فهرست مطالب
نگاهي گذرا به شخصيت و جايگاه تاريخی صدرالمتالهين.. 12
جايگاه تمدن سازي فلسفهي صدرايي و امکان ادامهي انقلاب... 20
عمق توهُّمزدگي بشر مدرن و نقش حکمت متعاليه در عبور از اين توهّم.. 22
حکمت متعاليه و زبان عقلي عرفاني دين.. 29
مقدمهي گروه فرهنگي الميزان.. 33
باب اوّل در احکام عمومي نفس.... 69
تفکيک مقام نفسيتِ نفس از مقام عقلي آن.. 71
دلايل مغايرت مزاج از نفس.... 72
علم نفس به خود و افعال خود. 73
عامل ايجاد نظم و زيبائي در بدن.. 76
توجيهي عرفاني در رابطه با قواي انساني.. 81
مدرِک حقيقي، نفس است نه قوا 87
تجرد نفس ناطقه و کيفيت حدوث نفس در بدن.. 90
دلايلي نقلي در اثبات تجرد نفس ناطقه. 91
توجيه و تفسير سخن افلاطون.. 97
هبوط و صعود نفس در اثولوجيا 99
نکتهاي اشراقي در بقاي نفس، بعد از فساد بدن.. 101
رابطهي نفس با بدن و موت طبيعي و علت آن.. 111
فرق بين مرگ طبيعي و مرگ ناگهاني.. 113
توجه به توحيد ذات و صفات و افعالِ واجبالوجود از طريق معرفت نفس.... 114
کليهي قواي موجود در بدن مظاهر نيروهاي موجود در نفساند.. 115
خصوصيات نفس انساني و اخلاق و آداب آن و اختلاف نفوس ناطقه. 118
منازل و درجات انسان برحسب قواي نفساني.. 121
کيفيت ارتقاء صور ادراکي و تفاوت درجات تجريد.. 122
تفاوت تجزيه و انقسام در قواي نفس.... 125
علت وحدت قواي نفس در عين تغيير. 127
باب سوم تحقيق در معاد روحاني سعادت و شقاوت عقلي در رابطه با معاد. 129
کيفيت حصول سعادت حقيقي و علت محروميت نفس از آن در اين عالم.. 132
شقاوتي که در مقابل سعادت حقيقي است.... 136
علت خالي ماندن بعضي نفوس از معقولات و محروميت از سعادت اخروي... 139
چگونگي حصول عقل فعّال در نفس.... 142
دلايل وجود عقل فعّال براي نفس انساني.. 143
عُنْقاء يا روح القدس و عقل فعّال.. 146
چگونگي سعادت و شقاوت حسّي اخروي... 146
تفاوت انديشهي مردم نسبت به معاد. 152
شرف علم معاد و شرافت معرفت به آن.. 161
گفتارهايي از حقيقت معاد از زبان نقل.. 162
باب چهارم معاد جسماني و احوال و مقامات آخرت... 165
اصولي که در اثبات معاد مورد نياز و مفيد خواهد بود. 166
نتيجهي اصولي که مطرح شد.. 172
دليل بر ردّ نظر مخالفين حشر اجساد به اشاره. 174
قبر حقيقي؛ باغي از باغهاي بهشت يا حفرهاي از حفرههاي جهنم.. 175
امر باقي انسانيا عُجْبُ الذَّنَب.... 177
خصوصيت مادهي آخرت و مادهي صورتهاي باقي در آخرت... 178
نحوههايي از نفس قبل از حدوث بدن و بعد از باقی ماندن بدن.. 184
نکتهاي از نظر حکمت الهي.. 190
حشر کليهي موجودات حتي جماد و نبات به سوي خداوند.. 192
دليل تفصيلي در سير موجودات به سوي خدا 193
پيآمدي براي تأييد مطلب فوق.. 199
نکتهاي ديگر در مورد ميزان اعمال.. 230
طوائف مردم در روز قيامت.... 231
مظاهر و مشاهد بهشت و دوزخ.. 249
نکاتي ديگر در احوال بهشت و دوزخ.. 257
شناخت بيشتر جهنم و ماده و صورت آن.. 267
محل دردها و عقوبات در آتش.... 272
درجات سلوک به سوي خدا و وصول به سوي بهشت حقيقي.. 276
شجرهي طوبي و شجرهي زقّوم. 281
کيفيت تجديد احوال و آثار اهل بهشت و دوزخ.. 284
صدرايی نامه
بسماللهالرحمنالرحيم
نگاهي گذرا به شخصيت و جايگاه تاريخی صدرالمتالهين
محمد بن ابراهيم قوامىِ شيرازى معروف به ملاصدرا و صدرالمتألهين، در سال 979 هجري قمري متولد شد و در هفتاد سالگى و در هفتمين سفر حج در سال 1050 هجرى قمرى وفات نمود.
آنچه به يقين از او مىدانيم اين است كه او در شيراز متولد شده است و پدر او ابراهيم بن يحيى قوامى است. پدرش فردی صالح و از وزيران دولت فارس به مركزيت شيراز و از خاندان محترم قوامى بود اين فرزند در سایه پدر با عزت و كرامت آموزش ديد و پدرش او را به فراگيرى دانش تشويق نمود. وقتى پدرش وفات يافت صدرا براى تكميل تحصيلات خود به اصفهان كه مركز دانش و دولت در عهد صفويه بوده است، مهاجرت كرد.
از بررسى زندگى صدرالمتالهين مشخص مىشود هنگامى كه وى به اصفهان رفت داراى مقام علمى و عملى ممتازى بوده است، زيرا در ابتداى ورود به حوزه اصفهان در درس شيخ بهاء الدين عاملى شركت نموده در حالى كه هر كسى شايستگى حاضر شدن در درس شيخ بهائى، شيخ الاسلام آن زمان را نداشت.
محمد صدرالدين چنان به علم اشتياق داشت كه همهي اموالى را كه پدرش بر جاى گذاشته بود، در تحصيل آن صرف كرد و به مكتب فلسفى- عرفانى كه در آن زمان پيروان زيادى داشت روى آورد. اين مكتب چنان اشتياقى را در او برانگيخت كه راه را بر ديگر گرايشهاى او بست و از او عارف و فيلسوف و متألهى يگانه و كمنظير يا بىنظير پديد آورد. او خود به اين عشق و اشتياق در مقدمهي اسفار اشاره كرده و گفته است: براى درك فلسفهي الهى در جوانى تلاش بسيارى كردم.
عشق او به فلسفه و گرايش به آن، موجب جلب توجه او به درس فيلسوف عصر خود محمد باقر مير داماد، متوفاى 1040 هجرى شد كه صدر المتالهين در بسيارى از نوشتههايش از او به بزرگى ياد نموده و از جمله در شرح حديث اول اصول كافى آورده است:« سيد و سند و استاد و تكيهگاه من در معالم دين و علوم الهى و معارف حقيقى و اصول يقينى...» و در ديگر آثارش نيز با تعابيرى مشابه، وى را مىستايد.
آثار و تأليفات
نوشتههاي صدرالمتألهين را ميتوان در چند موضوع دسته بندي کرد:
1- آثار قرآني؛ برخي از اين نوشتههاي او، تفسير سور و آياتي از قرآن است که در هشت جلد به چاپ رسيده و بعضي ديگر، موضوعهاي قرآني را مورد بحث قرار داده است. مفاتيح الغيب مورد توجه بسياري از بزرگان واقع شده است. اين کتاب به موضوع تأويل قرآن مي پردازد و اسرار و نکات عرفاني منحصر به فردي به مخاطب عرضه ميدارد. تفسير القرآن الكريم ملاصدرا مشتمل بر تفسير تعدادى از سورهها و آيههاى قرآن است. اين تفسير، تمام نشده است و چنين برمىآيد كه هدف او نگارش تفسير كامل قرآن بوده ولى مرگ مهلتش نداده است. اين اثر، شامل تفسير سورهي فاتحه، تفسير سورهي بقره تا آيهي 62 «كونوا قردة خاسئين»، تفسير آية الكرسى در 67 صفحه، تفسير آيهي نور، تفسير سورهاي سجده، يس، واقعه، حديد، جمعه، طارق، زلزال، الاضحى و تفسير آيهي «وَ تَرَى الْجِبالَ تَحْسَبُها جامِدَةً» مىباشد.
2- آثار حديثي؛ حکيم شيراز، احاديث زيادي را در لابهلاي کتابهايش شرح و تفسير کرده است، اما آنچه به طور مستقل در اين موضوع نوشته شده و اهميت بهسزايي دارد، شرح اصول کافي است. صدرا اين کتاب را بعد از دوران رياضت و گوشهگيري در روستاي کهک قم، در شيراز به رشته تحرير در آورده است. اين شرح که متأسفانه ناتمام ماند، از بهترين و مفيدترين شروحي است که بر احاديث اهلالبيتh نوشته شده است.
3- آثار فلسفي؛ فلسفه او در تمام آثارش بر پايه اين حقيقت است كه به دست آوردن علوم حقيقى و دانش يقينى تنها در علم به خداى تعالى و صفات او و ملك و ملكوت او، و علم به روز آخرت، و منازل و مقامات آن است. زيرا به نظر او هدف نهايى عبارت است از آموزش اين نكته كه آدمى چگونه پيشرفت مىكند و به كمال مىرسد و نيز بيان چگونگى سفر او به سوى خداى تعالى. اين قسمت از نوشتههاي صدرا در ميان انديشمندان بيشترين جلوه را داشته است. کتاب اسفار اربعه، مهمترين کتاب فلسفي او است؛ مجموعهاي نفيس که عقايد و افکار کليهي متصديان معرفت را در خود جمع آوري کرده است. اين کتاب با روش و انديشهي نويي که در بر دارد، پرچم حکمت متعاليه را بعد از حکمت مشاء و اشراق برافراشت تا شاهد دقيقترين و ژرفترين معرفت در حوزهي اسلام باشيم.
از ديگر کتابهاي فلسفي صدرالمتألهين ميتوان از شواهد الربوبيه که در واقع تلخيص اسفار اربعه است و المشاعر و رسايل فلسفي نام برد.
4- آثار کلامي؛ ملاصدرا در نوشتههاي متعدد، موضوعات گوناگون کلامي را با دقت فراوان بررسي کرده است؛ موضوعاتي همچون معاد جسماني، حشر، قضا و قدر، جبر و تفويض. وي در نوشتههاي کلامي از متون ديني و روايات اهلالبيتh نکات ظريف و بديعي را استفاده نموده و آنها را نه با روش کلامي، بلکه با روش برهاني و عقلي بيان کرده است. رسالهي حشر، خلق الاعمال، الحکمه العرشيه و القضاء و القدر از جمله نوشتههاي کلامي وي است.
5- آثار منطقي؛ رساله تصور و تصديق و اللمعات المشرقيه از نوشتههاي صدرا است که مطالب مفيدي را در موضوعات منطق، به خوانندگان عرضه ميدارد.
6- اشعار؛ ديوان اشعار حيکم ملاصدرا، توسط شاگردش فيض کاشاني گردآوري شده است و اکنون با عنوان مثنوي ملاصدرا قابل دسترسي است.
علاوه بر موضوعات فوق، صدرا آثاري در موضوعات متفرقه به رشته تحرير در آورده است؛ رسالهي سه اصل که در رد عالم نماياني که عرصه را بر وي تنگ نمودند، نوشته است و نيز کتاب کسر الاصنام الجاهليه در مذمت صوفيان نادان و فريبکار است.
صدر المتالهين در طي نامهاي از كهك نيز به استادش ميرداماد وضع روحي خود را چنين ترسيم ميكند:
و اما احوال فقير بر حسب معيشت روزگار و اوضاع دنيا به موجبي است كه اگر خالي از صعوبتي و شدتي نيست ... اما بحمدالله كه ايمان به سلامت است و در اشراقات علميه و افاضات قدسيه و واردات الهيه ... خللي واقع نگشته ... از حرمان ملازمت كثير السعاده بي نهايت متحسر و محزون است . روي طالع سياه كه قريب هفت هشت سال است كه از ملازمت استاد الاماجد و رئيس الاعاظم محروم ماندهام و به هيچ روي ملازمت آن مفتخر اهل دانش و بينش ميسر نميشود... به واسطهي كثرت وحشت از صحبت مردم وقت و ملازمت خلوات و مداومت بر افكار و اذكار بسي از معاني لطيفه و مسائل شريفه مكشوف خاطر عليل و ذهن كليل گشته ...
ملاصدرا در رابطه با سلوک خود ميگويد: سر انجام در اثر طول مجاهدت و كثرت رياضت، نور الهي در درون جانم تابيدن گرفت و دلم از شعله شهود مشتعل گشت . انوار ملكوتي بر آن افاضه شد و اسرار نهاني جبروت بر وي گشود و در پي آن به اسراري دست يافتم كه در گذشته نمي دانستم و رمزهايي برايم كشف شد كه به آن گونه از طريق برهان نيافته بودم و هرچه از اسرار الهي و حقايق ربوبي و وديعه هاي عرشي و رمز و راز صمدي را با كمك عقل و برهان مي دانستم با شهود و عيان روشنتر يافتم . در اينجا بود كه عقلم آرام گرفت و استراحت يافت و نسيم انوار حق صبح و عصر و شب و روز بر آن وزيد و آنچنان به حق نزديك شد كه همواره با او به مناجات نشست.[1]
تأليفات حكيم شيراز بيش از چهل عنوان كتاب و هر يك در نوع خود شاهكاري بي نظير مي باشد به جز رساله سه اصل در علم اخلاق و چند نامه ، جملگي به زبان عربي که زبان رسمي مراكز علمي آن عصر بوده نوشته شده و داراي نثري روشن و فصيح و مسجع و براي آموزش فلسفه و عرفان بسيار آسان و سهل است .
علامه طهراني در کتاب مهر تابان درباره نظر علامه طباطبايي نسبت به ملاصدرا مينويسد: علّامه طباطبائى فلسفه صدرالمتألّهين را به واقع نزديکترين فلسفه به شريعت مىيافتند. معتقد بودند که صدر المتألّهين فلسفه را از اندراس و کهنگى بيرون آورد و روح نوينى در آن بخشيد و جان تازهاى در او دميد؛ پس مىتوان او را زندهکنندهي فلسفهي اسلاميه دانست. و از اينها گذشته استاد ما نسبت به مقام زهد و بى اعتنائى به دنيا و به روش ارتباط با خدا و تصفيهي باطن و رياضات شرعيه و انزوائى که صدرالمتألّهين داشت و در کهَک قم به تصفيهي سرّ مشغول شد و طهارت نفس را اَهمّ از هر چيز شمرد، بسيار ارزش قائل بوده و تحسين مىنمودند و معتقد بودند که: غالب اشکالاتى که بر صدرالمتألّهين و فلسفهي او مىشود، ناشى از عدم فهم و عدم وصولِ ادراک به حاقّ مسائل اوست. گرچه خود ايشان نيز به بعضى از استدلالات او نظرهایى داشتند؛ ولى من حيث المجموع او را زندهکنندهي فلسفهي اسلاميه و از طراز فلاسفهي درجهي اوّل اسلام چون بوعلى و فارابى مىشمردند.
آيت الله حسن رمضاني از استاد علامه حسن زاده آملي نقل کرده که وقتى در محضر استاد علامه طباطبائى صاحب الميزان سخن از اقامه برهان بر اصول معارف قرآنى و عقائد انسانى عنوان شده است فرمود: اينها را ملاصدرا به ما ياد داده است. و وقتى به تنهائى در محضر مبارکش مشرف بودم که سخن از خدمت علمى اين اکابر الهى به ميان آمد فرمود: آقا آنهمه ناملايمات روزگار را چشيدهاند و آنهمه سنگ حوادث را خوردهاند و طعنها و دشنامها از اين و آن شنيدهاند و محروميتها و آوارگيها را تحمل کردهاند، ولى دست از گوهر گرانبهاى عقيدت ايقانى و حقيقت ايمانى خود برنداشتهاند و با همهي آن رنج و سختيها معارفى را که با خون جگر تحصيل کردهاند نوشتند و گذاشتند و گفتند حق و حقيقت اين است که نوشتهايم.
همچنين آيت الله حسن رمضاني نقل کرده علامه حسن زاده آملي ميفرمود: جناب علامه طباطبايي«رحمتاللهعليه» کليد را از جيبشان در آورده بودند و ميخواستند در منزل را باز کنند و بروند داخل، نگاهي کردند به من و فرمودند: آقا ما هر چه داريم از آخوند (يعني ملاصدرا) داريم.
کتاب «الحکمة المتعالية فى الاسفار الاربعة العقلية» مهمترين کتاب محمد صدرالدين شيرازي معروف به صدرالمتألهين است. اين کتاب در حکمت متعاليه نوشته شده است که مؤلف، خود مؤسس اين مکتب فلسفي است. حکمت متعاليه، سومين مکتب فلسفي است که در عالم اسلامي سر بلند کرد. فارابي و ابن سينا، با بهرهگيري از فلسفهي ارسطو به گسترش فلسفهي مشاء که حکمتي بحثي صرف بود، پرداختند. پس از مشاء ، سهروردي با استفاده از عرفان و حکمت خسرواني و فلسفهي افلاطون و تعاليم ديني و نيز با استفاده از حکمت مشاء، حکمت اشراق را بنا نهاد که ذوقي است. ملاصدرا با جمع ميان حکمت ذوقي و بحثي، حکمت متعاليه را تأسيس کرد. منابع معرفتي در حکمت متعاليه برهان، کشف و وحي است يا به اصطلاح ديگر برهان و عرفان و قرآن. نخستين بار اصطلاح حکمت متعاليه را ابن سينا به کار برد «ثم ان کان ما يلوحه ضرب من النظر مستوراً الا علي الراسخين في الحکمة المتعالية حقاً»[2] خواجه نصير در شرح اين فراز مينويسد: «و انما جعل هذه المسألة من الحکمة المتعالية؛ لان حکمة المشائين حکمة بحثية صرفة، و هذه و امثالها انما يتم مع البحث و النظر بالکشف و الذوق، فالحکمة المشتملة عليها متعالية بالقياس الي الاول» اينکه ابنسينا اين مسأله را از حکمت متعاليه دانسته، به سبب آن است که حکمت مشائين، حکمت بحث و نظر محض است، ولي اين مطالب و امثال آن طريق بحث و نظر را همراه کشف و ذوق تمام ميآورد، بنابراين حکمتي که مشتمل بر کشف و ذوق است نام آنرا حکمت متعاليه نهاده است». صدرالمتألهين نيز اين اصطلاح را به همين معنا به کار برده است.
آيت الله حسن زاده در مقدمهي ترجمهي جلد اول اسفار مي فرمايند:«کتاب شريف اسفار، کتابي انسانساز و به تعبير بزرگان ما، تفسير انفسي قرآن کريم است. مرحوم صدرالمتألهين، اسراري را از قرآن کريم جدا و دستهبندي کرده و آن را اسرارالآيات ناميده است. آنچه در کتاب اسرارالآيات به تفصيل آمده، در اين کتاب اسفار خوانده ميشود و باز به تعبير استاد ديگرمان، اين کتاب، امالکتاب کتب مرحوم آخوند ملاصدرا است.»
تطبيق مباحث کتاب أسفار با سفرهاي چهارگانه عرفا عبارت است از
1- سفر اول: امور عامه و جواهر و اعراض است که به آن فلسفهي اولي گويند و عبارت است از: العلم الباحث عن الموجود بما هو موجود. که پنج جلد اول اسفار به اين امور مي پردازد. اين قسمت با سفر اول که «سير من الخلق الي الحق» است تطبيق يافته است.
2- سفر دوم: الهيات بالمعني الأخص در بخش شناخت خدا، ذات و صفاتش ميباشد که جلد 6 و بخشي از جلد 7 بدان مي پردازد و با سفر از حق به سوي حق تطبيق يافته است.
3- سفر سوم: الهيات بالمعني الاخص در بخش شناخت افعال است که بخش ديگري از جلد 7 بدان مي پردازد و با سفر از حق به سوي خلق بهوسيلهي حق تطبيق يافته است.
4- سفر چهارم: علم النفس و علم المعاد است که جلد 8 و9 بدان مي پردازد و با سفر از خلق به سوي حق به وسيلهي حق تطبيق دارد که با تفصيل بيشتر به آن خواهيم پرداخت.
«سَفَر» از کلمهي مسافرت، مَأخوذ است. ملاصدرا سفرهاى عقلىِ چهارگانه را به سفرهاى چهارگانه عرفا تشبيه کرده است، چنان که خود در مقدمه آورده است: «و آن اسفار عبارتاند از: 1- سفر از خلق به سوى حق. (السفر من الخلق الى الحق). ۲ - سفر با حق در حق. (السفر بالحق فى الحق). ۳ - سفر از حق به سوى خلق، با حق. (السفر من الحق الى الخلق بالحق). 4- سفر با حق در ميان خلق (السفر بالحق فى الخلق).
به نظر مىرسد گذشته از استعداد درونى ملاصدرا، آشنائى وى با عرفان چه از جهت نظر و چه از جهت عمل، سهم موثرى در شکوفائى استعداد شهودى او داشته است. اساس حکمت متعاليه بر اصالت وجود و بساطت و وحدت حقيقى آن است که در کتابهاى بزرگ عارف نامور محىالدينبن عربي و شاگردان او مشهود است. اساس عرفان بر اصالت هستى است و انس با کتابهاى عرفا زمينهي مناسبى براى تحول صدرالمتالهين(قدسسره) از اصالت ماهيت به اصالت وجود شده است. ملاصدرا ميداند اولياي حق و پويندگان طريقت، راه يافتن به معرفت حق را در چهار مرحله ميدانند. نخست راهي است که آنان را از خلق گسسته و به سوي حق ميگراياند. دوم راهي است که از حق آغاز ميشود و در آن با حق در حق يگانهجويي ميکنند. سوم، بازگشت از همان سفر نخستين است از حق و با همپايي حق به سوي خلق. چهارم، سفري است که از جهتي در برابر مرحله پيمايي دومين قرار دارد و اين سفري است که با خداي آفرينش در نهاد آفرينش او ژرفا پيمايي ميکنند.
به نظر ملاصدرا تمام جهان هستي از اين چهار مرحله بيرون نيست و فلسفه هم دانشي است که از جهان هستي همانگونه که هست بحث ميکند، بدين جهت او فلسفهي خود را در مربّع اين سفرهاي عرفاني و عقلاني طرحريزي کرده است. از نظر ملاصدرا سفرهاي عقلاني از سلوکهاي عرفاني جداييپذير نيست و هر دو به ياري يکديگر رهروان حقيقت را به سر منزل مقصود ميرسانند. هماهنگي عرفان و فلسفه در تمام مراحل در کتاب اسفار همان چيزي است که اين کتاب را در ميان همهي کتابهاي فلسفهي اسلامي ممتاز کرده است و نويسنده نام اين هماهنگي يا ترکيب تحليلي فلسفه و عرفان را «حکمت متعاليه» نهاده است.
هانري كربن پس از سالها مطالعهي فلسفهي اسلامي و به ويژه فلسفهي اسلامي حكماي ايراني، راجع به اسفار نوشت كه اين كتاب «اثرِ عظيم ملاصدرا، و جامعِ فلسفهي ايرانِ شيعي است.
آموزههاي ملاصدرا، بيش از آنكه فلسفه باشند، حكمتاند؛ چرا كه از صِرف تفكر انديشهي بحثي استدلالي نشأت نگرفته، بلكه نهايتاً ثمرهي شهودي از عالم ربوبي هستند؛ و اين حكمت، به معناي واقعي كلمه، متعالي است. زيرا از شناختي از جهان سرچشمه گرفته كه از شأن و منزلت وجود شناختي انسان در اين وجود زميني، تعالي مييابد و فراتر ميرود و فوق شعور روزمرهي وي قرار ميگيرد.
عبارت «الأسفارالعقلية الأربعة» كه بقيهي عنوانِ اين شاهكار بي سابقه را تشكيل مي دهد، عبارت است از هدايت انسان از مرتبهي جهالت به مرتبهي اشراق و آگاهي واقعي که همان هجرت از نفس به سوي خداوند است.
فيلسوفان شامخ و حكماي راسخ، در آفاق و انفس نظر ميكنند و آيات خداي تعالي را در اينها ظاهر مي بينند و علايم وي را در اينها نمايان. پس با آثار قدرت وي بر وجوبِ وجود و ذاتش استدلال ميكنند و آنها كل وجود و كمال وجود را مستهلك در وجود و كمالات وجود او مي بينند، بلكه هر وجود و كمالي را پرتوي از پرتوهاي نور او و جلوهاي از جلوات ظهور او ميبينند، و اين سفر اول از اسفار چهارگانهي عقلي است، در مقابلِ سفرِ اولِ اهلِ سلوكِ از عرفا و اين همان سفر از خلق به حق است، سپس در وجود، نظر ميكنند و در نفسِ حقيقتِ «وجود» تأمل مينمايند. پس بر ايشان آشكار ميگردد كه آن، واجبِ بذاته و لذاته است و با وجوبِ ذاتي او بر بساطت و وحدانيت و علم و قدرت و حيات و اراده و سمع و بصر و كلام و ساير اوصاف كمالي او استدلال ميكنند و اين سفر دوم از سفرهاي چهارگانهي عقلي است، در مقابل سفر دوم اهل سلوك؛ و اين همان سفر از حق به سوي حق، به وسيلهي حق است. سپس به وجود او و غايت و احديت او نظر ميكنند و وحدانيت فعل او و كيفيت صدورِ كثرت از وي و ترتيب و نظام كثرات تا حدي كه سلسلههاي عقول و نفوس را نظم ميبخشد، بر ايشان مكشوف ميشود و در عوالم جبروت و ملكوت، در اعلي و اسفلِ آنها، تا جايي كه به عالم ملك و ناسوت منتهي ميشود، تأمل ميكنند. و اين سفر سوم از سفرهاي چهارگانهي عقلي است در مقابل سفر سوم سالكين؛ و اين همان سفر از حق به سوي خلق به وسيلهي حق است.
سپس در خلقت آسمانها و زمين نظر مي افكنند و به بازگشت اينها به سوي خدا عالِم ميشوند و از سود و زيان اينها و آنچه سعادت و شقاوتشان در دنيا و آخرت در گرو آن است، آگاه ميگردند، پس به معاش و معاد آنها عالم ميگردند و از مفاسد، نهي و به مصالح امر مينمايند، در امر آخرت نظر ميكنند و به آنچه در آن است، از بهشت و جهنم و ثواب و عقاب و صراط و حساب و ميزان و... علم پيدا مي كنند. و اين سفر چهارم از سفرهاي چهارگانهي عقلي است در مقابل سفر چهارم اهل الله؛ و اين همان سفر از خلق به سوي حق به وسيلهي حق است.
با توجه به موارد فوق ميتوان گفت: کتاب اسفار از اين حيث كه در آن بحث از امور عامه و جواهر و اعراض مي شود، متكفل سفر اول است؛ و از اين حيث كه در آن بحث از اثبات ذاته تعالي بذاته، و اثبات صفات خداست، متكفل سفر دوم؛ و از اين حيث كه در آن بحث از اثبات جواهر قدسيه و نفوس مجرده است، متكفل سفر سوم؛ و از آن حيث كه در آن بحث از احوال نفس و اموري كه در روز قيامت برايش پيش مي آيد، وجود دارد، متكفل سفر چهارم است.
جايگاه تمدن سازي فلسفهي صدرايي و امکان ادامهي انقلاب
حضرت امام خميني از صدرالمتألهين با عناويني چون صدر حکماي متألهين، «شيخ عرفاء کاملين» (شرح دعاي سحر، ص 93)، شيخ العرفاء السالکين (شرح دعاي سحر، ص 122)، «شيخ عرفاء شامخين» (شرح دعاي سحر، ص 166)، «اعظم الفلاسفه علي الاطلاق، حضرت صدرالمتألهين» (شرح چهل حديث، ص 528)، «محقق فلاسفه و فيلسوف محققين صدرالمتألهين، قدس الله نفسه» (شرح چهل حديث، ص 386)، «جناب محقق فلاسفه صدرالحکماء و المتألهين قدّس الله سرّه و اجزل أجره» (شرح چهل حديث، ص 395) ، جناب محقق فلاسفه و فخر طائفة حقه، صدرالمتألهين، رضوان الله عليه» (شرح چهل حديث، ص 413)، «فيلسوف معظم، جناب صدرالمتألهين» ... با بياناتي بينظير که مختص به خود آن بزرگوار است (شرح چهل حديث، ص 416)، «افضل الحکماء الاسلاميه» (شرح چهل حديث، ص 586)، فيلسوف کبير (شرح چهل حديث، ص 651) ياد ميکنند و يک بار نيز در مقام تمجيد از عظمت ملاصدرا فرمودهاند: «ملاصدرا و ما ادريک ما ملاصدرا؟!» (شرح دعاي سحر، ص 22؛ البته اين مطلب را مترجم از قول حضرت امام خميني نقل كرده است) در بخشي از سخنانشان هم از ملاصدرا دفاع ميکنند و ميفرمايند: «جناب صدرالمتألهين را که سرآمد اهل توحيد است، زنديق ميخوانيم و از هيچگونه توهيني دربارهي او دريغ نميکنيم (شرح چهل حديث، ص 456)
حضرت امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» در جواب به سؤال «حَسَنَيْن هيکل» که از ايشان ميپرسد چه انديشهها و انديشمنداني بر شما تأثيرگذار بودهاند؟ ميفرمايند: «در فلسفه: ملا صدرا، از كتب اخبار: كافى، از فقه: جواهر»[3] و نيز در دعوت گورباچف به اسلام، موضوع حکمت متعاليهي صدرا و عرفان محيالدين را مطرح ميکنند. زيرا آموزههاي ديني ما در مکتب ملاصدرا به صورت منسجم در آمده و ميتواند پشتوانهي فلسفي انقلاب اسلامي و تمدن اسلامي باشد.
رهبر معظم انقلاب«حفظهالله» در رابطه با حکمت متعاليه ميفرمايند:
«... به گمان ما فلسفهي اسلامي در اسلوب و محتواي حکمت صدرايي، جاي خالي خويش را در انديشهي انسان اين روزگار ميجويد و سرانجام آن را خواهد يافت ...».
«فلسفهي صدرايي - که خودِ او به حق آن را حکمت متعاليه ناميده- در هنگام پيدايشِ خود نقطهي اوج فلسفهي اسلامي تا زمان او، و ضربهاي قاطع بر حملات تخريبيمسلکان و فلسفهستيزانِ دورانهاي ميانهي اسلامي بوده است، ... در فلسفهي او از فاخرترين عناصر معرفت يعني عقل منطقي و شهود عرفاني و وَحي قرآني در کنار هم بهره گرفته شده و در ترکيب شخصيت او تحقيق و تأمل برهاني و ذوق و مکاشفهي عرفاني و تعبد و تدين و زهد و اُنس با کتاب و سنت با هم دخيل گشته...».[4] و نيز ميفرمايند: «امام«رضواناللهتعاليعليه» چکيده و زبدهي مکتب ملاصدرا است، نه فقط در زمينهي فلسفياش، در زمينهي عرفاني هم همينجور است».
امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» از آنجايي که ميخواهند در عصر حاضر تمدني را به صحنه آورند، نظر به فلسفهي ملاصدرا و عرفان محيالدين دارند و تأکيد ايشان بر ملاصدرا به جهت آن است که ملا صدرا عرفان محيالدين را به زبان عقل فلسفي مدون کرد تا امکان تمدنسازي در آن بيشتر باشد.
ملاحظه کنيد چرا مقام معظم رهبري ميفرمايند: «به گمان ما فلسفهي اسلامي در اسلوب و محتواي صدرايي جاي خالي خويش را در انديشهي انسان اين روزگار ميجويد و سر انجام آن را خواهد يافت». اين جمله با اين دقت ميخواهد بگويد حکمت صدرايي روحي دارد که آن روح به دنبال ظرف مناسبي است و سرانجام در انديشهي انسان اين روزگار جاي خالي خود را خواهد يافت و به تعبير مقام معظم رهبري ضربهاي قاطع بر حملات تخريبي مسلکان و فلسفه ستيزان دورانهاي ميانهي اسلامي بوده است و خواهد بود. پس اولاً: ملاصدرا براي حذف يک حجاب بزرگ که بر اسلام افتاده، وارد يک تقابل فکري شده است. ثانياً: ميخواهد انديشهاي را ارائه دهد که آيندهي بشر را تغذيه ميکند و حقيقتاً در فلسفهي او فاخرترين عناصرمعرفت يعني عقل منطقي و شهود عرفاني و وحي قرآني در کنار هم ظهور کرده و به همين جهت ملاحظه ميکنيد عموماً کساني که با اين مکتب سر و کار دارند در تأمل برهاني و ذوق و مکاشفهي عرفاني و تعبد و تدين و زهد نمونهاند و بنا به گفتهي رهبري، حضرت امام خميني«رضواناللّهتعاليعليه» در زمينهي فلسفي و عرفاني با آن تعبد و تدين و زهد، چکيده و زبدهي مکتب ملاصدرا ميباشند.
عمق توهُّمزدگي بشر مدرن و نقش حکمت متعاليه در عبور از اين توهّم
در تاريخ فلسفهي غرب شخصيتي به نام دکارت داريم که در سال 1596 ميلادي متولد شده است. هايدگر ميگويد: «400 سالِ گذشته، قلمرو تفکر دکارت است.» همهي حرف دکارت آن است که چيزي جز آنچه در ذهن است حقيقت ندارد، حقيقت از نظر دکارت برگشت ميکند به درون انسان. ملاصدرا که با دکارت همعصر است در فضايي که فلسفهي دکارت ايجاد کرد، حکمت متعاليه را مطرح ميکند و بر اصالت وجود و تشکيکيبودن آن تأکيد ميکند.
معتقدين به فرهنگ غرب پذيرفتهاند حقيقت چيزي نيست جز آن چيزي که انسان پذيرفته است و ذات انسان منبع حقيقت ميباشد و اين همان معناي سوبژکتيويته است، در حاليکه در مکتب ملاصدرا خداوند به عنوان يک حقيقتِ موجود در خارج، حيِّ قيومِ سميعِ بصير... است که اگر خود را در ذيل انوار او قرار دهيم تحت تجليات انوار ولايي حضرت حق، متعالي ميشويم. در مکتب کانت و هيوم و دکارت که پدران تفکر فرهنگ مدرنيتهاند، چيزي به نام حقيقت مطرح نيست و اگر متوجه روح غربي نباشيم و با عبور از آن به مکتب صدراييِ حضرت امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» رجوع نداشته باشيم، وقتي بخواهيم ايمان را نشان بدهيم ايماني را نشان ميدهيم که آن ايمان، ايماني نيست که پيامبران ميگويند و تنها با نظر به «وجود» ميتوان متوجه وجود مطلقي شد که وجود همهي مخلوقات از اوست.
ملاصدرا در زمانی که مستشرقين وارد دربار صفويه شدند و فلسفهي دکارت با حضور آنها در ايران ظهور کرد با بصيرت تاريخي فوقالعادهي خود حکمت متعاليه را مطرح ميکند و بر اصالت وجود و تشکيکيبودن آن تأکيد دارد و حقيقتاً تقابل ما با غرب، تقابل اين دو فکر است. يک فکر ميگويد حق؛ منبع حقيقت است، و دیگری روح انسان را منبع حقيقت ميداند و به شما ميگويد هرچه تو فهميدي که هست، همان هست و هرچه تو ميگويي که نيست، نيست. اما اصالت وجود درست برعکس اين است. ميگويد هرآنچه که در خارج واقع است بايد مدّ نظر باشد و نه آنچه ما ميخواهيم.
وقتي متوجه باشيم معتقدين به فرهنگ غرب پذيرفتهاند حقيقت چيزي نيست جز آن چيزي که انسان پذيرفته است و از نظر آنها ذات انسان منبع حقيقت ميباشد، عمق تَوهّمزدگي بشر مدرن برايمان روشن ميشود. در حاليکه در مکتب ملاصدرا خداوند به عنوان يک حقيقتِ موجود در خارج، حي قيومِ سميعِ بصير است و هر حقيقتي به خداوندي برميگردد که وجود مطلق است و در نتيجه هر اندازه انسان با وجود مطلق مرتبط باشد از تَوهُّمزدگي نجات يافته است.
باز تأکید میکنم اگر متوجه روح غربي نباشيم و با عبور از آن به مکتب صدرايي با قرائت حضرت امام«رضواناللهتعاليعليه» رجوع نداشته باشيم وقتي بخواهيم ايمان را نشان بدهيم ايماني را نشان ميدهيم که آن ايمان، ايماني نيست که پيامبران ميگويند. ممکن است طرف در فضاي فرهنگ غربي بگويد من ايمان دارم، ولي اين ايمان در حدّ يک باور دروني است بدون آنکه لازم باشد با خداوند به عنوان عليمِ مطلق و حيّ مطلق مأنوس باشد.
چهارصد سال است که سوبژکتيويته تمام روح و روان جامعهي ما را تحت تأثير خود قرار داده است. اينکه ميگويند اگر در عقايد خود رجوعِ عقلي به آن عقايد نداشته باشيم آن باورها با خرافات همراه است، به همين دليل است. چون کسانی هم که خرافيترين باورها را دارند آن باورها را به عنوان يک باورِ شخصي پذيرفتهاند بدون آنکه نظر به واقعيت آن باورها داشته باشند. باورِ کسی که ميگويد ايمان دارم گاو مقدساست بدان جهت خرافه است که مباني عقلي براي اين باورش ندارد. ايمان بايد ابتدا داراي رجوع عقلي و استدلال عقلي باشد به این معنا که عقل حقيقت آن را کشف کرده، مرحلهي بعدي آن ايمان، اتحاد قلبي با آن حقيقت است. ولي امروز ايمان در بسياري از افراد همان باور شخصي است به همان معنايي که کانت ذهن انسان را منبع حقيقت ميداند.
ملاصدرا با حاکميت دولت صفوي متوجه شد زمانه ظرفيت جديدي پيدا کرده است، زيرا ظهور حکومت شيعه حکايت از تحقق وعدهي جهانيشدن اسلام دارد، آنطور که رسول خدا«صلواتاللّهعليهوآله» وعده دادهاند. ملاصدرا در اين منظر در زمان خودش سعي دارد پايهي تمدني اسلام را بر مبناي عقلگرايي تدوين کند زيرا با ظهور دولت صفوي - به عنوان اولين دولت شيعي- غرب با اعزام مستشاران خود سعي کرد جاي پايي براي خود در آن دولت باز کند و انديشهي خود را در همان ابتداي امر بر مناسبات فرهنگي ما القاء نمايد، همان انديشهاي که دکارت پايهگذار آن بود. ملاصدرا با آن هوش فوق العادهاي که داشت - همان بصيرتي که در علامهي طباطبائي و اصول فلسفه و روش رئاليسمشان ملاحظه ميکنيد- متوجه ميشود بايد کاري کرد که دنياي جديد در اين مرحله، ما را از حقيقت غافل نکند. چون علاوه بر مستشاران غربي، اخباريون نيز در دستگاه صفوي رفت و آمد داشتند و آقاي امين استرآبادي پايهگذار انديشهي اخباريون، با شاه عباس ارتباط داشت که البته نميتوان انديشهي اخباريگري را بيتأثير از انديشهي حسي و ذهني اروپائيان دانست.[5]ملاصدرا متوجه شد معضلِ پيشآمده بزرگتر از اينها است که بشود به راحتي آن را از سر جامعهي شيعه رفع کرد و مکتب اصالت وجود را که درست مقابل انديشهي غرب و اخباريگري است تدوين نمود و گوهر مکتب اسلام و تشيع را براساس شرايط جديدي که بهوجود آمده، به صحنه آورد. او خوب ميدانست در چنين شرايطي اگر تشيع بخواهد به صورت کاربردي جوابگوي نياز جامعه به علوم انساني باشد فلسفهي مخصوص خود را ميخواهد. تا آنجايي که کسي مثل علامه طباطبائي«رحمةاللهعليه» با آن عظمت، بگويد: «ما همه بر سر سفرهاي نشستهايم که مرحوم آخوند [ملاصدرا] پهن کرده است». از آن عجيبتر حرف حضرت امام«رضواناللهتعاليعليه» است که ميفرمايند: «ملاصدرا و ما ادريك ما الملاصدرا؟!» بنده بسيار مايلم بتوانم جايگاه اين حرف را براي مخاطباني که موضوع وجودِ تشکيکي را دنبال ميکنند روشن کنم که چگونه حضرت امام از طريق اين جمله وعدهي حضور تفکر ملاصدرا را در آيندهي تاريخ ميدهند. چون تمام مسئلهي تمدن آينده موضوعِ رجوع به «وجود» است به روش صدرايي آن. نظر به «وجود» از آن جهت که تشکيکي است و عين خارجيت است، عظيمترين کاري است که در تاريخ تفکر صورت گرفته، تا معلوم شود در راستاي رجوعِ به حق بايد به حقيقتِ «وجود» نظر داشت.
ملاصدرا با حاکميت دولت صفوي متوجه همان چيزي شد که به آن فاز تاريخي ميگويند مثل انقلاب اسلامي که عملاً يک فاز تاريخي است. فاز تاريخي تقدير جديدي است که خداوند براي عالَم مقدّر ميکند. ملاصدرا مثل حضرت امام، متوجه يک حقيقت تاريخي شد که در آن زمان ظهور کرد و از اين طريق زمانه ظرفيت جديدي پيدا کرد. زيرا ظهور حکومت شيعه، حکايت از طلوع تحقق وعدهي جهانيشدن اسلام را به دنبال دارد و ملاصدرا در اين منظر احساس وظيفه کرد تا پايهي تمدني اسلام را بر مبناي عقلگرايي تدوين کند.
دولت صفوي در بستر ارادهاي که شيعه براي تمدنسازي دارد، ظهور کرد وو زمینهای بود براي ظهور تمدن شيعه، همانطور که انقلاب اسلامي در ادامهي آن ارادهاي که شيعه براي تمدنسازي در نظر دارد، ظهور نمود. انقلاب اسلامي يک ارادهي تاريخي است براي ظهور تمدن اسلامي و هرکس مانع آن شود از تاريخ جديد به بيرون پرت ميشود و حکمت متعاليه در جاي خود عاملی است تا انقلاب اسلامي با پشتوانهي محکمِ فلسفي، امکان ادامه پيدا کند و در ميانهي راه گرفتار انواع تحجرها نشود و از راه باز بماند. شيعه کار جديد خود را با دولت صفويه شروع کرد و در همين رابطه علماء بزرگ در بستر دولت صفويه به مقاصدي که شيعه ميشناخت فکر ميکردند و آن مقاصد را دنبال مينمودند. شيخ بهايي و بزرگاني مثل ايشان چون خوب فهميدند تاريخ جديدي ظهورکرده، با هوشمندي خاص وارد صحنه مي شوند و زمانه را براساس مديريت تشيع جلو ميبرند. خدمات شيخ بهايي ومحقق کرکي و مرحوم مجلسي خدمات تاريخي است و شعوري تاريخي از جنس همان خدماتي که علماي ما در کنار حضرت امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» انجام دادند در ميان بودهاست. البته اتحاد بين تفکرات حسّي غرب و اخباريون در مقابل تمدنها چيز نو ظهوري نيست، هم در آن زمان بوده و آنها در مقابل انديشهي علماي اصيل آن زمان ايستادند و هم در اين زمان اينها با انقلاب و حضرت امام مقابله کردند و ملاصدرا متوجه ميشود بايد کاري کرد که دنياي جديد با القاي تفکر سوبژکتيويتهي خود، ما را از حقيقت غافل نکند.
بهطور مسلّم نظامي که انقلاب اسلامي عامل آن شده است از ما تفکّر مدوّني را ميطلبد که براي ادامهي خود بتواند به آن تکيه کند و ملاصدرا در آن زمان ميفهمد که خبري در عالم در حال وقوع است و به عنوان يک عالم اسلاميِ متعهّد و بصير وظيفهي خود ميداند فکري را مطابق اسلام و فرهنگ اهلالبيتh تدوين کند تا شيعه در شرايط جديد بتواند تاريخ خود را ادامه دهد، هرچند هنوز همهي متدينين ما متوجه عمق کار او نشدهاند و بهرهي لازم را از کار او نميبرند. ما هنوز اين مشکل را داريم که عدهاي گمان ميکنند ميشود بگويي: قال الصادق و قال الباقر«عليهماالسلام» بدون آنکه نيازي به تدوين تفکّر آن بزرگان به زبان امروز داشته باشی. در حاليکه ملاحظه کرديد با تدوين آن روايات در حوزهي فقه حکومتي، امروز ميتوان تئوري ولايت فقيه را مطرح کرد و جامعه را از ولايت طاغوت آزاد نمود و چون اين تدوين توسط حضرت امام خميني در سالهاي 1337 به بعد صورت گرفته، ديگر امروز کسي نميتواند آن را از تاريخ خارج کند. تدوين مکتب حکمت متعاليه در حوزهي عقايد توسط ملاصدرا در آن زمان دقيقا از جنس تدوين ولايت فقيه توسط حضرت امام بود و همين طور که اگر ولايت فقيه تدوين نميشد جهان اسلام ادامهي زندگي در ذيل غرب را ميپذيرفت و در آن صورت در آينده چيزي از اسلام باقي نميماند، اگر جهان اسلام با رجوع به اصالت وجودي که مرحوم ملاصدرا مطرح کرده خود را از سوبژکتيويته آزاد نکند، در نگاه به عالم و آدم مقهور تفکر غربي ميشود. از اين جهت وظيفهي خود ميدانم تأکيد کنم همانطور که حضرت امام«رضواناللهتعاليعليه» در مقابل نظام مدرنيته يک نگاه سياسي مدون آوردند تا جايگزين نظام سياسي غرب باشد، ملاصدرا در مباني نظري براي عبور از غربي که به خوبي لمس کردهبود، حکمت متعاليه را مدوّن کرد، همانگونه که شيخ فضل الله نوري بهخوبي روشنفکري گرفتار غرب را لمس کرد و در مقابل آن مقاومت کرد تا جايي که در پاي چوبهي دار به او پيشنهاد دادند که از فتواي تحريم مشروطه کوتاه بيايد و به منزل تشريف ببرد، اما ايشان در جواب گفتند که ديشب پيامبرf را در خواب ديدم و ايشان به من فرمودند منتظرت هستيم. و شيخ شهيد از اين طريق مانع شد که غربزدگي در مشروطه پا بگيرد. ملاصدرا در اثبات انديشهي خود در مقابل منحرفينِ زمان خود پايداري کرد تا غرب نتواند سرنوشت جهان اسلام را در دست بگيرد و تأکيد حضرت امام خميني«رضواناللّهتعاليعليه» بر ملاصدرا در اين رابطه است.
ملاصدرا خوب ميدانست در آن شرايط اگر تشيع بخواهد بهصورت کاربردي جواب گوي نياز جامعه به علوم انساني باشد، فلسفهي مخصوصي را ميطلبد و حضرت امام نظر به حضور تفکر ملاصدرا در آيندهي تاريخ دارد. زيرا مسألهي اصلي تمدّن آينده، موضوعِ رجوع به «وجود» است و ملاصدرا اين سفره را براي ماپهن کرده تا در ادامهي تاريخ خود، امکان تفکّر برايمان فراهم باشد و از اين طريق از توحيد به معناي حضوري و قلبيِ آن محروم نباشيم توحیدی که شاخصهي تمدّني است که شيعه بر آن نظر دارد و اين با رجوع به «وجود» در دستگاه اصالت وجودِ ملاصدرا محقق ميشود که يکي از زيرشاخههاي آن معرفت نفسي است که او مطرح کرده. از آن طرف باز تأکيد ميکنم اگر سوبژکتيويته را درست بفهميم متوجه ميشويم رجوع به وجود، شيشهي عمر فرهنگ غرب را به راحتي ميشکند؛ چون در اصالت وجود بحث تشکيکيبودن وجود مطرح است، يعني نظر به وجود خارجي دارد و نه وجود ذهني و مفهومي، زيرا وجود ذهني تشکيکبردار نيست بلکه وجود خارجي است که شدت و ضعف و تشکيکيبودن برايش معني ميدهد.
هر وقت بحث وجودِ تشکيکي در ميان باشد، رجوع به خارج در ميان است، بر عکسِ مفهومِ وجود که يک موضوع ذهني است مثل مفهوم تري که از آن جهت که مفهوم تري است، تر نيست؛ مفهوم وجود هم مثل وجود خارجي که منشأ اثر باشد، نيست. اين مشکل در حوزههاي علميهي ما هم بعضا وارد شده که تنها نظر به مفهوم وجود ميشود. حوزهاي که در آن، مکتب صدرايي درس داده ميشود اگر انقلاب نکند، ملاصدرا را دفع کرده است. مکتبي که رجوعش به واقعيت است، حجابهایی را که مانع وجود است مييابد. اگر وجود را به معناي حقيقتي آن در خارج نگاه کرديد که تشکيکي و داراي مراتب است، متوجه ميشويد مدرنيته - با ذهنگرايي خود - حجاب حقيقت است و لذا مبارزهي شما با روح غرب شروع ميشود و قيام براي خدا معنا پيدا ميکند.
تمام آثار حضرتامام خميني«رضواناللهتعاليعليه» بر مبناي اصالت دادن به وجود است و اينکه عالَم از آن جهت که پرتو وجود مطلق است از نظر وجودي مظهر انوار اسماء الهي است، بنابر اين اگر کسي بخواهد بدون اين نگاه، انقلاب را ادامه دهد به بن بست ميخورد، همانطور که شکست ما در حال حاضر در جاهايي بوده که از اين موضوع غافل بودهايم. ما در موضوع ولايت فقيه شکست نخورديم ولي در علوم انسانيمان شکست خورديم چون در علوم انساني به نگاه امام«رضواناللهتعاليعليه» رجوع نداشتيم. وقتي رجوع شما به «وجود» شد و عالَم را مَظهر حق ديديد تمدّني مدّ نظر شما قرار ميگيرد که در ذيل آن «زمين به آسمان متصل ميشود» و اين يکي از نکات اساسي موضوع تمدّنزايي شيعه ميباشد. اگر خواستيد آنچه شروع کردهايد جواب دهد و در آيندهی تاریخ حضور داشته باشید، حتما بايد ناسوت به جبروت متصل شود که در مباحث مربوط به «امام زمانg» بايد آن را دنبال فرماييد. ولي وقتي اصالت به ذهن و خواست انسان دادهشود، تمدني محقق ميشود که شما امروز در غرب با آن روبهرو هستيد، تمدني که انسان را يک قدم از محدودهي نفس امارهاش جلوتر نميبرد.
حکمت متعاليه و زبان عقلي عرفاني دين
اشخاصي مثل حضرت امام و حضرت علامه طباطبائي با تسلط بر اين همه روايت باز معتقدند ملاصدرا در تبيين موضوعِ توحيد کمک زيادي کرده است. چون ملاصدرا با آن عقل و فهمِ فوقالعادهاش انديشهاي را مبتني بر روايات و آياتِ توحيدي تدوين کرد که امروز اسلام بتواند در مقابل غربِ سوبژکتيويته حرف داشته باشد. از اين جهت حکمت متعاليه زبان ارائهي دين است در فضايي که تمدن غربي با نگاه سوبژکتيويته ميخواهد خود را بر عالم و آدم تحميل کند و از آنجايي که تمدن اسلامي نيز مثل هر تمدن ديگري با پشتوانهي فلسفي مخصوص به خود ميتواند جلو برود و آن پشتوانهي فلسفي براي تمدن اسلامي غير از حکمت متعاليه نيست، هرگز نميشود نظامي را ايجاد کرد که فاقد پشتوانهي فلسفي و نظري باشد، زيرا هيچ عملي بدون انديشه قابل تحقق نيست.
آري حکمت متعاليهي ملاصدرا زبان عقلي عرفاني دين است در فضايي که تمدن غربي با نگاه سوبژکتيويته ميخواهد خود را بر عالم و آدم تحميل کند، حال ما ميمانيم و انقلاب اسلامي و حکمت متعاليه براي حضور در آيندهاي بسيار متعالي.
ملاصدرا کار بزرگي را شروع کرد و از موانعي که در مقابل او بود نيز غافل نبود. او در کتاب هاي « سه اصل» و«کسراصنام الجاهليه» به کالبدشکافي بحرانهاي عميق سياسي اجتماعي و معرفتيِ جامعه مي پردازد که در آن زمان جامعه بدان گرفتار بود و هرگونه تدبّر در کتاب الهي را بدعت و هر نوع تعمق و تعقل در آيات الهي را خدعه ميدانستند به طوريکه فهم دين را محدود و منحصر به استنباط احکام ظاهر کرده و تفقه در دين را در دايرهي فهم احکام ديني محبوس ساخته و از فهم ساير حقايق و معارف ديني اعراض مينمودند.
ملاصدرا با صراحت تمام وقايع مصيبت بار اجتماع را ناشي از جمودگرايي و قشريگري ميداند و ميگويد:
زنهار که به علم ظاهرالصلاحِ بيبصيرت مفتون و مغرور نگردي که هر شقاوتي که به مردودان راه يافت از غرور علم ظاهر و عملِ بياصل، راه يافت و محنتها که به خاندان عصمت و طهارت رسيد همه از نفاق و کيد اهل شيد و ريا و حيلهي متشبهان به اهل علم و تقوي بود. علي مرتضيu نه به ضربت ابنملجم بلکه به سکنجبين شهد صلاح ابوموسي اشعري و سرکهي نفاق عمروبن عاص شربت شهادت نوشيد.[6]
ملاصدرا به عنوان يک فيلسوف تاريخِ دين به صورت يک قاعدهي کلي ميگويد: «هر شقاوتي که به مردودان راه يافت از غرور علم ظاهر و عملِ بياصل راه يافت».[7] و همين ظاهر گراییها موجب خشونتهاي ديني و فرقهاي شد و مانع سير رشد و توسعهی تمدن اسلامي گرديد.
در رسالهي سه اصل ميگويد: اي عزيز! امروز کوري را شعار خود کردن و در خوابگاه غرور خوابيدن و عمل بر مجاز صرف کردن و مقامي ورزيدن نه بس کاري است، فردا «فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَديدٌ» واتو گويد در چه کار بوده.
فردا که پيشگاه حقيقت شود پديد |
شرمنده رهروي که عمل بر مجاز کرد |
در راستاي ترسيم زمانهاي که در آن زندگي ميکند و موانعي که روبهروي او است ميگويد: امروز کوري و خود را به نفهميزدن و نديدن آنچه در حال اتفاقافتادن است شعار شده. و در آخر همان سکنجبيني که با همکاري ابوموسي و عمروعاص تشکيل شده بود به تعبير ملاصدرا همچون معجون افيوني عمل کرد و همه را به خواب برد و فغانها بر کوي و برزن خيمه زدند و انديشهاي که درست در زمان ظهور تمدن غربي شکل گرفت و ميتوانست بر خلاف تمدن غربي عامل ظهور تمدني قدسي گردد، متوقف گشت تا پس از چهارصد سال توسط حکيمي متأله و فقيهي حماسي يعني حضرت امام خميني«رضواناللّهتعاليعليه» دوباره احياء شد و منشأ انقلاب اسلامي گشت.
در مقدمهي کسرالاصنام الجاهليه ميگويد: تاريکي و جهل در شهرها پراکنده شده، جمودگرايي و کوتاهفکري همه آباديها را فراگرفته است. و در پايانِ آن مقدمه، نجات دين و اصلاح وضعيت زمانه را امر خطيري ميداند که بايد صورت پذيرد و رسالت خود را نيز همين ميداند که بتهاي عصر جاهليت را بشکند. آري آن هنگام که ديگران مو ميديدند ملاصدرا پيچش مو ميديد و آنچه با ظهور دولت صفوي ميرفت تا شروع تمدن شيعي باشد با حجاب جمودگرايي و کوتاهفکري در حجاب رفت و ما را چهارصد سال گرفتار غربزدگي پنهان و آشکار نمود.
به گفتهي دانشمند فرزانه جناب آقاي دکتر مهدي امامي جمعه: «شکست بتهاي جاهليت، حکايت از نوع نگاهي دارد که ملاصدرا به وضعيت زمانهي خود و نقادي آن دارد».[8]
ملاصدرا در کتاب کسر اصنام الجاهليه در چهرهي يک انقلابي ظاهر شده و ضمن نقادي ريشهاي، معتقد است بايد بتهاي فرهنگي شکسته شود تا جامعه از جاهليت خارج گردد. و آن بتهاي فرهنگي کسانياند که از علم و عمل بيبهرهاند و خلأ علمي خود را با ارتباط با دربار و قدرت پر ميکنند.
ميگويد: فانظر کيف اِنْمَحَت هذه الرسوم عن صفحة الأرض و کيف وقع اسم «الشيخ» و «الصوفي» و «الفقيه» و «الحکيم» علي من اتصف باضداد هذه المعاني.[9] بنگر چگونه اين رسوم از صفحهي زمين محو شده و چگونه اسم شيخ و صوفي و فقيه و حکيم بر کساني اطلاق ميشود که درست به ضد اين معاني متصفاند.
ميگويد: يقعُ اسم الفقيه علي من يتقرب الي الحکام و السلاطين من الظلمه.[10] اسم فقيه بر کساني گذاشته شده که به حاکمان و سلاطين و ظالمان نزديکي ميجويند. [11]
ابعاد فلسفهي مدني ملاصدرا نشان ميدهد نسبت به زمان خود آگاه بوده و احساس مسئوليت ميکرده و از معدود افرادي است که متوجه شده اکنون که مذهب شيعه ايدئولوژي نظام حاکم شده چه نگاهي و فکري در تشيع است که ميتواند اين حاکميت را حفظ کند و جلو ببرد و سعي ميکند آن نگاه و فکري که امکان ادامهي تشيع را در شرايط جديد فراهم ميکند تدوين نمايد. همانطور که يک تفسير از تشيع ميتواند موجب تفرقه و خشونت گردد و روح آزادانديشي را بخشکاند، يک تفسير با محوريت قراردادن عقلانيت و آزادانديشي ميتواند موج ايجاد کند و زيباييهاي قرآن و سنت را از طريق تشيع بنماياند. با اين رويکرد است که ملاصدرا فلسفهاي مناسب حاکميت تشيع تدوين کرد و بدين لحاظ بايد تأکيد کرد اگر امروز به فلسفهي صدرايي رجوع نشود از طريق اخباريگري و تفکيکيگري خشونت به صحنه ميآيد و بيآيندگي انقلاب را دامن ميزند. زيرا تنها آن فکري دست به خشونت نميزند که قانعکنندهاست و آزادانديشي را پيشه کردهاست.
با دقت در سخنان و موضعگيريهاي ملاصدرا معلوم ميشود عرفان ملاصدرا، عرفان مبارزه با ظلم و فساد و جهل است و آن عرفاني است برآمده از خداشناسي حکمت متعاليه که چهار قرن پس از ملاصدرا در شخصيت حضرت امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» ظهور نموده به طوري که فقه و فلسفه و عرفان او همه روح صدرايي دارد.
والسلام عليکم و رحمةالله و برکاته
مقدمهي گروه فرهنگي الميزان
1- در رابطه با دامنه و گسترهي معرفت نفس بايد گفت: انسان همواره به زبان و در خلال گفتگوهايش کلمهي «من» و «خودم» را به کار ميبرد و مردم از اين کلمه معاني مختلفي را به حسب سرگرمي به غرايز يا آزادي از آن، ادراک ميکنند با اين همه در جميع آنات حقيقتي از خود را مشاهده ميکنند که غير از پديدههاي خارجي و اعضاي بدن آنها است و با اينکه بدن خود را مشاهده ميکنند که غير از پديدههاي خارجي و اعضاي بدن آنها است و با اينکه بدن خود را فراموش ميکنند، از خود بيخبر نميشوند و حتي افراد عادي که همهي همتشان صرف حوائج مادي ميگردد در شرايط بحراني مثل ترس، بيشتر متوجه «من» يا نفس خود ميشوند.
2- هرچه در احوال اقوام و اديان مختلف بررسي کنيم يک نکته همواره به چشم ميخورد و آن اين که بشر متوجه شده براي به خود آمدن بايد با غرايز و اميال نفس مخالفت کرد و اين نيست مگر اينکه متوجه است فرورفتن نفس در خواستهها و شهواتِ خويش او را از پرداختن به خود منصرف ساخته و به خارج از خود راهنمايي ميکند و در نتيجه نيروي شگرف نفس که بايد صرف يک کار يعني اصلاح خود شود، در آن شهوات تقسيم و پراکنده شده و او را سرگرم ميکند. با توجه به اين امر است که ميگوئيم تمام رياضتها براي تقويت نفس است تا انسان با حذف زوائد بتواند نيروي فوق العادهي خود را آزاد کند و براي او حالتي حاصل شود که بفهمد ميتواند به کمک قدرت نفس آنچه را ميخواهد انجام دهد.
وقتي رياضت انسان صحيح و کامل بود نفس طوري توانا ميشود که اگر مطلوب خود را اراده کند برايش حاصل ميگردد، حال يا به طور مطلق اراده کند و يا با شرايط خاص.
در روايتي نقل شده است نزد رسول اللهf صحبت شد از اين که بعضي از ياران عيسيu روي آب راه ميرفتند و حضرت فرمودند: «لَوْ زَادَ يَقِينُهُ لَمَشَى فِي الْهَوَاءِ»[12] اگر يقينشان بيشتر بود در هوا هم راه ميرفتند. اين روايت اشاره دارد به اين که امور خارق عادت دائر مدار يقين به خداي سبحان و مستقل ندانستن اسباب عادي و مادي است و آزاد شدن نفس از تعلقات مادي اين حالت را براي انسان فراهم ميسازد. در اين راستا ميتوان گفت اعتماد به قدرت الهي به هر درجه که در انسان رشد کند به همان اندازه اشياء براي او رام و منقاد ميگردند. همچنان که امام صادقu فرمود: «هيچ بدني از عملي که نيت در آن قوي باشد ناتوان نشد»[13] و همهي اين قدرتها و توانائيها آثار نفس است که بروز ميکند و فلسفهي همهي رياضتها، نظر به نفس با خواص قدسي و اتصال الهي مخصوص نفس است.
3- اصولا دين فطري انسان را به زهد دعوت ميکند، زهد هم به عرفانِ نفس راه مينماياند، پس مستقر شدن يک دين در بين يک امت و جاي گرفتن آن در دلها، خود به خود مردم را آماده و مهيا براي اين ميسازد که طريقهي عرفانِ نفس را اختيار کنند. همين امر باعث ميشود بعضي از افرادي که آمادگي روحي لازم را دارند اين طريقه را اخذ نمايند و اين به جهت استقرار روح ديني در بين يک امت است و نيز به جهت کشف چگونگي نفس در قيامت - يعني جايي که حکم بدن عنصري نافذ نيست - بدين لحاظ نظر به مواقف قيامت آينهي نماياني است براي معرفت درست به نفس و پيرو آن در پيش گرفتن هر چه بيشتر زهد شرعي.
4- وقتي متوجه شويم «صراط» ظهور نفس در موقف خاص خود ميباشد و نشر صحف، بروز و ظهور ملکات نفساني است، عجايب نفس براي سالکِ محقق آشکار ميشود که نفس انساني چه ابعاد و چه وسعتي دارد. چيزي که بحمداللّه در اين کتاب بهخوبي توسط جناب ملاصدرا تبيين شده است.
5- تنها طريقهي صحيحِ معرفت نفس که ميتواند سرمايهي مفيدي براي سالکِ محقق باشد، طريقهاي است که فرد بخواهد از طريق معرفت به نفس، معرفت به پروردگارش را نصيب خود کند. اين نوع معرفت به نفس هماني است که اديان الهي هم مردم را به آن دعوت نمودهاند. زيرا در اين طريقه انسان نفس را آيتي از آيات پروردگار بلکه نزديکترين آيههاي پروردگارش به خود مييابد. وقتي انسان «وجودِ» نفس خود را احساس کند و نه ماهيت آن را، نظر به نفس، راهي به سوي پروردگار سبحان خواهد بود و به همين دليل قرآن ميفرمايد: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ»[14] اي مؤمنان بر شما است که از نفس خود غافل نباشيد، زيرا نفسِ هر يک از شما راهي است به سوي حق، نه آن که صرفاً نفس راهرو باشد بلکه بنا به فرمايش علامه طباطبائي«رحمةاللهعليه» «راه سلوک، همان نفس مؤمن است» و مواظب نقطهي نهايي نفس خود بودن همان هدايت الهي است که قرب الي الله را در پي، خواهد داشت که در واقع رسيدن به گمشدهي خويش است إنشاءالله.
6- بهخوبي با مطالعهي کتاب متوجه خواهيد شد نهتنها نفس بعد از مفارقت از دنيا باقي است، بلکه بدن حقيقي انسان هم که پاکتر و لطيفتر از اين بدن مادي است و نور حس و حيات در آن بالذّات جاري است - بر خلاف بدن مادي که حس و حيات آن بالعرض است- و نسبتش به نفس نسبت روشنايي به خورشيد است، باقي و جاوداني است. انسان وقتي بر اثر استکمال تکويني به کمال انساني يا حيواني خود رسيد، از اين وجود دنيوي به سوي وجود اخروي و از دار «فنا» به سوي دار «بقا» پرواز ميکند در حاليکه داراي بدني لطيفتر و حسّ و ادراک شديدتر است و فهم اين نکتهي مهم معناي معاد جسماني را که از ظرائف معارف عاليهي الهي است روشن ميکند.
7- در اين کتاب بهخوبي روشن ميشود نفس ناطقه در تمام مراتب ادراک حسي، خيالي و عقلي، خودش بهتنهايي مدرِک است و آلات حسي تنها ابزار ميباشند و صورتهاي حسي از آن جهت که نفس موجِد و مُظهِر آن صور ميباشد در نزد نفس حاضر ميشوند و در اين راستا معلوم ميشود براي نفس نشئهي ديگري است که در آن نشئه اشياي ادراکي بدون مادهی جسماني موجودند. فهم اين نکته اولين قدم در سير و سلوک است تا انسان متوجه باشد با متعاليکردن نفسِ خود ميتواند به بهترين شکل با حقايقِ صورتهايي که در خود ايجاد ميکند، مرتبط باشد و از پايگاه باطني اشياء، اشياء را بنگرد.
8- اتحاد نفس با مُدرَکاتش يکي از مباحث قابل تأمل در باب معرفت نفس است. به اين معنا که صورتهاي ادراکي- خواه محسوس يا معقول- وجودشان با وجود مدرِک، يعني نفس، اتحاد پيدا ميکنند. زيرا مراتب ادراک، مراتب «تحولات نفس» است و در هر مرتبه از ادراکات حسي، خيالي و عقلي، نفس با همان نوع از مدرَکات متحد است. ملاصدرا در رسالهي «اتحاد عاقل به معقول» مينويسد: «اي عاقلِ باهوش! در امر نفس بنگر که چگونه نشئههاي وجودي را در مينوردد و در هر نشئهي وجودي با گروهي از موجوداتِ آن نشئه متحد ميشود، يعني نفس با بدن طبيعي، عين بدن و با حس، عين حس و با خيال، عين خيال و با عقل، عين عقل است. به اين بيان که وقتي نفس با طبيعت متحد ميشود، عين اعضاي بدن است و وقتي با حسِ بالفعل متحد ميشود، عين صوَر متخيّله ميگردد، به همين ترتيب تا برسد به مقام عقل بالفعل، در آنجا عين صورتهاي عقلي ميشود که بالفعل براي او حاصل شدهاند».[15] و اين است آن معرفتي که موجب ميشود تا سالکان از کثرات و ماهيات عبور کنند و نفس ناطقهي خود را با حقايق عالم وجود متحد گردانند زيرا نفس با مدرَکات خود متحد است، چه خوب است که مدرَکات انسان حقايق عالم وجود باشد و نه ماهيات عالم فنا.
9- در راستاي حکمت عملي و ورود به وادي سلوک إلي اللّه در اين کتاب ملاحظه خواهيد کرد؛ از آنجايي که لازمهي ادراک، حضور است و تعلق به ماده موجب عدم حضور ميگردد، هرقدر وابستگي انسان به ماده بيشتر باشد، حضور او کمتر و ادراکش از عالم ناقصتر است، حتي شعور ما به ذات خودمان وقتي که از بدن جدا مي شود بيشتر است، چون حضور تمامتر و کاملتر است.[16] و در همين راستا وقتي تعلق نفس به بدن - با اختيار و اراده و يا به حکم اجل الهي- قطع شد، انسان نسبت به حقيقت خويش آگاهتر ميشود. در آن حال اگر شاکلهي حقيقي او بر وجه فطرت انساني بود، از آن احساس لذت ميکند، اما اگر شاکلهي حقيقي او بر وجه نفس امّاره و مخالف فطرت بود، از خويشتن خويش گريزان است و همواره از غفلتي که در دنيا بر او عارض شده بود، در حسرت و ندامت است. اگر با توجه به اين امر به دستورات دين در رابطه با تصحيح عقيده و اخلاق بپردازيم بهترين رويکرد را به تصحيح عقيده و کسب اخلاق فاضله داشتهايم و حقيقتاً پاسدار هستي و وجود خود شدهايم.
10- وقتي نفس به سعادت و بهجت و سرور مي رسد که خود را به اعمال و افعال پسنديدهاي که پاککنندهي نفس از کدورات و آلودگيهاي گناه هست، عادت داده باشد و قلب را از آلودگي و پستيها مهذّب کرده باشد. با توجه به اينکه هدف اساسي خلقت انسان، حکمت و عرفان و عبادت عارفانه است و تنها اين امور موجب سعادت حقيقي هستند، ملاصدرا روشن ميکند موانع اين سعادت عبارت است از: 1- خباثت و ظلمت نفس که بهواسطهي کثرت معاصي حاصل ميشود. زيرا سياهي گناه مانع درخشش قلب و پاکي نفس است، بنابراين، مانع ظهور تابش نور حق و نور علم و معرفت الهي در آن است. 2- عدم توجه به معقولات: اين حالت تنها مربوط به مردم معمولي نيست، بلکه برخي صالحان و مطيعان هم، اگرچه قلبشان از کدورت معاصي پاک است، چون در طلب معارف حقيقي و حقايق ملکوت نيستند، به اين مرتبه از سعادت نايل نميشوند، چون بيشترين همتشان را به اعمال بدني و عبادات شرعي و اوراد و اذکار مصروف داشته و از تأمل در حقيقتِ اين اعمال و اذکار و ادعيه غفلت ميکنند. 3- جهل به طريق کسب معارف: چنين نيست که هر طالب علمي به مطلوب برسد، چرا که هر ممکني معلولِ علت خاص خودش است، کسب علم هم ممکن نيست، مگر از طريق اسباب و علل خاص خودش. پس جهل به اصول معارف الهي و کيفيت ترتيب و روابطشان مانع تحصيل معرفت حقيقي است.[17] صدرالمتألهين بعد از برشمردن اين موانع ميگويد: اينها اسبابي هستند که مانع نفس ناطقه در معرفت به حقايق امور است و إلاّ هر نفسي به حسب فطرت اصلياش شايستهي شناخت حقايق اشياء ميباشد، چون نفس ذاتاً امري قدسي است و آنچه در روايت آمده که رسول خداf ميفرمايند: «اگر چنين نبود که شياطين بر قلوب آدميان احاطه کردهاند، هرآينه انسانها ملکوت آسمانها را ميديدند»[18] اشاره به قابليت ذاتي انسان دارد، پس وقتي اين حجابها و موانع از قلب انسان مرتفع شد، صورت ملک و ملکوت در آن تجلي پيدا ميکند و انسان ذات خود را در بهشتي ميبيند که عرضش آسمانها و زمين است، و وسعت مملکت هرکسي در بهشت به ميزان وسعت معرفت او و تجلي ذات و صفات و افعال حق در ذات اوست.[19] در اين کتاب سعي شده است خوانندگان محترم متوجه طريقهي کسب معارف جهت اُنس با حقايق کلي بگردند و توان نظر به کلّي سِعِي اشياء برايشان فراهم گردد.
11- جهل به معرفت نفس عظيمترين اسباب شقاوت است، زيرا «مَنْ عَرَفَ نَفسَه فَقَدْ عَرَفَ رَبَّه» و کسي که عارف به ربّ باشد، ذاکر او خواهد بود، اما اگر کسي عارف و ذاکر رب نبود و با پروردگارش انس نگرفت بهرهاي از زندگي نصيب خود نکرده است، چنين انساني اگر عبادتي هم داشته باشد، چون همراه با معرفت نيست، چندان ثمربخش نخواهد بود و از اين رو بايد گفت انسان به سعادت انساني خويش و کمال نفسانياش نميرسد، مگر اينکه موانع اُنس با حق را با معرفت به نفس خود، بر طرف و با دو بال علم و عمل پرواز نمايد.
در روايت آمده است: «إنّ بعض ازواج النبيf سألته متي يعرف الانسان ربّه؟ فقال: اذا عرف نفسه»[20] يکي از زنان پيامبرf از حضرت پرسيد: چه زماني آدمي خدايش را مي شناسد؟ حضرت فرمود: آن گاه که به معرفت نفس خويش دست پيدا کند. و نيز در روايتي آمده است که امام عليu رابطهي بين نفس و بدن را همانند رابطهي بين لفظ و معنا بيان نمود: «الرّوح فيالجسد کالمعني في اللفظ»[21] روح در جسد همانند معنا در لفظ است.
ملاصدرا در اين کتاب سعي ميکند عميقترين معارف را از طريق معرفت به نفس و معاد در اختيار انسانها بگذارد تا نهتنها جايگاه سلوکي انسان براي خوانندگان بهخوبي مطرح گردد بلکه راهي در جهت تحقق تمدن اسلامي همراه با معارف عاليه گشوده شود.
گروه فرهنگي الميزان
مقدمهي مترجم
1- با توجه به اينکه لازم است اسفار اربعه به عنوان مباني فکري و عقيدتي جامعهي اسلامي کتاب درسي شود لازم است در بعضي از موارد تنقيح گردد تا طلبه و دانشجو بتوانند با مطالب به صورت شسته و رفته روبهرو شوند و بدين لحاظ اميدواريم ترجمه و تنقیح جلد هشتم و نهم اسفاراربعه کمکي باشد به کساني که مايلاند مباحث نفس و معاد را بدون حواشي دنبال کنند.
2- اين سخن از مسلّمات است که شناخت حقيقت زندگي در گرو معرفت به حقيقت نفس است و تا کسي حقيقت خود را نشناسد نه به راحتي متوجه خالق خود ميشود و نه به نحو ممکن ابديت نفس خود را به صورتي شايسته خواهد شناخت. از اين جهت معرفت نفس کليد معرفت حق و شناخت آخرت است و اصل دين نيز ايمان بالله و يوم الآخر ميباشد و حقيقتاً تا نفس را نشناسيم، «مرگ» به عنوان يک مجهول و گاهي يک کابوسِ مبهم برايمان باقي ميماند.
3- تصور بنده آن است که اهميت علم شريف «معرفت نفس» بهخوبي در سخنان ائمهي دينh روشن است تا آنجايي که امام الموحدين عليu ميفرمايند: «عَجِبْتُ لِمَنْ يَنْشُدُ ضَالَّتَهُ وَ قَدْ أَضَلَّ نَفْسَهُ فَلَا يَطْلُبُهَا»[22] در شگفتم از کسي که گمشدهاش را ميجويد درحاليکه خود را گم کرده ولي در جستجوي آن نيست.
4- وقتي در راه معرفت نفس به درستي گام زنيم به مصداق «آفتاب آمد دليل آفتاب» بهخوبي به اين باور دست مييابيم که «فَإِنَّ الْجَاهِلَ مَعْرِفَةَ نَفْسِهِ جَاهِلٌ بِكُلِّ شَيْءٍ»[23] آن کسي که به نفس خود جاهل است به همه چيز جاهل است و متوجه ميشويم تنها از دريچهي معرفت نفس است که ميتوانيم جهان را به طور صحيح بنگريم به طوريکه عارف و فيلسوف گرانقدر حضرت علامه طباطبائي«رحمةاللهعليه» ميفرمايند: «و بالجمله، اينکه معرفت نفس، برترين راهها و نزديکترين راه به کمال است، چيزي است که هيچ ترديدي در آن نميتوان کرد»[24] و هم او ميفرمايند: «و راه دوم که سير انفسي باشد - راه اول سير آفاقي بود- عبارت است از رجوع و بازگشت به نفس و شناخت و معرفت خداوند از طريق آن. زيرا نفس از نظر وجودي، هيچگونه استقلالي از خود ندارد و شناخت موجودي که کاملا وابسته و غير مستقل است از شناخت موجود مستقلي که مقوِّم و نگهدارندهي اوست، جدا نيست»[25] و سپس در ادامه ميفرمايد: از طريق سير آفاقي چون موجب علم حصولي ميشود، معرفت حقيقي بهدست نميآيد «پس حاصل آمد، که هيچ راهي غير از راه معرفت نفس موجب پيدايش معرفت حقيقي نميگردد. امّا راه معرفت نفس راهي نتيجهبخش بوده و موجب حصول معرفت حقيقي ميشود. و آن راه اين است که انسان، روي دل خويش را به سوي حق بگرداند و از هر مانعي خود را جدا سازد و دل بِبُرد و به خويش رجوع کند و به خود بپردازد تا آنکه به مشاهدهي خويشتن خويش نائل آيد، آن خويشتني که حقيقتش عين نياز به خداوند سبحان است و هرکه شأنش چنين باشد مشاهدهي آن، از مشاهدهي مقوِّم آن، جدا نخواهد بود».[26]
5- وقتي جايگاه نفس انسان و جايگاه ربِّ او برايش روشن شد، حقيقت معاد با درخششي بيسابقه تمام صفحهي جان او را اشغال ميکند و همين مسائل بود که بنده را واداشت تا با همهي بضاعت کمي که دارم به اين مهم مبادرت ورزم و مطلوب خود را در جلد هشتم و نهم اسفار يعني فصل نفس و حشر بيابم و همه ميدانند جلد هشتم و نهم اسفار از دقيقترين و لطيفترين قسمتهاي فلسفه اسلامي است، خصوصاً بحث معاد و به درستي نميدانم چه اندازه از عهدهي کار برآمدهام ولي سخت معتقدم انديشهي صدرالمتألهين«رحمةاللهعليه» بهخصوص آنچه به طور مبسوط در اسفار مطرح است و بالأخص بحث نفس و معاد، منبع تغذيهي نسلهاي جستجوگر حال و آينده خواهد بود و هرچه روح انسانها وسعت و گسترش بيابد بيشتر آمادهي درک و فهم مطالب عميق اين دانشمند گرانقدر خواهند شد و راه تحقق تمدن اسلامي هموارتر خواهد گرديد.
6- اسفار کتاب سادهاي نيست که بنده با بضاعت کمي که دارم بتوانم آن را شرح کنم، ولي آنچه موجب شد تا به اين ترجمه و تنقيح دست بزنم نياز شديد نسل تحصيلکرده، اعم از دانشجويان و طلاب بود که از اين طريق ميتوانند به معارف بلندي در الهيات دست يابند تا هم ذهن نقاد خود را قانع کنند و هم جوابگوي سؤالات تيز و ريز اين نسل باشند. اين تجربهاي است که حقير طي چند دوره تدريس اين نوشتار بهدست آوردهام.
در عنوان کتاب لفظ «تنقيح» را بهکار بردم نه بدين معني است که سخن آن فيلسوف بزرگ نياز به پاککردن و پالايش داشته باشد بلکه موضوعاتي در این کتاب شريف مطرح است که امروزه آن مطالب محل نزاع ما نيست و کسي که بخواهد از نفس و حشر آگاهي يابد به محاجّههاي آن فيلسوف بزرگ با انديشههاي جاري زمان خودش نياز ندارد و بنده حذفکردن موضوعاتي را که نه تنها ضرري به اصل مطلب نميزند بلکه موضوع اصلي را روشنتر مينمايد، «تنقيح» ناميدهام و همواره سخن دانشمند و محقق گرانقدر «جناب آقاي سيد جلال الدين آشتياني» مدّ نظر بود که ميفرمايند: «قسمت زيادي از مباحث علم النفس و بسياري از مباحث ديگر فلسفي که ارتباط با علوم طبيعي دارند بايد به سبک تازه تقرير شوند».
7- لازم است به عرض عزيزان برسانم که بنده از دروس علم النفس و معادِ «حضرت آيت الله جوادي آملي«حفظهالله» در شرح جلد هشتم و نهم اسفار بسيار بهره بردم هرچند مطمئنم نتوانستهام حق مطلب را بهجا آورم بهخصوص که در اين کار مقصد و مقصود بنده به اختصارکشاندن سخن بوده است تا اين کتاب، بيشتر يک کتاب درسي باشد.
8- از آنجايي که معرفت نفس ميتواند به خودي خود علم مستقلي باشد که پيشنياز آن حتماً مباحث فلسفي به شکل گسترده نيست، در اين نوشتار سعي شده حتي الامکان از اصطلاحات فلسفي کمتر استفاده شود تا بهرهوري آن براي همگان ممکن گردد ولي نبايد فراموش کرد که اين علم براي انديشههاي پراکنده تدوين نشده است و به تفکر و تفقه کافي نياز دارد و لذا پيشنهاد بنده آن است به جاي اينکه بسيار بخوانيم و کم بدانيم، کم بخوانيم و عميق بخوانيم و خوب بدانيم. گفت:
صد انداختي تير و هر صد خطا است |
اگر هوشمندي يک انداز و راست |
به اميد اينکه اين کار شروعي باشد براي طرح مباحث معرفت نفس و انسانشناسي از ديدگاه صدرالمتألهين، تا دانشگاههاي ما بهراحتي بتوانند بهجاي نظرياتي که با فکر و فرهنگ ما مطابقت ندارد نظرات اين حکيم بزرگوار را تدريس نمايند.
9- هر اندازه انسان بيشتر به محتواي مطرحشده در جلد هشتم و نهم اسفار ميپردازد بيشتر متوجه ارزش آن مطالب جهت سير و سلوک ميگردد و ميفهمد چگونه بايد عمل کند تا نفس ناطقهي او از جزئياتِ عالم محسوس آزاد شود و با حقايق عالم عقلاني متحد گردد.
10- بهتر است اين کتاب را از اول با استاد و به صورتي دقيق و عميق و پيوسته و بدون عجله و سطر به سطر و صفحه به صفحه و با نيتي پاک و خالص مطالعه و مباحثه کنيد تا انشاء الله اثر واقعي آن نصيب شما گردد و مطمئن باشيد اگر در نيت خود اينچنين باشيد و آنچنانکه گفته شد عمل کنيد مسائل الهيات از طريق معرفت نفس به طور معجزهآسايي برايتان حل ميشود و ارادتي که شأن يک مسلمان است و بايد به حاملان وحي و خاندان عصمت و طهارتh بورزد در شما طلوع مينمايد و تواضع و تسليم و شوقِ به حق که غايت القصواي هر فطرت زنگار ناگرفتهاي است، در شما زبانه ميکشد.
11- در روايت آمده است که از حضرت رسولf سؤال شد: «كَيْفَ الطَّرِيقُ إِلَى مَعْرِفَةِ الْحَقِّ فَقَالَf: مَعْرِفَةُ النَّفْس»[27] راه معرفت پروردگار چگونه است؟ حضرت فرمودند: معرفت نفس. و از اميرالمؤمنينu روايت شده است: «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدِ انْتَهَى إِلَى غَايَةِ كُلِّ مَعْرِفَةٍ وَ عِلْم»[28] هرکس نفسش را بشناسد به غايت هر علم و معرفتي رسيده است. و روايات در ارزش معرفت نفس و ملازمت آن با معرفة اللّه در يک راستا است.[29]
از ديدگاه عارفان؛ نزديکترين و بهترين راه براي رسيدن به مقام معرفة اللّه و خَرْقِ حُجُب نوراني و ظلماني، معرفت نفس ميباشد. و حقيقتاً معرفت نفس، کليد معرفة اللّه است و همهي عبادتها و رياضتها و شور و عشقها مقدمهي آن ميباشد.
آيتاللّه حاج سيد احمد کربلايي در نامهاي به يکي از شاگردان خود ميفرمايند:
جان من به لب آمد از گفتن اينکه راه نجات و خلاص در استغراق ذکر الهي و تفکر در معرفت نفس و خودشناسي است. ذکر و فکر خود رهنماي تو خواهد شد. يا من اسمه دواء و ذکره شفاء.
دواؤک فيک و لا تبصر |
و داؤک منک و لا تشعر |
تو خود حجاب خودي حافظ از ميان برخيز.[30]
آيت اللّه ملکي تبريزي ميفرمايند:
خلاصه اينكه؛ رؤيت و همچنين خيال و تعقل - چنانچه گفته شد - در اثر اتحاد رؤيت كننده با رؤيت شده و خيال كننده با مورد خيال و عاقل با معقول صورت مىپذيرد نه اينكه فقط نسبتى باشد ميان آن دو؛ پس ادراك ممكن نيست جز با نيل ادراك كننده به ادراك شده و اين رسيدن، يا از اين طريق است كه مُدرِك از ذات خود خارج شود و به ذات مُدرَك برسد و يا از اين طريق كه ذات آن را داخل در ذات خود نمايد؛ ولى هر دو طريق، محال است مگر اينكه با ذات مُدرَك متحد شده و به صورت او درآيد؛ پس ذاتى كه عالم است از حيث ذات، با ذات جاهل يكى نيست.[31]
از اينرو، علم به اجسام، به وجود خارجى آنها تعلق نمىگيرد؛ زيرا صور آنها از آن جهت كه صورت آن اجسام هستند فقط اختصاص به همان اجسام دارند و اينگونه حصولِ اتحادى را فقط با مواد خودشان دارند نه با نفس خودشان؛ و اين حصول اتحادى كه براى موادشان صورت مىپذيرد، به صورت حصول علمى نيست؛ زيرا صورت امرى عدمى بوده و فقط جهت قوه موجودات است؛ پس آنان در حقيقت، ذاتى كه چيزى را درك نمايند و به آن علم پيدا كنند، ندارند و چون براى صور خارجىِ اجسام محال است كه به آن حصولى كه داراى اعتبار علمى است برسند و علم به خودشان هم به طريق معتبرى كه قبلاً گفته شد، دست يافتنى نباشد، پس آنها نه خودشان به چيزى عالم هستند و نه صورت براى چيزىاند كه آن چيز بتواند حقيقت چيزى را درك نمايد؛ پس آنها معلوم بالقوهاند، يعنى صلاحيت آن را دارند كه عالِمى از آنها صورى انتزاع نموده و علم به آنها پيدا كند، يعنى صورتهايى نظير آن صورتها را تصور كند؛ زيرا آنچه در طبع مواد نهاده شده محال است كه خود آنها به ذهن منتقل شود؛ پس معلومِ بالذات، از هر شيئى، صور ادراكى است كه قائم به نفس بوده، با آن متحد است، نه ماده خارجى آن؛ پس آنچه كه معلوم بالفعل است فقط براى عالِمش معلوم است؛ پس معلوم هر عالمى غير از معلوم عالم ديگر است كه در حقيقت، عالم و علم و معلوم متحدند. اين نكته را خوب درياب! [32]
مقصود از آنچه به اين تفصيلات پرداخته شد، اين است كه سالك آگاه شود كه چگونه مىتوان به معرفت نفس دست يافت و از آن به قلهي معرفت پروردگار صعود نمود. و نيز استدلال به آنچه كه تصديق اين حقيقت را براى سالك نوآموز آسان نمايد و او را آماده پذيرش اصولى سازد كه فكر او را نفع و سود مىرساند؛ وگرنه كيفيت فكر جز اين نيست كه شخص فكر كننده گاهى به تحليل و تجزيهي نفس خويش مىپردازد و گاهى به تجزيهي عالم مشغول مىشود تا آنكه براى او محقق شود كه آنچه از عالم مىداند چيزى نيست جز نفس خودش و عالم خودش نه عالم خارجى. و همانا اين عوالمى كه معلوم و آشكارند، مرتبهاى از نفس او مىباشند تا آنكه از خود مىپرسد كه نفس من چيست؟![33]
سپس هر صورت و خيالى را از قلب خود مىزدايد و فكر او فقط در عدم سير مىنمايد تا اينكه حقيقت نفساش بر او كشف گردد، يعنى عالِم از ميان برمىخيزد و او حقيقت نفس خويش را بدون صورت و ماده، به عيان مىبيند و اين اول مرتبه معرفت نفس است؛ شايد به همين مطلب اشاره شده باشد در تفسير آيهي شريفه که ميفرمايد: «پس آيا كسى كه خدا سينهاش را براى پذيرش اسلام گشاده و در نتيجه برخوردار از نورى از جانب پروردگارش مىباشد همانند فرد تاريك دل است»؟ كه در مورد تفسيرش از حضرت سؤال شد، فرمودند: نورى است كه خداوند بر دل او مىافكند پس سينهاش گشاده مىگردد. عرض شد: آيا نشانهاى براى اين هست؟ فرمودند: نشانهاش آن است كه از دنيا رويگردانشدن و توجه و بازگشت به سراى جاويدان و آمادهي مُردنشدن قبل از فرا رسيدن اجل.»[34]
از علامه طباطبايي«رحمةاللّهعليه» نقل شده است:
«بارى رويّه مرحوم آقاى قاضى نيز طبق رويّه استاد بزرگ آخوند ملا حسين قلى همان طريق معرفت نفس بوده است و براى نفى خواطر در وهله اول توجّه به نفس را دستور مىدادهاند، بدين طريق كه سالك براى نفى خواطر بايد مقدار نيم ساعت يا بيشتر را در هر شبانه روز معيّن نموده و در آن وقت توجّه به نفس خود بنمايد. در اثر اين توجّه رفته رفته تقويت پيدا نموده و خواطر از او نفى خواهد شد و رفته رفته معرفت نفس براى او حاصل شده و به وطن مقصود خواهد رسيد، إنشاءاللّه.
اكثر افرادى كه موفّق به نفى خواطر شده و توانستهاند ذهن خود را پاك و صاف نموده و از خواطر مصفّا كنند و بالأخره سلطان معرفت براى آنان طلوع نموده است در يكى از اين دو حال بوده است: اوّل در حين تلاوت قرآن مجيد و التفات به خواننده آن، كه چه كسى در حقيقت قارى قرآن است و در آن وقت بر آنان منكشف مىشده است كه قارى قرآن خداست جلّ جلاله.»[35]
توجه به نفس موجب انصراف انسان از عالم کثرات و حرکت به سوي وحدت است و سبب ميشود انسان به فقر ذاتي خود، که ملازم با ادراک غني بالذات است، پي ببرد.[36] از سوي ديگر، سبب سعه و گنجايش نفس ميگردد و پس از تدبّر، نفس خود را بدون ماده و صورت مشاهده مينمايد و از هر موجود زماني و مکاني برتر مييابد.[37] و چون هر محدودي به اندازهي خود، به نامحدود علم پيدا ميکند و مانند دريچهاي که نور به آن ميتابد، به اندازهي خود نور ميگيرد،[38] کسي که طالب معرفة اللّه است، بايد به نهايت سعه و گنجايش نفس برسد تا بالاترين درجهي معرفت را بيابد. البته همهي اين امور، مقدمهي تجلّي ذاتي و حصول فناء نفس و وصول به غايت قصوي است.
نکتهي قابل توجه اين است که معرفت نفس و توجه به آن به معناي عام، در تمام طرق معنوي و عرفاني وجود دارد.[39] ولي توجه به نفس و تشويق به رسيدن به معرفتِ حقيقت آن که همان معرفت عقلي يا برتر از آن ميباشد و ملازم رفع حجب است در بسياري از مکاتب وجود ندارد مکاتبي که هدف آنها لقاءاللّه نيست، همگي از اين امر خالياند و معرفت نفس را شاهراه و اساس سلوک تلقي نکرده و اهتمامشان به آن ضعيف است.
12- ملاصدرا در رسالهي «سه اصل»، سه اصل را عامل ورود به جهنم ميداند و ميگويد: يکي از آن سه اصل، جهل است به معرفت نفس كه آن حقيقت آدمي است و بناى ايمان به آخرت و معرفتِ حشر و نشرِ ارواح و اجساد به معرفت دل است و اكثر آدميان از آن غافلاند. و اين معظمترين اسباب شقاوت و ناكامى عقبا است كه اكثر خلق را در دنيا فراگرفته، چه هر كه معرفت نفس حاصل نكرده خداى را نشناسد كه «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّه» و هركه خداى را نشناسد با دواب و انعام برابر باشد، «أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ». چنين كسان در روز آخر كور دل محشور گردند، «صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لا يَرْجِعُونَ» و حق تعالى در حق ايشان گويد: «نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ». و اين به منزلهي عكسِ نقيض «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّه» است، چه هرگاه فراموشى خدا سبب فراموشى نفس است، تذكر نفس موجب تذكر رب خواهد بود، وتذكر رب خود موجب تذكر وى نفس راست، كه «فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ»، و ذكر رب مر نفس را عين وجود نفس است زيرا كه علم حق به اشياء حضوري است.
پس آنكه معرفت نفس ندارد نفسش وجود ندارد، زيرا كه وجود نفس عين نور و حضور و شعور است. پس از اين مقدمات معلوم شد كه هرکس نفس خود را نداند خداى را نداند و از حيات آن نشئه بىبهره است. «اذْكُرُوا اللَّهَ كَثِيراً لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ»، ... اى بى درد، روزى آيد كه خداى تعالى بندگان را پيش خواند و حجاب غفلت از ميانه بر دارد، و هر بندهاى كه امروز به ياد او مشغول نبوده و با او مهر نورزيده و با ذكر او انس نگرفته و شناخت وى حاصل نكرده، آن روز از لطف او بر خوردارى نيابد. «من كره لقاء اللَّه كره اللَّه لقاءه» ... بسيارى از منتسبان به علم و دانشمندى از احوال نفس و درجات و مقامات وى در روز قيامت غافلاند، و اعتقاد به معاد چنانچه بايد ندارند، اگر چه به زبان اقرار به معادى مىنمايند و به لفظ اظهار ايمان به نشئه باقى مىكنند، لكن دائماً در خدمت بدن و دواعى شهوت نفس مىكوشند و راه هوا و آرزوها مىپيمايند و پيروى مزاج و تقويت جسد و شاگردى جالينوسِ طبيعت مىكنند و يك گام از خود بيرون نمىنهند، و در طاعت قواى امّاره نقد عمر عزيز را صرف نموده پير مىشوند .... و همچنين اكثر عالمان بى علم و ناسكان بى معنى، آخرت را به عينه دنيا تصور كرده، به طمع «فِيها ما تَشْتَهِيهِ الْأَنْفُسُ وَ تَلَذُّ الْأَعْيُنُ» اعمال بدنى و عبادات بىمعنى بهجاى آورده فى الحقيقة چون غافل و عاطل از ياد خدا هستند، عبادت نفس و هوا مىكنند و ترك معرفت مبدأ و معاد نموده به مطالب خسيسه و مآرب حسيه پرداختهاند، «عاجلةً كانت او آجلة، بَلْ تُحِبُّونَ الْعاجِلَةَ، وَ تَذَرُونَ الْآخِرَةَ». و از علوم الهيه كه عبارت از معرفت خدا و ملائكه مقربين و معرفت وحى و رسالت و نبوت و وِلايت است و سرّ معاد، اصلا چيزى ياد ناگرفته إعراض ازآن نمودهاند، و غير از صورتپرستى كارى ديگر پيش نگرفتهاند.
چنان به عالم صورت دلش بر آشفته است |
كه گر به عالم معنى رسد صُوَر يابد |
ببين كه پروردگار قديم در كلام كريمِ خود چه بسيار امر به ذكر خداى فرمايد، مثل«فَاذْكُرُوا اللَّهَ» و«اذكر الله فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ» و «اذْكُرْ رَبَّكَ» و نظائر آن. و مراد از ذكر خدا معرفت و علم است نه مجرد حرف و ذكر زبان و آواز بر كشيدن چنانچه عادت متصوفه اين زمان است و نفوس معطله از ياد خالق انس و جان، و ايشان فىالحقيقة از ناسيان حقاند نه از ذاكران و از آن جماعتاند كه پروردگار عالم ترك صحبت ايشان را واجب گردانيده بر خاصان خود، و فرموده «فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّى عَنْ ذِكْرِنا وَ لَمْ يُرِدْ إِلَّا الْحَياةَ الدُّنْيا، ذلِكَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ» زيرا كه اين گروه از ياد خدا غافلانند، كجا از اهل دلانند. اگر ذرهاى از نور معرفت در دل ايشان تابيده مىبودى، كجا درِ خانهي ظَلَمه و اهل دنيا را قبله خود ميساختند و هميشه با نفس و هوا نرد محبت مىباختند.... و همچنين است حال آنها كه خود را از علما مىشمارند و روى از جانب قدس و طلب يقين گردانيده متوجه محراب ابواب سلاطين شدهاند" و ترك اخلاص و توكل كرده طلب روزى و توقع آن از ديگران مىنمايند، «لما تركوا الاخلاص و التوكل على الله ألجاهم الله إلى أبواب السلاطين و حول وجوههم عن طلب الحق و اليقين إلى خدمة الهوى و طاعة المجرمين و صحبة الفاسقين».....
و بدان به تحقيق و راست از من بشنو كه نزد اهل بصيرت و علماء آخرت، اين جماعتِ منكرين تجرد نفس و نشاه ارواح و از ظاهريه و حشويهاند، و اكثر متكلمين و كافه اطباء و طباعيين و اخوان جالينوس فى الحقيقة هنوز به مقام و مرتبه انسانيت نرسيدهاند و از زمره اهل دانش و بينش نيستند، و نور ايمان به آخرت كه ركنى عظيم از مسلماني است بر دل ايشان نتابيده و در حقيقت از عِداد كَفَرِهاند، هر چند به ظاهر حكم اسلام بر ايشان جاري است. زيرا كه بناى اعتقاد به آخرت بر معرفت نفس است، و بر هر آدمى واجب است كه اين را بداند يا اعتقاد نمايد، اگر از اهل رأى و اجتهاد است از روى بصيرت، و اگر از ضعفاءُ العقول است همچون عوام و صبيان از روى انقياد و تقليد. و هر كدام نوعى از نجات دارند: اگر از اهل رأى و اجتهاد است و اعتقاد به خلاف آن دارد و استنكاف از تعلم آن نموده عناد مينمايد، به عذاب ابد مبتلا خواهد بود، همچنانكه اهل كفر مبتلااند، «يَئِسُوا مِنَ الْآخِرَةِ كَما يَئِسَ الْكُفَّارُ». و كافِ تشبيه اشاره بدان است كه اين جماعت به ظاهر مسلمانند و در حقيقت مماثل كفار، چه هر كه نداند كه آدمى چه چيز است و از كجاست، نداند كه بازگشت وى با كجاست، و هر كه آدمى را جز اين قالب كثيفِ مركب از اضداد يا جزئى از آن يا عرضى قائم بدان نداند و اعادهي معدوم را محال شِمُرَد، بايد كه لامحاله منكر معاد باشد، و عجب آيدش كه آدمى كه در گور بريزد و بپوسد و طعمه موران و ماران گردد چگونه يكبار دگر به خود قيام نمايد و در نشئهي قيامت و رستاخيز از قبر برخيزد. پس از روى تعجب و انكار و استبعاد در رد معاد چنين گويد كه «أَ إِذا كُنَّا عِظاماً وَ رُفاتاً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ»، «أَ إِذا مِتْنا وَ كُنَّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ»،.... «و عندنا ان هولاء المنكرين لتجرد الارواح المحبوسين فى مجالس الاشباح الذين انحصر عندهم الموجود فى المحسوس و لم يرتق نظرهم عن هذه الوهدة السوداء و المقبرة الظلماء إلى عالم النور و الضياء و الملاء الاعلى هم أخس درجة و أدنى منزلة من أن يستحقوا للخطاب كسائر الدواب، و يستاهلوا لتقرير الجواب عما يبدونه من مكنون الضمير عند السؤال، سبحان الله». هركه معرفت نفس حاصل نكرده باشد هيچ عمل او را سود نبخشد: ايمان حقيقى كه آن منشأ قرب و ولايت حق است كسى را حاصل آيد كه از ظلمات دواعى قواى بدنى گذشته به مقام نور روح رسد. «اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ»، و اين مقام است كه «فَأُوْلئِكَ يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ» خبر از آن داده، پيش ازين مرتبه هر حسنهاى حكم سيئه داشت زيرا كه «اَلإناء تَتَرَشَّح بما فيه». هر عمل كه از جسم صادر شود همچو جسم ظلمانى است و بىثبات، و همچو جسم در صدد تغيّر و زوال و اضمحلال. و اكنون هر عملى كه از روح ناشى مىشود همچو روح نورانى و باقى و لايزال است.
معلوم است هركه به غير بدن، خود را نشناسد، هر عملى كه مىكند مقصودش سعادت بدني است، و تا آفتاب طلعت روح از مغرب بدن طلوع نمىنمايد و رخسار آدميت به نور روح منور و رخشنده نمىگردد، هر چه از آدمى صادر مىگردد همه ناقص و تيره وكدورت ناك و در معرض زوال و فساد است و چون دل منوّر به نور روح گشت، همگى مبدل مىگردد به خير و احسان، حتى زمين بدن كه آن نيز مبدل مىگردد به زمين نورانى كه لايقِ دخول بهشت است، بل جزئى از اجزاء زمين بهشت مىگردد، كه «وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها»، «يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ» در خانه به كدخداى ماند همه چيز.
و اكثر علما و جمهور فلاسفه چنان تصور كردهاند كه جوهر آدمى در تمام - افراد آدمي- يكي است بىتفاوت، و اين نزد ارباب بصيرت صحيح نيست. اى بسا آدميان كه به نفس حيوانى زندهاند و هنوز به مقام دل نرسيدهاند، چه جاى مقام روح و ما فوق آن. از اسفل سافلين تا اعلى علييّن درجات و مقاماتِ افراد بشر ميباشد، «لَهُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ» و اين درجات بعضى را بالقوه و بعضى را بالفعل مىباشد، و در بعضى مَطْوى و در بعضى منشور بُوَد. كس باشد كه مقامش «إِنَّ الَّذِينَ يُبايِعُونَكَ إِنَّما يُبايِعُونَ اللَّهَ»، و «مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ» باشد و اين آخر مقامات آدمي است، و از اينجا گفته است «مَن رَآنى فَقَد رَأى الْحَق».. و كس باشد كه مقامش انزل از حيوانات باشد، «أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ»، «أُولئِكَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ». و شناختن نفس و شرح مقامات او به غايت كارى بزرگ است و جز كاملان را روى نداده.[40]
13- در آخر ذکر چند نکته را ضروري ميدانم:
1- قسمتِ نفس اسفار سالها پيش توسط جناب آقاي دکتر جواد مصلح ترجمه شده است، در عين اينکه زحمات ايشان در جاي خود قابل تقدير است و بنده در کار خود به آن ترجمه نظر داشتهام ولي آنچه فعلاً در اختيار عزيزان قرار دارد با آن ترجمه تفاوت کلي دارد، زيرا اولاً: آن مترجم محترم تمام کتاب را ترجمه کردهاند و لذا با نقل طبيعيات قديم و متکي بر همان مباني جلو رفتهاند که امروز از نظر علوم جديد قابل قبول نيست و همان اصطلاحات در آن ترجمه محفوظ مانده است در حاليکه کسي که صرفاً طالب «معرفت نفس» باشد نياز به آن اصطلاحات و طبيعيات ندارد.
ثانياً: قسمت نفس اسفار نسبت به موضوع معاد در اين کتاب از حجم کمتري برخوردار است زيرا ما بايد ابعاد مختلف نفس را در مباحث معادِ اسفار تعقيب کنيم و به عبارت ديگر نفس را در موطن بيرون از بدن و احکام بدنياش مطالعه نمائيم، به جهت آنکه در اين شرايط طالب اين علم نتيجهي بيشتري ميگيرد و بدين لحاظ ميتوان گفت اين مباحث تا حال در اين سطح و با اين محتوي در اختيار فارسيزبانان قرار نداشته است.
2- آنچه در بين خطوط کوتاه قرار داده شده اکثراً شرحهايي است که استاد محقق و علامهي بزرگوار آيت الله جوادي آملي«حفظهاللّه» در حين شرح جلد 8 و 9 اسفار متذکر ميشدند و يا نکاتي است که بنده براي روشنشدن موضوع متذکر شدهام.
طاهرزاده
[1] - مجلهی فرهنگ ایران زمین، ج 13، ص 8.
[2] - شرح الاشارات، ج۳، ص ۳۰۹
[3] - صحيفهي امام، ج5، ص 271.
[4] - مقام معظم رهبري، 1/ 3/1378.
[5] - مرحوم شهيد مطهري در کتاب «ده گفتار» مي فرمايد: يك جريان مهم و خطرناكي در عالم تشيع در چهار قرن پيش تقريبا، در موضوع اجتهاد پيدا شد و آن، موضوع «اخباريگري» است. و اگر گروهي از علماء مبرز و دلير نبودند و جلو اين جريان نميايستادند و آنرا نميكوبيدند معلوم نبود كه امروز چه وضعي داشتيم... به هر حال مكتب اخباريگري ضد مكتب اجتهاد و تقليد است. آن اهليت و صلاحيت و تخصص فني كه مجتهدين قائلند او منكر است، ملا امين استرآبادي كه مؤسس اين مكتب است و شخصا مردي با هوش و مطالعه كرده و مسافرت رفته بود كتابي دارد به نام «الفوائد المدنيه». در آن كتاب با سرسختي عجيبي به جنگ مجتهدين آمده. مخصوصا سعي دارد كه حجيت عقل را منكر شود . مدعي است كه عقل فقط در اموري كه مبدأ حسي دارند يا قريب به محسوسات ميباشند (مثل رياضيات) حجت است. در غير اينها حجت نيست. از قضا اين فكر تقريبا مقارن است با پيدايش فلسفهي حسي در اروپا. آنها در علوم، حجيت عقل را منكر شدند و اين مرد در دين منكر شد. حالا اين فكر را اين مرد از كجا آورد؟ آيا ابتكار خودش بود يا از كسي ديگر گرفته؟ معلوم نيست. يادم هست در تابستان سال 1322 شمسي كه به بروجرد رفته بودم و آنوقت هنوز مرحوم آيت الله بروجردي اعلي الله مقامه در بروجرد بودند و به قم نيامده بودند، يكروز سخن از همين فكر اخباريين شد. ايشان در ضمن انتقاد از اين فكر فرمودند كه پيدايش اين فكر در ميان اخباريين اثر موج فلسفهي حسي بود كه در اروپا پيدا شد. اين را من آنوقت از ايشان شنيدم، بعد كه به قم آمدند و درس اصول ايشان به اين مبحث يعني مبحث حجيت قطع رسيد من انتظار داشتم دوباره اين مطلب را از ايشان بشنوم ولي متأسفانه چيزي نگفتند. الآن نميدانم كه اين فقط حدسي بود كه ايشان ابراز ميداشتند يا مدركي داشتند، من خودم تاكنون به مدركي بر نخوردهام و بسيار بعيد ميدانم كه اين فكر حسي در آنوقت از غرب به شرق آمده باشد. ولي از طرف ديگر ايشان هم بيمدرك سخن نميگفتند.
[6] - رسالهی سه اصل 1، ص 122.
[7] - رسالهی سه اصل 1، ص 122.
[8] - دکتر مهدی امامی جمعه، سیر تحول مکتب فلسفی اصفهان از ابن سینا تا ملاصدرا، ص 166.
[9] - كسر الاصنام الجاهليه، ص 48.
[10] - كسر الاصنام الجاهليه، النص، ص 54.
[11] - جناب آقای دکتر مهدی امامی جمعه در کتاب «سیر تحول مکتب فلسفی اصفهان از ابن سینا تا ملاصدرا» سعی بلیغ فرمودهاند تا نظر خوانندگان آن کتاب را متوجه کنندکه ملاصدرا در کنار شخصیت فلسفی و عرفانیاش، شخصیتی حماسی بود و نظر به تمدن اسلامی داشت و بدین لحاظ نظر شما را به آخرین سطر از کتاب مذکور جلب میکنم که میفرمایند: «... اما باید بدانیم که ملاصدرا تنها بود و تنها فریاد زد و عوام و خواص فریادش را جدّی نگرفتند. آری حکمت و عرفانِ صدرایی حماسی، ظلمستیز، مردمی و تمدنساز بود اما ...».
[12] - بحارالأنوار، ج 67، ص 179.
[13] - من الایحضره الفقیه، ج 4، ص 400.
[14] - سورهی مائده آیهی 105.
[15] - ر. ک: مجموعهي رسائل فلسفي صدرالمتألّهين، ص 14و15.
[16] - اسفار، ج 3، ص 361.
[17] - اسفار، ج 9، ص 136 تا 138.
[18] - بحار الأنوار، ج56، ص 163.
[19] - اسفار، ج 9، ص 139.
[20] - سيد مرتضي، غرر و درر، ج 1، ص 274.
[21] - کشکول شيخ بهايي، ص 231.
[22] - تصنيف غرر الحكم و درر الكلم، ص 233.
[23] - تصنيف غرر الحكم و درر الكلم، ص 233.
[24] - ترجمهی رسالة الولایه، همایون همتی، ص 70
[25] - همان، ص 76
[26] - همان، ص 79.
[27] - بحارالأنوار، ج 70، ص 72
[28] - تصنیف غررالحکم و درر الکلم، ص 232
[29] - سید محمد حسین طباطبایی، المیزان، ج 6، ص 174
[30]- شیخ محمد بهاری، تذکرة المتقین، ص 185، 186
[31] - و بالجمله؛ فالرؤيه و كذلك الخيال و التعقل - كما قيل - انما هو باتحاد الرآئى و المرئى - و التخيل و المتخيل - و العاقل و المعقول - لا بالاضافه المحضه. فالادراك لا يمكن الا بنيل المدرك لذات المدرك و ذلك اما بخروجه من ذاته الى أن يصل اليه بادخاله اياه فى ذاته و كلاهما محال - الا أن يتجد معه و يتصور بصورته فالذات العالمه ليست (بذاتها بعينها) هى الذات الجاهله-.
[32]- فالعلم بالأجسام لا يتعلق بوجوداتها الخارجيه لأن صورها بما هى هى ليست حاصله بهذا النحو من الحصول الاتحادى الا لموادها و ليست حاصله لأنفسها و حصولها لموادها ليس بنحو الحصول العلمى اذ هى أمر عدمى ليست الا جهه القوه فى الوجودات فليس لها فى أنفسها ذات يصح أن يدرك شيئاً و يعلمه و اذا لم يكن الصور الخارجيه للأجسام مما يصح أن يحصل لها شىء - الحصول المعتبر فى العلم - و لا هى حاصله لما يصح له أن يعلمها فليست هى عالمه بشىء أصلاً و لا لشىء أن يعلمها بعينها كما هى فهى اذامعلومه بالقوه بمعنى أن فى قوتها أن ينتزع منها عالم صوراً فيعلمها اى يتصور بمثل صورها لاستحاله انتقال المنطبعات فى المواد فالمعلوم بالذات من كل شىء ليس الا صوراً ادراكيه قائمه بالنفس متحده معها لا ماده خارجيه. فالمعلوم بالفعل ليس الا لعالمه فكل عالم معلومه غير معلوم عالم آخر و هو فى الحقيقه عالم و علم و معلوم؛ هذا.
[33] - و المقصود من التعرض بهذه التفصيلات، التنبيه الى الفكر فى معرفه النفس و كيفيه الترقى منها الى معرفه الرب و الاستدلال بما يستحكم به تصديق ذلك و أن يتفطن المبتدى لأصول تنفع فى فكره و الا فليس كيفيه الفكر الا أن يشتغل المتفكر تاره لتجزيه نفسه و أخرى لتجزيه العالم حتى يتحقق له أن ما يعلمه من العالم ليس الا نفسه و عالمه لا العالم الخارجى و ان هذه العوالم المعلومه له انما هو مرتبه من نفسه و حتى يجد نفسه لنفسه ما هى:
[34] - ثم ينفى عن قلبه كل صوره و خيال و يكون فكره فى العدم حتى تنكشف له حقيقه نفسه، أى يرتفع العالم من بين يديه و يظهر له حقيقه نفسه بلا صوره و لا ماده. و هذا هو اول معرفه النفس و لعل الى ذلك أشير فى تفسير قوله و تعالى: «فَمَنْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ»(سورهی زمر، آیهی 22). حيث سئل عنه و قالu: نور يقذفه الله فى قلبه فيشرح صدره. قيل هل لذلك من علامه؟ قالu علامته: التجافى عن دار الغرور و الانابه الى دار الخلود و الاستعداد للموت قبل حلول الفوت. میرزا جواد ملکی تبریزی، لقاء اللّه، ص 210
[35] - سید محمد حسین حسینی طهرانی، لب اللباب، ص 146 و 150
[36] - سید محمد حسین طباطبائی، المیزان، ج 6، ص 172
[37] - میرزا جواد ملکی تبریزی، لقاء اللّه، ص 210 - 214
[38] - محمد حسین رخشاد، در محضر علامه طباطبایی، ص 12
[39] - سید محمد حسین طباطبائی، المیزان، ج 6، ص 181- 185
[40] - رساله سه اصل، ص: 14