متن پرسش
سلام: خسته نباشید و خدا قوت استاد گرامی:
غرض از مزاحمت، روشی نوین در ترجمه و تفسیر قرآن توسط استاد محمد تقی فیاض بخش حفظه الله ارائه شده که تفسیر واژه محور قرآن کریم نام دارد. که متن توضیح آن را پس از سوال هایم در زیر برایتان می گذارم و نمونه عملی آن را در سایت رادیو قران گذاشته اند.
حال چند سوال داشتم:
1. مرحوم جناب علامه (ره) در المیزان از این روش هم استفاده کرده اند؟
2. این روش برای تقویت بنیه ی تفسیری خوب است؟
3. ما ابتدا این روش را کار کنیم یا مستقیما وارد المیزان شویم؟
التماس دعا.
این هم توضیحات روش:
بسمه تعالی.
مقدمه ای بر تفسیر واژه محور قرآن کریم
آن چه در این مقال بدان پرداخته می شود بحث تفسیر واژه محور آیات قرآن کریم است. رویکردی که تاکنون کمتر بدان عنایت شده؛ در حالی که نقش شناخت واژه در کلام وحی اولین قدم در تفسیر قرآن است و عمق این مسأله در فرهنگ قرآن از اساسی ترین مسائل در بحث اعجاز قرآن و نیز رابطه ی تأویل با تنزیل در کلام الهی است.
(مقدمه کتاب ترجمان وحی)
آن چه در این مقال بدان پرداخته می شود بحث تفسیر واژه محور آیات قرآن کریم است. رویکردی که تاکنون کمتر بدان عنایت شده؛ در حالی که نقش شناخت واژه در کلام وحی اولین قدم در تفسیر قرآن است و عمق این مسأله در فرهنگ قرآن از اساسی ترین مسائل در بحث اعجاز قرآن و نیز رابطه ی تأویل با تنزیل در کلام الهی است.
توضیح آن که: ما معتقدیم قرآن معجزه نبوی است و خطابات آیاتی که قرآن دیگران را به تحدّی فرا می خواند و اعجاز خود را اثبات می کند عام است یعنی اولاً خطاب تحدّی به قرآن شامل گروه خاصی نمی شود و همه جن و انس را در همه ازمنه و اعصار در برمی گیرد:
«قُل لَّئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنسُ وَ الْجِنُّ عَلَی أَن یَأْتُواْ بِمِثْلِ هَذَا الْقُرْءَانِ لَا یَأْتُونَ بِمِثْلِهِی وَ لَوْ کَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْض ظَهِیرًا[1]»
بگو: اگر انس و جن گرد آیند تا نظیر این قرآن را بیاورند، مانند آن را نخواهند آورد، هر چند برخی از آنها پشتیبان برخی [دیگر] باشند.
و ثانیاً اعجاز قرآن محدود به جهت خاصی نمی شود، بلکه برای همه انسان ها است و از هر جهتی که به حوزه ی معارف وحی باز می گردد معجزه است قرآن برای حکیم در گشودن ابواب حکمت و برای متکلم و فیلسوف در استدلال و مناهج گوناگون برهان و خطابه و برای فقیه و اصولی در مباحث حقوقی بهترین و عالی ترین روابط فردی و اجتماعی را به ارمغان می آورد و در انسان شناسی و معرفت النفس یا جامعه شناسی و روانشناسی و نیز تاریخ امت ها و فلسفه ی تاریخ و سایر حوزه های اندیشه ی بشری بهترین لعالی و دُرر را در بهترین قالب ها عرضه می دارد و هر کس در حد فهم و استعداد خود از گنجینه ی بی پایان وحی بهره می برد. چنان که مولا امیرمؤمنان علی - علیه السّلام - به گوشه هایی از عظمت قرآن این گونه اشاره فرمود:
«ثُمَّ أَنْزَلَ عَلَیْهِ الْکِتابَ نُوراً لا تُطْفَأُ مَصَابِیحُهُ... وَ بَحْراً لا یُدْرَکُ قَعْرُهُ... فَهُوَ مَعْدِنُ الْإِیمانِ وَ بُحْبُوحَتُهُ وَ یَنابِیعُ الْعِلْمِ وَ بُحُورُهُ... جَعَلَهُ اللَّهُ رِیّاً لِعَطَشِ الْعُلَماءِ وَ رَبِیعاً لِقُلُوبِ الْفُقَهاءِ... وَ دَواءً لَیْسَ بَعْدَهُ داءٌ... وَ سِلْماً لِمَنْ دَخَلَهُ...[2]»
سپس خداوند بر نبی اکرم - صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم - قرآن را نازل کرد و نوری است که هرگز چراغ آن خاموش نمی شود... و دریایی است که کسی به ژرفای آن نمی رسد... قرآن معدن و مرکز ایمان و سرچشمه های همه علوم و دریاهای بی پایان علم است... خداوند قرآن را سیرابی عطش علمی همه علما قرار داد و طراوت و شادابی برای قلب های فقیه و در یک کلام قرآن برای بشریت دارویی است که با آن هیچ دردی عارض نمی شود... و جای امنی است برای کسی که در پناه آن قرار گیرد...
ولی ریشه ی اعجاز قرآن را در سرچشمه آن باید جستجو کرد خداوند در آغاز سوره ی هود میفرماید:
«الر کِتَبٌ أُحْکِمَتْ ءَایَتُهُ و ثُمَّ فُصِّلَتْ مِن لَّدُنْ حَکِیمٍ خَبِیر[3]ٍ»
الف، لام، راء. کتابی است که آیات آن استحکام یافته، سپس از جانب حکیمی آگاه، به روشنی بیان شده است.
بنابراین، حقیقت قرآن نه کتابی است از سنخ کلمه و کلام مکتوب بلکه آن حقیقتی است نوری که برای بشر تفصیل داده شد تا قابل فهم برای آنها گردد. و از آن حقیقت نوری گاه به لوح محفوظ و یا کتاب مکنون و یا ام الکتاب تعبیر فرمود که هر یک با ظرایفی اشاره به جهتی از بلندای مرتبه حقیقت قرآن دارد.
«بَلْ هُوَ قُرْءَانٌ مَّجِیدٌ * فِی لَوْحٍ مَّحْفُوظِ[4]»
آری، آن قرآنی ارجمند است، که در لوحی محفوظ است.
وجه مشترک همه این اشارت ها در آن است که آن چه پیش روی ما است منزَّل آن حقیقت نوری است که به برکت وجود مقدس نبی اکرم - صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم - لباس حرفی و کلامی پوشید و به گونهای قابل فهم برای ما خاکیان طی بیست و سه سال تلاوت شد.
«وَ قُرْءَانًا فَرَقْنَهُ لِتَقْرَأَهُو عَلَی النَّاسِ عَلَی مُکْثٍ[5]»
و قرآنی [با عظمت را] بخش بخش [بر تو] نازل کردیم تا آن را به آرامی بر مردم بخوانی.
و رابطه ی آن حقیقت با قرآن نازل رابطه ی روح با جسد و چراغ با چراغدان و ملکه علمی یک مجتهد با تفصیل بیانات کلامی یا کتابی او است. طبعاً آن چه در لوح محفوظ و کتاب مکنون است از سنخ کلمه و کلام و ادبیات رایج در میان ما نیست و اصولاً سنخ مکالمات کَرّوبیان در عوالم ربوبی با ناسوتیان تفاوت اساسی دارد. عالم دنیا که ادنی مرتبه ی خلقت است به لحاظ مرتبه ی وجودی سراسر آکنده از حجاب ماده و ظلمت جسمانیت و کدورت گناه و غفلت است و کون و فساد و تغییر و تحول و مرگ و حیات لازمه ی لا ینفک آن است در چنین عالمی ارواح و نفوس در ارتباط با یکدیگر چاره ای جز استفاده از زبان و قلم و کلام و کتابت ندارند و معانی در قالب کلمه و کلام به دیگران منتقل می شود و الفاظ مَعْبَری برای انتقال معانی می گردند اما در عالمی که سراسر تجرد و نور است و حجابی در ارتباط ارواح و عقول با یکدیگر نیست نیازی به ابزار کلامی و زبان و قلم و کتابت متعارف نیست در آن جا اگر سخن از لوح و قلم و املاء و کتابت است اشاره به جهات دیگر از انتقال معنا از مبدأ فاعلی به قابلی و ثبت آن در خزائن الهی است و هر اسمی در هر عالم به تناسب آن عالم باید معنا شود و تطبیق آنها به عالم دنیا اشتباه بزرگی است چنان که در مراتب روح انسانی نیز هنگامی که یک معنای لطیف از مرتبه ی عقلی تا مرتبه ی لفظی تنزل پیدا می کند در هر مرحله احکام خاص خود را دارد و هرگز ملکه اجتهاد یک مجتهد در مرتبه ی عقلی از سنخ کلمه و لفظ نیست اما هنگامی که در مقام بیان و تعلیم و تعلم تفصیل می یابد و به صورت کتبی یا کلامی درمی آید به کتاب جواهر الکلام در فقه یا اسفار اربعه در حکمت متعالیه و یا تجرید الاعتقاد در کلام ظاهر می شود و رابطه ی این تفصیل با آن حقیقت رابطه ی جسم با روح و لفظ با معنا است.
حقیقت قرآن نیز در خزینه ی غیب الهی و در احکم و اتقن و اشرف مراتب نزد پروردگار است و آن مرتبه به حدی مجید و علی و حکیم است که جز کرّوبیان و اولیای الهی که مطهّر از همه ی ارجاس و آلودگی ها هستند هیچ کس را یارای رسیدن به آن مرتبه نیست.
«إِنَّهُ و لَقُرْءَانٌ کَرِیمٌ * فِی کِتَبٍ مَّکْنُونٍ * لَّا یَمَسُّهُ و إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ[6]»
که این [پیام] قطعاً قرآنی است ارجمند، در کتابی نهفته، که جز پاکشدگان بر آن دست نزنند.
و حتی اگر به مراتب نازله ی این حقیقت در آسمان های میانی و قبل از آسمان دنیا گوش نامحرم و دست ناپاکی بخواهد نزدیک شود به سختی گرفتار شهاب نگهبانان خزائن الهی می گردد.
«وَ أَنَّا لَمَسْنَا السَّمَآءَ فَوَجَدْنَهَا مُلِئَتْ حَرَسًا شَدِیدًا وَ شُهُبًا * وَ أَنَّا کُنَّا نَقْعُدُ مِنْهَا مَقاعِدَ لِلسَّمْعِ فَمَن یَسْتَمِعِ الْأَنَ یَجِدْ لَهُو شِهَابًا رَّصَدًا[7]»
و ما بر آسمان دست یافتیم و آن را پر از نگهبانان توانا و تیرهای شهاب یافتیم. و در [آسمان] برای شنیدن، به کمین می نشستیم، [امّا ]اکنون هر که بخواهد به گوش باشد، تیر شهابی در کمین خود می یابد.
بنابراین حقیقت کلام الهی هنگامی که از آن مرتبه علی و حکیم به مراتب نازله ی عوالم پایین تر فرود می آید در هر مرتبه لباس مناسب آن مرتبه را به خود می گیرد و در انزل مراتب لباس عالم دنیا را بر تن می کند تا برای اهل آن قابل فهم باشد و به این ترتیب آن معارف نوری لباس کلمه و کلام به خود گرفت و آن حقیقت لا حد و بی انتها مقیّد به لباس الفاظ و حروف شد و طبعاً مثل سایر حقایق بلند که هرگز همه ی معنا با همه گستردگی در قالب لفظ قابل انتقال نیست و هر ظرفی به مقدار استعداد و گنجایشی که دارد کمالات مظروف خود را اظهار می نماید کلام عِلْوی در قالب سِفلی بر بشر خاکی عرضه شد تا هر کس در حد استعداد و ظرفیت روحی که دارد از اشارت های قرآن به حقایق پشت پرده پی ببرد، مثلاً این که در اولین آیه سوره ی بقره می خوانیم:
«الم * ذَ لِکَ الْکِتَبُ لَا رَیْبَ فِیهِ[8]»
الف، لام، میم. این است کتابی که در [حقانیت] آن هیچ تردیدی نیست.
و هنگامی که می پرسیم چرا نفرمود: «هذا الکتاب» و به قرآن با اسم اشاره به دور خطاب کرد، جواب می شنویم چون «ذلک» برای اشاره به مقام بلند و عظیمی که قابل اکتناه نیست نیز به کار می رود و از این اشارت هر کس به مقدار درکی که از کتاب الهی دارد به عظمت آن پی می برد و یا هنگامی که در اول سوره ی توحید می خوانیم: «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» و از ضمیر بدون مرجع بارز «هو» سؤال می کنیم ادیب پاسخ می دهد که این گونه ضمائر در اول کلام را ضمیر شأن می گویند و برای بیان عظمت خبر خود ذکر می شوند مثل:
«هو الامیر قادمٌ.»
او است امیر بزرگ که می آید.
اما اگر از این اشارت قرآن به حقیقت معنای اللَّه در «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» توجه کنیم و این که هر ضمیری اشاره به اسم بارزی دارد و مرجع در ضمیر شأنِ «هو» در این آیه هر چند اسم بارزی نیست، اما اشاره به حقیقت آشکار و روشنی دارد که ندای فطری هر موجودی به آن مشیر است و لذا در این جا نیز این اشارت قرآن بیانگر حقیقتی است که به طور صریح تر در آیه ی 172 سوره ی اعراف بیان شد و فرمود:
«وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِن بَنِیءَادَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلَی أَنفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ قَالُواْ بَلَی شَهِدْنَآ»
و هنگامی را که پروردگارت از پشت فرزندان آدم، ذریّه ی آنان را برگرفت و ایشان را بر خودشان گواه ساخت که آیا پروردگار شما نیستم؟ گفتند: [آری ما یکتایی تو را دیدیم و ]شهادت دادیم.
بنابراین اشارت کوتاه «قُلْ هُوَ اللَّهُ» نه فقط همان ضمیر شأن است بلکه دریا دریا سخن های نهفته در درون خود دارد که با اهلش در میان می گذارد و هر کس از آیات کتبی قرآن به آیات آفاقی و انفسی قرآن به میزان درک و استعداد و سعه صدر و طهارت دلی که دارد پی می برد و قرآن صامت برای او به همان مقدار ناطق می شود و چه زیبا فرمود امیر بیان و مولای متقیان علی - علیه السّلام - :
«ذَلِکَ الْقُرْآنُ فَاسْتَنْطِقُوهُ وَ لَنْ یَنْطِقَ وَ لَکِنْ أُخْبِرُکُمْ عَنْهُ، أَلا إِنَّ فِیهِ عِلْمَ ما یَأْتِی وَ الْحَدِیثَ عَنِ الْمَاضِی وَ دَواءَ دائِکُمْ...[9]»
آن قرآن بلندمرتبه است، او را به سخن آورید ولی با شما سخن نمی گوید ولی من از آن خبر می دهم، بدانید که در قرآن علوم گذشته و آینده است، و دوای همه ی دردهای شما...
و اگر کوه ها پرتوی از تجلی الهی را نتوانستند تحمل کنند و مندک شدند و موسای کلیم نیز بیهودش بر زمین افتاد پس چگونه است که امام صادق - علیه السّلام - فرمود:
«لَقَدْ تَجَلَّی اللَّهُ لِخَلْقِهِ فِی کَلامِهِ وَ لکِنَّهُمْ لا یُبْصِرُونَ.[10]»
به درستی که خداوند در کلامش بر بندگانش تجلی کرد ولی آنها او را نمی بینند.
ولی در مساجد و معابر و مجالس ختم و عزا قرآن خوانده می شود، اما هیچ اتفاقی در کسی نمیافتد و کسی منقلب نمیشود. ریشه ی همه ی این غفلت ها و کجروی ها در آن است که ما در عبارت باقی ماندیم و از اشارت ها غافل شدیم، و از آیه به ذو الآیه و از سایه به آفتاب پی نبردیم و الّا بودند در میان اولیای الهی کسانی که با شنیدن یک آیه و تکرار آن از خود بیخود می شدند، چنان که امام صادق - علیهالسّلام - در هنگام تلاوت سوره ی حمد در نماز هنگامی که به آیه ی «إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ» رسیدند آن را آن قدر تکرار کردند تا به آن جا که حال غشوه به حضرتش دست داد و وقتی از ایشان درباره ی علت آن سؤال کردند حضرت فرمود:
«لازِلْتُ أُکَرِّرُها حَتّی سَمِعْتُها مِنْ قائِلِها.[11]»
دایماً آیه را تکرار کردم تا آن را از گوینده اش شنیدم.
و خداوند خود در آیه ی 23 سوره ی زمر حال اولیای خود را در تلاوت آیات الهی این گونه بیان می فرماید:
«اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِیثِ کِتَبًا مُّتَشَبِهًا مَّثَانِی تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلِینُ جُلُودُهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ إِلَی ذِکْرِ اللَّهِ»
خدا زیباترین سخن را [به صورت] کتابی متشابه، متضمّن وعده و وعید، نازل کرده است. آنان که از پروردگارشان می هراسند، پوست بدنشان از آن به لرزه می افتد، سپس پوستشان و دلشان به یاد خدا نرم می گردد.
اما چه شد که ما اشارت ها را فدای عبارت ها و رعایت ها را فدای حکایت ها کردیم و قرآن را به کتابت و قرائت های گوناگون و تلاوت را در صوت و لحن و یا حفظ محدود کردیم و آیا هشدار امام جواد - علیه السّلام - در معنای دور افکندن کتاب خدا پیرامون آیه 101 سوره ی بقره کافی نیست، آن جا که فرمود:
«نَبَذَ فَرِیقٌ مِّنَ الَّذِینَ أُوتُواْ الْکِتَبَ کِتَبَ اللَّهِ وَرَآءَ ظُهُورِهِمْ کَأَنَّهُمْ لَا یَعْلَمُونَ»
گروهی از اهل کتاب، کتاب خدا را پشت سر افکندند، چنان که گویی [از آن هیچ ]نمی دانند.
و امام - علیه السّلام - در معنای «نبذ الکتاب» فرمودند:
«و کان مِنْ نَبْذِهِمُ الکتابَ أَنْ أَقامُوا حُرُوفَه و حَرَّفُوا حُدودَه، فَهُمْ یَرْوُونَه و لا یَرْعُونَه وَ الجُهّالُ یُعْجِبُهُم حِفْظُهم لِلرّوایةِ، وَ العلماءُ یَحْزَنُهم تَرکُهُمْ لِلرِّعایَةِ.[12]»
دورافکندن کتاب خدا به این بود که حروف و ظاهر کتاب را گرفتند، ولی حقیقت آن را رها کردند، آنها کتاب خدا را می خواندند و برای دیگران بیان می کردند اما عمل به احکام و فرامین آن نمی نمودند. افراد نادان و جاهل از این که آنها قرآن را به خوبی می خوانند و یا حفظ می کنند خوشحال می شدند، اما علمای ربانی از این که آنان از حقیقت قرآن فاصله گرفتند و در عبارت ها ماندند محزون می شدند.
آن چه عرض شد پرتوی از انبوه اشارت های قرآن و کلام معصوم - علیه السّلام - بود تا مبادا کسی گمان کند قرآن محدود به همین یکصد و چهارده سوره و شش هزار و ششصد و اندی آیه است و هنگامی که خداوند در پانزده مورد صریحاً خطاب به رسول اکرم - صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم - [ما ادریک] و یا [ما یدریک ] می فرماید و به خصوص در آیات 17 و 18 سوره ی انفطار که سخن از روز قیامت و روز ظهور حقیقت قرآن و تأویل کتاب الهی است. دو بار به رسول اکرم - صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم - خطاب «مَآ أَدْرَلکَ» می شود تکلیف امثال ما روشن است!!
«وَ مَآ أَدْرَلکَ مَا یَوْمُ الدِّینِ * ثُمَّ مَآ أَدْرَلکَ مَا یَوْمُ الدِّینِ»
و تو چه دانی که چیست روز جزا. باز چه دانی که چیست روز جزا؟
بنابراین اگر رابطه ی حکایت های قرآن با اشارت های آن و تنزیل با تأویل رابطه ی ظاهر با باطن است و قرآن نازلی که در میان ما است پرتوی از حقیقت قرآن در لوح محفوظ است پس امت اسلام مأمور به فهم حقیقت قرآن و دسترسی به روح کلام الهی است و چنان که جسم بی روح و چراغ دان بی نور ارزشی ندارد و در روابط متعارف اجتماعی مخاطب جسمها ارواح آنها است و کسی با مرده ی بی روح سخنی نمی گوید. قرآن خالی از حقیقت نیز تنها الفاظی است که می تواند دستآویز هر نا اهلی قرار گیرد و روزی بر منبر پیامبر اکرم - صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم - از دهان بوزینگان اموی و مروانی خارج شود و روز دیگر بر سر نیزه ها رود و در جنگ صفین دستآویز قاسطین زمان بر علیه ولی دوران و همه ایمان امیرمؤمنان علی - علیه السّلام - قرار گیرد.
ولی در هر صورت از همین ظاهر می باید به باطن رسید و با تدبر در همین قرآن نازل روح را صیقل داد و به مقدار صفا و طهارت از سفره ی ادبستان الهی بهره مند شد.
پیامبر گرامی اسلام - صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم - می فرماید:
«إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ مَأْدُبَةُ اللَّهِ، فَتَعَلَّمُوا مِنْ مَأْدُبَتِهِ مَا اسْتَطَعْتُمْ.[13]»
این قرآن سفره ی گسترده ادب الهی است. پس هر چه می توانید و فرصت دارید از این سفره بهره مند شوید.
پس همه سخن به چگونگی بهره مندی از این ظاهر برای نزدیک شدن به روح قرآن است.
یعنی این قرآنی که در میان شما است، سفره ی گسترده ی الهی در روی زمین است و تا در عمر کوتاه خود فرصت دارید، و تا آن جا که می توانید از این خوان نعمت الهی بهره ببرید که با بانگ رحیل ملک الموت و تمام شدن فرصت عمر دنیایی، شما را از کنار این سفره - چه بخواهید و نخواهید - برمی دارند پس تا فرصتها از دست نرفته است و تا آن جا که می توانید از این خوان گسترده ی الهی بهره ببرید.
نویسنده ی لسان العرب - به نقل از ابوعبیده - «مَأدُبَه» را «مَأدَبَة»، مصدر میمی از ادب می داند و می گوید: «مَأدَبَة» با سیاق روایت سازگاری بیشتری دارد، به این ترتیب معنای روایت این چنین می شود: ای انسانها! بدانید این قرآنی که بین شما است، مجموعه ی ادب الهی در روی زمین است. پس تا آن جا که می توانید از این ادبستان الهی بهره گیرید، زیرا با جمع شدن بساط زندگی در دنیا و کوچ به عالم آخرت، حسرت از محرومیّت از قرآن فایدهای ندارد.
در هر حال، خداوند در سوره ی زخرف می فرماید:
«حم * وَ الْکِتَبِ الْمُبِینِ * إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْءَانًا عَرَبِیًّا لَّعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ * وَ إِنَّهُ و فِی أُمِّ الْکِتَبِ لَدَیْنَا لَعَلِی حَکِیمٌ[14]»
حاء، میم. سوگند به کتاب روشنگر. ما آن را قرآنی عربی قرار دادیم، باشد که بیندیشید. و همانا که آن در کتاب اصلی [لوح محفوظ] به نزد ما سخت والا و پرحکمت است.
معنای ام الکتاب در آیه ی شریفه چنان که از واژه امّ و کتاب [به معنای مکتوب ] برمی آید یعنی گنجینه و خزینه ای که مرکز و محور سایر کتاب ها و خزائن است و این حقیقت از یکسو متصف به علوّ و تعالی است که تنها اولیای الهی و مطهرین به آن دسترسی دارند و از سوی دیگر حکیم و ریشه دار و محکم و در هم پیچیده است و برای فهم و تعقل در آن باید به لباس تفصیل و کتابت و در قالب حروف به زبان عربی در آید تا قابل بیان و تعلیم و تعلم گردد.
از سوی دیگر عقل حکم می کند بین ظرف و مظرف باید تناسبی وجود داشته باشد و هر لباسی زیبنده ی شخصیت خاص خود است و طبعاً حقیقت قرآن و کتاب مکنون الهی هنگامی که از مرتبه علی و حکیم خود بر عالم دنیا عرضه شود و لباس کلمه و کلام بر خود بپوشد در احسن کلمات و زیباترین ترکیب ها بر قلب رسول اکرم - صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم - نازل می شود و سرّ اعجاز قرآن در همه ابعاد علمی و هنری و ادبی و بلاغی در همین نکته است، و هر معنای بلندی هنگامی که در قالب لفظ مقید می شود محدود به اعتبارات قراردادی و لفظی می گردد و هرگز کلمات لفظی نمی توانند تمام بار معنای حقیقت خود را به طور کامل به مخاطب حمل کنند، چنان که یک نویسنده یا سخنران هر مقدار تلاش کند نمی تواند تمام بار معانی بلندی را که در نظر دارد در کتابت یا خطابه به دیگری منتقل کند و به همین دلیل است که در ادبیات عرفانی ما باب تشبیه و مجاز و کنایه باز شد و از شدت شوق عبد به معبود خود به عشق و از بیخودی بنده در درگاه مولا به مستی و از افاضات خاص الخاص مولا به بندگان خاص خود و در نتیجه از خودی گرفتن آنها به مِی و شراب و از ظرف دل عبد در برابر جلوه های گوناگون مولا به پیاله و جام و خم از وسائط فیض جمالی و جذبی حق به ساقی و یا گردش جام تعبیر شد.
و آیا می توان از کلام دیگری که ظرفیت تحمل این همه معنا را داشته باشد استفاده کرد؟، اجازه بدهید به دو نمونه از غزلیات خواجه شیراز اشاره ای کنیم و درک لطایف آن را به نکته سنجی خوانندگان عزیز واگذاریم.
اَلْمِنَّةُ لِلّه! که دَرِ میکده باز است وین سوخته را بر دَرِ او روی نیاز است
خُمها همه در جوش و خروشند زِ مستی و آن مِی که در آن جاست، حقیقتْ نه مجازاست[15]
* * *
نوش کن جامِ شرابِ یک منی تا بدان بیخِ غم از دل برکنی
چون ز جامِ بیخودی رطلی کشی کم زنی از خویشتن لافِ منی
دلِ به مِی دربند تا مردانه وار گردنِ سالوس و تقوی بشکنی[16]
اکنون اگر صاحب کلام خود خالق کلام باشد و اگر اشرف و امتن و اتقن و احسن معارف را بخواهد از گنجینه علی و حکیم خود بر عالم دنیا نازل کند، آیا جز در قالب احسن حدیث و ابلغ موعظه نازل می کند؟ «اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِیثِ کِتَبًا مُّتَشَبِهًا[17]».
بنابراین، گستره ی اعجاز قرآن محدود به ادب و بلاغت و بیان و یا پیشگویی هایی تاریخی نمی شود، بلکه سرّ اعجاز قرآن در قدرت حمل خزینة لا یتناهای الهی است که بتواند آن کتاب مکنون را که در لوح محفوظ و ام الخزائن و ام الکتاب است در قالب الفاظ و کلمات به بهترین وجه منتقل نماید تا هر کس در حد استعداد و فهم و طهارت و خلاصه شرح صدری که دارد از نردبان کلمات معبر الفاظ قرآن به حقیقت این کتاب عزیز که «لَّا یَأْتِیهِ الْبَطِلُ مِنم بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لَا مِنْ خَلْفِهِ»(20) دست یابد.
بنابراین، هر چند آن چه در میان ما است صورتی از آن حقیقت و لباسی از آن معنا است، ولی راه رسیدن به آن معنا نیز از همین صورت و لباس عربی آغاز می گردد و رابطه ی این صورت با آن حقیقت و باطن رابطه ی طولی است که هرگز انفکاک پذیر نیستند.
«إِنَّآ أَنزَلْنَاهُ قُرْءَانًا عَرَبِیًّا لَّعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ * نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِمَآ أَوْحَیْنَآ إِلَیْکَ هَذَا الْقُرْءَانَ[18]»
ما آن را قرآنی عربی نازل کردیم، باشد که بیندیشید. ما نیکوترین سرگذشت را به موجب این قرآن که به تو وحی کردیم.
بنابراین، نتایج به دست آمده را در چند عبارت کوتاه تکرار می کنیم:
1. قرآن حقیقتی ذو مراتب است و آن چه در دست ما است انزل مراتب این حقیقت است.
2. حقیقت قرآن از سنخ کلمه و کلام و ادبیات رایج نیست، بلکه حقیقتی نوری و از سنخ مجردات و اسمای مجرده ی الهی است.
3. رابطهی آن حقیقت و این کتاب نازل رابطه ی ظاهر و باطن و جسم با روح و تلألؤ چرغدان با چراغ داخل آن است.
4. به دلیل سنخیت عقلی ظرف و مظروف آن حقیقت علی و حکیم با همه ی گستره ای که دارد اگر بخواهد در قالب ادبی و لفظی درآید در بهترین قالب باید عرضه شود و سر اعجاز قرآن و گستره ی اعجاز این کلام الهی و تحدّی قرآن در همه ی ابعاد و در همه ی اعصار در همین نکته است.
«وَ إِن کُنتُمْ فِی رَیْبٍ مِّمَّا نَزَّلْنَا عَلَی عَبْدِنَا فَأْتُواْ بِسُورَةٍ مِّن مِّثْلِهِ[19]»
و اگر در آن چه بر بنده ی خود نازل کرده ایم شک دارید، پس - اگر راست می گویید - سوره ای مانند آن بیاورید.
5. راه رسیدن به آن حقیقت عِلوی از طریق همین ظاهر لفظی و نیل به حقیقت قرآن با تدبر در همین قرآن نازل است، هر چند که شرط لازم آن طهارت باطن از همه ی آلودگی های شرک و کفر و گناه است.
اکنون می گوییم:
اولاً ظاهر ادبیات قرآن به زبان عربی است و هر چند عربیت قرآن به دلیل مبدأ نزول این کتاب عزیز در میان قوم عرب بوده است.
«وَ مَآ أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلَّا بِلِسَانِ قَوْمِهِ[20]»
اما زبان عربی به دلیل ویژگی های خاصی که دارد در میان سایر زبان ها بهترین محمل در حمل کلام وحی است. گستره ی واژه ها، اشتقاق های گوناگون اسمی و فعلی این زبان و حتی رابطه ی ریشه های لغات با معنای آنها و به وجود آمدن انواع اشتقاق های صغیر و کبیر و اکبر در لغت و کشف روابط ظریفی که میان معنای هر واژه و حروف آن وجود دارد که علم اصوات را در این زبان رغم زده است و دهها لطایف دیگر در مفردات کلماتِ این زبان قدرت انتقال معنا را در انتخاب واژگان بیش از هر زبان دیگری به صاحب سخن می دهد و این همه در کنار ادبیات این زبان در ترکیب لغات و علم نحو و بلاغت و معانی و بیان که به جرأت می توان ادعا کرد هیچ زبانی در تاریخ بشریت قدرت خلق این همه آثار ادبی و هنری در رشته های مختلف نظم و نثر را نداشته است و در این فضا است که معجزه ی الهی در بهترین قالبها بر زبان رسول اکرم - صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم - جاری می شود و آن چنان قلب ها و فکرها را مجذوب خود می کند که دوست و دشمن در برابر عظمت این کتاب الهی زانو می زنند و جز تحسین و یا سکوت راه دیگری ندارند و اگر راهی داشتند نیازی به این همه جنگ و خونریزی و هزینه در مبارزه با قرآن نبود، تنها کافی بود یک سوره ی دو سطری شبیه به قرآن می آوردند و قلم قرمز بر همه ی سخنان رسول اکرم - صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم - و تحدّی و هم آوری قرآن می کشیدند.
سخن ما در کتاب «ترجمان وحی» از همین جا آغاز می شود که اگر راه درک قرآن از ادبیات آن آغاز می شود و معجزه قرآن در انتخاب بهترین واژگان و در بهترین قالب ها و ترکیب ها است. پس تحقیق واژه های قرآنی و کشف ظرافت های چگونگی قرار گرفتن این واژه ها در ترکیب جملات و بررسی ادبی و بلاغی آنها اولین قدم در فهم معارف بلند قرآن است. گفتیم در زبان عرب به دلیل گستردگی لغات برای یک معنا صاحب سخن می تواند از کلمات مترادف فراوانی در انتقال معنای خود استفاده کند، اما این به میزان تسلط او بر معانی ظریف واژگان و لطافت وزن و ترکیبی است که آن واژه دارد تا بتواند به بهترین وجه معنای مورد نظر خود را به مخاطب منتقل کند و قطعاً این امر در قرآن اتفاق افتاده است تا به آن جا که برخی معتقدند اصولاً در قرآن کلام مترادف وجود ندارد و هر واژه ای که به کار رفته معنای خاص خود را داشته که در فضای آیه معنای منحصر به فرد خود را دارد به گونه ای که اگر وزن و حتی ماده لغتی را با واژه ی دیگر عوض کنیم معنا تغییر می کند.
اجازه بدهید با مثالی مسأله را روشن تر کنم، ما سوره ی حمد را در قرآن فراوان می خوانیم و حداقل در هر شبانه روز هفده بار آن را با دقت و مخارج حروف در نماز تلاوت می کنیم در آیه ی دوم می فرماید: «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَلَمِینَ».
چه تفاوتی میان حمد با مدح یا شکر دارد و چرا نفرمود «المدح للَّه» و یا «الشکر للَّه رب العالمین» و در میان اسمای الهی چرا بر اللَّه تکیه شد و نفرمود «للرحمن» و وصف رب می توانست با واژه ی قریب المعنای دیگری مثل «مالک» یا «مربی» یا «سیّد» ذکر شود و به جای «مالک» نیز «صاحب» بگوید و آیه ی شریفه این گونه باشد: «المدح للرحمان صاحب العالمین» و بر همین قیاس آیات دیگر سوره ی حمد.
بنابراین شناخت ظرافت های معنای هر واژه اولین قدم در فهم کلام وحی است و قدم دوم شناخت ظرافت های اوزان هر واژه است مثلاً در آیه ی سوم که می فرماید: «الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ» چه تفاوتی میان این دو وزن وجود دارد و اگر به جای اوزان فعلان و فعیل از سایر اوزان صیغه مبالغه یا صفت مشبهه استفاده می شد چه مانعی داشت و بالاخره قدم سوم شناخت ظرافت های ترکیبی واژه های قرآن است که تفاسیر بلاغی و ادبی قرآن معمولاً بر محور این مهم نوشته شده اند.
هدف اوّلیه ی ما ترجمه ی قرآن - با عنایت به لغات پر استعمال قرآنی - بر محور لغت بود. هر چند مجموعه ی لغات قرآن - بنابر نقل راغب در مفردات - حدود 1550 لغت است، امّا حدود 15 آن (300 لغت)، خیلی استعمال شده که با فراگیری آنها می توانیم بیش از 80% آیات را ترجمه کنیم. سپس هدف اصلی دقت در واژهه ای قرآنی و معانی گوناگون آن در آیات قرآن است.
ما معتقدیم اگر قرآن معجزه ی الهی است، در همه ی جهات معجزه است. اگر در میان حقایق عالم غیب و شهادت در تاریخ گذشتگان و احتجاج با مشرکان و منافقان و بیان معارف الهی معجزه است، از جهت ادبی و بلاغت نیز معجزه است، به خصوص که خود به عربی بودن و تعقل در ادبیات قرآن تصریح می نماید، مثلاً در سوره ی زخرف، می فرماید: «حم * وَ الْکِتَبِ الْمُبِینِ * إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْءَانًا عَرَبِیًّا لَّعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ[21]»؛ قسم به کتاب روشن قرآن و این که ما آن را قرآنی به زبان عربی قرار دادیم تا شما در آن تدبّر کنید. هر چند حقیقت قرآن در مقامی علی و حکیم نزد حق است: «وَ إِنَّهُ و فِی أُمِّ الْکِتَبِ لَدَیْنَا لَعَلِی حَکِیمٌ[22]» امّا مقام زمینی و ظاهری قرآن در میان ما، به صورت کتابی با زبان عربی است و در همین بخش نیز معجزه است، یعنی کتابی است که همتا ندارد. به عبارت روشنتر اگر قرآن در فَصاحت و بلاغت و بیان معانی در زیباترین جمله ها و ترکیب ها همتا ندارد، در انتخاب واژه ها و کلمات و ربط میان الفاظ و معانی مفردات قرآن نیز معجزه ی الهی است. فَصاحت در ترکیب، متوقّف بر فصاحت در کلمه است و فصاحت در کلمه را هم این طور معنا می کنند که چون در تکلّم، هدف انتقال معانی از گوینده به شنونده است، اگر ابراز معنای مورد نظر با انتخاب بهترین کلمه باشد تا این معنا را به صورتی روشن و روان و زیبا به شنونده القا کند، در آن صورت فصاحت در کلمه تحقق می یابد و اگر ترکیب کلمات نیز به بهترین وجه انجام گیرد، فَصاحت در کلام و گفتار حاصل می شود، در حالی که بیشتر معجزه ی قرآن را در فَصاحت در گفتار و موزون بودن کلمات می دانند، در حالی که شالوده ی فصاحت یک کلام، از زیبایی و حسن انتخاب واژگان استفاده شده ی در آن کلام سرچشمه می گیرد و اگر قرآن معجزه است باید دقت شود هر کلمه در آیه، چگونه بر معنای مورد نظر دلالت می کند؛ به گونه ای که اگر کلمه ی دیگری به جای آن انتخاب شود، آن معنا را نمی رساند.
در زبان عربی با توجه به گستردگی لغات، رابطه ی نزدیکی میان لفظ و معنای یک لغت وجود دارد. بنابراین کثرت لغات برای یک معنا، به معنای مترادف بودن آن لغات نیست، بلکه در ظرافت ها با هم اختلافاتی دارند که در صورت بیان معانی دقیق لغت، نمی توانند به جای هم استعمال شوند. مثلاً خداوند متعال در سوره ی مدثر، اعراض کنندگان از قرآن را به خران یا گورخرانی تشبیه فرموده که از مقابل شیر درنده ای فرار می کنند، ولی لفظ شیر با «قَسْوَره» آمده نه «اسد»: «کَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُّسْتَنفِرَةٌ * فَرَّتْ مِن قَسْوَرَةِ» زیرا در این آیه منظور هر شیر و حتّی شیر عصبانی و در حال حمله هم نیست، بلکه بر قدرت و غلبه و مصمّم بودن شیر در گرفتن شکار تکیه دارد لذا به دلاور شجاع یا تیرانداز ماهر و یا صیاد مصمّم هم «قسور» گفته شده. بنابراین خداوند در این آیه از یک سو بر بلادت، کودنی و نفهمی مخالفان قرآن اشاره دارد که آنان را با لغت «حمار» تعبیر فرمود و از سوی دیگر درباره ی قرآن بر قدرت، غلبه، قاهر بودن غیر مقهور و مصمم بودن در تبلیغ و ابراز حق و سیطره ی قرآن بر قلب ها و دل ها تکیه می کند که آن را با لغت «قَسْوَرَه» بیان فرمود. این همه زیبایی، در سایه ی دقت و به کارگیری لغت «قَسْوَرَه» به دست می آید.
در هر حال، در کتاب ترجمان وحی سعی بر آن شده در تفسیر دو سوره ی مزمّل و مدّثر کمتر به بحث های روایی در توضیح آیات پرداخته شود و تنها بر کشف معانی لغات تکیه شده تا با شناخت ظرافت های آن و فضایی که در ترکیب آیه معنای هر لغت ایجاد میکند به دقایق لطایف آیات الهی برسیم و گامی لرزان به سوی درک حقیقت قرآن برداریم.
تجربه مختصر ما در این نوع نگاه به قرآن به خصوص در جزء اول و سیام و بخشی از جزء 29 که در برنامه ترجمان وحی از شبکه قرآن صدای جمهوری اسلامی ایران به آن پرداخته شده نشان داد که دقت و تأمّل در واژه های قرآنی بسیاری از لطایفی را که در روایات اهل بیت - علیهم السّلام - به آنها اشاره شد در خود آیه کشف می گردد.
روش عملی ما در گام اول یعنی کشف معنای اصلی هر لغت به این ترتیب است که ابتدا ریشه ی هر لغت در آیه شریفه از کتاب های لغت عرب بررسی می شود و سعی می گردد معنای اصلی ماده لغت با مقایسه معانی گوناگونی که برای آن ذکر شده روشن شود و سپس با مراجعه به کتاب های لغت قرآنی و سپس تفاسیر مربوطه به خصوص تبیان و مجمع البیان و المیزان و در مواردی تفسیر کشاف و بیضاوی معنای لغت روشن شود.
در قدم بعدی این معنا با کمک سایر لغات آیه ی شریفه در ترکیب آیه و سپس در سیاق آیات روشن تر می شود و ظرایف ادبی و بلاغی آن مورد توجه قرار گیرد.
این روش در آغاز هر چند حوصله فراوان می طلبد، ولی با توجه به این که اغلب لغات قرآن از واژه های کثیرالاستعمال قرآنی است سرعت آن به مرور بیشتر می شود و در عین حال ربط آیات مختلف قرآنی با واژه های مشترک و فهم ابعاد گوناگون لغات قرآن در هر آیه برای ما روشن می شود و افق های جدیدی از کلام وحی را با مدد روایات اهل بیت - علیهم السّلام - بر ما می گشاید.
این روش هر چند مشکل و طولانی است، امّا ثمراتی که در فهم آیات الهی و ظرافت های معانی آیات قرآن برای ما به ارمغان می آورد، بسیار با ارزش است. در هر حال باید دانست که هر مقدار در فقه اللّغه ی قرآن کار شود، دُرهای بیشتر و لعالی با ارزشتری از دریای بی کران کتاب الهی نصیب ما خواهد شد، ان شاء اللَّه.
به امید آن که پروردگار ظرف دل و روح ما را مستعد بهره گیری از عنایات خود و تلألؤ انوار قرآن قرار بدهد و از راهنمایی اهل نظر محروممان نگرداند.
مطالب مرتبط:
اخبار- ترجمان وحی به چاپ رسید
محصولات - ترجمان وحی
[1] سوره اسراء، آیه 88
[2] نهج البلاغه، خطبه 198
[3] سوره هود، آیه 1
[4] سوره بروج، آیات 21 و 22
[5] سوره اسراء، آیه 106
[6] سوره واقعه، آیات 77- 79
[7] سوره جن، آیات 8 و 9
[8] سوره بقره، آیات 1 و 2
[9] نهج البلاغه، خطبه 158
[10] بحار الانوار، ج 92، ص107
[11] ر.ک: مفتاح الفلاح، ص292؛ فلاح السائل، ص211.
[12] کافی، ج8، ص53، حدیث 16
[13] مستدرک الوسائل، ج 4، ص233.
[14] سوره زخرف، آیات 1 تا 4
[15] دیوان حافظ، تصحیح قدسی، غزل 110، ابیات 1 و 2
[16] دیوان حافظ، تصحیح قدسی، غزل 592، ابیات 1، 3 و 4
[17] سوره زمر، آیه 23
[18] سوره یوسف، آیات 2 و 3
[19] سوره بقره، آیه 23
[20] سوره ابراهیم، آیه 4
[21] سوره زخرف، آیات 1- 3
[22] سوره زخرف، آیه 4
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: با نگاه گذرایی که بنده نسبت به آن مقاله داشتم فکر میکنم نکات خوبی را استاد در رابطه با قرآن متذکر میشوند. البته علامه طباطبایی به صورت اجمال این نوع مباحث را داشتهاند و ایشان بحمداللّه از آن نکات استفاده نمودهاند. موفق باشید