نقش حکمت متعالیه در پیدایش و آیندهی انقلاب اسلامی
باسمه تعالی
1- در راستای نظر به حکمت متعالیه جهت حضور در تاریخی که با انقلاب اسلامی شروع شده، مقام معظم رهبرى«حفظهاللّه» مىفرمايند: «... به گمان ما فلسفهى اسلامى در اسلوب و محتواى حكمت صدرايى، جاى خالى خويش را در انديشهى انسان اين روزگار مىجويد و سرانجام آن را خواهد يافت ...».
حضرت امام خمینی«رضواناللهتعالیعليه» در جواب به سؤال آقای دکتر «حسنين هيكل» خبرنگار مشهور مصری و از یاران جمال عبدالناصر كه از ايشان مىپرسد چه انديشهها و انديشمندانى بر شما تأثيرگذار بودهاند؟ مىفرمايند: «در فلسفه: ملا صدرا، از كتبِ اخبار: كافى، از فقه: جواهر.») صحيفهى امام، ج 5، ص 271.( و نيز در دعوت گورباچف به اسلام، موضوع حكمت متعاليهى صدرا و عرفان محىالدين را مطرح مىكنند. زيرا آموزههاى دينى ما در مكتب ملاصدرا به يك نظم منسجم در آمده و مىتواند پشتوانهى فلسفى انقلاب اسلامى و تمدن اسلامى باشد در آن حدّ که حضرت امام خمینی«رضواناللهتعالیعليه» متوجهاند اگر آقای گورباچف بخواهد از اردوگاه مارکسیسم بهدر آید و در دامن لیبرالدموکراسی نیفتد، حکمت صدرایی و عرفان ابنعربی چنین استعدادی را دارا است.
حتى صاحبنظرانى كه مخالف ايدهى انقلابى هستند، مىپذيرند كه حكمت متعاليه و فلسفهى اسلامى در انقلاب اسلامى تأثيرگذار بوده[1] زیرا هرگز نمىشود نظامى را ايجاد كرد كه اين نظام فاقد پشتوانهى فلسفى و نظرى باشد،چرا که هيچ عملى بدون انديشه، قابل تحقق نيست.
2- این جملهی مشهور حضرت امام«رضواناللهتعالیعليه» که گفتهاند: «ملاصدرا و ما ادراک ما ملاصدرا؟»[2] حکایت از حیرت حضرت امام دارد از حضور تاریخی حکمت متعالیه و اینکه ما از آن طریق میتوانیم تاریخی را شروع کنیم که در عین حضوری جدید در عالم، در بستر تاریخی که با دکارت شروع شد، نباشد.
3- در تاريخ فلسفهي غرب شخصيتي به نام دکارت داريم که در 1649 میلادی درگذشته، هايدگر ميگويد: «400 سالِ گذشته، قلمرو تفکر دکارت است.» یعنی چهارصدسال است غرب تحت تأثير دکارت است. همهي حرف دکارت آن است که چيزي جز آنچه در ذهن است حقيقت نداردـ حقيقت از نظر دکارت برگشت ميکند به درون انسان- هايدگر براي عبور از اين فکر بر اگزيستانسياليسم تأکيد ميکند، چون Exist يعني «وجود» و او اگزيستانسياليسم را «معنيِ بودن» معرفي ميکند-. و ملاصدرا در همان تاریخی که فلسفهی دکارت ایجاد شد[3] حکمت متعالیه را مطرح میکند و بر اصالت «وجود» و تشکیکیبودن آن تأکید میکند. این یعنی حکمت متعالی با نبوغی که در صدرالمتألهین بوده، از آغاز گرفتار آن نوع سوبژکتیویتهای نشد که غرب در آن فرو افتاد و هایدگر تلاش دارد فلسفهی غربی را از آن رهایی بخشد.
4- ملاصدرا، يک فيلسوف بحرانشناس در زمانهي خود بود و حجاب تحقق تمدن اسلامي را بهخوبي ميشناخت و بسيار گويا و رسا، بدون محافظهکاري در کتابهاي «سه اصل» و «کسر الاصنام الجاهلية» به زبان فارسي سليس انتقاد خود را به گوش همگان رساند و به مردم هشدار داد صيد عدهاي نشوند که از فهم زمانه محروماند، زيرا تمدني شروع شده که تحقق آن نياز به تفکر دارد و آنهم تفکري که عقل و قلب را به ميدان بياورد، يعني تفکري که حکمت متعاليه نشان داد، هرچند آن زمان فريادش را جدّي نگرفتند ولی ما میخواهیم ملاصدرا را به زمانهی خود بیاوریم و پرسشهای زمانهی خود را در مقابل مکتب او قرار دهیم و دغدغههای امروز خود را با او در میان بگذاریم : راستی دغدغههای او که منجر به مکتب صدرایی شد با دنیای امروز ما چقدر مشابهت دارد و چقدر متفاوت است؟ آیا او با آن استعداد و دانش و نبوغ، پاسخی برای مسائل و بحران زمان ما دارد؟
5- سؤال این است: آیا حکمت متعالیه برای ادامهی خود و پشتیبانی فلسفیِ انقلاب اسلامی بیتأثیر و غیر اثرگذار شده، یا اینکه ذات حکمت متعالیه چیزی نیست که بخواهد پشتوانهی جامعهای باشد که رو به سوی جهان توسعهیافته دارد؟ حکمت متعالیه، فلسفهی عالم اسلام است و پشتوانهای است برای تحقق جامعهی اسلامی، در آن حدّ که حکمت متعالیه در مکتب تهران با روحیهی حکمایی مثل آیت اللّه شاهآبادی، رضاخان را از ایران بیرون میکند و همان حکمت و همراه با عرفان ابنعربی که در شخصیت حضرت امام«رضواناللّهتعالیعلیه» متجلی شده بود، پسر رضاخان یعنی محمدرضا شاه را از ایران بیرون انداخت. زیرا همانطور که عرض شد حکمت متعالی به جهت آرمانی که از انسان کامل و جامعهی آرمانی مدّ نظر دارد، خود به خود مکتبی است انتقادی و بدین لحاظ آن مکتب، صدر تاریخ جدید ما است در دورانی که غرب نیز تاریخ خود را با دکارت شروع کرد. منتها چون این مکتب بر «اصالت وجود» تکیه دارد و بعد از «وجود» چیزی نیست، این مکتب همچنان زنده میماند و روز به روز از اجمال به تفصیل میآید.
6- حضرت صادقu میفرمایند: در حکمت داود هست؛ «عَلَى الْعَاقِلِ أَنْ يَكُونَ عَارِفاً بِزَمَانِهِ مُقْبِلًا عَلَى شَأْنِهِ حَافِظاً لِلِسَانِهِ»(الكافي، ج2، ص 116) بر عاقل است که زمانهاش را بشناسد و براساس شأنش با زمانهاش برخورد کند و زبان خود را از هرگونه سخنگفتن که مطابق زمانهاش نيست باز دارد. رسول خداf فرمودند: «إِنَّ لِرَبِّكُمْ فِي أَيَّامِ دَهْرِكُمْ نَفَحَاتٍ ألا فَتَعَرَّضُوا لَهَا»[4] از طرف پروردگار شما در زندگي شما نفحاتي هست شما خود را در معرض آن نفحات قرار دهيد. خداوند به پیامبر خود می فرماید:« وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ»(نحل/44) و فرمود: «وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسى بِآياتِنا أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَكَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ ذَكِّرْهُمْ بِأَيَّامِ اللَّهِ »(ابراهیم/5). خداوند در رابطه با ایّام اللّهی میفرماید: «يَسْئَلُهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ في شَأْنٍ»(الرّحمن/29) با توجه به نکات فوق میتوان به این نکته توجه داشت، چرا حضرت امام خمینی«رضواناللهتعالیعليه» میفرمایند: «اين قرن، به خواست خداوند قادر، قرن غلبهي مستضعفان بر مستکبران و حق بر باطل است». این یعنی تاريخ ديگري شروع شده و خداوند حضور ديگري را در دنيا براي ما رقم زده است و آنچنان حضرت امام بر تحقق آن یقین دارند که میفرمایند: «اگر من هم برگردم ملت اسلام برنمىگردد. اشتباه نكنيد، اگر خمينى هم با شما سازش كند ملت اسلام با شما سازش نمىكند». (صحيفهی امام، ج1، ص 303.)
7- اندیشهای که بتواند با نقد فرهنگ مدرن و عبور از اومانیسم و نیهیلیسم، حقیقتی را در مقابل ما بگشاید؛ اندیشهای است که به سوی «وجود» نظر دارد و رخصت میدهد تا در بستر اصالتدادن به وجود، «وجود» خود را آشکار کند و این درک، ضرورت تفکرتاریخی امروز ما است یعنی پرسش از سنتِ تفکرِ فلسفی خود نسبت به ماهیت تفکر فلسفی غرب و بررسی علت غیبت تفکر در مسیر سرزندگیِ هرچه بیشتر آن برای فهم بیشترِ آن در تاریخ خود. با رفت و برگشتی که از یک طرف شناختی دقیق از بنیادهای تفکر غربی داشته باشیم و از سوی دیگر اُنسی تمام با معارف حِکمی و فلسفی خود بهدست آوریم، تا آشکارگی لازمِ «وجود» محقق شود. وجودی که ملا صدرا در توصیف آن میفرماید:« و أما في الوجود فلا يمكن ذلك إلا بصريح المشاهدة و عين العيان دون إشارة الحد و البرهان»
8- ما باید راز غفلت سالهای گذشتهی خود را با متعیّنکردن خاستگاه «وجود» در رخدادی تاریخی جبران کنیم و هرچه سرزندهتر از طریق حکمت متعالیه به احساس حضور تاریخی خود دست یابیم.
پیجوییِ حقیقت انقلاب اسلامی زمینهای را فراهم میآورد تا معلوم شود چگونه باید ذات یک رخداد تاریخی را مدّ نظر قرار داد و راهِ نظرکردن به حقیقت وقتی در آینهی یک رخداد قدسی ظهور میکند، چگونه میتواند باشد و نگاه ما به مقولههای وجودی باید بر چه بنیادی استوارگردد تا تفکر آغاز شود از آن جهت که تفکر، تفکر در «وجود» است.
راستی! «وجود»، چیست که میتواند سرآغازِ تفکر باشد؟ آیا روشن نشد که «وجود» حقیقتِ مظاهری است که به میان آمده و از جملهی آن مظاهر، رخدادهای اصیل تاریخی است؟ پس رخدادهای اصیل تاریخی شأنی از شئون حقیقت و سرآغاز تفکر اند، وقتی آن رخداد با دست و دل مردمی که ندای حقیقت را در گوش دارند، سروده شود و به میان آید و معلوم شود، در این رخدادِ تاریخی هرچیز غیر از آن است به یُمن چنین رخدادی از ارزش میافتد. درخشش دیگری است از انسانی دیگر که تازه باید در آن اندیشه کنیم تا با گشودگی آن اندیشه، معلوم شود سخن به کجا باید اشاره داشته باشد. تا با اشاره به آن دور دستها بتوانیم نوری را در عالم به میان آوریم.
9- غفلت از فهم تاریخی نسبت به حکمت متعالیه چیزی است که ما را رنج میدهد و باید متذکر این ضعف شد که اگرچه فراتر از «اصالت وجود» در نگاه فلسفی معنا ندارد، ولی آن حقیقت در هر دورانی در آینهای تاریخی خود را در میدان دید انسان مینمایاند و اندیشیدن به معنای نظرکردن به «وجود» در آن رخداد تاریخی است و این غیر از آن است که به مفهوم «وجود» و دانایی نسبت به آن مشغول باشیم . در آن صورت است که گفته میشود در حکمت متعالی فهم تاریخی وجود ندارد.
10- حکمت متعالیه، تنها نحوهای از دانایی نیست، بلکه بهدستآوردن درکی است حضوری از «وجود» در عین همراهیِ تفکر به «وجود» . این یعنی حاضرشدن در گسترهی وجود برای عبور از دوگانگی سوبژه و اُبژه و یا دوگانگی فاعل شناسا با مورد شناسا. و حضرت امام خمینی«رضواناللّهتعالیعلیه» با چنین رویکرد به حکمت متعالی توانستند از آن حکمت بهرهی تاریخیِ خود را ببرند.
در اينجا اشاره به بخشى از گفتگوى يكى از نشريات فرهنگى با مرحوم آيتاللّه حاج شيخ مهدى حائرى يزدى كه حاوى نكات ارزندهاى پيرامون دروس و مذاق فلسفى حضرت امام است، خالى از لطف نيست و نكات ظريفى را در بر دارد:
حاج شيخ مهدى حائرى يزدى مىفرمايند: «چون آن وقت اين چيزها در حوزه، تعليم و تعلمش رسماً رايج نبود، آقاى خمينى خصوصاً و اختصاصاً در منزل خودشان به من درس مىدادند و گاهى هم در مدرسهى دارالشفا. بنده يك دورهى كامل منظومه پيش ايشان خواندم ... به استثناى فلكيات منظومه. فلكيات را ايشان گفتند كه اباطيل است و فلكيات جديد با اينها قابل مقايسه نيست ... آقاى خمينى مىگفتند اسفار را نخواندهاند، اما آن را با ميرزا خليل كمرهاى مباحثه كردهاند و لذا به نظر من، درس اسفار ايشان خيلى سنتى نبود تا بتوان گفت سلسله سند ايشان در تعليم اسفار به صدر المتألهين مىرسد. هرچه بود حدّت و جُودت فهم خود ايشان بود كه مىتوانست از عهدهى تدريس اسفار برآيد؛ زيرا اين خصوصيت اسفار است كه سطح آن بسيار شيوا و روان است و ژرفاى فوقالعاده پيچيده و پيلافكن دارد. شاهدِ راستين آن، حواشى بعضى از محشين اسفار است كه نكات مخدوش و غير وارد به متن بسيار دارد. ايشان علاقهاى به فلاسفهى مشاء و منطق نداشت. درس اسفار ايشان بيشتر جاذبهى عرفان داشت، عرفان هم پيش آقاى شاهآبادى بهخوبى خوانده بودند و دائماً هم مشغول مطالعهى كتب ابنعربى و غيره بودند؛ لذا به اسفار هم از نظر ابنعربى نگاه مىكردند، نه از نظر ابنسينا و فارابى. به كلمات ابنسينا و فارابى كه مىرسيدند به كلّى ناراحت مىشدند و با توان سرشار عرفانى از تنگناهاى فلسفه خارج مىشدند. روزى كه من ايرادى اظهار كردم، ايشان در جواب گفتند: شما بايد از اينگونه سخنان ابنسينا استبراء شويد. بارى، بعد از تمامشدن منظومه با دو سه نفر از رفقا .... پيش آقاى خمينى اسفار را شروع كرديم. ده سال طول كشيد كه اسفار را خوانديم.[5]
والسلام
[1] - به مجلهى سورهانديشه، شمارهى 2 از دورهى جديد، ص 48 رجوع شود.
[2] - شرح دعای سحر، ص 22؛ مترجم، این مطلب را از قول امام«رضواناللهتعالیعليه» نقل کرده است.
[3] - ملاصدرا در سال ۱۰۴۵ قمری یعنی سال ۱۶۳۵ میلادی درگذشتهاست.
[4] - مشارق الأنوار، ص 303- عوالي اللئالي، ج 4، ص 72.
[5] - نامهى فرهنگ، شمارهى 17، ص 104- 105؛ پژوهشنامهى متين، شمارهى 1، ص 384.