بسمالله الرّحمن الرّحيم
تفسیر المیزان و روش علامه طباطبایی«رحمةاللهعلیه»
1- قرآن میفرماید: « إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ . فِي كِتَابٍ مَّكْنُونٍ . لَّا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ.»آن قرآن، قرآن بسیار بلندمرتبه است، در کتابی مکنون و غیر قابل دسترس برای همه، کسی بدان تماس نمیتواند بگیرد مگر «المطهّرون».
اولاً: میفرماید حقیقت قرآن چیزی بالاتر از الفاظ قرآن است. ثانیاً: آن حقیقت طوری است که میتوان آن را مسّ کرد و با آن تماس گرفت. ثالثاً: لازمهی تماس با آن حقیقت والا طهارت مطلق است. همان طهارتی که مخصوص است به اهل بیت(ع) که در موردشان فرمود: « إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا »[1] همانا ای اهل بیت! خداوند اراده کرده است که هرگونه آلودگی را از شما بزداید، آنهم زدودنی خاص.
پس مقام قلب مطهر اهلالبیت(ع) مقام تماس با حقیقت قرآن است و هرکس خواست با قرآن به معنی واقعی ِ آن مرتبط شود باید با نور آن ذوات مقدسه بر قرآن بنگرد و از آن بهره گیرد.
2- قرآن شرط ارتباط با خود را «تدبّر» میداند و میفرماید: «أَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَلَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُواْ فِيهِ اخْتِلاَفًا كَثِيرًا »[2] آيا در قرآن نمىانديشند، اگر از جانب غير خدا بود قطعا در آن اختلاف بسيارى مىيافتند. پس با سطحینگری نمیتوان به حقیقت قرآن پی برد و متوجه نور توحیدِ جاری در آن شد.
3- علامه طباطبایی«رحمةاللهعلیه» با توجه به دو امر فوق المیزان را تدوین فرمودند، شخصیتی که میتوان شاخصههای او را چنین برشمرد؛
الف: سالکی که توانسته است تحت تربیت استاد بزرگواری چون قاضی طباطبایی«رحمةاللهعلیه» در هماه اوان جوانی به مقام برزخی مفتخر شود.
ب: مجهز به روحیهی تفکر و تدبّر باشد و شناخت کامل از تئوری فرهنگی کلمات زمانه از طریق مجالستهای ممتد با «هانری کربن».
ج: فیلسوفی است که متوجه است نظرات نوری اهل بیت (ع) با نگاه فلسفی مخلوط نشود. زیرا اگر کسی فلسفه را نشناخت ناخواسته نگاههای فلسفی را بر آیات الهی تحمیل میکند و یا گرفتار ظاهربینی در پوشش دین میشود.
آنهایی که سخنان علامه طباطبایی«رحمةاللهعلیه» در المیزان را فلسفی میدانند ظاهربینانی هستند که از تفکر گریزانند. علامه طباطبایی«رحمةاللهعلیه» اهل فلسفه است و هرگز آن را تحقیر نمیکند تا متوجه باشد آیات طوری معنی نشود که با مبادی عقلی در تضاد قرار گیرد. منتها همواره مرز بین تفکر فلسفی را با نور وَحی و معارف اهل بیت (ع) جدا میکند.
د: متفکری است که آیات را با نور روایات مینگرد، نه گرفتار اخباریگری است و نه اسیر معتزلیگری. توانسته است بین عقل و نقل جمع سالم کند، نه مثل معتزلی بین عقل و نقل جمع مکسر نماید. براهین قرآن را با عقلفهمیدن، لازمهی تفکر هر مسلمانی است که میخواهد در قرآن تدبّر کند.[3] اما نه این که عقل را در عرض وحی قرار دهد، بلکه عقل را در خدمت فهم قرآن به کار گیرد.
ه: دانشمند موجَزگویی است که خواننده را دعوت به دقت میکند.
حاصل تدبر علامه طباطبایی«رحمةاللهعلیه» در قرآن آن شد که شهيد مطهري«رحمةاللهعليه» در توصيف او و ارزش تفسير الميزان ميگويد:
«اين مرد واقعاً يكي از خدمتگزاران بسياربسيار بزرگ اسلام است، او به راستي مجسمة تقوا و معنويت است. در نهايتِ تهذيب نفس و تقوا، مقامات بسيار عالي را طي كرده. من ساليان دراز از فيض محضر پر بركت اين مرد بزرگ بهرهمند بودهام و الآن هم هستم. كتاب تفسير الميزان ايشان، يكي از بهترين تفاسيري است كه براي قرآن مجيد نوشته شده است... من ميتوانم ادعا كنم كه بهترين تفسير است كه در ميان شيعه و سني از صدر اسلام تا امروز نوشته شده است ..... او بسياربسيار مرد عظيم و جليلالقدري است..... مردي است كه صدسال ديگر تازه بايد بنشينند و افكار او را تجزيه و تحليل كنند و به ارزش او پي ببرند .... علامهطباطبايي ما، چند نظريه در فلسفه دارند، نظرياتي در سطح جهاني كه شايد 50 تا 60 سال ديگر ارزش اينها روشن بشود .... البته ايشان در ايران شناخته نشده است، بلكه در دنياي اسلام شناخته شده هستند».[4]
ح: چون اهل تفکر است آیات محکم را میشناسد و میتواند به کمک آنها متشابهات را تبیین کند، زیرا بنا به فرمایش حضرت رضا:u «مَنْ رَدَّ مُتَشَابِهَ الْقُرْآنِ إِلَى مُحْكَمِهِ فَقَدْ هُدِيَ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيم»؛[5] هرکس متشابه قرآن را به محکم آن ارجاع داد به صراط مستقیم هدایت شده است.
نمونهای از ردّ آیات متشابه به آیات محکم
قرآن در سوره یوسف میفرماید:« وَقَالَ لِلَّذِي ظَنَّ أَنَّهُ نَاجٍ مِّنْهُمَا اذْكُرْنِي عِندَ رَبِّكَ فَأَنسَاهُ الشَّيْطَانُ ذِكْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِي السِّجْنِ بِضْعَ سِنِينَ »[6]و [يوسف] به آن كس از آن دو كه گمان مىكرد خلاص مىشود گفت مرا نزد رب خود به ياد آور وشيطان ياد ربش را از ياد او برد در نتيجه چند سالى در زندان ماند.
از نظر ظاهر معلوم نیست شیطان چه کسی را تحت تأثیر قرار داد و به فراموشیاش کشاند. از طرفی در چند آیه قبل فرموده« إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِينَ »[7] او از بندگان مخلَص ما بود. در این آیه روشن میفرماید حضرت یوسف (ع) از مخلَصین بوده، مخلَصینی که شیطان به آنها دسترسی ندارد و خود شیطان اقرار کرد.«قَالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ، إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ»[8] [شيطان] گفت پس به عزت تو سوگند كه همگى را از راه به در مىبرم، مگر آن بندگان مخلَص تو را.
حال علامه طباطبایی«رحمةاللهعلیه» با تدبّر در این آیات نتیجه میگیرند که آن کسیکه شیطان او را به فراموشی کشاند حضرت یوسف (ع) بوده بلکه شرابریز عزیز مصر بوده است.
4- روش کار با کتابهای مرجع و اصلی عبارت است از اینکه اولاً: سعی شود در هر قسمت مقصد اصلی متن روشن گردد. ثانیاً: مطلبِ بهدست آمده ضبط و ثبت شود. لذا پیشنهاد میشود با دقت و حوصله، ذیل هر آیه نظر علامه نوشته شود تا در آینده دارای یک «لبّ المیزان» باشید و هروقت نظر ایشان را در مورد آیهای خواستید با کمترین وقت به آن رجوع فرمایید.(در این رابطه در جزوه «روش کار با المیزان» شرح بیشتری داده شده، به آن رجوع فرمایید).
5- نمونهای از دقت و تدبّر علامه طباطبایی«رحمةاللهعلیه» در آیات قرآن؛
قرآن می فرماید:« َا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ أَطِيعُواْ اللّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِي الأَمْرِ مِنكُمْ فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللّهِ وَالرَّسُولِ إِن كُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ ذَلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلاً »[9] اي مؤمنان خدا را اطاعت كنيد و رسول خدا و اوليالامر از خودتان را اطاعت كنيد، پس اگر در موردي اختلاف كرديد آن اختلاف را به خدا و رسولش ارجاع دهيد، اگر به خدا و به قيامت مؤمن هستيد، كه اين كار خير بسيار، وعواقب نيكويي دارد.
اولاً: آيه اطاعت خدا و رسول خدا و اوليالامر را واجب شمرده است.
ثانياً: لفظ «اَطيعُوا» يعني اطاعت كنيد را يك بار در مورد «خـدا» به كار برده و يك بار در مورد «رسول خدا و اوليالامر».
حال مراد از اطاعت از خدا، پيروي از احكامي است كه به عنوان وحي بر پيامبر«صلواةاللهعليهوآله» نازل شده. ولي اطاعت از رسول خدا دوجنبه دارد، يكي اطاعت از او در بيان احكام الهي، چنانچه خود خداوند به پيامبرش ميفرمايد: قرآن را بر تو نازل كردهايم تا براي مردم تبيين و روشن كني. «وَ اَنْزَلْنا اِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَـيِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ اِلَيْهِمْ»[10] و يك جنبه ديگرِ اطاعت، اطاعت از رسول خدا به عنوان مدبّر جامعه اسلامي در اجراي احكام و جهاد و دفاع و عزل و نصب فرمانداران است، چنانچه خداوند ميفرمايد: ما قرآن را به حق براي تو نازل كرديم تا بين مردم بر اساس آنچه خدا براي تو روشن كرده حكم كني: «اِنّا اَنْزَلْنا اِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النّاسِ بِما اَريكَ الله»[11]
پس با وجود آنكه اطاعت از رسول خدا در حقيقت اطاعت از خدا است، ولي به آن جهت قرآن لفظ «اَطيعُوا» را دوبار تكرار كرد كه در عين حال اطاعت از خدا يك معنا دارد و اطاعت از رسول خدا همچنان كه گفته شد، معنايي ديگر دارد. مثل تبيين آيات و اجراي احكام در جامعه.
ثالثاً: اطاعت از «اولي الامر» را در كنار اطاعت از رسول خدا واجب شمرده كه نشان ميدهد وجه مشتركي بين اطاعت از «رسول خدا» و اطاعت از «اوليالامر» هست و آن عبارت است از تبيين و تبليغ احكام الهي و اجراي احكام دين خداوند. ولي طبق ادامه آيه كه ميفرمايد: «اگر در بين هم اختلافي پيدا كرديد آن اختلاف را به خدا و رسول خدا ارجاع دهيد». در اين قسمت لفظ «اوليالامر» را نياورده، معلوم ميشود كه «اوليالامر» منصب تشريع ندارد، يعني در منازعات بايد به كتاب خدا و سنت رسول خدا رجوع كرد.
توضيح آنكه افرادي كه مورد خطاب اين آيه هستند مؤمنيناند و مسلماً نزاع آنها با غير اوليالامر است. زيرا بعد از اينكه اطاعت اوليالامر واجب شد ديگر رأي اولي الامر محل نزاع و ترديد واقع نميشود. از طرفي قول « اوليالامر» در فهم كتاب و سنت، حجيت دارد و از آن جايي كه آيه شريفه اطاعت آنها را بدون قيد و شرط لازم داشته، لذا قول و گفتار آنان مطابق با واقع و خالي از خطا و لغزش است. و در يك كلمه بايد علاوه بر پيامبر انسانهاي معصوم ديگري باشند، چرا كه خداوند بندههاي خود را به اطاعت كسي كه داراي خطا باشد و امت را در اثر آن خطاها گمراه ميكند، امر نميفرمايد، و اطاعت او را در كنار اطاعت پيامبرش قرار نميدهد.
مصداق اوليالامـر؛ هيچ يك از فِرَق مسلمين در باره پيشوايان خود ادعاي عصمت نكردهاند[12] به غير از شيعه كه ائمه دوازدهگانه خود را معصوم ميداند و شاهد بر اينكه مصداق اوليالامر، ائمه معصومين(ع)شيعه هستند، روايات بيشماري است كه از جمله آنها روايت جابربنعبداللهانصاري است كه نقل ميكند وقتي آيه «اَطيعُواالله و اَطيعُواالرَّسول…» نازل شد به محضر رسول اكرم(ص)عرض كردم؛ يا رسولالله! خداي تعالي و رسول او را ميشناسم ، ولي «اوليالامر» كه خداوند در اين آيه اطاعت آنها را با اطاعت رسولش برابر قرار داده چه كسانياند؟ و پيامبر f فرمودند: «اي جابر! اوليالامر، خليفههاي من و جانشينان بعد از من هستند كه امامان وپيشوايان مسلمين ميباشند و اول آنها عليابنابيطالب(ع) است».[13]
«والسلام عليكم و رحمةالله و بركاته»
[1] - سوره احزاب، آیه 33
[2]- سوره نساء، آیه 82
[3]- قال رسول الله (ص) : «إن للقرآن ظهرا و بطنا و لبطنه بطن إلى سبعة أبطن »
[4]- نقل از مقدمه كتاب «روش علامه در تفسير الميزان» از دكتر علي الاوسي.
[5]- وسائلالشيعة ج 27 ص 115
[6]- سوره یوسف، آیه 42
[7]- سوره یوسف، آیه 24
[8] - سوره ص، آیات 82 و 83
[9] - سوره نساء آيه 59
[10]- سوره نحل آيه 44
[11]- سوره نساء آيه 105
[12]- خلیفه اول گفت: «اَقيلوني فَلَسْتُ بِخَيْرِكُمْ وَ عَليٌّ فيكُمْ» (رهايم كنيد كه من بهتر از شما نيستم در حالي كه علي در بين شما است). يا خلیفه دوم گفت: « اِنَّ بَيْعَةَ ابيبكرٍ فَلْتَةً فَقَدْ كانَتْ كَذالِكَ غيرَ اَنَّ اللهَ وَقي شَرَّها» بيعت با ابابكر يك اشتباه بود، خدا ما را از شرّ آن در امان دارد.(تاريخ طبري ج 2 ص 442)
[13] - تفسير برهان ج 1 ص 235