متن پرسش
باسلام
استاد انچه که ما در نقد مدرنیته بیان می کنیم بسیاری از جهات ان را هم دراندیشه مارکسیسم می بینیم مثل اعتراض به سرمایه داری استعمار حتی حلقه فرانکفورت پوزیتیویسم راهم زیر سوال بردند به فردگرایی هم اعتراض کردند حتی اگرتفسیر مارکس ازدین را به طور کامل نپذیریم درخیلی جهات می تون اشتراک پیداکرد ماهم مانند برخی مارکسیست ها قائل هستیم غرب با عنوان های ایدوئولوژکی مانند ازادی و دموکراسی و... سایه ای استعماری وسنگین برروی جهان انداخته که باید با ان مبارزه کرد؟ حال سوال اینجاست که 1-مارکس از نقد دنیای مدرن به ان جهان بینی مادی رسید یاازجهان بینی مادی به این نقد ها رسید وما چگونه به نقد مدرنیته رسیدیم واصولا چرا ما ومارکسیست ها جهات مشترکی در نقد داریم 2-چگونه میتوان جریان مارکسیست راهم جریانی مدرن دانست ولیبرالیسم را هم که کاملا مخالف هستند بازهم مدرن دانست این تناقض چگونه حل می شود 3-اگربرای مارکسیسم ولیبرالیسم وجوه مشترکی بیابیم وهردورامدرن بدانیم پس اشتراک ما ومارکسیست در باره نقد مدرنیته چگونه توجیه می شود؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: مارکس شاگرد هگل است، هگل معتقد به سنتهای معنویِ جاری در هستی است و مارکس در عین آنکه تحت تأثیر استادش بود موضوع را به قول خودش وارونه کرد و گفت قواعدی در عالم هست تحت عنوان دترمینسم تاریخی و آن سنتهای معنوی را به قواعد جبریِ جاری در تاریخ تغییر داد و بدین لحاظ به همهچیز نگاه مادی پیدا کرد و در راستای قواعد جبری تاریخ معتقد بود روح سرمایهداری مقابل قواعد تاریخ است و مرحوم شهید مطهری در کتاب «فلسفهی تاریخ» خود این موضوع را بهخوبی روشن میکنند. با توجه به این امر میتوان گفت همواره مارکس مادی بوده و با همان نگاه مادی مدرنیته را نقد میکند ولی نه از آن جهت که مدرنیته خود را از ارتباط با عالم قدس منقطع کرده و لذا ما با مارکس در نقد مدرنیته هیچ اشتراکی نداریم حتی آنجایی که اِلْیِنهکردن انسان توسط روح مدرنیته را مطرح میکند. موفق باشید