باسمه تعالی: سلام علیکم: در هر حال، سالکِ کوی دوست، بهار و پاییز و قبض و بسطی دارد. و عهد گذشته بعضاً حجاب حضوری میشود که پیش آمده. راهکارِ انسان در این حالت، آن است که بر عهدِ جدید خود پایدار بماند. این نوع قبضها، تذکر است تا ما آرامآرام از هستیِ خود درآییم و به هستِ حقّ نظر کنیم. آن شیرینی را دادند تا دهان ما آب بیفتد که وقتی میخواهند قبض را بدهند، به یأس گرفتار نشویم. به قول جناب فیض کاشانی، قصهی ما و حضرت محبوب از این قرار است:
گفتم فراق تا کی؟ گفتا که تا تو هستی
گفتم که روی خوبت، از من چرا نهان است؟
گفتا تو خود حجابی ورنه رخم عیان است.
گفتم که از که پرسم جانا نشان کویت؟
گفتا نشان چه پرسی؟
آن کوی بی نشان است!
گفتم مرا غم تو خوشتر ز شادمانی
گفتا که در ره ما غم نیز شادمان است!
گفتم که سوخت جانم در آتش نهانم
گفت آنکه سوخت او را کی نادی فغان است؟
گفتم فراغ تا کی؟
گفتا که تا تو هستی
گفتم نفس همین است؟
گفتا سخن همان است
گفتم که حاجتی است
گفتا بخواه از ما
گفتم غمم بیفزا
گفتا که رایگان است
گفتم ز فیض بپذیر این نیم جان که دارد
گفتا نگاه دارش غمخانهی تو جان است. موفق باشید