متن پرسش
بسمه تعالی
با سلام خدمت استادعزیز
قبلا از این اینکه وقتتون رو میگیرم حلالیت می طلبم
چند سالیست ازدواج کردم اما به دلایل شرایط کاری در غربت زندگی میکنیم
مشکل اینه که همسر من به شدت از تنهایی فراریست یعنی به هیچ عنوان تحمل تنهایی رو نداره.به طوری که این قضیه80%مشکلات ما در طول این مدت بوده من در خانه احساس یک زندانی رو دارم و خانمم زندان بان منه. شما فکر کنید اگر صبحها که من میرم سر کاراگر نخوابه شاید دیوونه بشه من میرم تو اتاق مثلا کتابی بخونم بساتشو میاره تو اتاق یا این اینکه میخواد به هر نحوی منو از کتاب خوندن بندازه واسه کلاس اومدنمون اگر خودش نتونه بیاد به بهانه های بیخود از رفتن من جلوگیری میکنه وقتی میریم شهرستانمون من باید اگر ایشون خونه باباشه من هم حتما باشم حتی اگر بودن من فایده ای نداشته باشه می خوام برم بانک میگه منم میام شما از این مجمل بخوانید کل ماجرا را.استاد شاید شما اگردر این شرایط گیر میکردید نمیتوانستید کلاسهایتان رو اداره کنید.شاید انهایی که این سوال رو میخوانند بگن چقدر زن زلیل ولی دیگه خسته شدم از دعواهایی که بر سراین قضیه داشتم.راستش را بخواهید من هم هیچ وقت صبور نبودم و تقریبا همیشه این وضع را تحمل نکردم ودعواهای اساسی راه میافتاد که نه تنها فایده ای نداشته بلکه غیر از خشم و غضب وگریه و دادوبیداد ومریضی هیچ نداشته.در ضمن گوش زد کنم که برداشت نشه که خانمم به من شک داره از این بابت یقین دارم .حال من باید چکار کنم خیلی سعی میکنم صبور باشم اما اخرش ناراحتیم در گفتارم یا رفتارم بروز میکنه و یه چیز جالب تر اینکه تاموقعی که حرفمو نزنم مثل خوره منو میخوره و راحت نمیشم.در ضمن همسرم به همین شدت مساله بالا زود رنجه و تحمل هیچ انتقادی رو نداره که دیگه بهتره سخن در این مورد کوتاه بشه که مثلا کافیه بهش بگی بالا ی چشمت ابروست که دیگه حالا بیا جمعش کن که چی به اسب شاه گفتی یابو.باز هم شرمنده که وقتتون رو به من دادید.
در پناه حق
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: إنشاءالله بچهدار میشوید و مشکل حل میشود. در هر صورت محبت کارساز است از محبت غفلت نکنید. موفق باشید