تاريخ فلسفه غرب جلد اول
اصغر طاهرزاده
فهرست
مقدمه 5
مطالعه تاريخ تفكر، ما را وارث تفكر گذشتگان ميكند 5
مهد فلسفه يونان: حوزه اَيُوني 8
سوفسطائيان (سوفيستها) 11
سقراط (470ق.م متولد و 399ق.م وفات) 15
فعاليت فلسفي سقراط 15
اخلاق 19
باز هم نگاهي به سقراط 22
افلاطون(427ق.م ولادت 348ق.م وفات) 24
علم تذكر است 25
غار افلاطون 28
نظريه مُثُل 30
سيري به سوي زيبايي لاهوتي 32
اخلاق 35
نظر افلاطون در مورد علمالنفس 36
اخلاق 39
مدينــه 40
هنـــر 44
آخرين سخن در مورد افلاطون 45
ارسطو 46
آثار ارسطو 47
منطق 48
هدف حكمت 49
قوه و فعل، ماده و صورت 50
نفسشناسي 54
علم اخلاق ارسطو 55
هدف فلسفه 56
سياست 58
تعليم و تربيت 60
مقايسهاي بين افكار افلاطون و ارسطو 60
افلوطين(203 – 270) 62
قرون وسطي 70
اگوستينوس (354-430 ميلادي) AUGUSTIN 70
زمــان 76
وَحي و ايمان 78
نظريه شناسايي 79
خدا و مسـيح 81
انديشدين درباره خود 83
اختيار و عشــق 85
فراگيري عشــق 85
نظم در عشــق 87
باز هم تنهــايي 88
قديس توماس اكوئيناسSAINT- THOMAS AQUINAS (1274-1225 ميلادي) 90
تعليم مقدس 93
فلسفه غرب بعد از يونان 98
بسماللهالرحمنالرحيم
مقدمه
مطالعه تاريخ تفكر، ما را وارث تفكر گذشتگان ميكند
تاريخ فلسفه صرفاً انباني از اطلاعات گسسته نيست، چراكه در آراء فلسفي تداوم و پيوستگي و عمل و عكسالعمل ديده ميشود. هيچ رأي فلسفي را نميتوان به درستي دريافت مگر آنكه آن را زمينه تاريخي آن و در پيوستگياش با آراء و نظامهاي ديگر فلسفي سنجيد.
انسان، در جستجوي حقيقت و در تلاش است و هيچ فيلسوف واقعي نيست كه بارقهاي از حقيقت يا «خرد جاودان» در انديشهاش متجلّي نباشد، مگر اينكه او مدّعي فلسفه باشد، و به عنوان فيلسوف يا دوستدار حقيقت، قدم در راه تفكر نگذاشته باشد كه در اين حالت هم بايد به كمك تفكر متوجّة نقص و انحراف او شد.
البته شرط شناخت درست آراء فلسفي، به گونهاي «همدلي» با فيلسوف نياز است و هر قدر هم كه ما اهل تحقيق باشيم، بيهمدلي سخن متفكري را نميتوانيم بيابيم. نخست بايد زندگي و احوال فيلسوف را شناخت و كمكم به دنياي درونش راه يافت، آنگاه به غور و بررسي در آرائش پرداخت و نيز فراموش نكنيم تاريخ فلسفه، تاريخ فيلسوفان نيست، بلكه «تاريخ تفكر» است و تقليد از فيلسوفان هم نيست، چراكه فيلسوف را در امر تفكر با تقليد چهكار؟!
همچنانكه نميخواهيم ستايشگر فيلسوفان باشيم، نميخواهيم با آنها باب نزاع و مشاجره را باز كنيم و مطلقاً فلسفه را مردود بشماريم.
فلسفه چيزي نيست كه بخوانيم و كنار بگذاريم و يا بپسنديم و يا نپسنديم. كسي كه ذهن خود را آزادانه راه ببرد، مجبور است فكر كند، و اگر خواست فكر كند با تاريخ تفكر همواره مأنوس خواهد بود و مسئوليت فكر كردن را به عهده خواهد گرفت.
بايد ابتدا با متفكران همسخن و همزبان شد و به اندازهاي كه اهل تفكرند با آنها انس داشت و گويا آنها را در كنار خود و يا خود را در كنار آنها احساس كرد، و آرامآرام از نردبان تفكر بالا رفت و به آينده نظر نمود، چراكه متفكران، معلّمان آيندهاند و معلّمي كه بر آينده نظر ندارد، معلّم نيست، بلكه اكنونزدهاي است سرگردان، پس معلّمي را از تفكرگريزي نيست، و آينده را خوبشناختن و از خطرات آينده خبر دادن شرط معلمي است، پس معلّم بايد پرواي آينده را داشته باشد تا همچون معلّمان بزرگ معلّم بماند و متفكر نيز؛ و در گذشته دفن نگردد.
مطالعه فلسفه يونان؛ يعني تلاش كنيم تا از آفرينشهاي فكري فيلسوفان يوناني به عنوان پيشرفتها و موفقيتهاي برجسته روح انساني كه پايدار و ماندني است غافل نباشيم. مطالعه تفكر پيشينيان ما را از خطر گرفتار شدن در خطاي آنها نيز ميرهاند و همانگونه كه اين سخن نامعقول و باطل است كه:«وجود اختلاف و تنوع اديان عملاً ادعاي هر ديني را براي اينكه دين حق باشد رد ميكند.»! همينطور باطل و بيمعني است كه بگوييم: توالي و تعاقب فلسفهها عملاً حجّت است بر اينكه هيچ فلسفه درستي وجود ندارد.
تاريخ فلسفه مسلّماً گردآوري محض عقايد، يا نقل و حكايت مطالب جدا و مجزّاي فكر كه هيچ ارتباطي با يكديگر نداشته باشد، نيست، و هيچ فلسفهاي نميتواند واقعاً به طور كامل فهميده شود، مگر آنكه در موقعيت تاريخي آن و در پرتو ارتباطش با نظامهاي ديگر فهميده شود.
تاريخ فلسفه نمايش جستجوي حقيقت از سوي انسان از طريق استدلال و برهان است. و مسلّم جستجوي حقيقت نهايتاً جستجوي حقيقت مطلق، يعني خداست، حتّي ماترياليستها ولو به طور ناخودآگاه، حتّي اگر نخواهند به اين حقيقت اعتراف كنند، در جستجوي اساس نهايي و واقعيت اعلي هستند، چراكه فيلسوف نميتواند نسبت به جستجوي عقل انساني براي يافتن حق و خير بيطرف و بيتفاوت بماند. آري؛ ممكن است تفكر به بنبست كشيده شود، چراكه ما هوش و خرد محض نيستيم، بلكه جريانات ذهن ما غالباً ممكن است تحتتأثير عوامل بيگانه باشد، بيشك نياز به وحي و الهام ديني را ثابت ميكند، امّا ما را وادار نميكند كه از تفكر نظري انسان به كلّي مأيوس شويم و نه ما را وادار ميكند كه كوششهاي بيرياي متفكران گذشته را براي نيل به حقيقت حقير شماريم، آنهايي كه به وسيلة استخدام اصول درست و حقيقي به نتايج ارزشمندي رسيدهاند.
گفتيم بايد با فلسفه همدلي كرد و آن را از درون نگريست و خودمان را جاي فيلسوف بگذاريم و سعي كنيم كه افكار وي را از درون ببينيم، ولي با اين همه، ذهن نبايد به اندازهاي به روانشناسي آن فيلسوف...
برای مطالعه کامل،لطفا فایل های docوpdf را دانلود نمایید