بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
موضوع بسیار حساسی را بناست با خواهران در میان بگذاریم و آن مسألهی زنِ دیندار در این تاریخ است و اینکه «زن» معنایی را باید نسبت به زمانی که در آن است در خود بیابد. اگر بفهمیم نسبت جدیدی بین انسان و عالَم بهوجود آمده است و در همین راستا نسبتِ زن با عالَم نیز، تغییراتی کرده است؛ پس نمیتوان در تعریفی که زن در گذشته برای خود شکل داده بود متوقف شد.
ممکن است در این بحث، مخاطب به زحمت بیفتد زیرا بالاخره انسانها راههایِ رفته را راحتتر میتوانند ادامه دهند. ولی وقتی تاریخ جدیدی گشوده شود، در برخورد با آن، سه گروه پیدا میشوند.
حیات انسان؛ حیاتی است تاریخی
در مواجهه با تاریخ جدید عدهای به هیچوجه حاضر نیستند گذشته را با هویتی مناسبِ شرایط جدید، در آینده ادامه دهند؛ که عموماً این افراد، در گذشته زندگی میکنند. عدهای دیگر در مواجهه با تاریخ جدید، گرفتار بحران هویت میشوند. زیرا نه میتوانند در گذشته زندگی کنند و نه آینده را درست میفهمند تا خود را برای حضور در آینده حاضر کنند. و عدهای هم هستند که میتوانند تاریخ جدیدی را که گشوده شده بفهمند و بدون زیرپاگذاشتنِ گذشته، در تاریخ جدید حاضر شوند، زیرا این افراد متوجهاند آدمیتِ عالَم تغییر کرده است؛ در حالیکه گروه اول میخواهند همهچیز را به عالَمِ گذشتهی خودشان ببرند غافل از اینکه برگشت به گذشته محال است و هیچ آیندهای، بازگشت به گذشته نیست.[1] هرچند در غرب، آن روشنایی بنیادین که حضور دیانت در همهی امور بشریت است، انکار شد و به تاریکی گرایید؛ ولی بالاخره امکاناتی به ظهور آمد که نمیتوان آنها را نادیده گرفت، ولی در عین حال نباید از منظر تجدد به عالَم و آدم بنگریم. آری! فراموش نمیکنیم که حیات انسانی، حیاتی تاریخی است و باید با تاریخی که در آن قرار گرفتهایم، مرتبط باشیم و نیز تاریخی را که به نام انقلاب اسلامی در حال طلوع است، درست درک کنیم.
عمربن عوف ميگويد: در کندن خندق در آن قسمت که مربوط به گروه سلمان بود، از شكم خندق صخرهاى بسيار بزرگ و سفيد و گِرد، نمودار شد، هرچه كلنگ زديم كلنگها از كار افتاد و آن صخره تكان نخورد، به سلمان گفتيم برو بالا و به رسول خداf جريان را بگو، يا دستور مىدهد آن را رها كنيد، چون چيزى به كف خندق نمانده، و يا دستور ديگرى مىدهد، چون ما دوست نداريم از نقشهاى كه آن جناب به ما داده تخطى كنيم. سلمان از خندق بالا آمده، جريان را به رسول خداf گفت و عرضه داشت: يا رسول اللَّهf! سنگى گِرد و سفيد در خندق نمايان شده كه همه آلات آهنى ما را شكست و تكانى نخورد، حتى خراشى هم بر نداشت، نه كم و نه زياد، حال هر چه دستور مىفرمايى عمل كنيم. رسول خداf به اتفاق سلمان به داخل خندق پايين آمد و كلنگ را گرفته ضربهاى به سنگ فرود آورد و از سنگ جرقهاى برخاست كه دو طرف مدينه از نور آن روشن شد، به طورى كه گويى چراغى در دل شبى بسيار تاريك روشن كرده باشند، رسول خداf تكبيرى گفت كه در همهي جنگها در هنگام فتح و پيروزى به زبان جارى مىكرد، دنبال تكبير آن جناب همهي مسلمانان تكبير گفتند، بار دوم ضربتى زد، و برقى ديگر از سنگ برخاست، بار سوم نيز ضربتى زد، و برقى ديگر برخاست.
سلمان عرضه داشت: پدر و مادرم فدايت، اين برقها چيست كه مىبينيم؟ فرمود: اما اوّلى نويدى بود بر اينكه خداى عَزّ وَ جَلّ به زودى يمن را براى من فتح خواهد كرد، و اما دومى نويد مىداد كه خداوند شام و مغرب را برايم فتح مىكند و سومى نويدى بود كه خداى تعالى به زودى مشرق را برايم فتح مىكند.[2]
بد نیست در این رابطه فکر کنیم که انفعال آن سنگ از کلنگ رسول خداf آیا نسبتی با تقابل دولتهای...
[1] - شاید بتوان این اشکال را به سنتگرایانی گرفت که آنچنان به گذشتهی قدسی و افتخارآمیزِ ما خیره شدهاند که به جهانی دیگر با سرمایههای گذشته فکر نمیکنند.
[2] - ترجمهي تفسير الميزان، ج16، ص: 438- إعلام الورى بأعلام الهدى، ص 90.