متن پرسش
استاد عزیزم سلام عیکم:
حدود یک سال و نیم پیش بود که برای شما از احوالاتی نوشتم که حین گوش کردن به بحث «نسبت بین نفس و صرف الوجود» تجربه می کنم و شما بحث شرح سوره حمد و کتاب شرح اسفار را به بنده پیشنهاد دادید اگر چه پیش از آن هم این مباحث را مطالعه کرده بودم اما دوباره و سه باره به آنها مراجعه کردم و صادقانه بگویم آنچه در آن بحث ۶ جلسه ای می یافتم را در این مباحث پیدا نمی کردم البته کاملا مرتبط بود و از قبل هم به شدت از آن مباحث لذت می بردم و البته بسیاری از متون و مباحث عرفانی دیگر اما آن بحث درباره صرف الوجود چیز دیگری بود و عالم دیگری را برای من می گشود که جای دیگری یافت نمیشد. تا اینکه خدا خواست و شما بحث ندای بی صدای انقلاب را شروع کردید و آن حس عجیب دوباره در میان این کلمات ظهور کرد و حتی شدیدتر قلبم را در بر گرفت. هر جلسه از این بحث را بارها گوش می کنم و سیر نمی شوم مثل نفسی که باید به نفس بعدی متصل شود. مثل یک موسیقی که تو را اسیر کرده و مدام می خواهی تکرارش کنی هر هفته منتظرم تا جلسه بعد را بشنوم و خودم را سیراب کنم مثل نماز که چون تمام می شود چیزی از آن باقی نمی ماند جز اشتیاق نماز بعدی. در دلم با شما خیلی حرف می زنم و بارها می شود که در خواب سوالاتم را از شما می پرسم. بگذریم. غرض از مزاحمت فقط این بود که بگویم خیلی از تمام شدن این سلسله جلسات می ترسم! می ترسم راه نفسم سد شود و رگ حیاتم بریده شود. ببخشید اگر مثل مجانین حرف می زنم بهتر است تمام کنم. حمد خدایی را که این کلمات را بر زبان شما جاری کرد.
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: به هر حال حضرت حق رزّاق است و نهتنها رزقِ جسمانیِ ما را که رزقِ روحی و روحانیِ ما را نیز به نحوی میرساند و اگر هم بعضاً کم میرسد، بر مبنایِ «وَأَمَّا إِذَا مَا ابْتَلَاهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ» میخواهند ما را وارد امتحانی جهت رزقی دیگر بکنند. موفق باشید