جایگاه زن در تاریخی که در آن به سر میبریم
(مصاحبه)
باسمه تعالی
سؤال: 1- آیا زن ایرانی، امروز دچار بحران است؟ و اگر آري، آیا این بحران جنبههای مختلف روانشناختی، جامعهشناختی، معرفتشناختی و هستیشناختی دارد؟ و آیا این سطوح نسبت به هم تقدم و تاخر دارند؟
جواب: آری! پیرو بحران هویتی که برای بشر مدرن پیش آمده، برای زنان ما نیز این بحران پیش آمده و طبیعی است که این بحران در زنان برجستهتر باشد و بنده در کتاب «زن؛ آنگونه که باید باشد» تا حدّی بدان پرداختهام.
سؤال: 2- بستر دین چقدر میتواند در نگاه مثبت یا منفی به زن مؤثر باشد آیا برخی تعصبات و جزمیگراییهایی که در حقوق زنان دیده میشود ناشی از فرهنگ ایرانی است یا برخواسته از نوع دینداريِ ظاهرگرایانه و خالی از سلوك باطنی است؟
جواب: به نظر بنده تنگنظریهایی که نسبت به حقوق زنان پیش آمده، ریشه در تعصّبات قومی و برداشتهای غلطی است که بعضی از افراد به بهانۀ مذهب، به زنان تحمیل کردهاند.
سؤال: 3- آیا فقه اسلام متناسب با زنان امروز نیاز به بازنگري ندارد؟ با توجه به اینکه زنِ امروز دیگر مانند گذشته نمیاندیشد و از لحاظ سبک زندگی و حتی نوع نقشپذیري در خانواده هم متفاوت عمل میکند؟
جواب: آری! شدیداً نیاز به بازنگری دارد بخصوص که معنای حضور زن در جامعه، با معنای حضور او در بیرون خانه نسبت به گذشته تفاوت اساسی دارد. امروزه بسیاری از ابعاد زندگی، بیرون از خانه و قبیله شکل میگیرد، در حالیکه قبلاً این امور در خانه و قبیله بود. مشکل اینجا است که هنوز عدهای در آن فضای تاریخی به زندگی و بخصوص به زن مینگرند.
سؤال: 4- آیا تحصیلات و اشتغال زنان که باعث کسب ارزشها و نگرشهاي جدید شده است از نظرگاهِ اسلام مذموم است؟ و اگر نه، چطور میتوان نقوش فردي و خانوادگی را با نقوش اجتماعی زنان جمع بست؟
جواب: وظایف فردی زن در خانه، وجهی و بُعدی از ابعاد انسانیِ اوست و با توجه به تعریفی که امروزه از انسان به عنوان «شهروند» مطرح شده، زنان نیز در هویت اجتماعی خود، شهروند محسوب میشوند با نقشی که امروزه هر شهروند پیدا کرده است و شخصیت خود را در آن رابطه تعریف نموده.
سؤال: 5- از آنجایی که اصفهان شهري متمدن با فرهنگ و هنر اصیل است و همچنین در تاریخ فلسفی و عرفانی اسلام هم نقشی مهم ایفا کرده است و مهد حکماء و عرفا و فلاسفۀ بسیاري بوده است، جایگاه زنان به طور مستقیم و یا غیر مستقیم در مکتب فلسفی اصفهان کجاست؟
جواب: شاید بتوان گفت با پیشآمدنِ تاریخ جدیدی که در 200 سالۀ اخیر در ایران ما با آن روبهرو هستیم، در اصفهان نیز حاجیه خانم امین با درک این نوع حضور تاریخی به صحنه آمدند. در مورد ایشان سخن بسیار است. اجازه دهید در مورد ایشان بیشتر سخن گفته شود.
نظر به بانو مجتهده امین، نظر به امکانی است برای آیندهای که زنان ما میتوانند در آن قرار گیرند، از آن جهت که ایشان میفرمایند: «از معاصرین دورۀ من احدی را نیافتم که برایم ممکن باشد برای او کلمهای از آنچه که در سرّ و قلبم وجود داشت را بتوانم اظهار بکنم و نکردم» و بعد میفرمایند: «من از جمله متجردین نبودم - به این معنا که ادعای تصوف و تجرد داشته باشند- و من خود را هیچی به حساب نمیآورم.» این یعنی حضور در تاریخی جدید و نمایاندن قلمروی که انسانها میتوانند در آن وارد شوند.
شرایط خاص تاریخیِ او، دیگر نه امکان حضور در گذشته را دارا بود و نه امکان حضور در آیندهای که تجددزدگانِ رضاخانی فراهم کرده بودند و بدین لحاظ او خود را در تاریخی خاص احساس میکند که باید همهچیز را مطابق آن تاریخ از نو بازخوانی کند و در همین رابطه میفرمایند: «من در زمانهای واقع شدهام که از قرآن چیزی جز حرفش نمانده، از دین چیزی، جز اسمش نمانده، از عبادت چیزی جز عادت و حرکت نمانده.» زیرا مدتها بود «به هر کجا که روی آسمان همین رنگ است» و در این فضا ناچار باید تغییری در معرفتشناسی ایجاد میشد، ولی ذیل سنت دینی.
شخصیتی که میداند برای مسلمانی خودش، باید فکری بکند و لذا همین آمادگی، از او شخصیتی میسازد تا متدینین در آن موقعیت، خود را نبازند و بفهمند امکان زندگی دینی از بین نرفته است هرچند امکان آن نوع زندگی دینی برای آن زمان کافی نیست و باید نگاهی عمیقتر به دین انداخته شود، نگاهی که در کتابهای «مخزن اللئالى» و «اربعين هاشميه» ملاحظه میکنید. حرف و عمل او آن بود که: «ما یوسف خود نمیفروشیم.» گوهر دیانت در هر زمانی تنها راه سعادت بشر است و نباید در مقابل مدرنیته آن را فروکاست.
روحیه اجتماعی ، با عرفان و حکمت ممکن است و حاجیه خانم امین از این جهت سیده نساء العالمین در «یومنا هذا» شد، تا وقتی مانند زهرای مرضیه«سلاماللّهعلیها» باید در مسجد مدینه خطبه بخواند، در آنجا حاضر باشد. در همین رابطه در مقدمه کتاب «نفحات الرّحمانیه» میفرمایند: «مقوله معرفتِ اللّه چیزی نیست که انسان بتواند به اجمال با آن برخورد بکند و انتقاد میفرمایند از که کسانی معتقدند در این مقوله ما باید به اجمال اکتفا کنیم به کلیاتی که به ما گفته شده و بیش از آن دیگر وارد نشویم. اینطور نیست. انسان باید در مقوله معرفت اللّه به تفصیل و بسیار باز وارد بشود.»
هویتی با احساسِ بودنی تاریخی، در جهانی که دیگر جهان راکد و یکنواخت گذشته نیست، در او به ظهور رسیده بود و به همین جهت ملاحظه میفرمایید: وی در نگارش آثارشان مستقل از علمای سابق میاندیشند و علیرغم رجوع فراوان به آثار گذشتگان و بهرهگیری از آنها، در بسیاری از موارد ضمن بررسی و نقد اندیشههای گذشتگان، نظر استقلالی خود را طرح میکردند، زیرا فرزند زمانهی خود میباشند، و نه فرزند زمانه گذشتگان.
در زمان حیات بانو امین«رحمةاللّهعلیها» فضای آزادی به نحوی که نمیشد و نباید از آن چشمپوشی کرد، به مشامشان رسید و انسانِ متفکر متوجه آن آزدی میشود، زیرا نه آن آزادی، آزادی سیاسی بود و نه آزادیِ لاابالیگری. در آن فضا بانو امین به «یافتی» رسید که توانست خود را به عنوان یک زنِ اندیشمند به میان آورد. این نوع زمانشناسی یکی از انواع هوشیاریهای ایشان بود. زنان ما نیز با تفکر او میتوانند به نوعی حضور و آزادی و امکانی که برایشان پیش آمده، فکر کنند. و از این جهت عرض شد که نظر به حاجیه خانم امین، نظر به امکانی است برای آینده، نه آنکه خود را در تاریخی که تاریخ حاجیه خانم است، متوقف کنیم.
حاجیه خانم امین از عهد تاریخیِ گذشته خود جلوتر آمد و حاصل آن، حضورِ آن آثار بود و پاسداشت او به این جهت است که او در علمی که به سراغش آمد، خود را بسط داد و در تاریخ خود حاضر شد و این وظیفهی دیگران است که چه برخوردی با شخصیت او بکنند و دریابند در آن زمان بر او چه میگذشته است که حاصل آن آثار شد.
بانو مجتهده امین نشان دادند، انسانی هستند که عالَمی دارند و از آن جهت ارزش آن را دارد که جهانِ ایشان را تجربه کنیم و این بالاتر از آموختن از آثار بانو امین است. راستی! چه کسی باید این شخصیتها را بنمایاند؟ جز آنهایی که تاریخ را با نگاه فلسفی مینگرند؟ ما در مطالعه آثار ایشان به دنبال شخصیتی هستیم با دانشهایی خاص و یا به دنبال شخصیتی هستیم با روحِ تاریخیِ خاص؟
نوشتههای حاجیه خانم امین حکایت از آن دارد که او عشقِ به علم خود را درک میکند و آن را، یعنی خود را با نوشتن بسط داده است. در این نوشتهها ما چه چیزی را جستجو میکنیم؟ پیشنهاد بنده آن است که اندیشمندی را جستجو کنید که در عین حضور در فرهنگ ناب دینی، میخواهد در جهان جدید با هویتی قدسی حاضر شود، لذا کتاب «سیر و سلوک» او نیز قصهی یک نوع حضورِ تاریخی است و بانو امین بدین لحاظ مظلوم است، زیرا بعضاً به دست کسانی تفسیر شد که او را در گذشته جستجو میکردند و نه در آینده، در حالیکه جان او را حضوری فرا گرفت که باید خود را در آن حضور درک کند؛ و این است معنای درک آن بانو در درون تاریخ و درک زندگی او در نگاه هرمنوتیک.
در آثار او با دغدغه شخصیتی روبهرو میشویم که در مواجهه با دنیای جدید خود را نباخت و راه حلّ زندگی دینی را مانند اخوان المسلمینیها، فرار از آن تاریخ ندانست، بلکه متوجه شد آنچه پیش آمده است امکانی است تا ما آن شرایط تاریخ را از آنِ خود کنیم.
خواهران مذهبی بیش از آنکه گمان کنند به آثار بانو امین نیاز دارند- هرچند آن آثار در جای خود ارزشمند است- به هویتبخشیِ او به زنان و عمقی که زنان ما باید در فهم زمانه داشته باشند، نیاز دارند. آیا با این رویکرد، آثار ایشان مدّ نظر قرار گرفته تا معلوم شود او از این زاویه چه میگوید؟
شاخصۀ مهم او تفکر به درد زیستن بود در جهانی که او در آن واقع شده بود و میرفت تا زیستن را برایش بیمعنا کند، زیرا او که از طبقه اشراف بود زودتر از بقیه میتوانست آن را احساس کند، چرا که آن طبقه زودتر در معرض بیمعنایی از طریق فرهنگ مدرن بودند. راه حلّ را نه «فرار» دید و نه «استحاله». به جهانی بین دو جهان فکر کرد. راهی برای عبور از بیابان برهوتِ نیستانگاری که سختْ زنانِ آن زمان را تهدید میکرد و میرفت که امید به آینده از دست برود.
او از توصیههای اخلاقیِ تصنعی پرهیز میکند و به معارفی که انسان را در بودنِ شهودیاش مستقر کند، نظر دارد. تأثیرپذیری او از ملاصدرا به روشنی در آثارشان مشهود است. او میکوشید میان استدلال عقلی و الهامات قلبی و اشراقی و نیز ادلهی نقلی جمع کند. لذا مانند ملاصدرا بیش از آنکه فقیه باشد، حکیم و متألّه بود. چیزی که بشر امروز بیش از پیش به آن نیاز دارد و حضرت امام«رضواناللّهتعالیعلیه» در همین رابطه در نامه به گورباچف، جناب ملاصدرا و ابنعربی را مطرح میکنند. و این نکته بسیار قابل توجه است که چگونه در آن زمان که زمانه حاکمیت فقه است، با بانویی روبهرو هستیم که عقلانیت فلسفی و شهود عرفانی را در شخصیت خود شکل داده.
دغدغه او دینداری است، ولی نه دینداری به معنای باورهای منجمد، بلکه نظر به افقی که حقیقت، همواره مدّ نظر است و باید همواره نسبت به باورهای قبلی بازخوانی کرد، بدون اینکه دین حدّ اقلّی را پیشنهاد کند، زیرا خطر «استحاله» را خوب میشناسد.[1]
آگاهی مشترکی بین بانو امین و حضرت امام و علامه طباطبایی و علامه محمدتقی جعفری«رحمةاللّهعلیهم» به ظهور آمده بود و از این جهت میبینیم بانو امین نیز یکی از اعضای آن آگاهی است و نه مقلّدی از مقلّدان آنها. آن آگاهی عبارت بود از برگشت به گذشته برای حضور در «حال» و «آینده». همین روحیه است که در حضرت امام«رضواناللّهتعالیعلیه» منجر به انقلاب اسلامی شد تا رابطه دولت و ملت در بستر دینی شکل بگیرد و نه در بستر میلهای سرگردان انسانهای هوسزده.
عارفه بزرگ مرحومه حاجيه خانم امين«رحمةاللهعليها» درست در فضایی که امثال علامه طباطباییها میفرمایند حوزههای علمیه آمادگی ارتباط با نگاهی که ملاصدرا در رابطه با معاد گفته است را ندارند؛ ميفرمايند: «اگر گفته شود ما به حسّ و عيان ميبينيم کسي که مُرد بدنش را زير خاک کرده و پوسيده ميشود، پس با چه بدني سفر ميکند؟ در جواب ميگوييم: اين بدني که با مردن از او جدا شده قشر بدنِ حقيقي اوست، بدن حقيقي هميشه و در همة نشئات با روح همراه است ....»(مخزنالعرفان ج 12 ص 269).
سؤال: 6- چه تفاوتهایی در زن امروز نسبت به زن دیروز هست؟ آیا میتوان ارزش گذاري کرد؟ آیا میتوان زن دیروز را نزدیکتر به زن ایدهآل اسلامی دانست؟ و یا زن امروز در مشی اجتماعی خود هویت اجتماعی زن کامل اسلام را در بر میگیرد؟
جواب: تاریخ جدید، بستر ظهور انسانی شده که میتواند در هر دو بُعد خود یعنی بعد نفس مطمئنه و بعد نفس امّاره رشد کند و از آن جهت که اگر زنان بخواهند در ابعاد متعالی خود رشد کنند، زمینه به خوبی فراهم است میتوان گفت زنان ما امروز میتوانند به ایدهآلهای متعالی خود نزدیکتر از زنان دیروز باشند و این قاعده ظرفیت تاریخ آخرالزمانی است.
سؤال: 7- آیا کمالگراییِ زن در فرهنگ غنی اصفهان از لحاظ تمدن و تفکر، تنها منوط به عدم حضور اجتماعی اوست و یا حضور فردي و اجتماعی زن توأمان میتواند به زن کامله مدّ نظر اسلام برسد؟
جواب: همانطور که در جواب فوق عرض شد؛ حتماً زن با حضور اجتماعی خود در این تاریخ امکان بسط یافتنِ شخصیتش بهتر فراهم است.
سؤال: 8- بانو مجتهده امین به عنوان یک زن متفکر معاصر، این دانش و علم خود را وامدار بستر دینی و فرهنگی اسلامی و خانوادگی خود است و یا کنشگريِ درونی هویت زنانه در او، در یک بستر تاریخی شکل گرفت و از ایشان چنین بانوي عالمه و فاضلهاي را ساخت؟
جواب: همانطور که عرض شد هوشیاری ایشان نسبت به تاریخی که به ظهور آمد، منجر شد تا بتوانند آنچنان حکیمانه و عالمانه به صحنه آیند.
سؤال: 9- آیا عنصر زنانگیاي که یونگ به عنوان زن آفرودیت مطرح میکند میتواند نسبتی با زن سنتی و یا مدرن امروز جامعه ما بهخصوص در یک شهر اصیل و سنتیاي مانند اصفهان داشته باشد؟
جواب: در جریان این امور نیستم.
سؤال: 10- ما در قرآن آیاتی درباره کنیز مِلکی داریم: (نساء/3) – (نساء، آیات 24 و 25) و ... و فارغ از بحث معرفتشناسانه نسبت به آیات، آیا در جامعه کنونی چنین فَکتی ممکن است؟ با توجه به اینکه اسلام طالبانی یا اسلام داعشی با اشاره به آیاتی از این دست زن را به عنوان موجودي درجه فرعی و ثانوي میانگارند و به او هرگونه ظلم فردي و اجتماعی روا میدارند.
جواب: به نظر بنده این موارد مربوط به آن تاریخ بوده و امروزه نباید در این موارد وارد شد.
سؤال: 11- همانطور که مستحضرید میتوان زنان جامعه امروز ما را در 3 کانتکست مورد بررسی قرار داد: زنان سنتی، زنان شبه مدرن و زنان مدرن. آیا میتوان بر این سه دسته، ارزشگذاري کرد؟ و اگر آري، آیا میتوان به زن سنتی به معناي عام آن بازگشت؟ با توجه به اینکه قاطبه زنان امروز جامعه ما به خصوص در نسل جدید زنان شبه مدرن هستند.
جواب: انسان چه مرد و چه زن در جهانی که در آن حاضر است باید زندگی کند و این جهان، با تاریخ مدرن شروع شده و نمیتوان آن را نادیده گرفت. ولی به جهت غفلت تفکر مدرن از ساحت قدس، انقلاب اسلامی به عنوان جهانی که بیرون از جهان مدرن نیست، ولی متوجه ساحت قدس و میراث فرهنگی بشر گذشته میباشد، جهان خود را تحت عنوان «جهان بین دو جهان» شکل داد.
سؤال: 12- آیا به زن شبه مدرن امروز جامعه ما میتوان به هر قیمتی تحمیل کرد که نقش مادري را بر توانمنديهاي فردي و اجتماعیاش ترجیح دهد حتی اگر در یک دوگانگی و جدال با خود از لحاظ روانشناختی قرار گیرد؟
جواب: این دو خصیصه و شخصیت هر دو قابل جمعند و جایی برای تحمیل یکی بر دیگری نمیماند مگر آنکه خودِ زن مایل به حضور در شخصیت مادریاش نباشد.
سؤال: 13- آیا میتوان نگاه متافیزیکال و بعضاً عاطفیِ اسلام به زن را به عنوان الگوي یک زن ایدهآل به جامعه امروز عرضه کرد؟ جامعه چقدر پذیراي نگاه اسلام به زن است؟
جواب: اگر نگاه اسلام به زن را به صورتی که در متون دینی و سیره اولیای الهی مطرح است، به میان آوریم به نظر بنده همه زنان عالم متوجه چنین شخصیتی برای خود خواهند بود. متأسفانه اکثر زنان کشور ما که شیفته زنان غربی شدهاند، به جهت آن است که آن نحوه «بودن» و اگزیستانسی که میتوانند در این تاریخ برای خود داشته باشند را با آنها در میان نگذاشتهایم به طوری که گمان میکنند زندگی ذیل اسلام با نوعی محدودیت نسبت به اهداف متعالی و عاطفی آنها همراه است. به این نکته توجه کنید که حضرت امام خمینی«رضواناللهتعالیعلیه» در وصیتنامه خود میفرمایند: «ما مفتخريم كه بانوان و زنان پير و جوان و خرد و كلان در صحنههاى فرهنگى و اقتصادى و نظامى حاضر، و همدوش مردان يا بهتر از آنان در راه تعالى اسلام و مقاصد قرآن كريم فعاليت دارند؛ و آنان كه توان جنگ دارند، در آموزش نظامى كه براى دفاع از اسلام و كشور اسلامى از واجبات مهم است شركت، و از محروميتهايى كه توطئه دشمنان و ناآشنايى دوستان از احكام اسلام و قرآن بر آنها بلكه بر اسلام و مسلمانان تحميل نمودند، شجاعانه و متعهدانه خود را رهانده و از قيد خرافاتى كه دشمنان براى منافع خود به دست نادانان و بعضى آخوندهاى بىاطلاع از مصالح مسلمين به وجود آورده بودند، خارج نمودهاند»[2]
سؤال: 14- چرا در مکتب فلسفی اصفهان زنان کم رنگ تر هستند و اساسا نامی از آنان برده نشده است ؟ اما همانطور که میدانیم زنان محدث و حتی فیلسوف و عارفی در تاریخ اسلام مانند فاطمه قرطبی، ام کلثوم برغانی، رابعه علویه، آمنه بیگم مجلسی، زبیده دختر ملاصدراي شیرازي و ... وجود دارند.
جواب: شاید این به جهت شرایط تاریخی آن زمان بوده باشد و یا ریشه در روحیه زنان دارد که بیشتر جنبه عبادی آنها در روحشان حاضر است. ولی با ظهور تاریخ جدید و حضور آنها در این تاریخ، مسئله تا حدّی تغییر کرده است.
سؤال: 15- چرا تعداد زنان متفکر و عارف و فیلسوف در طول تاریخ تمدن و تفکر اسلامی بهخصوص در مکتب فلسفی اصفهان کمتر از آقایان است؟ آیا بهره ذهنی و فکري آنان کمتر بوده است؟ و یا چون معمولا در حال آمادهکردن بستري آرام و همراه، براي مردان متفکر و یا نقشهاي مادري و خانهداري بودند کمتر به چشم میخورند و فرصتِ ارائه آراي خود را نداشتند؟
جواب: به نظر بنده شرایط تاریخی چنین اقتضا مینمود وگرنه از نظر استعداد برای درک امور عقلی تفاوتی بین زن و مرد نیست. آری! مسئله آنها بیشتر امور عاطفی و تربیتی بوده است و از این جهت به آن امور پرداختهاند.
سؤال: 16- آیا تاریخِ مردنگار باعث به حاشیه رانده شدن زنان متفکر و متعلّم و عالمه نشده است؟ آیا سیر تاریخ مردانه باعث کنشگري ناخودآگاه زنانه در بستر زندگی فردي و اجتماعی نشده است؟
جواب: عرایضی جز همان مطالبی که در قبل در این رابطه گفته شد، ندارم.
سؤال: 17- همانطور که مستحضرید شأن وجودي زن و اصلِ زنانگی او در تاریخ فلسفی و عرفانی جهان به خصوص در جهان اسلام بسیار حائز اهمیت است به گونهاي که برخی علما و عرفا او را جلوه جمال الهی میدانند و برخی مانند ابن عربی بزرگترین عارف اسلام، حتی مرتبه وجودي زن را در ساحت «وجود» از مرد والاتر میداند به خاطر اینکه زن هم مظهر فاعلیت و هم مظهر قابلیت است؛ آیا متفکران فیلسوف و عارف معاصر در جهت نشاندادن این شأنیت تلاش کردهاند؟
جواب: متأسفانه نه. زیرا با احاطه تاریخ مدرن، آن نگاهی که جایگاه هستی شناسی زن را مدّ نظر قرار دهد، در غیاب است. امری که جناب ابن عربی در فصّ «محمدی» به خوبی بدان پرداخته است. ذیلاً قسمتی از آن فصّ خدمتتان ارسال میشود تا خودتان آنچه را لازم است گزینش فرمایید.
«حُبِّبَ إليّ مِن دُنياكُم ثَلاث» بِما فيهِ مِنَ التَّثْلِيثِ، ثُمَّ ذَكَرَ النِّساءَ و الطِّيبَ و جُعِلَتْ قُرَّةُ عَيْنِهِ فِي الصَّلاةِ، فَابْتَدَأ بِذِكْرِ النِّساءِ و أخَّرَ الصَّلاةَ، و ذلِكَ لِأنَّ المَرْأةَ جُزْءٌ مِنَ الرَّجُلِ في أصْلِ ظُهُورِ عَيْنِها» از اين روى در باب محبّت كه اصل موجودات است فرمود: «حُبِّبَ إِلَيَّ مِنَ الدُّنْيَا ثَلَاثٌ» كه در اين گفتارش تثليث را عنوان كرد. سپس آن سه را بيان فرمود: «النِّسَاءُ وَ الطِّيبُ وَ جَعَلَ اللَّهُ جَلَّ ثَنَاؤُهُ قُرَّةَ عَيْنِي فِي الصَّلاة.» ابتداء نساء را ياد كرد و صلات را در آخر آورد. زيرا مرأه در اصلِ ظهور عيناش جزء رجل است، لذا رجل به سوى آن ميل مىنمايد همچون ميلِ كل به جزء خود. رسول اللّه«صلواتاللهعلیهوآله» چون حبیب اللّه است آن حبّ در او نشسته و در این رابطه به عالم عشق میورزد حتی به امور دنیایی مثل زن یا عطر، که البته صلات جای خود دارد.
]«و مَعْرِفَةُ الإنْسانِ بِنَفْسِهِ مُقَدَّمَةٌ عَلى مَعْرِفَتِهِ بِرَبِّهِ، فَإنَّ مَعْرِفَتَهُ بِرَبِّهِ نَتِيجَةٌ عَنْ مَعْرِفَتِهِ بِنَفْسِهِ، لِذلِكَ قالَ«صلواتاللهعلیهوآله»: «مَن عَرَفَ نَفسَهُ عَرَفَ رَبَّهُ» فَإنْ شِئْتَ قُلْتَ بِمَنْعِ المَعْرِفَةِ في هذَا الخَبَرِ و العَجْزِ عَنِ الوُصُولِ فَإنَّهُ سائِغٌ فِيهِ، و إنْ شِئْتَ قُلْتَ بِثُبُوتِ المَعْرِفَةِ، فَالأوَّلُ أنْ تَعْرِفَ أنَّ نَفْسَكَ لا تَعْرِفُها فَلا تَعْرِفُ رَبَّكَ، و الثّانِي أنْ تَعْرِفَها فَتَعْرِفُ رَبَّكَ».
و معرفت انسان به نفس خود مقدّم است بر معرفت انسان به ربّ خود. زيرا معرفت انسان به ربّش نتيجه معرفت او به نفس خود است. لذا آن جناب«صلواتاللهعلیهوآله» فرمود: «مَن عَرَفَ نَفسَهُ فَقَد عَرَفَ رَبَّهُ». حال در رابطه با این حدیث میتوانی بگویی: به منع معرفت در اين خبر و به عجز از وصول معرفت به ربّ. زیرا این برداشت از این خبر جایز است، و نیز میتوانی از این روایت به ثبوت معرفتِ ربّ از طرف نفس نظر کنی. بنا بر اول اينكه بدانى عارف به نفس خود نمىشوى، پس عارف به ربّ خود نيز نخواهى شد، و بنا بر دوم اينكه نفس خود را بشناسى پس ربّ خود را بشناسى.
]«فَكانَ مُحَمَّدٌ«صلواتاللهعلیهوآله» أوْضَحَ دَلِيلٍ عَلى رَبِّهِ، فَإنَّ كُلُّ جُزْءٍ مِنَ العالَمِ دَلِيلٌ عَلى أصْلِهِ الَّذِي هُوَ رَبُّهُ فَافْهَمْ» پس محمد«صلواتاللهعلیهوآله» روشنترین دليل بر ربّ خود است. زیرا هر جزء از عالم بر اصل خود كه آن اصل، ربّ آن جزء است، دليل مىباشد. این نکته را دریاب.
]«فَإنَّما حُبِّبَ إلَيهِ النِّساءُ فَحَنَّ إلَيْهِنَّ لِأنَّهُ مِنْ بابِ حَنِينِ الكُلِّ إلى جُزْئِهِ، فَأبانَ بِذلِكَ عَنِ الأمْرِ في نَفْسِهِ مِنْ جانِبِ الحَقِّ في قَوْلِهِ في هذِهِ النَّشْأةِ الإنْسانِيَّةِ العُنْصُرِيَّةِ «وَ نَفَخْتُ فِيهِ من رُوحِي».
در راستای آنکه معرفتِ نفس معرفتِ ربّ است، میخواهد بفرماید پس خدا به تو مایل است به همان شکلی که حبّ تو به نساء است. لذا میفرماید: و حبّ نساء براى او قرار گرفت و نساء را محبوب او گردانيدند پس بدانها ميل كرد، كه از باب نيل كل به جزء خود است. پس رسول اللّه«صلواتاللهعلیهوآله» به اين قول خود اظهار کرد از امری که آن امر در جایگاه خود از جانب حضرت حق مطرح است در اين نشئهی انساني عنصري كه فرمود: «وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي»(حجر/ 29). که همین امر موجب اشتیاق حضرت حق به انسان است، همان اشتیاقی که کلّ نسبت به جزء خود دارد. خداوند به رسول اللّه«صلواتاللهعلیهوآله» مشتاق است از باب کل به جزء، آنهم جزئی که کلّ را بهخوبی نشان میدهد. و چون همانطور که عرض شد رسول اللّه«صلواتاللهعلیهوآله» حبیب اللّه است، آن حبّ در رسول خدا نیز نشسته و همهی عالم را به اعتبار محبّت کلّ به جزء دوست دارد.
]«ثُمَّ وَصَفَ نَفْسَهُ بِشِدَّةِ الشَّوقِ إلى لِقائِهِ فَقالَ لِلْمُشْتاقِينَ «يا داوُدُ إنِّي أشَدُّ شَوْقاً إلَيهم» يَعْنِي المُشْتاقِينَ إلَيهِ و هُوَ لِقاءٌ خاصٌّ، فَإنَّهُ قالَ«صلواتاللهعلیهوآله» في حَدِيثِ الدَّجَّالِ إنَّ أحَدَكُمْ لَنْ يَرى رَبَّهُ حَتَّى يَمُوتَ، فَلابُدَّ مِنَ الشَّوقِ لِمَنْ هذِهِ صِفَتُهُ»
سپس حق سبحانه خود را وصف فرمود به شدت شوقِ به لقاى خود و دربارهی مشتاقان فرمود: «يا داوُدُ إنِّي أشَدُّ شَوْقاً إلَيهم»، يعنى شدیدترین شوق را به مشتاقان حق دارد و لقاء، این لقای خاص است. -که با مرگ مشتاقانِ به خدا، برای خدا پیش میآید تا خود را در آینهی آنها بنگرد.- چه اينكه رسول اللّه«صلواتاللهعلیهوآله» در حديث دجّال فرمود: «إنَّ أحَدَكُمْ لَنْ يَرى رَبَّهُ حَتَّى يَمُوتَ» هیچکدام از شما پروردگارش را نمیبیند تا آنکه بمیرد. پس كسى كه اين حالت يعنى «لقاء» خاص صفت اوست، ناگزير شوقِ به موت دارد. پس لابد شوقی است از طرف کسی که این لقاء و شوق، صفت اوست. یعنی خداوند مشتاق عبد است به عنوان لقاء خاصِ مثبت، وگرنه لقائی که منجر به عقوبت کفار شود، بحث دیگری دارد و خداوند کراهت دارد از لقاء آنها.
]«فَشَوْقُ الحَقِّ لِهؤُلاءِ المُقَرَّبِينَ مَعَ كَوْنِهِ يَراهُمْ فَيُحِبُّ أنْ يَرَوْهُ و يَأبَى الْمَقامُ ذلِكَ، فَأشْبَهَ قَوْلَهُ «حَتَّى نَعْلَمَ» مَعَ كَوْنِهِ عالِماً»
پس شوق حق به اين مقرّبان، با اينكه خداوند آنها را مىبيند پس دوست دارد آنها او را ببينند و مقام دنيوى اباى از آن دارد- زیرا آن نحوه دیدنی که خداوند میخواهد بندگان مقرب ببینند در دنیا ممکن نیست و بعد از مرگ ممکن میشود- این حالت که در عین آنکه میبینند میخواهد ببینند، درست شبيه به قول خداوند سبحان است در «حَتَّى نَعْلَمَ» با آنكه خداوند قبل از وجود عینی، عالِم بود، ولی این نحوه بودن در مظاهر را طلب میکرد.
يعنى خداوند با اينكه مقربان را به شهود أزلي مىبيند دوست دارد مقربان، او را در صور تجليات و مظاهر اسماء و صفاتش ببينند و مقام دنياوى مقام حجاب است جز با رفع حجاب او را نمىبينند. اين قول حق تعالى شبيه آن فرمايش اوست كه فرمود: «حتَّى نَعْلَمَ» با اينكه خود عالم است. يعنى با اينكه همهی معلومات ازلاً و ابداً براى او حاصل است در مقام اختبار و تجليات اسمِ خبير در صور مظاهر فرموده است «حَتَّى نَعْلَمَ».
]«فَهُوَ يَشْتاقُ لهذِهِ الصِّفَةِ الْخاصَّةِ الَّتِي لا وُجُودَ لَها إلّا عِنْدَ المَوْتِ، فَيَبُلُّ بِها شَوْقُهُمْ إلَيهِ كَما قالَ تَعالى في حَديثِ التَّرَدُّدِ و هُوَ مِنْ هذَا الْبابِ «ما تَرَدَّدتُ فِي شَيءٍ أنا فاعِلُهُ کَتَرَدُّدِي في قَبْضِ عَبدِي المُؤمِنِ يَكْرَهُ المَوْتَ و أكْرَهُ مَساءَتَهُ و لا بُدَّ لَهُ مِنْ لِقائِي»، فَبَشَّرَهُ و ما قالَ لَهُ و لابُدَّ لَهُ مِنَ المَوْتِ لِئَلّا يَغُمُّهُ بِذِكْرِ المَوْتِ و لَمّا كانَ لا يَلْقَى الحَقَّ إلّا بَعْدَ المَوتِ كَما قالَ«علیهالسلام» «إنَّ أحَدَكُم لا يَرى رَبَّهُ حَتّى يَمُوتَ» لِذلِكَ قالَ تَعالى «و لا بُدَّ لَهُ مِنْ لِقائِي». فَاشْتِياقُ الحَقِّ لِوُجُودِ هذِهِ النِّسْبَةِ »
پس حق تعالى مشتاق اين صفت خاص، يعنى رؤيت در مظاهر است که جز در هنگام موت حاصل نمیشود. پس به اين «آب وصال»[3] آتش شوق مشتاقانِ به حق آرام مىشود. چنانكه در حديث تردّد -که از باب اشتياق حق تعالى به لقاء عبد است- میفرماید: هیچ چیز مرا در تردید قرار نداد به اندازهی تردیدی که میخواهم بندهی خود را قبض روح کنم و او از مرگ اکراه دارد و برای من نیز سختی او سخت است، ولی چارهای از لقاء او نیست. پس حق تعالى عبد مؤمن را به لقاء بشارت داد و فرمود «وَ لا بُدَّ لَهُ مِنْ لِقائِي» و نفرمود «لا بُدَّ لَهُ مِنَ المَوْت» تا به ذكر موت او را غمگين ننمايد. و چون مؤمن به لقاى حق تعالى نايل نمىشود مگر بعد از موت، چنانكه رسول اللّه«صلواتاللهعلیهوآله» فرمودند: «إنَّ أحَدَكُم لا يَرى رَبَّهُ حَتّى يَمُوت»، از اين جهت حق تعالى فرمود: «وَ لا بُدَّ لَهُ مِنْ لِقائِي» پس اشتياق حق تعالى براى وجودِ اين لقاء و نسبت است.
]«يَحِنُّ الحَبِيبُ إلى رُؤْيَتِي
و إنِّي إلَيهِ أشَدُّ حَنِينا»
شعر از زبان حق تعالى گفته شده است. خداوند مىگويد حبيب من آرزومند رؤيت من است و من بيش از آن خواهان رؤيت او هستم.
]«و تَهفُو النُّفُوسُ و يَأْبى القَضا
فَأشْكُو الأنِينَ و يَشْكُو الأنِينا»
نفوس مشتاقان به شوق لقاءِ من مضطرباند و رؤيت و لقاء مرا طلب مىكنند ولكن قضا إبا دارد و مانع است زیرا هرکس أجل معین دارد. پس من شکایت کنم از ناله تا وقت أجل و محبّ من که بنده من است شکایت کند از أنین به جهت فراق.
]«فَلَمّا أبانَ أنَّهُ نَفَخَ فِيهِ مِنْ رُوحِهِ، فَمَا اشْتاقَ إلّا لِنَفْسِهِ، ألا تَراهُ خَلَقَهُ عَلى صُورَتِهِ لِأنَّهُ مِنْ رُوحِهِ؟»
پس چون خداوند ابانه و اظهار فرمود كه در آدم از روح خود نفخ فرمود. پس اشتياق پيدا نكرد، مگر به خويشتن.
زيرا روح هر چيز عين آن چيز است. نمىبينى خداوند آدم را بر صورت خود آفريد زيرا آدم از روح اوست چون از روح خود در آدم دمید، به صورت او خلق شد.
]«و لَمّا كانَتْ نَشْأتُهُ مِنْ هذِهِ الأرْكانِ الأرْبَعَةِ المُسَمّاةِ في جَسَدِهِ أخْلاطاً. حَدَثَ عَنْ نَفْخِهِ اشْتِعالٌ بِما في جَسَدِهِ مِنَ الرُّطُوبَةِ»
و چون نشئه آدم از اين اركان اربعه است كه در جسد او به نام اخلاطاند، از نفخ حق در آن ارکان به سبب رطوبتى كه در جسد هست، اشتعالى حادث شد. در حالیکه همان نفخه چون در مَلک دمیده شد تجسد او صورت نوری و مثالی پیدا کرد، نه حال حرارت غریزی.
حرارت غریزی در متن طبيعت و سرشت بدن و حيات آن نهفته است و در ارتباط روح به بدن دخيل است و با فقدان آن بدن سرد مىشود و مىميرد. در هر حال حرارت غریزی بدن به جهت نفخه الهی برای بدن پیش آمد.
]«فَكانَ رُوحُ الإنْسانِ ناراً لِأجْلِ نَشْأتِهِ»
پس روح انسان كه حاصلِ نفخ الهى است، نار است، به جهت نشئه عنصري او. آری! روح یا نفسِ مرتبط با بدن، نار است. ولی نفس ناطقه در ذات خود به جهت تجردی که دارد نور است. هرچه هست حرارتی که در بدن انسان هست نار اللّه میباشد.
]«و لِهذا ما كَلَّمَ الله مُوسى إلاّ فِي صُورَةِ النّارِ و جَعَلَ حاجَتَهُ فِيها فَلَو كانَتْ نَشْأتُهُ طَبِيعِيَّةً لَكانَ رُوحُهُ نُوراً»
و به همین سبب که روح در بدن به صورت نار ظاهر شده است، حق تعالى در صورت نار براى موسى«علیهالسلام» تجلى كرد و با او در صورت نار تكلم نمود و حاجت او را در نار نهاد. - چون در عالم عنصری جای دارد و حاجاتش هم در امور عنصری مثل آتش قرار دارد.- پس اگر نشئۀ انسان طبيعيه بود[4] مثل ملائكه كه فوق سماوات هستند، نشئه انسان نشئه طبيعيه نوريه میبود که روح آن نشئه، صورت نوريه است، مثل ملائکه که تمثّل نوری دارند.
]«و کَنَّی عَنهُ بِالنَّفْخِ يُشِيرُ إلى أنَّهُ مِنْ نَفَسِ الرَّحْمنِ، فَإنَّهُ بِهذَا النَّفَسِ الَّذِي هُوَ النَّفْخَةُ ظَهَرَ عَيْنُهُ، و بِاسْتِعْدادِ المَنْفُوخِ فِيهِ كانَ الاشْتِعالُ ناراً لا نوراً فَبَطَنَ نَفَسُ الرَّحْمنِ فِيما كانَ بِهِ الإنْسانُ إنْساناً»
و حق سبحانه از اين ظهور و حدوث، کنایه به نفخ فرمود، در آنچه انسان به آن انسان شد که همان نشئه حیوانی و عنصری است. حق، کلّ میشود و این نفس میشود جزء. اشاره كرد كه آن نفخْ از نَفَس رحمن است - از آن جهت که نَفَس رحمان فلک حیات است- چه اينكه به اين نَفَسى كه دمیدن است، عين روح كه عين انسان است در خارج ظاهر شد و به استعداد منفوخ فيه - يعنى بدن- اشتعالِ نار شد نه نور. پس نفخه الهی يعنى آن روحِ حاصل از نفس رحمانى در آن جوهرى كه انسان بدان انسان است، پنهان شد و مستتر گردید در آنچه به آن انسان، انسان شد و صورت انسانی ظاهر گردید.
]«ثُمَّ اشْتَقَّ لَهُ مِنْهُ شَخْصاً عَلى صُورَتِهِ سَمّاهُ امْرَأةً، فَظَهَرَتْ بِصُورَتِهِ فَحَنَّ إلَيْها حَنِينَ الشَّيءِ إلى نَفْسِهِ، و حَنَّتْ إلَيهِ حَنِينَ الشَّيءِ إلى وَطَنِهِ»
سپس براى انسان، شخصى را به صورت او مشتق نموده، آن را امرأه یا زن ناميد. پس زن به صورت مرد ظاهر شد. پس مرد به زن میل نمود مثل ميل و قصد نمودن شيء به نفس خود، و زن هم به مرد مایل شد مثل میلِ هرچیزی به سوی وطنش.
]«فَحُبِّبَتْ إلَيهِ النِّساءُ، فَإنَّ الله أحَبَّ مَنْ خَلَقَهُ عَلى صُورَتِهِ و أسْجَدَ لَهُ مَلائِكَتَهُ النُّورِيّين عَلى عِظَمِ قَدْرِهِمْ و مَنْزِلَتِهِمْ و عُلُوِّ نَشْأتِهِمُ الطَّبِيعِيَّةِ، فَمِنْ هُناكَ وَقَعَتِ المُناسَبَةُ»
پس نساء، محبوبِ مرد قرار داده شد، چه خداوند دوست دارد كسى را كه بر صورت خود آفريد و ملائكه نورى را با بزرگى قدر و منزلتشان و علوِ نشئه طبيعيه آنان، مأمور سجده بر وى فرمود. پس از این جهت مناسبت بین عبد و ربّش واقع شد كه هر يك حنين به ديگرى دارد.
]«و الصُّورَةُ أعْظَمُ مُناسَبَةً و أجَلُّها و أكْمَلُها فإنَّها زَوْجٌ أي شَفَعَتْ وُجُودَ الحَقِّ، كَما كانَتِ المَرْأةُ شَفَعَتْ بِوُجُودِها الرَّجُلَ فَصَيَّرَتْهُ زَوْجاً فَظَهَرَتِ الثَّلاثَةُ حَقٌّ و رَجُلٌ و امْرَأةٌ، فَحَنَّ الرَّجُلُ إلى رَبِّهِ الَّذِي هُوَ أصْلُهُ حَنِينَ المَرْأةِ إلَيهِ، فَحَبَّبَ إلَيهِ رَبُّهُ النِّساءَ كَما أحَبَّ الله مَنْ هُوَ عَلى صُورَتِهِ، فَما وَقَعَ الحُبُّ إلاّ لِمَنْ تَكَوَّنَ عَنْهُ، و قَدْ كانَ حُبُّهُ لِمَنْ تَكَوَّنَ مِنْهُ و هُوَ الحَقُّ، فَلِهذا قالَ «حُبِّبَ» و لَمْ يَقُلْ أحْبَبْتُ مِن نَفْسِهِ لِتَعَلُّقِ حُبِّهِ بِرَبِّهِ الَّذِي هُوَ عَلى صُورَتِهِ حَتّى فِي مَحَبَّتِهِ لِامْرَأتِهِ، فَإنَّهُ أحَبَّها بِحُبِّ الله إيّاهُ تَخَلُّقاً إلهيّاً»
و صورتِ مخلوق از حيثِ بر صورت خدابودن، اجلّ و اكمل مناسبات است. زیرا صورت میشود زوج یعنی دومیِ وجود حق، چنانکه زن به وجود خود دوم میشود برای مرد، پس زن، مرد را زوج میکند. پس ثلاثه ظاهر شد كه عبارت است از: «حق» و «رجل» و «امرأة». پس رجل به ربّ خود كه اصل اوست ميل كرد. مثل قصد و ميل مرأه به رجل. پس ربّ او، نساء را محبوب او گردانيد. چنانكه خداوند دوست دارد انسان را كه بر صورت اوست. پس حبّ رجل واقع نشد مگر به كسى كه از رجل متكوّن شده است و حب رجل به كسى است كه از او يعنى از حق تعالى متكوّن شده است. لذا فرمود، «حُبِّبَ» - یعنی در کام من محبوب قرار داده شد- نفرمود: «أحْبَبْتُ» - که بگوید من دوست دارم- به اين معنى كه حكايت از نَفْس خود نفرمود به جهت تعلق حبّ آن مرد به پروردگار است که بر صورت اوست، حتی در محبتش به زن خود. و در آن جلوه خدا را میبیند، از آن جهت که رسول اللّه«صلواتاللهعلیهوآله» متخلّق به تخلّق الهی بود و در راستای حبیب الهیاش محبت را از خدا میگیرد و به عالم محبت دارد، محبتی که خدا در کام او ریخته، لذا از زن لذّت میبرد.
]«و لَمّا أحَبَّ الرَّجُلُ المَرْأةَ طَلَبَ الوَصْلَةَ أي غايَةَ الوَصْلَةِ الَّتِي تَكُونُ فِي الْمَحَبَّةِ، فَلَمْ يَكُنْ في صُورَةِ النَّشْأةِ العُنْصُرِيَّةِ أعْظَمُ وَصْلَةً مِنَ النِّكاحِ، و لِهذا تَعُمَّ الشَّهْوَةُ أجْزاءَهُ كُلَّها، و لِذلِكَ أُمِرَ بِالاغْتِسالِ مِنْهُ، فَعَمَّتِ الطَّهارَةُ كَما عَمَّ الفَناءُ فِيها عِنْدَ حُصُولِ الشَّهْوَةِ»
و چون رجل، محبّ و دوستدار زن است، طلب وصلت میکند تا به غايت وصلت كه در محبت است نایل آید و در نشئه عنصرى وصلتى اعظم از نكاح نيست،[5] لهذا شهوت همه اجزاى مرد را فرا مىگيرد و در نتیجه هر یکی را خداوند مأمور به غسلِ جمیع اجزاء بدن کرد. پس طهارت عمومیت یافت، چنانکه شهوت و محبت فناى مُحِبّ در محبوب عمومیت داشت. امر به غسل فرمود تا از فنای حسّی به فنای حقّانی تبدیل شود.
]«فَإنَّ الحَقَّ غَيُورٌ عَلى عَبْدِهِ أن يَعْتَقِدَ أنَّهُ يَلْتَذُّ بِغَيْرِهِ، فَطَهَّرَهُ بِالغُسْلِ لِيَرْجِعَ بِالنَّظَرِ إلَيهِ فِيمَنْ فَنِيَ فِيهِ، إذ لا يَكُونُ إلاّ ذلِكَ»
چون حق تعالى بر عبد خود غيور است، يعنى غيور است بر بنده خود كه اعتقاد كند كه به غير حق سبحانه لذت برد. پس او را به غسلكردن تطهير نمود تا از اين تطهير، عبد برگردد و به حق بنگرد. پس حق را در آن كسى كه عبد در او فانى شده بود مشاهده كند یعنی در زن، زیرا در واقع و نفس الأمر التذاذ به حق است نه به غير حق.
]«فَإذا شاهَدَ الرَّجُلُ الحَقَّ فِي المَرْأةِ كانَ شُهُوداً في مُنْفَعِلٍ، و إذا شاهَدَهُ في نَفْسِهِ مِنْ حَيْثُ ظُهُورِ المَرْأةِ عَنْهُ شاهَدَهُ في فاعِلٍ، و إذا شاهَدَهُ في نَفْسِهِ مِنْ غَيْرِ اسْتِحْضارِ صُورَةِ ما تَكَوَّنَ عَنْهُ كانَ شُهُودُهُ في مُنْفَعِلٍ عَنِ الحَقِّ بِلا واسِطَةٍ. فَشُهُودُهُ لِلْحَقِّ فِي المَرْأةِ أتَمُّ و أكْمَلُ، لِأنَّهُ يُشاهِدُ الحَقَّ مِنْ حَيْثُ هُوَ فاعِلٌ مُنْفَعِلٌ، و مِنْ نَفْسِهِ مِنْ حَيْثُ هُوَ مُنْفَعِلٌ خاصَّةً»
پس چون رجل حق را در مرأه مشاهده كرد، شهود در منفعل كرده است و چون رجل حق را در نفس خود مشاهده كند از جهت ظهور مرأه از او يعنى از رجل، حق را در فاعل مشاهده كرده است. و چون حق را از نفس خود بدون استحضار صورتِ آن زنى که از او رجل متكوّن شده است شهود كند، شهود میکند حق را در منفعل از حق -که خودش باشد- بدون واسطه. پس شهود رجل، حق تعالى را در مرأه اتمّ و اكمل است. زيرا رجل، حق را در مرأه مشاهده مىكند از آن حيث كه حق فاعل و منفعل است. و حق را نیز مشاهده میکند در خود بدون در نظرگرفتن زن، در این حالت حق را مشاهده کرده ولی خودش از حق منفعل است.
]«فَلِهذا أحَبَّ«صلواتاللهعلیهوآله» النِّساءَ لِكَمالِ شُهُودِ الْحَقِّ فِيهِنَّ، إذ لا يُشاهدُ الحَقُّ مُجَرَّداً عَنِ المَوادِّ أبَداً، فَإنَّ الله بِالذّاتِ غَنِيٌّ عَنِ العالَمِينَ، و إذا كانَ الأمْرُ مِنْ هذَا الوَجْهِ مُمْتَنِعاً، و لَمْ تَكُنِ الشَّهادَةُ إلّا في مادَّةٍ، فَشُهُودُ الحَقِّ فِي النِّساءِ أعْظَمُ الشُّهُودِ و أكْمَلُهُ»
پس از اين جهت رسول اللّه«صلواتاللهعلیهوآله» محبّ نساء بود كه كمال شهود حق در نساء است. چه اينكه حق تعالى هيچگاه مجرد از مواد - يعنى مظاهر و مجالى- مشاهده نمىشود زيرا حق تعالى به حسب ذات، غنى از عالميان است - و شهود او مجرد از آنها يعنى مواد و عالمين امكان ندارد.- پس چون امر از اين وجه ممتنع است که در عینِ بودن از عالم دیده شود و شهادت و شهود نمىباشد مگر در ماده، پس شهود حق در نساء، اعظم شهود و اكمل آن است، چه در حین نکاح و چه در غیر آن برای کسی که جمال حق را در هر چیز مینگرد.
]«و أعْظَمُ الوصْلَةِ النِّكاحُ و هُوَ نَظِيرُ التَّوَجُّهِ الإلهيّ عَلى مَنْ خَلَقَهُ عَلى صُورَتِهِ لِيَخْلُفَهُ فَيَرى فِيهِ صورته بل نَفْسَهُ فَسَوَّاهُ و عَدَلَهُ و نَفَخَ فِيهِ مِنْ رُوحِهِ الَّذِي هُوَ نَفَسُهُ، فَظاهِرُهُ خَلْقٌ و باطِنُهُ حَقٌّ»
بزرگترين وصلت نكاح است و نكاح نظير توجه الهى است بر آن چه كه بر صورت خود خلق كرده است، تا آن را خليفه خود قرار دهد و در آن خلیفه صورتش را به اعتبارِ تعيّن ببیند بلكه نفس خود را ببيند. پس آن صور را تسويه و تعديل نمود - «الَّذِي خَلَقَكَ فَسَوَّاكَ فَعَدَلَكَ»(انفطار/7)- و در آن از روح خود كه نفس خودش است، دميد، پس ظاهر او خلق است و باطنش حق، چون باطن انسان روح اللّه و نَفَس رحمانی است.
]«و لِهذا وَصَفَهُ بِالتَّدْبِيرِ لِهذَا الهَيْكَلِ، فَإنَّهُ تَعالى «يُدَبِّرُ الْأَمْرَ من السَّماءِ» و هُوَ العُلُوّ، «إِلَى الْأَرْضِ» و هُوَ أسْفَلُ سافِلِينَ، لِأنَّها أسْفَلُ الأرْكانِ كُلِّها»
از اين جهت حق سبحانه خود را به تدبير براى هيكل جسمانى انسانى وصف فرموده است. پس حق تعالی در این رابطه فرمود: «يُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّماءِ إِلَى الْأَرْض»(سجده/5) تدبیر میکند امرِ وجود را در صور مظاهرِ وجوديه از آسمان كه مراد مطلق علوّ است به زمين كه اسفل سافلين است. از آن جهت كه اسفلِ همهی اركان است و بدن جزء اسفل ارکان است و بدن را هم خدا تدبیر میکند.
]«و سَمّاهُنَّ بِالنِّساءِ و هُوَ جَمْعٌ لا واحِدَ لَهُ مِنْ لَفْظِهِ، و لِذلِكَ قالَ«صلواتاللهعلیهوآله»: «حُبِّبَ إليَّ مِن دُنياكم ثَلاثٌ: النِّساءُ» و لَمْ يَقُلِ المَرْأةُ، فَراعى تَأخُّرَهُنَّ فِي الوُجُودِ عَنْهُ، فَإنَّ النُّسْأةَ هِيَ التَّأخِيرُ قالَ تَعالى «إِنَّمَا النَّسِيءُ زِيادَةٌ في الْكُفْرِ» و البَيْعُ بِنَسِيئَةٍ يَقُولُ بِتَأخِيرٍ، و لِذلِكَ ذَكَرَ النِّساءَ»
و خداوند زنان را نساء ناميده است. كلمه نساء جمعى است كه از لفظ خودش، مفرد ندارد. - يعنى نساء اسم جمع است مثل قوم و رهط كه لفظِ مفرد ندارند، بر خلاف رجال كه لفظ مفرد دارد كه رجل باشد.- لذا رسول اللّه«صلواتاللهعلیهوآله» فرمود: «حبّب إلىّ من دنياكم ثلاث: النساء». و نفرمود «المرأة» پس تأخّر زن را در وجود از مرد، در اين تعبير لحاظ فرمود: (زن در وجود، متأخّر از مرد است. زيرا در عالم انسانى نسبت زن به مرد نسبت زمين به آسمان است). چه اينكه به حسب لغت «نسأ» به معنى تأخير است. خداوند سبحان فرمود: «إِنَّمَا النَّسِيءُ زِيادَةٌ فِي الْكُفْرِ»(توبه/ 37) و همچنين بيع نسيئه يعنى بهاى آن به تأخير انداخته شد. و لذا از جهت معناى تأخير است كه لفظ نساء را در حديث آنگونه به كار برد.
سؤال: 18- چه ناهنجاري و عدم توازنی در دین و فرهنگ باعث ایجاد بحران هویتی در زن امروز جامعه ما شده است ؟ آیا میتوان همیشه انگشت اتهام را به سوي غرب برد و تهاجم فرهنگی و مداخلات تبلیغاتی غربیان را مانع تجلی زن اصیل اسلامی و ایرانی دانست؟
جواب: مسئله، ابعاد مختلفی دارد مشکل اصلی آن است که هنوز عدهای از زنان ما، معنای حضور تاریخی خود را در «جهان بین دو جهان» بهخوبی درنیافتهاند. بنده در سه جزوۀ اخیر که حاصل مصاحبه با خواهران بوده، مطالبی را با آنها در میان گذاردهام که آن جزوات ذیلاً ارسال میشود.[6]
---------------------------------------------------------
[1] - رهبر معظم انقلاب«حفظهاللّه» در 14 خرداد ماه سال 99 در مورد تفاوت بین تحولخواهی که روحیهی امام خمینی«رضواناللّهتعالیعلیه» بود، با استحاله فکری که رضاخان مأمور آن بود؛ فرمودند به بهانه تجدد تلاش داشتند ایران را از هویت و داشتههای معنویِ خود محروم کنند و بانو مجتهده امین متوجه خطر استحاله که به بهانه تجدد به ملت تهاجم آورده بود، شدند و به همین جهت از یک طرف دبیرستانی تأسیس میکنند و از طرف دیگر سنتهای دینی را پاس میدارند.
[2] - صحيفه امام، ج21، ص: 398
[3] - یَبُل به معنای رطوبت است، لذا به «آب وصال» تعبیر شده.
[4]- طبيعيه به اصطلاح عارف يعنى اگر نشئه او غير عنصرى بود چنانكه در فصّ عيسوى به تفصيل بحث آن گذشت كه گفت: «فالعناصر صورة من صور الطبيعة ...» روح او نورى بود.
[5] - و رسول اللّه«صلواتاللهعلیهوآله» در راستای همان محبّت خدادادی میفرمایند: «النِّكَاحُ سُنَّتِي فَمَنْ رَغِبَ عَنْ سُنَّتِي فَلَيْسَ مِنِّي».
[6] - هویت قدسی زن و حضور در جهان گسترده ی امروزhttps://lobolmizan.ir/leaflet/545?mark=%D9%87%D9%88%DB%8C%D8%AA%20%D9%82%D8%AF%D8%B3%DB%8C وزنِ دیندار در نسبتی جدید با عالَم و آدم https://lobolmizan.ir/leaflet/502 ومرزهای ارتباط بین زن و مرد یا فلسفه نگاه و حجاب https://lobolmizan.ir/leaflet/183




