متن پرسش
با سلام خدمت استاد عزیزم.من باشمادرکتابخانه مرکزی شهداری وبه واسطه سخنرانی درحدود سال1385 اشنا شدم.مطالبی که بیان میکردیدابی بودبرعطش من وراهنمای خوبی درمسیرافکارم.اما بعد ازازدواج رابطه من باشماقطع شد.دلیل ان هم همسرم هستند.ایشان طلبه اند وشما راازنظر سیاسی وعلمی مناسب نمیدانندالبته برای خودشان.من باایشان خیلی اختلاف نظروسلیقه وتفکر واخلاق داریم.به حدی که ادامه دادن برای من زجراور است .ایشان هم بامن وخانواده ام خیلی مشکل دارندوهردوی مابه شدت تحت فشارواذیت هستیم.هردوخانواده مذهبی انداماطرزمنشهای کاملا متفاوت داریم.ایشان مرامتهم به تعصب درمورد خانواده ام میکنند.تاحدی درست است اماایرادهایی که من در تفکر ورفتاربه ایشان وارد میکنم همانهایی است که از خانواده ومخصوصاشما یاد گرفته ام.کسی در حل مشکل کمکان نمیکندومن واقعا احساس استیصال ودرماندگی میکنم.به حدی ازهم دور شده ایم وحرمتها ازبین رفته که فکر نکنم کاری ازدستم براید.به نظرشماچه کار کنم؟
متن پاسخ
باسمهتعالی: سلامعلیکم: چرا نباید زیر سایهی همدیگر و با حترام به نظرات همدیگر زندگی را ادامه دهید. به همدیگر اجازه دهید بدون تخریب نظر دیگری، هر کدام به افکاری که حق میداند جلو برود و در عین حال هرکدام سایهای باشید برای آنکه احساسات دیگری را درک کند. فراموش نکنید ایشان به عنوان طلبه که شما را به کفر دعوت نمیکند که بخواهید جلو نظراتش بایستید. موفق باشید