شرح غزل چهارم
"ما وحافظ"
بسم الله الرحمن الرحیم
به ملازمان سلطان که رسانَد این دعا را
که به شکر پادشاهی ز نظر مران گدا را
****
ز رقیب دیوسیرت به خدای خود پناهم
مگر آن شهاب ثاقب ، مددی دهد خدا را
-----
مژهی سياهت ار کرد به خون ما اشارت
ز فريب او بينديش و غلط مکن نگارا
-----
دل عالمی بسوزی چو عذار برفروزی
تو از اين چه سود داری که نمیکنی مدارا
-----
همه شب در اين اميدم که نسيم صبحگاهی
به پيام آشنايان بنوازد آشنا را
-----
چه قيامت است جانا که به عاشقان نمودی
دل و جان فدای رويت بنما عذارْ ما را
****
به خدا که جرعهای ده تو به حافظ سحرخيز
که دعای صبحگاهی اثری کند شما را
======================
همچنان که قبلاً عرض شد ما با حافظی روبهرو هستیم که به قول خودش:
هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ از یُمن دعای شب و ورد سحری بود
==========
به ملازمان سلطان که رسانَد این دعا را
که به شکر پادشاهی ز نظر مران گدا را
حافظ نظر به ملازمان سلطان حقیقت دارد تا او فقرای کوی خود را فراموش نکند و به شکر کمالاتی که دارد فقرای کوی خود را از آن درگاه مراند.
======================
ز رقیب دیوسیرت به خدای خود پناهم
مگر آن شهاب ثاقب، مددی دهد خدا را
از نفس امّاره، این رقیبِ دیوسیرت به خدا پناه میبرم تا مگر او با همان شهابهای ثاقب که شیاطین را از نزدیکشدن به عالم ملکوت نفی میکند؛ وسوسههای نفس امّاره را از نزدیکی به قلب دور نگه دارد و بتوانم در فقر ذاتی خود تماماً به نور غنای حق نظر اندازم. مسلّم شهابِ ثاقب با القائات شیطانی برخورد میکند و از این جهت باید متوجه بود رقیبِ دیوسیرت یک شخص نیست، بلکه ابعاد مختلف نفس امّاره است.
======================
مژهی سياهت ار کرد به خون ما اشارت
ز فريب او بينديش و غلط مکن نگارا
اگر با مژهی سیاه و نیزهگونهات خون ما را میریزی، همچنان این عاشقکشی را ادامه ده و از خونِ ریختهشدهی ما ملالی به خود راه مده که این ملالت فریبی بیش نیست، و حیات ما در این کشتهشدنها است.
======================
دل عالمی بسوزی چو عذار برفروزی
تو از اين چه سود داری که نمیکنی مدارا
عذار بر افروختن، یعنی بر افروختن چهره.
تو وقتی چهره بر میفروزی چنان روشنایی از خود نشان میدهی که دل عالمی را آتش میزنی. تو به جهت غنای ذاتیات سودی از این کار نمی بری که با عاشقان خود در کشتنشان مدارا نمیکنی، مگر آنکه قصد تکوینی محبوب چنین است که جای مدارا با عاشقان در میان نیست.
======================
همه شب در اين اميدم که نسيم صبحگاهی
به پيام آشنايان بنوازد آشنا را
از اول شب در این امیدم که وقتی صبح فرا میرسد، پیامی آشنا از محبوب شامهام را نوازش دهد. این امیدی است که به بیداری شب و تضرع سحرگاهان دارم و با آن حالت زندهام و قصه عشق من به محبوب از این قرار است.
======================
چه قيامت است جانا که به عاشقان نمودی
دل و جان فدای رويت بنما عذارْ ما را
چهرهای که معشوق نشان میدهد و برافروزد، چهرهی عادی نیست، قیامت است. قیامتی که هرکس نمیبیند و تنها کسی میبیند که عاشق است و حجابهای دیدن حقیقت از جلو او عقب رفته، به همین جهت در ادامه میگوید: «دل و جان فدای رویت، بنما عذار ما را» یعنی آنچه را نمایاندی همان مطلوب ما است همان را بر ما بنمایان. مثل زائری که با نور استقبال امامِ خود روبهرو میشود و همین نورِ استقبال آنچنان میکند که زائر هیچوقت از زیارت امام خود دست برنمیدارد.
======================
به خدا که جرعهای ده تو به حافظ سحرخيز
که دعای صبحگاهی اثری کند شما را
حافظ طالب جرعهی سحرگاهی است تا به نور آن جرعه دعای صبحگاهیِ خود را صاحب اثر کند و تلاش روزانهاش را جهت دهد. دعایی که در دل آن تقاضای خیر و صلاح برای مردمان در آن نهفته است.