متن پرسش
با سلام و تشکر فراوان و آرزوی توفیقات روز افزون.
استاد گرامی،من دختری مجرد هستم.مذهبی(انشاا...). درسم تمام شده و در حال حاضر شغلی ندارم.اکنون با اینکه میدانم وقت گرانبهایتان خیلی پر است و سرتان خیلی شلوغ اما میخواستم خواهش کنم مانند یک پدر دلسوز به حرفهایم گوش دهید و مرا از کمک،دعا و راهنمایی خود بهرمند سازید.
راستش وقتی نوجوان بودم به مباحت اخلاقی و اغتقادی بسیار علاقه مند بودم.در جلسات مذهبی شرکت میکردم و لذت میبردم و خوشنود بودم که خداوند مرا به این سمت هدایت فرموده و از جوانهایی نیستم که به دنبال شهوترانی ورابطه با جنس مخالف هستند.خود را از این مسایل کنار میکشیدم و یقین داشتم خداوند به وقتش همسری خوب و دوست داشتنی مرحمت میکند.
وقتی وارد دانشگاه شدم برایم مهم بود که دینم را فدای دنیایم نکنم و به بهانه ی علم و شرکت در محافل سیاسی و علمی و فرهنگی ،اختلاط با پسرها را که بعضاً میدیدم رابطه ای راحت و صمیمانه با دخترهای جمع خود دارند ،مجاز ندانم.گرچه چون از لحاظ علمی ممتاز بودم و از لحاظ فکری خلاق از طرف دوستانم پیشنهاد میشد که شرکت کنم ولی چون دینم در اولویت بود و میدانستم نمیتوانم جو را عوض کنم رد میکردم.اینها را گفتم که بدانید به لطف خداوند از جمله دخترانی نبودم که به راحتی و یا حتی به قول بعضیها برای پیدا کردن شوهر!دست به اینگونه روابط میزنند.
همیشه تفکرم این بود که خداوند فاضل وکریم است ومهربان و اوست که همه کاره است.اگر بخواهد مقام و مرتبه ی علمی بدهد بدون شرکت در این جمع ها هم میدهد و اگر به او بسپاری و از او که صاحب همه چیز است تقاضا کنی،همسری نصیبت میکند که فکرش راهم نمیکردی.وقتی فارغ التحصیل شدم وخودم را آماده ی ازدواج یافتم ،تقاضایم را با خدا مطرح کردم. ولی تا کنون که در آستانه ی ... سالگی هستم و درخواستم از قادر متعال هنوز ادامه دارد خواستگار مناسبی نداشته ام ..خیال نکنید دچار وسواس شده ام،خیر.واقعا مساله ی کفییت را مد نظر قرار میدهم.من خانواده ی مذهبی،تحصیلکرده وبافرهنگی دارم.خودم خوش قیافه و خوش برخورد هستم.استعداد هنری زیادی دارم.همه ی دوستانم و بسیاری اطرافیان مرا خیلی دوست دارند و از بامن بودن احساس لذت میکنند.نمیدانم چرا خداوندی که در دعاهای فراوان مثل ابوحمزه و دعای افتتاح و بسیاری دعاهای دیگر او را همه کاره و قادر وبسیار مهربان میخوانیم اینطور کار ازدواج مرا به غیر خود سپرده.همه میگویند شما متولدین 60تا64جمعیتتان زیاد است و همه همینطورید و ...،اما من سابقا از این حرفهاخنده ام میگرفت و میگفتم خدایی که گفته اگر همه ی مردم دنیا سوزن فروش بودند من رزق آنها را میدادم چطور در زیادی جمعیت ما درمانده شود!استاد عزیز از هر روشی بگویید در خانه اش رفته ام و گاهی مطمئن بودم به اجابت.احساس تنهایی شدید میکنم.احساس نیاز به زندگی مستقل .احساس نیاز به یک همسر خوب،یک همسفر. شرایط برایم سخت و دلتنگ کننده شده .نمیدانم چه کنم.چون همه چیز را به اراده ی خدا میدانم احساس میکنم دارد مرا امتحان میکند.آیا خدا بنده هایش را که با کمال ناامیدی از غیر به او پناه میبرند با بی پناه گذاشتنشان امتحان میکند؟آیا میخواهد صبرم را بالا ببرد یا همه ی اینها اوهام من است و او اصلا کارهای دنیا را به مردم دنیا واگذار کرده و من باید به راههایی متوصل شوم که نه تنها در شان خودم و خانواده نیست،همیشه هم آنها را امید به غیر میدانستم(منظورم سپردن به راوی و بنگاه های ازدواج است).استاد گرامی چرا خداوند اینطور سفت تو ذوق من زد.منی که همیشه به همه میگفتم بسپار به خدا.این همه جوان خوب تو این جامعه.من نمیشناسم اما خدا که میشناسه.من چه کار کنم.احساس میکنم با این همه استعدادی که دارم، دارم هرز میرم .آیا اعتقاداتم که همیشه هم براشون مثال عینی میدیدم اشتباه بوده؟ با تشکر فراوان
متن پاسخ
باسمه تعالی، علیک السلام:
حافظ میگوید: « فرصت شمر طریقه رندی که این نشان...چون راه گنج بر همه کس آشکاره نیست»
باورت آمد که اگر کارهای خود را به خدا واگذاری، خدا هم آن کار را به عهده میگیرد – و چه خوب باوری است – ولی بیشتر از آن را گویا باور نکردهای که اگر خود را به خدا واگذار کردی که به جای اینکه او کارهای تو را انجام دهد، آنچه خدا برایت مقدر کرده است را بپذیری؟ گفت: «گر به هر زخمی تو پر کینه شوی.....پس کجا بی صیقل آیینه شوی؟» نه خانم محترم! آن عقاید پاک اوهام نبود بلکه خدا خواست بگوید تو با قیافهی پسندیدنی و ذوق هنری و تحصیلات عالیه برای خودت نقشه کشیدهای ولی ما نقشههای دیگری برایت داریم. «اوهام» آن فکرهایی است که برای خود تنظیم کردهای و «حق» آن نوع زندگی است که خداوند برای شما تقدیر کرده است، ولی شما جرأت رفتن به سوی آن زندگی را ندارید. در آخر دعای ابوحمزه عزیز از خدا میخواهید: «اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ إِیمَاناً تُبَاشِرُ بِهِ قَلْبِی وَ یَقِیناً حَتَّى أَعْلَمَ أَنَّهُ لَا یُصِیبُنِی إِلَّا مَا کَتَبْتَ لِی وَ رَضِّنِی بِمَا قَسَمْتَ لِی.» خدایا از تو میخواهم ایمانی به من عطا کنی که مباشر و همراه قلب من باشد، و یقینی به من عطا کن که بدانم به من نمیرسد مگر آنچه را که تو خدای مهربان برای من ثبت کردهای، و مرا به آنچه قسمتام کردهای راضی بگردان. از کجا که خداوند حکیم مهربان راه دیگری را برای شما مقدر کرده، ولی شما از راهی که خود برای خود میخواهید چشم برنمیدارید و همواره همان آرزوها را دامن میزنید. با ناکامکردن شما نسبت به آن برنامه دارد میگوید: «گوش دل را یک دمی اینسو بیار.... تا بگویم با تو از اسرار یار» آری بر آن عقیدهی پاک و متعالی پایدار باشید و اجازه بدهید دست خدا تا بهشت را روبهروی شما بگشاید. فرصت سیر در معارف الهی و آیات ربانی را از دست ندهید که همیشه این فرصت نمیماند.
موفق باشید