بسم الله الرّحمن الرّحیم
مبانی معرفتی غدیر
1- قرآن میفرماید: «... قُل لَّا أَسْئلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى ...»؛[1] ای پیامبر! بگو: من هیچ پاداشی از شما برای رسالت خود نمیخواهم مگر مودّت و محبّت نزدیکانم. علماء اهل سنت از ابن عباس نقل میکنند: وقتی این آیه نازل شد از رسول خدا«صلواةاللهعلیهوآله» پرسیده شد؛ « مَنْ قَرَابَتُكَ هَؤُلَاءِ الَّذِينَ وَجَبَتْ عَلَيْنَا مَوَدَّتُهُم»؟ خويشاوندان شما كه محبت به آنها واجب است چه کسانی هستند؟ رسول خدا«صلواةاللهعلیهوآله» فرمودند: « عَلِيٌّ وَ فَاطِمَةُ وَ ابْنَاهُمَا »؛[2] علي و فاطمه و دو فرزندش.
علامه طباطبایی«رحمةاللهعلیه» در رابطه با آیهی فوق میفرمایند:
«اینکه خداوند به پیامبرش میگوید: در رابطه با اجر رسالت بگو، اجري در رابطه با آن نميخواهم مگر دوستي نزديكانم، از آنجاییكه استثناء در آن آیه، استثنای منقطع است، موضوعی است در رابطه با هدایت مسلمانان. به همین جهت در آيهی 48 سوره سبأ كه ميفرمايد: «قل مـا سَئَلْتُكُمْ مِن اَجْرٍ فَهُوَ لَكُم … »بگو اين اجر و مودّت ذيالقربي که از شما میخواهم، در رابطه بـــا ادامهی دينداري است و آن برای خود شما مفید است. زيرا اسلام هرگز مردم را دعــوت نميكند به اينكه خويشاوندان پيامبر«صلواةاللهعلیهوآله» را بهخاطر اينكه خويشاوندان او هستـــند دوست بدارند، بلكه آن محبّت، محبّت في الله است، بدون اينكه مسئلهی خويشاونــدي كمترين دخالتي در آن داشته باشد. صلهی رحم هم غير از محبّت به رحم است، چون اسلام بر هر محبّتي به جز محبّت به خدا خط بطلان كشيده است و با توجه به اخبار زيادي كه از طريق سني و شيعه وارد شده همهی آنها آيه را به مودّت عترت تفسير كردهاند و طايفهی ديگر از روايــــات كه مردم را در جهت فهم كتاب خدا به اهلالبيت ارجاع داده، كمـــك ميكند تا متوجه باشيم منظور از واجبكردن مودّت اهلالبيت و اجر رسالت قراردادن آن مودّت، تنها اين بوده كه اين محبّت وسيلهاي گردد تا مردم را به ايشان رجـوع دهد واهلالبيت مرجع علمي قرار گيرند. لذا مودّتي كه اجر رسالت فرضشــده چيزي ماوراي خود رسالت و دعوت ديني و بقاء و دوام آن نيست »
2- خداوند در آیهی تطهیر خبر از طهارت خاصی برای اهلالبیت«علیهمالسلام» میدهد که مختص آنهاست، چون میفرماید: «...إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا»؛[3]خداوند اراده کرده تا فقط شما اهلالبیت را از هرگونه آلودگی پاک گرداند، آنهم پاکگرداندنی خاص. بنا به گفتهی علامه طباطبایی«رحمةاللهعلیه»؛ از آنجایی که خداوند طهارت و پاکشدن از آلودگیها را برای همهی مردم تشریعاً اراده کرده و در همان راستا رسولان را فرستاده است، پس اینکه آیهی فوق، طهارت اهلالبیت«علیهمالسلام» را طهارتی منحصر به آنها قرار داده نشان میدهد باید این طهارت غیر ازآن طهارت تشریعی باشد که خداوند برای عموم مردم اراده کرده است. لذا طهارتی که برای اهلالبیت اراده کرده است طهارتی تکوینی است. به این معنی که شخصیت آنها عین طهارت از هرگونه آلودگی فکری و اخلاقی است ، منتها آنها وظیفه دارند آن طهارت موهبی را با انواع عبادات حفظ نمایند.
3- در سورهی واقعه میفرماید: «إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ، فِي كِتَابٍ مَّكْنُونٍ، لَّا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ»؛[4]قرآن دارای حقیقتی غیبی است که فقط «الْمُطَهَّرُونَ » یعنی آن مطهرونی که قبلاً به آن اشاره شده میتوانند با حقیقت قرآن مرتبط شوند. از آنجایی که موضوع تماس با قرآنِ مکنونِ غیبی را مطرح میکند، معلوم میشود این ارتباط، ارتباط مفهومی با معانی قرآن نیست، بلکه ارتباط قلبی با حقیقت و «وجود» قرآن است. مثل اینکه قلب در مرتبهی نازلترِ آن، با وجود ملائکه مرتبط میشود.یا انسان با وجود خود به علم حضوری مرتبط است.
4- تفاوت فرهنگی که با حقایق ارتباط «وجود»ی پیدا میکند با فرهنگی که ارتباط «مفهومی» با حقایق پیدا میکند، مثل تفاوت پیامبران با فلاسفهی بزرگ است. زیرا فیلسوف از طریق استدلال و به کمک عقل متوجه میشود حقایقی در عالم هست، ولی پیامبر با رفع حجاب از طریق قلب با حقایق مرتبط میشود. مثل تفاوت علمِ به آب با اُنس با آب. و لذا مولوی میگوید:
آنچه اندیشی پذیرای فناست آنچه در اندیشه ناید آن خدا است
به این معنی که ارتباط با خدا باید فوق ارتباط فکری باشد، بلکه باید قلب بتواند با «وجودِ» خداوند مرتبط شود.
5- قرآن در رابطه با رجوع به حق یا «وجود» میفرماید «أَفَمَن يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَن يُتَّبَعَ أَمَّن لاَّ يَهِدِّيَ إِلاَّ أَن يُهْدَى»؛[5]اي پيغمبر به آنها بگو آيا کسي که به حق هدايت ميکند شايسته است که از او تبعيت شود، يا کسي که هدايت نميكند مگر اين که هدايتش كنند.
ملاحظه فرمایید؛ اين آيه دو موضوع خاص را روبهروي هم قرار داده است. وقتي از شما ميپرسند از عالم پيروي كنيم يا از جاهل؟ جواب ساده است، اما در اين آيه ميخواهند افق فكري ما را متوجه چيزي بالاتر از اينها بکنند و لذا ميپرسند آيا از كسي پيروي كنيم كه راهي نميشناسد مگر اين که او را راهنمايي كنند، يا از کسي که «يَهْدِي اِلَي الْحَق» به حق و به «وجود» هدايت ميكند؟ در اين سؤال ميخواهند ما را متوجه دو نوع علم بكنند. مسلّم شما در جواب خواهيد گفت از کسي که به سوي حق هدايت ميکند بايد پيروي كرد. ولي جرياني را روبهروي آن قرار ميدهد كه انسان جاهلي نيست، بلكه كسي است كه هدايت نيافته مگر به واسطهی هدايت غير.
از طرفي ارائه طريق و خبردادن از آدرسِ حقايق، آن هم به صورت مفهومي، از هر كسي ساخته است، چه امام باشد و چه امام نباشد و چه ذاتاً به حقايق راه يافته باشد، و چه از طريق غير هدايت يافته باشد. پس مرادِ آيه از هدايت به حق، به معني ايصال به مطلوب است و اين ميرساند تنها راهي كه انسان بتواند با حقايق تماس بگيرد راهي است كه اهل بيت«علیهمالسلام» ارائه ميدهند و لذا حضرت باقر«علیهالسلام» در مورد آيه فوق فرمودند: «آن كسي كه به حق هدايت ميكند محمد وآل او هستند...»[6] و حضرت سجاد«علیهالسلام» در مورد آيه فوق فرمودند: «نُزِلَتْ فِينَا»[7]آيه درباره ما نازل شده است. چون اينها با خود حق مرتبطاند و نه با مفهوم حق. فرهنگي كه حق را مييابد ميتواند از همان طريق، جان بقيه را در مقامي قرار دهد که حقبين شوند. همان فرهنگي كه در آن فرهنگ علي«علیهالسلام» ميفرمايند: «مَا رَأيْتُ شَیئاً اِلاّ وَ رَأيْتُ اللهَ قَبْلَهُ وَ مَعَهُ وَ بَعْدَه»[8] من هيچچيز را نديدم الاّ اينکه قبل ازآن، با آن، و بعد ازآن چيز، خدا را ديدم. ممکن است بپرسيد: يا علي! پس ديگر چه موقع آن چيز را ميبينيد؟ جواب اين است همه چيز جلوات حضرت «الله» است.
شرايط ظهور حضرت بقيةالله «عجلاللهتعالیفرجه»
وقتي طبق آيهی 35 سوره يونس«علیهالسلام» معني فرهنگ اهل بيت«علیهمالسلام» روشن شد، جايگاه امامزمان«عجلاللهتعالیفرجه» در عالم روشن ميشود و اينكه مردم بايد با انتظار خود منتظر چه فكر و فرهنگي باشند. اینکه امام زمان«عجلاللهتعالیفرجه» غايباندآيا به جهت آن نيست كه فكر و فرهنگ آن حضرت غايب است و طريقت فكر حضرت در جامعه اسلامي گم شده است؟تاريخِ مفهوم زدگي، تاريخ غيبت امام زمان«عجلاللهتعالیفرجه» است، وقتي «وجود» منکشف گشت، ظهور حضرت شروع ميشود. آري؛ رسيدن به طريقتِ تفكر حضوري بدون مقدمات تفكر حصولي ممکن نيست، ولي آن مقدمات در حدّ مقدمه بايد باشند و مقصد چيز ديگري است.
حضرت رضا«علیهالسلام»در رابطه با نوع نگاه به فرهنگ امامتی که در غدیر شروع شد میفرمایند: «عِلْمُهُمْ فَوْقَ عِلْمِ اَهْلِ زَمانِهِم و قال الله عزّوَجلّ،« أَفَمَن يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَن يُتَّبَعَ أَمَّن لاَّ يَهِدِّيَ إِلاَّ أَن يُهْدَى فَمَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ»؛[9] علم امام فوق علم مردم زمانش است، همان علمی است که خداوند با «يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ» آن را معرفی کرد، شما را چه شده. چگونه نسبت به جایگاه امام قضاوت میکنید.؟[10]
اگر علم امام علمی مفهومی و اکتسابی بود و به تدریج بهدست میآمد، به همان اندازه که هنوز وجوهی از علم را کسب نکرده بود، انسانها در گمراهی قرار میگرفتند. لذا حضرت رضا«علیهالسلام»در توصیف علم امام میفرمایند: «الْإِمَامُ وَاحِدُ دَهْرِهِ لَا يُدَانِيهِ أَحَدٌ وَ لَا يُعَادِلُهُ عِدْلٌ وَ لَا يُوجَدُ لَهُ بَدِيلٌ وَ لَا لَهُ مَثِيلٌ وَ لَا نَظِيرٌ، مَخْصُوصٌ بِالْفَضْلِ كُلِّهِ مِنْ غَيْرِ طَلَبٍ مِنْهُ وَ لَا اكْتِسَابٍ بَلِ اخْتِصَاصٌ مِنَ الْمُتَفَضِّلِ الْوَهَّاب»[11] امام یگانهی روزگار خود میباشد، نه اَحدی به او میرسد و نه عالِمی با او برابری میکند... تمام برتری به او اختصاص یافته بدون آنکه او به دنبال آن باشد و آن را کسب کرده باشد، بلکه اختصاصی است از خدای وَهّاب.
6-رجوع به حق یا «وجود»، رجوع به حقیقتی است که در عین آنکه دارای شدت و ضعف است، دارای کثرت نیست و لذا هرکس به اندازهای که با «وجود» مرتبط شود، نهتنها احساس میکند در مرکز عالَم قرار دارد، بلکه تمام شخصیت او را حضور و امید فرا میگیرد، نه گرفتار گذشته و آینده است و نه گرفتار کثرات و ماهیات.
7- ذات انسان یک حقیقت وجودی است و درمرتبهی تکوینی خود، عین اتصال به عین وجود یا حق است و هرچه از فرهنگ ارتباط با وجود بیشتر فاصله بگیرد، بیشتر از حقیقت خود فاصله گرفته است. برای یافتن تصوری در رابطه با جایگاه «ارتباط وجودی» و تفاوت آن با ارتباط مفهومی ، ملاحظه بفرماييد كه گل وقتي در دلِ طبيعت قرار دارد، شما را در حضور ميبرد و در نتيجه با چيزي ماوراء صورت گل مرتبط ميشويد، به همين جهت هم مايل هستيد دوباره آن گل يا گل ديگري را تماشا كنيد تا به آن حالِ حضور منتقل شويد. چون آن گل در حيات است، شما از طريق صورت گل به حيات منتقل ميشويد ولي اگر همين گل را از جايگاه خود كه طبيعت باشد جدا كرديد و به خانه آورديد و تماشا نموديد، تا مدتي از طريق خاطرهاي كه در ابتدا با روبهرو شدن با آن گل در روح خود داشتيد، تغذيه ميشويد و با ديدن اين گُلِ موجود در خانه، آن گلِ وسط دشت و «حيات» مربوط به آن براي شما تداعي ميشود، ولي بعد از مدتي كه ارتباط با گل موجود در گلدان، ديگر ممكن نبود، آن را بيرون مياندازيد. در اين فعل و انفعال، شما به اميدِ داشتن حيات موجود در مجموعه طبيعت، آن گل را به خانه آورديد، غافل از اينكه آن گل در آن مجموعه قدرت انكشاف و به حضوربردن داشت و شما را با «وجودِ» حيات مرتبط ميكرد، ولي وقتي گل را از آن مجموعه جدا كرديد، با نگاهكردن به آن گل با «مفهوم» حيات مرتبط بوديد و نه با «وجود»، ولي اميد داشتيد «مفهوم» حيات براي شما نقش «وجودِ» حيات را ايفاء كند كه نشد و لذا ديگر به آن گل توجه نداريد. اشكال كار اين بود كه به جايگزيني خود اميدوار بوديد، فكر ميكرديد ميشود با جايگزينيِ گل دشت در خانه، به همان سير حضوري كه در طبيعت به آن ميرسيديد، برسيد، ولي ديديد كه با اين جايگزيني، حيات خود را به پوچي مشغول كرديد، چرا که روان خود را فريب داديد، و پس از مدتي متوجه دروغينبودن آن جايگزيني شديد.
8- رجوع به غدیر یعنی رجوع به فرهنگی که بشر با «وجود» مرتبط میشود و لذا شیعه در گسترهی غدیر نظر به ظهور امامی دارد که واسطهی فیض است و زندگی زمینی بشر را به آسمان متصل میگرداند تا همواره با حقیقت مرتبط باشد و زندگی معنی خود را بازیابد. زیرا بنا به فرمایش امیرالمؤمنین«علیهالسلام»: «هذا الوجود کلّه وجه الله»[12] این جلوههای وجود، همه وجهالله هستند.
باید در فرهنگی بهسر برد که بتوان با نظر به جلوههای ربّانی حضرت «الله» خود را دائماً با حضرت حق مرتبط دانست، چرا که نجات بشریت به «رجوع به حق» است. و غدیر به این دلیل فرهنگ نجاتی است که بشریت به دتبال آن است .
«و صلّیالله علی محمّد و آل محمّد»
1- سورهی شوری، آیهی 33
2- الغدیر، ج 2، ص307
3- سورهی احزاب، آیهی 33
4- سورهی واقعه، آیات 77 تا 79
5- سوره يونس، آيه 35.
6- «بحارالانوار»، ج9 ، ص213.
7- «بحارالانوار»، ج24، ص147.
8 - «مفتاحالفلاح»، ص368.
9- سورهی یونس، آیهی 35
10 - عیون اخبار الرّضا، ج 1، ص 199
11- تحف العقول عن آل الرسول(صلی الله علیه و آله ) ص: 439.
12- سید حیدر آملی، جامع الأسرار ، ص: 211