صوت های مرتبط با شرح متن برکات نظر در نسبت بین « وجودِ نفس » با «صِرفُالوجود » که لازم است کاربران گرامی مطالعه این متن را حتما همراه با شرح صوتی آن مورد استفاده قرار دهند.
برکات نظر در نسبت بین «وجودِ نفس» با «صِرفُالوجود»
بسم الله الرّحمن الرّحیم
همچنانکه در شرح کتاب شریف «رسالة الولایه» روشن شد حضرت علامه طباطبایی«رحمةاللّهعلیه» متذکر شدند راهِ رسیدن به باطنِ عالَم منحصر به انبیاء نیست؛ زیرا رابطهی دنیا با نشئات بالاتر مثل رابطهی علتِ حقیقی با معلولش میباشد و رابطهی «حضور» و «بطون» و رابطهی تجلّی از عالم بالا است. حال وقتی «ظاهر» از اطوارِ «باطن» باشد، از آنجایی که ظاهر را میبینی، چون شهودِ ظاهر، بریده از شهودِ باطن نیست، باطنْ عملاً در حدّ خودش در منظر ما در صحنه است و ما با آن روبهرو هستیم. عمده آن است که از محدودیتهایِ تعیّنهایِ عالَم ماده بتوان عبور کرد. در همین رابطه میتوان در نظر به وجود خود، سیر باطنیِ نظر به وجودِ حق را که از هر قیدی آزاد است، به میان آورد و برکات معرفتِ نفس در راستای ادراک جنبهی باطنیِ وجودی نفس است که مسلّم از آن حیث که تجرد دارد از بدن، شفافتر است و چون حضرت حق باطنیترین ابعاد نفس ناطقهی انسانی است، روشنترین حقیقت عالَم میباشد، مشروط بر آنکه خود را از هر قیدی آزاد بنگریم که این به یک معنا، شهود همهی اشیاء است. به همان معنایی که حضرت کاظم(ع)فرمودند: «لَيْسَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ خَلْقِهِ حِجَابٌ غَيْرُ خَلْقِهِ احْتَجَبَ بِغَيْرِ حِجَابٍ مَحْجُوبٍ وَ اسْتَتَرَ بِغَيْرِ سِتْرٍ مَسْتُورٍ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْكَبِيرُ الْمُتَعالِ»(توحید صدوق، ص 179) بین حضرت حق و آفریدگانش حجابی جز خودِ آفریدگانش نیست. پس حضرت حق محجوب است بدون آنکه حجابی او را فرا گرفته باشد و پوشیده است بدون آنکه پوششی بر او افکنده باشند.
ما وقتی خود را درک میکنیم، یعنی باطن را ادراک میکنیم. زیرا هرچه در ظاهر است از باطن میباشد و در نتیجه، ادراکِ وجودیِ خود چنانچه همچنان جلو رود، به جایی میرسد که ادراک وجودی خود به معنای ادراک خداوند میشود. و بر عکس؛ هر اندازه به قیدها و محدودیتهای خود نظر کنیم، آن حقیقتِ باطنی، کمتر ظهور میکند؛ زیرا حضرت حق بیقید و بیمحدودیت میباشد. بدین لحاظ فرمودهاند وقتی انسان خود را از قیود آزاد کرد و با نظر به وجودِ خود، خود را دید، ربّ خود را مییابد. یعنی انسان در عین فناء، شاهد حضرت حق است و راه شهود حق، نظر به وَجه وجودیِ نفس ناطقه میباشد. به همان معنایی که از مولایمان حضرت علی(ع)داریم: «الْعَارِفُ مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَأَعْتَقَهَا وَ نَزَّهَهَا عَنْ كُلِّ مَا يُبْعِدُها»(غررالحکم، ص 239) عارف واقعی آن کسی است که خود را درست بشناسد و خود را آزاد کند و از هر آنچه عامل دوری او از حضرت حق است، پاک نماید - محدودیتهایی که مانع نظر به وجودش میشود را «خود» نداند- .
علامهی طباطبایی در نهایت فرمودند: «چکیدهی سخن اینکه؛ تنها طریقی که ما را به هدف میرساند، همان طریقِ معرفت نفس است که نزدیکترین راه نیز هست و این راه، همان راهِ انقطاع و بریدن از غیر خدا و توجه کامل به خدای سبحان و مشغولگشتن به شناخت نفس است».
با نظر به مباحث فوق، سعی میشود در نگاهی که نسبت بین وجودِ انسان و «صِرفِ وجود» را مدّ نظر قرار میدهد، موضوعِ معرفت نفس که منتهی به معرفت حق میشود را، در سطور زیر دنبال نماییم.
1- نظر به نسبت انسان با «وجود مطلق» از بزرگترین دستاوردهای تفکر فلسفی صدرایی است. نور هستیِ مطلق را در نفس ناطقهی انسان که گستردهتر از شخص خاص است میتوان دید؛ زیرا انسان موجود گشودهای است که در عین نظر به خود، به وجودی که بدان متصل است نیز نظر دارد و این عامل اصلی زندگی برای انسان میشود. زیرا به گشودگی انسان به سوی حق منجر میگردد و فتح بابی میشود تا حضرت حق در منظر انسان قرار گیرد، ولی نه آنکه نگاه کنی و تمام شود.
2- در انسان - با درک وجود خود- استعدادی وجود دارد که او را به کوشش و مجاهده برای نزدیک شدن به حقیقتی ماوراء محسوسات و ظواهر عالم دعوت میکند مشروط به آنکه مجال دهیم آن حقیقتِ ماورایی، خودش خود را به شما نشان دهد و این راهی است که باید آنرا بیابیم. تذکراتی که در ادامه پیش رو دارید؛ زمینهای برای راهیابی به این امر فراهم میکند.
3- اصل و اساس تحولِ انسان در درون انسان و در نسبت انسان با وجود و بهخصوص با وجود مطلق است. در این حالت انسان با درک وسعت خود، خود را در آنجا بودن مییابد و معنای انسان بستگی به آنجا بودن اوست هرچند فعلاً آنجا نیست، ولی به جهت آنجا، اینجا را میفهمد. حتی رسالت تاریخی خود را احساس میکند و معنای حضور تاریخی خود را برای خود روشن مینماید.
شئون تاریخی ما با شنیدن صدای خدا در این تاریخ محقق میشود و این با سلوکی خاص همراه است، در حدً عبور از چیستیها و با رویکرد حضور تاریخی. در این صورت عبادات ما معنای دیگری پیدا میکند مثل دعای کمیل بسیجیان در شب حمله.
4- توجه به «وجود» و تفکر را تفکرِ وجود دانستن، مقتضی احساس دائمیِ در راه بودن است. به وجود اندیشیدن و از وجود پرسیدن، خود راهی پر رمز و راز است و سریانِ وجود مطلق در عالم را در برابر انسان قرار میدهد و این طریقی به سوی حقیقت است بدون آنکه گمان کنیم ملاک حقیقت شدهایم و به حقیقت رسیدهایم.
5- آن که در راه تفکر است خود را متوجه پایان معینی نمیکند، تفکرِ در راه، جمع کردن اندیشهها نیست، در راه واقع شدن است. اگر انسان همواره آنی است که هنوز نیست، پس در راه است به همان معنای «الیه راجعون». همواره از خود کم است و خود را به آنجایِ خود میاندازد، در این نگاه راه و منزلِ انسان دو تا نیست. آری! انسان عین از خودبیرونبودن است.
6- وقتی با نظر به وجود در راه تفکر پیش میرویم، گویی به پرسشهایمان افزوده میشود و نه بر پاسخهایمان. پرسش داشتن یعنی در راه بودن، به پرسش مشغول بودن، یعنی مشغول طی طریق بودن، و این یک نحوه زندگی در وطن است و معلوم است هر کار اساسی تنها هنگامی پدید آمده که انسان وطن داشته باشد که همان سکنیگزیدن در «وجود» است. در این حالت است که میتوان گفت: «ای برادر! تو همه اندیشهای» و با درک وجودی خود، در فهم حقیقی، که فهم بیحجاب است مستقر میگردد که فهم و اندیشه، خودِ او خواهد بود، آن خودی که بهکلّی از فردیت آزاد شده و خود را به وسعت وجود، احساس میکند.
7- همانطور که چشم اگر به تفاوتهای رنگها توجه کند، نور را نمیبیند، چشمِ روح هم وقتی متوجه موجودات جزئی و کلی شود، خودِ وجود را نمی بیند در صورتی که تنها به واسطه وجود است که ما با موجودات روبه روئیم و پیشاپیش فهمی از «هستی» یا «وجود» داریم.
8- «وجود»، در مقایسه با موجود دیده نمیشود و به یک معنا نسبت به موجودات عدم است. ولی در توجه، خود را آشکار میکند و پنهان میسازد. این همان شهود وجود است که ماوراء فهم ماهیات در صحنه است. ارتباط با هستی خود، غیر از ارتباط با چیستیمان میباشد، زیرا که در چیستی، گشودگی نیست تا در دعا و نیایش به حضور متعالی خود نظر داشته باشیم و دیگر یک فرد نباشیم؛ بلکه بتوانیم به رخدادهای وجودمان نظر کنیم وگرنه زندگی هیچ امکانی در برابر ما نمیگشاید.
9- روح انسان به واسطهی نحوهی وجودداشتناش، یعنی بهواسطهی قاعدهی وجودش، با «وجود»، خویشاوند است و راهِ نظر به حقیقتِ وجود را از درون خود بر خود میگشاید.
چگونه باید شد تا سخن خدا را بشنویم و خود را مورد خطاب حضرت حق احساس کنیم و در این رابطه رسالت تاریخی خود را بشناسیم؟ تنها تمنّای رهایی از تاریخ مدرنیته کافی نیست، باید تاریخ جدیدی که در حالِ وقوع است را احساس کرد و این در گرو نظر به حضور خدا محقق میشود. با رجوع به خدا - از طریق نظر به وَجهِ باطنی نفس خود- با همهی موجودات ارتباط پیدا میکنیم و نهتنها حق را در آینهی دیگران مشاهده مینماییم؛ بلکه معنای حقّانیِ تعهداتی که نسبت به همدیگر داریم، برایمان آشکار میشود. این است راه نجات از بیتفاوتی در ملتی که گرفتار بیتفاوتی نسبت به همدیگر شدهاند.
10- انسان پیش از آن که سخن بگوید، باید بگذارد که مجدداً از طرف نورِ وجودِ حضرت حق، مورد خطاب قرار گیرد. با این امید که شاید در این خطاب، اندک یا به ندرت چیزی برای گفتن داشته باشد و گزارشگرِ مطلبی شود که در آن خطاب یافته است.
11- صحبت از معنای وجود در میان نیست، بلکه پرسش از حقیقت وجود است که در هیچ معنا و تعریفی نمیگنجد. با چنین نظری است که سرنوشت انسان تغییر میکند.
12- اینگونه نیست که ما با رجوع به نور وجود، یکبار برای همیشه به وجود خویش حکم کنیم. در نظر به وجود، گوئی ما نیز دائم در حال گسترش دامنهی وجود خویش هستیم و خود را در بیکرانه مییابیم. این همان دریافت نسبت وجود و ذات انسان در افقی است که باید خود را در آن احساس کرد.
13- یقظهی واقعیِ تاریخی که غیر از یقظهی عرفانِ فردی است؛ آغاز نظر به وجود و بستر تأمل در وجود به کمک ذات انسان است.
14- چون پیشفرضِ نظر به وجود و گشودهشدن این نظر، تفسیر انسان است، تفکر بنیادی این است که وجود، یا بهتر بگویم انکشافِ وجود، به انسان نیاز دارد و برعکس، انسان تا جایی انسان است که در انکشاف وجود واقع شده باشد وگرنه در مفهوم انسان متوقف است. تفکر، نتیجهی نسبت ذات انسان به وجود است. حضرت صادق«علیهالسلام» میفرمایند: «كَانَ أَكْثَرُ عِبَادَةِ أَبِي ذَرٍّ رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَيْهِ التَّفَكُّرَ وَ الِاعْتِبَار» بیشترین عبادت اباذر، تفکر و عبرتگیری بود.
15- هر بار به آنچه خویشتن مینامیم، رجوع کنیم، در آن خویشتن، آثاری از دیگر موجودات و آنچه با آن نسبتی داریم، میبینیم. ما هر گز نمیتوانیم خویشتن را به تمامه به چنگ آوریم و خود را محدود کنیم مگر آنکه به جای نظر به وجود خویش، به مفهوم خویش بسنده کنیم. در مفهوم وجود خویش به بازبودگی یا انکشافِ ذات انسان به عنوان امرِ دارای حضور در عالم که خودْ نتیجهی گشودگیِ انفتاح او به روی وجود است، به اندیشه در نمیآید.
16- برای اینکه هم نسبت وجود به ذات انسان و هم نسبت ذاتی انسان به بازبودگیِ وجود اظهار شود، باید از اتصال وجودی انسان به حضرت حق به صورت وجودی نظر کرد، مشروط بر آنکه در نظر به حضرت حق از مفهومی نظرکردن عبور کرده باشیم.
17- فهم وجودی انسان مبتنی بر خودِ وجود است. از این رو، انسان وجود را از راه تفکر مفهومی در نمییابد بلکه با التفات به اتصال خود به حضرت حق مییابد آن حالتی که انسان در وجود خویش با خویش دارد.
18- آنچه به عنوان گشودگی وجود بدان اشاره میشود، اصلاً با آگاهی قابل درک نیست. انسان وجود دارد و علاوه بر آن، نسبتی با خویشتن، با سایر انسانها و با دیگر موجودات دارد. وجودش بر او نهاده شده و آن را احساس میکند ولی نه در محدودهی یک شخص. در وسعت وجود و اصالت انسان در تحققبخشیدن به چنین امکانی است که در انسان هست.
19- دارای حضوربودن در مفهوم اولیهاش، یعنی با وجود خود نسبتی دائمی داشتن و دارای نسبتی دائمی با خود بودن. این موجود هیچ گاه وجودش یکی و به طور کامل پیش رویش نیست، زیرا از نظرِ وجودی به «خود» نظر دارد.
20- فرد منتشر مغلوب وضعیتی است که از خود او پنهان است. این کس یک «هیچ کس» است. ما اغلب به نحوی در خود مینگریم و در موقعیتی قرار میگیریم که خود را در جهان گم میکنیم؛ زیرا به جای نظر به وجودی که ما نیز پرتوی از آن هستیم و عین اتصال به حقیقت وجودیم، به خود مینگریم به صورتی که یک فرد منقطع از همهچیز است. این انسان همیشه گرفتار فضایی است که از پیش، برای او ترسیم کردهاند. تمام برنامهی رسانههای استکباری برای فردِ منتشر ریخته میشود.
21- وجودْ مستوری است آشکار که در بیان و تفکر نمیآید. وجود به موجودات، صورت و معنا میدهد و خودْ پنهان میماند. تفکر مفهومی از آن پنهانماندگیِ «وجود» بیخبر است، از این رو غفلت از «وجود» تقدیر متافیزیک میباشد.
انسان تنها اگر براساس نسبتاش با وجود در نظر گرفته شود ویژگیهای اساسیاش به تفکر میآید. این همان چیزی است که انسان خود را به درستی در آن حفظ میکند زیرا میتواند نگهبان خود باشد تا از نظر به وجود خویش و اتصالی که دارد به مفهوم خویش و انقطاعی که پیش میآید سقوط نکند؛ انقطاع از وجودی که بنیادِ همهی موجودات است.
22- تاریخ متافیزیک را باید از افق وجود نگریست. حقیقت وجود به عنوان روشنیگاه، خود را از چشم متافیزیک پنهان میدارد. این پنهانماندن البته نقصی برای متافیزیک نیست. این پنهانماندنِ وجود، اساس متافیزیک بوده و متافیزیک با همین پنهانماندنِ وجود، تعیّن یافته است ولی وظیفه کنونی تفکر، اندیشیدن به روشنیگاه است.
23- این خودِ وجود است که ضمن اینکه خود را مستور نگه میدارد، فهم وجود را ممکن میسازد و این به معنای ایستادن در روشنیگاهِ وجود است.
24- انسان در روشنیگاهِ وجود واقع است و مسئله بر سر رخ نمودن وجود است.(انسان با نظر به نفس ناطقهی خود - آزاد از جسم و نسبتهای اطرافش- به روشنیترین شکل، وجود را احساس میکند. پس مسئله ما در معرفت نفس بر سر رخ نمودن وجود است که اساس تفکر است).
25- انسان به عنوان یک شبان، نگهبان نسبت خود با وجود است. بدین معنا که انسان از آنچه وجودِ او به معنای نورِ وجود، از آن پدید آمده، صیانت میکند و انسان از این جهت به صورت جایگاه حقیقتِ وجود در میآید و تنها راه ارتباط و احساسِ وجود مطلق خواهد بود.
26- فراموشی حقیقتِ وجود، به جهت تکثر موجوداتی است که با نظر به ذاتشان به اندیشه در نیامدهاند. به آنها به عنوان وجود نگاه نشده و به جنبهی کثرتها مشغول شدهایم.
27- واژهی نزدیکی و دوری را برای موارد غیر مکانی نیز به کار میبریم و مثلاً برای نزدیکی قلوب. وجود به عنوان روشنی، گاه آشکار میشود و گاهی پنهان میماند، از این رو روشنیگاهِ وجود به معنای نزدیکی وجود است. یعنی این وجود است که خود را به عنوان قرب روشن میسازد. قرب با وجود بما هو وجود، نسبتی دارد. مستوری وجود نیز همان فراق و بیگانگی است.
28- نفس ناطقه در درونِ وجود نیست، وجود است که ظهور کرده و ما آن را احساس می کنیم و نحوه وجود آن طوری که ما آن را به عنوان چیزی از چیزها، بلکه به عنوان وجود احساس میکنیم. این یک نوع آشکارشدگیِ خاصی است که در کتاب آشتی با خدا تحت عنوان «انسان فقط هست» بیان شده. عالم داشتن که تمنای روحِ یگانگی قلب انسان است، از اینجا طلوع میکند.
29- ما در مورد وجود آنگونه که در مورد موجودات حکم به وجود داشتنشان میکردیم، نمیتوانیم حکم کنیم. در نظر به وجود، توجه یافتن به حقیقتی است که تنها با وضعیت گشودگی در برابر آن میتوان انتظارِ فهم آن را و یا وجودداشتنش را، داشت(وقتی بفهمیم انسان فقط هست).
30- وجود، با پنهانساختنِ خود در موجودات خود را کنار میکشد. وجود، خود را به سوی ما میفرستد ولی در همان حال خود را در ذاتش پنهان نگه میدارد. پنهان بودن وجود بما هو وجود، از خود وجود است. رخ نمودنی که باز همراه با نحوهای رخ پنهانکردن است.
31- وقتی که پنهانماندن و پرهیزکردنِ وجود، مورد توجه قرار نگیرد، تنها موجود بما هو موجود مورد تصدیق قرار میگیرد و حاصل آن، آخرین گام متافیزیکِ دورهی جدید، یعنی نیهیلیسم میشود. حالتی که تنها واقعیت عالم را ماهیات بدانیم.
وقتی وجود انسان در نسبتِ به وجودِ صِرف، وجودِ همهی موجوات را بنگرد؛ دیگر مسئلهی سوژه و ابژه و درون ذهن و بیرون ذهن که معضلِ فلسفهی جدید است، از میان میرود. و این به نحوی شبیه نگاه صدرالمتألهین است که روشن میکند نفس ناطقهی ما، در درک محسوسات خارجی از طریق «واهب الصور» صورتِ مناسب خارجی را در خود ابداع میکند و بدین لحاظ یک نوع نزدیکی بین هایدگر و صدرالمتألهین پیش میآید. به این معنا که انسان، عین «نزدِ موجوداتبودن» است و در فضای یافتِ وجودِ خود، وجود موجودات را نیز نزد خود دارد.
32- گوشدادن، تنها نتیجهی مراوده با دیگران نیست، بلکه بازبودگیِ اصیل انسان برای خاصترین امکانِ وجود است. تنها با سکوت میتوان گشودگی اصیل و غنی داشت و از آن طریق بقیه را دید و بقیه را فهمید. این همان عقل و ادبِ ادامهی انقلاب در این تاریخ است.
والسلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته