متن پرسش
بر مرکب همت نشستم و عزم کوه قاف نمودم با شور و شوق می تاختم و با نخوتی از حرکت و جریانِ مستمر، به مناظر پیرامونم که یکی پس از دیگری می آمد و می رفت می نگریستم، آهسته آهسته، احساس تفاوت نسبت به انسان های اطرافم در وجودم نقش بست و دیگر خود را محیط بر انسان ها و حتی ملائک می دیدم، راهی تا اظهار ادعای ولایت هم باقی نبود، که ناگاه با دعای دلسوخته ی نمی دانم شاید والدینم، شاید اساتیدم و شاید ... عزیزی دیگری، نجاتم دادند و حقیقت را برایم روشن ساختند. دیدم خبری از صعود نبود، بلکه وهم مرتبا تصاویر را برایم جابجا میکرد، دقیقا مانند آنکه در ماشینی می نشیند و تصاویری را بر شیشه های ماشین یکی پس از دیگری تعویض و تبدیل میکنند و هیچ خبری از حرکت نیست. نمیدانم شاکر باشم که قدم آخر سقوط را برنداشتم و یا نالان باشم که دانستم عمری ایستا بودم. فقط در حیرت شدم و تمام عالم با تمام هیاهویش برایم در سکوت بود. سرد و خشک شدم. و ناگاه چون چنین شدم به عنقا رساناندم. و اما دیگر توان ذوق هم نداشتم مانند کسی که تمام توانش را ستاندند و عصاره اش را نزد معشوق بردند. از طرف یکی از سالکین راه دوست.
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: هرچه بیشتر باید سعی کنید با تعمق در معارف الهی جایگاهی وسیعتر برای خود بیابید، حتی از دلِ معارف الهی به جای خیالات واهی با عالم مثال روبهرو میشوید. پیشنهاد میشود بحث «جهان گمشده در عالم خیال» به آدرس http://lobolmizan.ir/sound/1292 دنبال کنید. موفق باشید