حضوری ماورای «نه مرگ» و «نه زندگی»
(تفسیر سوره اعلی)
باسمه تعالی
«سَنُقْرِئُكَ فَلَا تَنْسَى إِلَّا مَا شَاءَ اللَّهُ إِنَّهُ يَعْلَمُ الْجَهْرَ وَمَا يَخْفَى وَنُيَسِّرُكَ لِلْيُسْرَى فَذَكِّرْ إِنْ نَفَعَتِ الذِّكْرَى سَيَذَّكَّرُ مَنْ يَخْشى وَ يَتَجَنَّبُهَا الْأَشْقَى الَّذي يَصْلَى النَّارَ الْكُبْرى ثُمَّ لا يَمُوتُ فيها وَ لا يَحْيى».
1- هرکس در این زمانه با روبهروشدن با انواع انسانها و با انواع بحرانهایِ روحی که پیش آمده، باید از خود بپرسد، بودنش چگونه باید باشد تا اُنس و الفت با خود و با عالم و با آدم برایش محقق شود؟ آیا به حضوری که آیه «سَنُقْرِئُكَ فَلَا تَنْسَى» متذکر آن است، فکر کردهایم و به وسعت گفتگویی که باید با همدیگر داشته باشیم، وارد شدهایم؟ به معنای گفتاری که مملوّ از اشارت به بیکرانهها است، بیکرانههایی که در ما و در عالم مدّ نظر میآیند، آن هم با نظر به «وجود» که در هر چیزی ظهور میکند. آیا وعده ای که در آیه مذکور هست، چنین حضوری است؟
2- آیا بستر حضوری که در این زمانه باید در آن قرار گیریم تا از «نه مرگ» و «نه زندگی» که آیه «ثُمَّ لا يَمُوتُ فيها وَ لا يَحْيى» متذکر آن است، رها شویم، امری جز حضور در تاریخ قدسی انقلاب اسلامی است؟ که جانها را تا آن اندازه به همدیگر نزدیک میکند که همگان خودِ گمشده خود را یک بار در تشییع پیکر مطهر حاج قاسم سلیمانی تجربه کردند و بار دیگر در ساحتی که تشییع پیکر شهید غیرت حمیدرضا الداغی به میان آورد. این است آن حضوری که با انقلاب اسلامی در آن قرار گرفتیم تا در وسعتی بیکرانه همدیگر را احساس کنیم وگرنه فردا دیر است.
3- اگر خداوند با تذکری که در آیه: «ثُمَّ لا يَمُوتُ فيها وَ لا يَحْيى» فرمود، خبر از نیستانگاری و احساس پوچی داده و اگر این آیه تذکری است حتی برای رفقای مذهبی و انقلابی ما، چرا در این سخنان آیندهای را مدّ نظر قرار ندهیم که اگر در درون خود با آن روبهرو شدیم، اولاً: آن را بشناسیم و ثانیاً: راه عبور از آن را مدّ نظر داشته باشیم؟ آیا نمیتوان گفت نیستانگاری به عنوان تقدیر تاریخی این دوران برای بشر جدید، به عنوان مهمانی ناخوانده در حال ظهور است؟ و آیا اگر قبل از جا خوشکردن در درون سینهها آن را نشناسیم، وقتی جانها را فرا گرفت، مگر ممکن است انسانها پس از آن به سخنان انبیای الهی که از طریق دینداران مطرح میشود و متذکر راههای عبور از آن نیستانگاری میباشند، گوش میسپارند؟ وقتی فهمی از هدایتی که ماورای «نه مرگ» و «نه زندگی» است در نزد خود ندارند، چگونه به سخنانی گوش بسپارند که هیچ احساسی نسبت به آن سخنان در نزد خود ندارند. لذا در مقابل سخنان انبیاء اینطور اشکال میکنند که:
طوطی نُقل شکر بودیم ما ** مرغ مرگاندیش گشتیم از شما
هر کجا افسانه غمگستری است ** هر کجا آوازه مستنکری است
هر کجا اندر جهان فال بد است ** هر کجا مسخی، نکالی مأخذ است
در مثال قصه و فال شما است ** در غمانگیزی شما را مشتها است
آری! باید همین امروز از «ثُمَّ لا يَمُوتُ فيها وَ لا يَحْيى» سخن گفت هرچند به ظاهر آن سخن نابهنگام تلقی شود وگرنه فردا دیر است.
4- اگر با طرح مباحث «راز نیستانگاری دوران» خواب راحت مخاطبان به هم میخورد و درنتیجه ذهنهای عادت کرده در آنچه هستند و در آن احساس آرامش میکنند، آشفته و بیقرار میشوند، آیا با اینهمه، طرح چنین نکتهای خبر از آن نمیدهد که با نظر به آیه «سَنُقْرِئُكَ فَلَا تَنْسَى» راه تازهای را باید در بستر حضور در آخرین دین، یعنی دین اسلام مدّ نظر آورد؟ تا انسانها بتوانند در این دوران همچنان شور ایمانی و حیات فعّالی را در خود احساس کنند، حیاتی یکپارچه که انسان در آن حیات، غیب و شهود را به یگانگی و با هم دریابد؟ آیا زندگیِ واقعی همانی نیست که هستی را یکپارچه بیابیم تا در عین آنکه در معرض تجلیات الهی، در حال شدن قرار میگیریم، صراطی را که همواره برای رفتن است در مقابل خود بیابیم؟ با نظر به خدایی که نه بیرون از جهان و نه بیرون از جان ما است. در این نوع حضور است که نه جایی برای ناامیدی میماند و نه احساسی که به حکم آیه «ثُمَّ لا يَمُوتُ فيها وَ لا يَحْيى» انسان احساس بیمعنایی میکند، بلکه در مسیر دینداری منتظر وعدهای خواهد بود که فرمود: «سَنُقْرِئُكَ فَلَا تَنْسَى» طوری در جان تو میخوانیم که سراسر وجودت حضوری باشد در نزد خود و در جهان و در محضر خدا، بدون آنکه حضوری تو را از حضوری باز دارد و این یعنی بودنی که ماندن نیست.
والسلام علیکم و رحمۀ الله و برکاته