تفسیر قرآن-سوره بقره(31)
جایگاه تاریخی حضرت ابراهیم«علیهالسلام» در قرآن
بسم الله الرّحمن الرّحیم
«وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثابَةً لِلنَّاسِ وَ أَمْناً وَ اتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهيمَ مُصَلًّى وَ عَهِدْنا إِلى إِبْراهيمَ وَ إِسْماعيلَ أَنْ طَهِّرا بَيْتِيَ لِلطَّائِفينَ وَ الْعاكِفينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ» (۱۲۵)
«وَ إِذْ قالَ إِبْراهيمُ رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً وَ ارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَراتِ مَنْ آمَنَ مِنْهُمْ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ قالَ وَ مَنْ كَفَرَ فَأُمَتِّعُهُ قَليلاً ثُمَّ أَضْطَرُّهُ إِلى عَذابِ النَّارِ وَ بِئْسَ الْمَصيرُ» (۱۲۶)
و چون ابراهيم گفت: «پروردگارا! اين محل را شهرى امن گردان، و مردمش را - هركس از آنان كه به خدا و روز بازپسين ايمان بياورد- از فرآوردهها روزى بخش»، فرمود: [ولى] هركس كفر بورزد، اندكى برخوردارش مىكنم، سپس او را با خوارى به سوى عذاب آتش [دوزخ] مىكشانم، و چه بد سرانجامى است.»
اینجا حضرت ابراهیم«علیهالسلام» دو درخواست دارد، یکی اینکه شهر مکه محل امنی بشود و دیگر اینکه مؤمنین واقعی در این سرزمینِ خشک از ثمرات بهرهمند شوند. خدای مهربان هر دو را اجابت فرمود به طوری که حتی در زمان جاهلیت، شهر مکه، محل امن بود و نیز مکه همواره یک مرکز بزرگ تجاری بوده و در طول سال بهترین ارزاق در آنجا یافت میشد. البته خدا علاوه بر تقاضای ابراهیم، کافران شهر را نیز مشمول کمی از این نعمتها ساخت و این نشانۀ رحمت عامۀ پروردگار است، اما برای آنکه کفار گمان نکنند که در نزد خدا مقامی دارند، میفرماید آنها را در سرای آخرت در عذاب آتش میکشانم و چه بد سرانجامی دارند!
«وَ إِذْ يَرْفَعُ إِبْراهيمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَيْتِ وَ إِسْماعيلُ رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّكَ أَنْتَ السَّميعُ الْعَليمُ» (۱۲۷)
و هنگامى كه ابراهيم و اسماعيل پايههاى خانه [كعبه] را بالا مىبردند، [مىگفتند:] «اى پروردگار ما، از ما بپذير كه در حقيقت، تو شنواى دانايى.
اینکه میفرماید: «آنها پایههای کعبه را بالا بردند» معلوم میکند که شالودههای کعبه موجود بوده و این مطابقت با احادیث دارد، زیرا طبق روایات، خانۀ کعبه از زمان حضرت آدم برپا شده بود. مهم این است که ایشان عرض میکنند: خدایا از ما بپذیر، و نمیگویند چه چیز را، تا با اخلاصی که نسبت به آن عمل دارند، کوچکی عمل خود را در پیشگاه خدا ثابت کنند.
«رَبَّنا وَ اجْعَلْنا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَكَ وَ أَرِنا مَناسِكَنا وَ تُبْ عَلَيْنا إِنَّكَ أَنْتَ التَّوَّابُ الرَّحيمُ» (۱۲۸)
پروردگارا، ما را تسليم [فرمان] خود قرار ده؛ و از نسل ما، امتى فرمانبردار خود [پديد آر]؛ و آداب دينى ما را به ما نشان ده؛ و بر ما ببخشاى، كه تويى توبهپذير مهربان.
پس اسلامی که این دو بزرگوار درخواست میکنند، اسلامِ ظاهری که همان عمل به ظواهر دینی باشد، نیست بلکه کمال عبودیت و تسلیم محض مقابل پروردگار است. چون اسلام مراتبی دارد:۱- تسلیم و اطاعت ظاهری که ناشی از احساس ذلّت و زبونی در مقابل حریف نیرومند است لذا تن به اطاعت میدهد. (حجرات/۱۴) ۲- تسلیم عقل که شخص مقابل دلیل و منطق تسلیم میشود هرچند ممکن است قلباً تسلیم نگردد. (نحل/۱۴- آلعمران/۱۹- بقره/۱۲۶) .
مطابق روایات آنچه مانع تسلیم قلبی بعد از تسلیم عقلی است، سه چیز میباشد، «حرص» و «تکبّر» و «حسد»؛ که اولی آدم را به خوردن شجرۀ ممنوعه وادار کرد و دومی مانع سجدۀ شیطان شد و سومی قابیل را به قتل برادر واداشت ۳- تسلیم قلب که مطیعبودنِ قلبی است و همیشه توأم با ایمان و عمل صالح است و حدّ تمام و کمال آن همانی است که این دو بزرگوار خواستار آن شدند. خواستند خداوند مناسکشان را به آنان نشان دهد، حاکی از همان «أَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ» که ظهور اعمالشان وَحی الهی باشد و خداوند آن عمل را برای آنها به ظهور آورد و عرضه داشتند: «تُبْ عَلَيْنا»، به آن معنا که خداوند توجهی خاص به آنها بکند تا به انجام عالیترین اعمال مفتخر شوند.
«رَبَّنا وَ ابْعَثْ فيهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِكَ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ يُزَكِّيهِمْ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ» (۱۲۹)
پروردگارا! در ميان آنان، فرستادهاى از خودشان برانگيز، تا آيات تو را بر آنان تلاوت کنند، و كتاب و حكمت به آنان بياموزد و پاكيزهشان كند، زيرا كه تو خود، عزیز و حكيمى.»
به پنجمین تقاضای آن دو بزرگوار اشاره میکند و در واقع لزوم بعثت انبیاء را بیان میدارد. هدف آفرینش، تکامل انسان است اما کسی باید رسالتِ به کمالرساندن انسان را به عهده گیرد که خدا و راه تکامل را به خوبی بشناسد و از تمام جنبههای وجود انسان آگاه باشد و به علاوه از جنس بشر باشد تا بتواند سرمشق مردم قرار گیرد. برای همین حضرت ابراهیم و اسماعیل تقاضا میکنند که پیامبری مبعوث کن که از جنس بشر باشد تا خصوصیات و نیازهای یک انسان را داشته باشد و بتواند دردها و مشکلات او را درک نماید. پیامبران با تلاوت آیات یعنی پی در پی خواندن آنها حساسیتهای لازم را در افراد میانگیزانند تا به دنبال حقایق بروند و در مرحلۀ دوم به آنها کتاب را تعلیم میدهند تا آگاهیهای لازم را در زمینۀ احکام و دستورات دینی پیدا کنند و در مرحلۀ تعلیمِ حکمت، فواید و آثار احکام و خصیصۀ درک و تشخیص را در مردم بهوجود میآورند به نحوی که به وسیلۀ آن بتوانند حق و واقعیت را عقلاً بشناسند و کارها را محکم و متقن انجام دهند. اما همۀ این مراحل، مقدمه است برای تزکیه و پاکگرداندن انسان از آلودگیهای اخلاقی، یعنی هدف نهاییِ بعثت انبیاء، تربیت انسان است به طوری که با تمرین و تکرارِ اعمال صالحه چنان ملکات اخلاقی در روح او بهوجود آید که غیر قابل زوال و لااقل به آسانی زایل نشود.
در نگاهی به روش اسلام در تربیت انسان متوجه میشویم که بسیار متفاوت از تعلیمات حکمای اخلاق است. به طور کلّی سه روش برای تربیت انسان وجود دارد: ۱- توجه دادن به منافع و آثار دنیویِ اعمال مانند اینکه حرص موجب خواری و تنگدستی میشود؛ در این روش، ستایش مردم و سعادت دنیوی، محرّک انسان است ۲- توجهدادن به فواید اخروی اعمال که در این مکتب محرک انسان سعادت اخروی است ۳- طریقی که مختص قرآن است، به این شکل که آنچنان علوم و معارفی در انسان میپروراند که دیگر جایی برای ارتکاب گناه باقی نمیماند، مانند اینکه اگر هر کس ایمان بیاورد که عزّت و قدرت فقط برای خدا است و مالک مطلق اوست و بر هر چیزی ناظر و از هر کاری آگاه است و ... نتایج اخلاقی خاصی به همراه میآورد که شباهت به هیچکدام از آن دو مکتب ندارد. در روش قرآن، محرّک انسان نه سعادت دنیوی و نه سعادت اخروی، بلکه محبت و عشق به خدا است. تفاوت این سه روش، تفاوت مرحلۀ پایین، متوسط و عالی است به همین دلیل در قرآن آیاتی وجود دارد که ناظر بر دو روش اول نیز هست، اما هدف قرآن این است که در نهایت، انسانها به سطح عالی برسند و بر اساس حبّ الهی عمل کنند.




