من انقلاب اسلاميام
بسم الله الرحمن الرحيم
تولدم در روز 22 بهمن سال 1357 بود، ولي مادر روزگار سالهاي سال بود كه منتظر تولد من بود و دشمنان انسانيت مانع آن تولد بودند.
معني من حاكميت حكم خدا است در تمام ابعاد حيات انسان، و همه پيامبران به دنبال تولد من بودند و در غدير زمينه تولد من فراهم شد، اما در كودتاي سقيفه باز تولد من به تاخير افتاد.
آري: من انقلاب اسلامي ايرانم، صداي بلند مظلوميت هزاران شهيد، فرياد مظلوميت انسانيت شكسته شده زير بار ستم ستمگران، و فريب دغلكاران.
من اميد وآه سوزان مرحوم مدرسم در تبعيدگاه سرد وتنهاي كاشمر، اعتراض بلند تنهايي آيت الله كاشاني ام در غربت بعد از كودتاي 28 مرداد.
آرزوي آيت الله شيخ فضل الله نوريام كه خواست مشروطه، مشروعه باشد و اكنون من انقلاب اسلاميام، آرزوي او،و آرزوي همه پيامبران و اولياء الهي.
من صداي رساي ضجههاي زينب«سلام الله عليها» هستم در سوك پيكرهاي پاره پاره صحراي كربلا، كه خواستند حكم خدا در صحنه باشد نه حكم يزيد، آه حضرت سجاد(عليهالسلام) در خيمه گاه آتش گرفته ام.
من نور انسانيتم براي قوت قامت شكسته انسانيت، زير بار قرنها ستم.
من يك تاريخ كينه وتنفرام از طاغوتيان ستمگر.
حالا تو از من فقط نان مي خواهي؟ و ارزش مرا همين مي داني و بس؟
آيا خورشيد را در قفس بايد كرد؟
من انقلاب اسلاميم، انتقام خط هاي سرخي كه بر پشت پيكرهاي لخت جوانان مظلوم ما توسط تازيانه ها در سياهچال هاي شاه كشيده مي شد كه جرمي جز اسلام خواهي نداشتند و ميخواستند به جاي حكم طاغوت، حكم خدا در تمام شئون زندگي شان جاري باشد.
من كينه سوزناك پيكرهاي تكه تكه شده شهيدان پانزده خردادم، صداي اعتراض به اين همه ستم در تاريخ.
حالا تو از من نان ميخواهي و مرا وسيله نان و نامت قرار داده اي ؟!
آيا خورشيد را در قفس بايد كرد؟
من انفجار نورم در پيش پاي انسان سرگشته قرن كفر، من نور قلب تو ام، نه خاك سرد و سياه، آب زلال و روانم ، نه سنگلاخ سقوط، بال هاي گسترده نجاتم از تاريكي جهل و بي ديني، نجات تو ام از سقوط در منجلاب شهوت وپوچي.
من آمده ام تا تو كه در تاريخ گم شده بودي و حتي خودت از خودت سراغ نميگرفتي دوباره خود را باز يابي.
واي اگر خورشيد را با آرزوهاي كوتاه خود بميراني.
من نور قلب توام اي انسان، صداي ايدآل هاي بلند بلند انسان هاي بزرگ تاريخ، آري من صداي تمايل حقيقي قلب توام ،آشناي آشنا ، كه غريبه ها مرا با تو غريبه كرده اند. حال مرا نميخواهي، مگر قلب نداري؟ و مگر با قلبت آشنا نيستي كه با من آشنا باشي؟
من انقلاب اسلاميم، فرياد موسيام بر سر فرعون، عصاي موسيام كه اگر به بند سامريام نكشند، اژدهايي ميشوم كه هم سامري را مي بلعم و هم سحر فرعونيان را خواهم بلعيد. اين است كه فرعونيان و سامري نيز بيكار ننشيته اند،مواظب باش تحت تأثير تبليغات فرعونيان و حيله سامريها قرار نگيري.
من فرياد اعتراض خوهران و برادران مسلمان مظلوم الجزايرم كه انقلابشان را ربودند و هيچ كس هم صدايي بلند نكرد، هر چند تا من زندهام آنها نيز از پاي نخواهند نشست.
ناله اسلام خواهي مردم بوسنيام، صداي اعتراض مسلمانان فلسطينيام در قيام انتفاضه، قيامي كه پس از من متولد شد و ميرود كه غده سرطاني اسرائيل را ريشه كن كند. راستي اگر صداي اعتراض من نبود كدامين گوش ميشنيد كه برمردم بوسني و الجزاير و فلسطين چه رفت و چه ميرود؟
من انقلاب اسلاميم، و امام خميني(ره) دررابطه با من فرمودند:
« مسئولان ما بايد بدانند انقلاب ما محدود به ايران نيست
انقلاب نقطه شروع انقلاب بزرگ حضرت حجت (صلواه الله عليه)
است. … مسائل اقتصادي و مادي اگر لحظه اي مسئولان را
از وظيفه اي كه به عهده دارند منصرف كند خطري بزرگ
و خيانتي سهمگين را بدنبال دارد.»
و نيز در سفارش خود نسبت به من فرمودند:
«مردم عزير ايران بايد سعي كنند سختي ها را براي خدا
تحمل كنند تامسئولان كشوربه وظيفه اصليشان كه نشر
اسلام در جهان است برسند»،
حالا ملاحظه كردي آن صراط مستقيم قرن بيستم، آن امام عزيز در باره من به شما چه گفت:
واي اگر خورشيد را با آرزوهاي كوتاه خود، بميراني!
من انقلاب اسلاميم، سيلي هستم كه كاخ ستم از حضور من شكاف برداشته است، شما رابه خدا قسم، مرا اسير نام ونانتان نكنيد تا به حركت خود ادامه دهم كه كاري بزرگتر از اينها در پيش دارم. من صداي مظلوميت چهارده ساله امامي هستم كه از خانه و كاشانه خود نبمه شب بيرونش كردند و به كشوري ديگر تبعيدش نمودند.
آري من انقلاب توام، انقلاب تو اي انسان با هويتي الهي و اسلامي و انساني.
من پرونده بازشده و رسوا كننده همه ستمگران پنهان شده زير نام هاي مردم فريبي هستم كه خوب شناخته نشدند و خود را به نام دوست معرفي كردند. و مگر اماممان نگفت:
« هميشه با بصيرت و باچشماني باز به دشمنان خيره
شويد و آنها را آرام نگذاريد وگرنه آرامتان نميگذارند»
حال آيا اين نا آراميها به جهت چشم بستن از دشمن نيست؟حيله دشمن را به دوست نسبت مي دهي و از دشمن غافلي؟
من انقلاب اسلاميم و يك دنياخروش و شور، با سنگ سازش با فرهنگ غربِ دنياپرست مرا مشكنيد، كه شيشه عمر خود را شكستهايد.
آيا صداي ناله پيره زنان چروكيده از ستم رضاخان را نشنيده ايد؟ من صداي اعتراض و انتقام آنهايم. از من انتقام مظلومان متدين را كه بر سر اعتقاد خود تا آخر ايستادند، بخواه، زيرا كه من انقلاب اسلاميم.
نانت را خودت بدست ميآوري، بگذار من دست دزدان را بشكنم تا نانت را ندزدند، بگذار دينداران را قوت دهم تا دزدان بيدين از صحنه زندگي تو برهند، و تو خودت بماني و در سرزمين خودت بي هراس از چنگال طلايي گرگان، و هر طور خواستي زندگي كن.
من كينه هزار ساله اي هستم در سينه گسترده تشيع، از من صعود تشيع رابخواه و صداي اعتراض به مظلوميت تشيع را ،تا انسانيت را زنده كنم، تا شعار جهانيان « قُولوُا لا اِلهَ اِلاّ الله تُفلِحُوا» گردد.
من پرونده حلم امام حسن و قيام امام حسين(عليهماالسلام) هستم، تلاش كن گشوده بمانم تا تو بماني، كه اگر من بسته شوم، طومار حيات تو و همه مستضعفان جهان نيز بسته خواهد شد.
من انقلاب اسلاميم، خون جاري سربداران ، كه شعله مي كشم، تا صاحبان دار را به دار بياويزم،
آيا بايد خورشيد را در قفس هوس خود زنداني كنيم؟
من نور حيات مردمي هستم كه دزدان ديانت، ديانت را كه راز ماندگاريشان بود، از آنها دزديده اند. آمده ام آنها را رسوا كنم تا دوباره تو را شبيخون نزنند، پس در كنار من باش تا در كنار قاتلان غارتگر خود نباشي.
من انقلاب اسلاميم، مرا تنها نگذاريد كه من راز ماندگاري شمايم، وگرنه در غروب سرد زمستاني اين قرن، تنها مي مانيد و در اين غروبستانِ پرگناه و سياه فرومي رويد.
مرا تنها نگذاريد كه من خورشيد گرم زندگاني شمايم، من انقلابي هستم به وسعت عرق جبين و خون جاري همه انبياءتاريخ، هان ! مرا رها ميكنيد، كجا مي رويد؟ دردامن دشمن ؟ واي كه چقدر غافل مانده ايم! چرا از تاريخ درس نمي گيريد، من عصاره تاريخم و رهيده شده از همه حيله ها و فتنههاي حيلهگران تاريخ كه تا حال تلاش داشتند متولد نشود.
من تجلي پيام پيامبرم در روز غدير خم، براي مردم تشنه اي كه لبانشان در تب و تاب حاكميت علي «عليه السلام» شكافته است.
من پاداش استقامت ملت صبوري هستم كه رنگ ستم به خود نگرفتند و رو در روي ستم ايستادند، سايهاي هستم بر سر آنهايي كه بنا ندارند در زير ستم ستمگران و از ترس برق شمشير شهوت پرستان، به پابوسي فرعونيان بروند.
من انقلاب اسلاميم، دژي پررمز و راز، سعي كن مرا كشف كني، گوشهايت را به غوغاي غوغا سازان فرا مده تا از پيام لطيف من بازبماني، همه وجودت را گوش كن و گوشِ قلبت را هم به كمك بگير تا پيام و صداي مرا بشنوي و به حقانيت من پي ببري.
من انتقامي هستم از ستم گداختهاي كه فرزندان مسلمان شيعه را در گوشه زندانها جزغاله كرد، و من آرمان آزادي خواهاني هستم كه جان خود را بر سر آرمانشان گذاشتند، نميبيني همه تلاش دنياي كفر آن است كه مرا بي رنگ نشان دهد. آيا مواظب هستي كه با او هم صدا نشوي؟ نميبيني ميخواهند به دروغ مرا ناتوان و ناكارآمد جلوه دهند، دشمن اسلام خودش مشكلات ايجاد مي كند و بعد در تبليغات خود هوار مي كند كه انقلاب اسلامي نميتواند مشكلات مردم را حل كند. آيا مواظب هستي حيله آنها برگمان تو ننشيند؟ آيا انصاف است كه تو هم با چشم دشمنان، مرا بنگري؟ راستي كه من در بين دوستانم چقدر غريب و مظلومم، چه رسد به دشمنان كه بنا ندارند حقيقت مرا ببينند. مگر آن امام عزيز مرا انفجار نور ندانست! راستي چنين نيست؟ اصلاً فكر كرده اي، من براي چه مقصودي متولد شدهام؟ آيا تو از من همان انتظار را داري كه شهداي در راه انقلاب، آن انتظار را داشتند؟ يا انتظارت از من، انتظار دنياداران است، در حالي كه هنوز هم ياران من، گمناماني هستند « حق جو» و نه « نامجو» و نه «نان جو».
من انقلاب اسلاميم ،طليعه طلوع مهدي منتظر (عج)، من بانك بلند سم اسب اويم، و مژده پيروزي منتظران شكيبا و بردباري كه تمام زندگي و تاريخشان «صبر» بود و« انتظار» و« اميد ».
من حاصل و بركت بيش از هزار سال انتظار فرج مهدي (عج) هستم و شروع ظهور تام و تمام آن نور چشم همه اولياء و پيامبران « سلام الله عليهم»
من مظلوميت برخاستهاي هستم كه مي خواهم به وسعت همه جهان انساني، قد بركشم و شيطان را خلع سلاح كنم، تا انسانيت بتواند در مزرعه نور الهي و در زمين و با عدالت خدا، نمو كند و قد برآورد. آن وقت انصاف است تو مرا با نان مقايسه مينمايي؟ چرا چنين مي كنند؟ و چگونه دل بيدار به چنين كاري راضي مي شود؟
من خود را در دوردست ها مي بينم كه فرهنگ بشريت از سياهي شب بيرون پريده، خدا نكند تو مرا در امروز خلاصه كني .
نمي بيني زير رگبار اين همه تير توطئه و تهمت و جنگ و تبليغاتِ سوء، هنوز چون كوه ايستاده ام و توطئه گران را مايوس كرده ام؟ چگونه به خود انصاف مي دهي كه از من انتظار دويدن داشته باشي ؟ آري مي دانم بايد دويد و قرن، قرن ايستادن نيست، ولي تو نيز در كنار من بيا تا دويدن را نيز با هم و همه با هم آغاز كنيم كه قرن تنها دويدن هم نيست.
من يك دنيا معنويت با خود آورده ام، وآمدهام تو را با حياتي ملكوتي آشنا كنم. آمدهام تا زندگي زميني تو را رونق بخشم و آن زندگي را به آسمان و ملكوت متصل نمايم. مواظب باش مرا در ديوارها تنگ نيازهاي مادي اسيرنكني كه من تا آخرت ميتوانم ياور تو باشم، راستي اگر مرا در زندان نيازهاي مادي خلاصه كردي،آن وقت جوابِ خدا، ورسول خدا(صلياللهعليهوآله) و ائمه هدي(صلواهاللهعليهم) و امام عزيز«قدس الله سره» و شهداي بزرگوار را چه خواهي داد؟؟؟
« والسلام »