قرآن؛ قرائت نبی از جهان، یا نزولی از طرف پروردگار؟درسخنان آقای محمد شبستری
بسم الله الرّحمن الرّحیم
در راستای نقد سخنان آقای شبستری در دانشگاه صنعتی اصفهان، ابتدا لازم است جایگاه اصلی این سخنان را در مقالهی [توضیحی بر یک گفتوگو «کلام نبوی»] که پس از مصاحبه با آقای سروش دباغ- فرزندآقای دکتر عبدالکریم سروش- در فصلنامهی مدرسه، نوشتند ، بررسی کرد،زیرا خودشان سخن اصلی خود را آن مقاله میدانند.[1]
ایشان در آن مقاله به طور مفصل حرف اصلی خود را زدهاند که بر اهل تحقیق لازم است با دقت و حوصله آن را بررسی فرمایند و طولانیبودن آن عامل غفلت از آن نگردد و لذا ابتدا به تبیین آن سخنان میپردازیم و سپس به جایگاه سخنان ایشان در دانشگاه صنعتی نظر خواهیم کرد. از نقدهای پراکندهای که به سخن ایشان در دانشگاه صنعتی اصفهان در مورد عصمت رسول خدا«صلیاللهعلیهوآله» شد، روشن میشود بسیاری از نقدکنندگان؛ سخن ایشان را ساده گرفتهاند و برای ردّ سخن ایشان به آیاتی از قرآن استناد میکنند که بر عصمت رسول خدا«صلیاللهعلیهوآله» و ائمهی طاهرین«علیهمالسلام» تأکید میکند. باید به آن عزیزان عرض کنم- چنانچه بعداً روشن خواهد شد- ایشان میگویند: «قرآن یک قرائت نبوی از جهان است»، که این قرائت، فهمِ تفسیری نبیِ اسلام از جهان است نه اینکه سخنانی باشد که خبر از واقعیت بدهد و یا إخبار از غیب باشد. حال شما برای مقابله با ایشان به قرآن استناد میکنید؟
نوشتههای آقای شبستری و آقای دکتر سروش آنچنان در دل انبوه اشعار و مثالها پنهان است که پیداکردن حرف اصلی برای همگان کار آسانی نیست، لذا وظیفهی خود میدانم در ابتدا به کمک خواننده بیایم و اصل سخن را پیدا کنیم، حال پذیرفتن و نپذیرفتن آن به عهدهی خوانندهگان میباشد. زیرا وقتی موضوعِ مورد بحث روشن و شفاف شد،تازه امکان تفکر در آن فراهم میشود.
مقالهی «کلام نبوی» که بنده میخواهم در ابتدا مورد مداقّه قرار دهم با مثالهای فراوانی همراه است که بعضاً مقصود نویسنده در لابهلای مثالها گُم میشود که باید کالبدشکافی گردد تا اصل آن از فرع آن جدا گردد.
در راستای شفافکردن مقصد نویسنده از جناب آقای شبستری و طرفدارانشان متشکر میشوم اگر در جایی در فهم ارائهی لُبّ کلامشان کوتاهی کردم، به بنده تذکر دهند.
لازم به تذکر است که حدود 15 سال پیش که جناب آقای شبستری در سمیناری در اصفهان دعوت شده بودند و بنده نیز یکی از سخنرانان آن سمینار بودم، در هنگام صرف ناهار، بنده از سخنان آقای دکتر سروش به ایشان گله کردم، ایشان در جوابِ بنده فرمودند؛ من با روش آقای سروش مخالفم که مسائل علمی را که باید در محافل علمی مطرح شود به میان عموم میکشاند. با توجه به همین امر بود که بنده نیز وقتی مقالهی «کلام نبوی» را از آقای شبستری خواندم با آنکه به آن اشکالات اساسی داشتم وظیفهی خود ندیدم به صورت مکتوب و مشخص جواب دهم. تا اینکه متأسفانه ایشان بر خلاف نظر قبلیشان موضوع را به جمع دانشجویانی کشاندند که عموماً متخصص در این امور نمیباشند و لذا بر این اساس راهی جز تبیین و نقد موضوعات مطرحشده به صورت عمومی نمیماند.
سخن را خطاب به آقای شبستری آغاز میکنم:
1- آقای شبستری؛ جنابعالی در آن مقاله ابتدا فرض کردهاید اگر قرآن کلام خدا باشد، پیامبر یک بلندگو یا کانال صوتی است. و بعد نتیجه گرفتهاید در آن صورت گفتگو و مفاهمهای بهوجود نمیآمد. و بعد شروع کردهاید مفصلاً معنای «زبان» را طرحکردن و سخنان «البرتکلر» آلمانی را به میانکشیدن که؛ زبان یک پدیدهی انسانی است، پس باید قرآن کلام نبیِ اسلام باشد و نه کلام خدا. در حالی که سخن ما این است که خداوند به زبان انسانها کلام خود را به قلب پیامبرش القاء میکند. لذا خداوند میفرماید؛ به لسان عربی مبین و لسان قوم با مردم سخن میگویم.
2- اصرار دارید بگویید اگر قرآن کلام خدا باشد که توسط فرشتهای قرائت میشود، پس پیامبر یک بلندگو یا طوطی است و در آن صورت آن کلام برای مخاطبان گوینده ندارد و هیچ ارادهای جدّی ورای آن جملات دیده نمیشود، و چون با تعریفی که استادان زبان کردهاند تطبیق ندارد، پس قرآن کلام شخص نبی است. ولی جنابعالی عنایت داشته باشید که قرآن؛ موضوع نزول آیات بر قلب پیامبر«صلیاللهعلیهوآله» را به میان میکشد و میگوید: «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمين، عَلى قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرين»؛[2]و وقتی قرآن بر قلب نبی نازل شود پس تمام شعور و فهم نبی از آن متأثر میگردد. یا وقتی خداوند به پیامبرش میفرماید: «وَإِنَّكَ لَتُلَقَّى الْقُرْآنَ مِن لَّدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ»؛[3] ای پیامبر؛ تو این قرآن را از طرف حکیمی علیم گرفتهای. واژهی «تلقی» که در آیه آمده به معنی آن است که نبیالله«صلیاللهعلیهوآله» آن کلام را فهمیده و سپس به بقیه رسانده، همچنان که وقتی شما به بنده میگویید سخن من را درست یا غلط تلقی کردی، به این معنی است که فهم بنده در درک آن سخن شرکت فعّال داشته است.
3- میگویید که چون قرآن گفته باید در آن تدبّر کرد، پس سخن پیامبر است و اگر سخن خدا باشد که به زبان مردم با آن گفتگو کرده، دیگر امکان تدبّر ندارد! معلوم نیست چرا باید به این نتیجه رسید؟ در حالیکه از نظر فلسفی روشن است که امکان دارد خداوند صوتی مطابق همان معانی که انسان از صوت میفهمد را در جان انسان ایجاد نماید و انسان در عینی که آن را میشنود با عقل و قلب خود معانی آن را نیز بفهمد. همچنانکه قرآن میفرماید: « وَكَلَّمَ اللّهُ مُوسَى تَكْلِيمًا»[4] خداوند با موسی سخن گفت، سخنی فوقالعاده .که بنده به طور مفصل در جواب سخن آقای دکتر سروش که قرآن را لفظ پیامبر«صلیاللهعلیهوآله» میدانند در مقالهی «غفلت از مقام نبوت، در پوشش تمجید از حضرت محمد«صلیاللهعلیهوآله» عرض کردم.[5]ملاصدرا«رحمةاللهعلیه» در جلد هشتم کتاب «اسفار اربعه» بحث دقیقی در رابطه با چگونگی ایجاد صوت در نفس انسان به میان میکشد و روشن میکند، بدون آنکه لازم باشد خداوند دهان داشته باشد، صوت را ایجاد میکند. همچنان که در بحث حرکت جوهری اثبات میشود خداوند وجودِ حرکت را میدهد، بدون آنکه لازم باشد حرکتی داشته باشد. بنده در آن جوابیه تجربهای که خودم با آن روبهرو شدم را نیز نقل کردم که چگونه با جوان اولِ دبیرستانی آشنا شدم که در گوش خود صوت کلمات را از شخصی که فوت کرده بود میشنید که از عالم برزخ با او سخن میگفت و آن روح با آن که در برزخ بود، مباحث دقیقی را با او در میان میگذاشت و آن جوان در همان جلسه جواب سؤالات ما را از آن روح با گوش خود میشنید و به ما جواب میگفت. پس موضوعِ ایجاد صوت توسط خداوند در جان نبیالله«صلیاللهعلیهوآله» چیزی نیست که بخواهیم آن را غیر ممکن بدانیم، خصوصاً که شواهد دیگری در اثبات موضوع در دست داریم که بعداً بدان میپردازیم.
4- تمام مقاله «کلام نبوی» با آنهمه توضیح و تطویل بر روی یک فرض گذاشته شده که اگر قرآن کلام نبی نباشد، قابل فهم نیست، و بعد میگویید: چون دلایل زیادی در قرآن هست که قرآن قابل فهم است، پس کلام نبی است. در حالیکه اصل فرض یک فرض بیدلیل است.
آری؛ قرآن در عینی که سخن خدا است ولی چون جان و قلب پیامبر(ص) آن را میفهمد، وقتی رسول خدا«صلیاللهعلیهوآله» آن را ارائه میدهد با تمام وجود و باوری که از آن کلام الهی دارد آن را ارائه میدهد و لذا در مخاطبان خود مؤثر خواهد بود، بدون آنکه فرض کنیم اگر قرآن کلام خدا است، پیامبر آن سخن را مثل طوطی تکرار میکند، پس نباید قرآن کلام مؤثری در مخاطبانش باشد.
5- نتیجه میگیرید: «هم الفاظ و هم معانی از خود او [نبیِ اسلام] بوده است، گرچه او خدا را معلم خود تجربه میکرد».
ما از این جمله چنین برداشت میکنیم که شما پیامبر«صلیاللهعلیهوآله» را متهم میکنید که نعوذبالله فریبکارانه عمل میکند. زیرا از یک طرف در قرآن که به نظر شما کلام خودِ پیامبر است، از قول خدا میگوید: این قرآن کلام خدا است[6] و حتی الفاظ آن هم کلام خدا است و اگر فکر میکنید کلام خدا نیست، سورهای مثلش بیاورید.[7] از طرف دیگر کلام خود اوست. و اگر نخواهیم از جملهی شما چنین نتیجهای بگیریم، باید نتیجه بگیریم که پیامبر«صلیاللهعلیهوآله» تشخیص نمیدهند که اینها که میگوید کلام خود اوست، میپندارد کلام خدا است. که این همان نسبتی است که مشرکان حجاز به آن حضرت میدادند که او خیالاتی شده و فکر میکند فرشتهای به او وَحی میکند.
6- معلوم نیست چگونه شما از کلام علامه طباطبایی«رحمةاللهعلیه» که میگویند؛ «کلام وحی پیش ما مرموز بوده و ما نسبت به چگونگی آن اطلاعی نداریم ...»، نتیجه گرفتهاید که میگویید: «چنانچه دیده میشود علامه طباطبایی«رحمةاللهعلیه» تصریح میکند که قرآنی که در دست ما هست یک کلام انسانی است و گویندهی آن خودِ پیامبر است، گرچه منشأ تعلیمی آن خدا است.
در حالی که علامه طباطبایی«رحمةاللهعلیه» در جای دیگر میفرمایند: « شاید مناسبتر این است که بگوییم به هنگام وَحی سراسر وجود رسول خدا«صلیاللهعلیهوآله» تحت تأثیر قرار میگرفته است به گونهای که آن حضرت در آن حالت، هم میشنیدند، هم میدیدند و هم با قلب خود حقیقت وَحی آسمانی را مییافتند. البته مراد از دیدن و شنیدن نیز، یافت حضوریِ صُورکتبی و صُور لفظی است.»[8] شما در برداشت خود از سخن علامه طباطبایی«رحمةاللهعلیه» که میگویند: «نبی با شعور و وَحی روابط مرموز آن را درک کرده و در مقام تبلیغ با زبان خودِ ما سخن گفته و از روابط فکری ما استفاده میکند»، ابتدا فرض را بر این گذاشتهاید که بین سخن نبی و سخن خدا تفاوت هست و سپس نتیجه گرفتهاید، قرآن سخن رسول خدا است. در حالی که این سخن را باید در منظر آیات دیگر فهمید که قرآن را «کلام الله» میداند و خداوند با زبان ما توسط نبیالله به ما رسانده است.
7- ابتدا پذیرفتهاید که؛ «هم الفاظ و هم معانی از خود پیامبر بوده» سپس آن را یک اصل گرفتهاید و میگویید؛ «به نظر من دلالتِ شواهد تاریخی و قرآنی مذکور بر مدعای این مکتوب آنچنان آشکار و قوی است که ما را ملزم میکند که در هر کجای قرآن به تعبیری برخورد کنیم که ظاهراً با استناد قرآن به عنوان کلام به پیامبر ناسازگار باشد باید آن را به گونهای دیگر بفهمیم. نمیتوانیم به صرف مواجهه با چنان تعبیراتی [مثل نزول آیات از طرف خدا] از کلامِ پیامبر دانستنِ قرآن که تنها راه فهم قرآن است، دست برداریم».
حال نباید از خود بپرسید کجای این پیشنهاد شما علمی و مترقی است، که ابتدا یک فرض بدون دلیل را برای قرآن بپذیریم، سپس وقتی با آیاتی از قرآن برخورد میکنیم که با فرض ما ناسازگار است، بگوییم باید آن را به گونهای بفهمیم که با فرض ما سازگار باشد و اسم آن را هم بگذاریم تحول در فهم قرآن! آیا این تحول در فهم قرآن است یا نادیدهگرفتن آیاتی از قرآن؟
حرف اصلی آقای شبستری
8- آرامآرام وارد حرف اصلی خود میشوید و میگویید؛ «متن قرآن خبر میدهد که پیامبر با چه چیز سر و کار دارد، نه اینکه وی در بارهی چیزهایی به مخاطبان آگاهی میدهد. او خبر میدهد که جهان را چگونه میبیند، نه اینکه جهان چگونه است. او بینش خود را آشکار میکند. او جهان را قرائت میکند. قرآن (آیات موجود در مصحف شریف) قرائتِ «فهم تفسیریِ نبوی، از جهان است.»
آیا اگر اینطور که شما میگویید ما قرآن را بنگریم چه اطمینانی بر حقانیت آن میتوانیم داشته باشیم. چون میگویید؛ «او خبر میدهد که جهان را چگونه میبیند، نه اینکه جهان چگونه است» نظر شما این است که قرائت پیامبر، یک تفسیر از جهان است، نه اینکه خداوند برای ارتباط انسانها با حقایق عالم و سنن هستی، او را به سوی بشر فرستاده باشد.
میگویید؛ «پیامبر خبر میدهد که همهی پدیدهها و حوادث، افعال خدا (آیات او) هستند» و سپس در توضیح معنی آیه از دائرةالمعارف فلسفی چنین استفاده میکنید که «آیه» آن چیزی است که انسان در تجربهی زمانمند و مکانمندش با آن روبهرو میشود ولی میداند که آن چیز واقعیت نهایی نیست. و سپس نتیجه گرفتهاید؛ «انسانی که موجودات را نمودهای خدا تجربه میکند فهمش عین تفسیر است، نه اینکه آنچه را میفهمد تفسیر میکند» سپس از قول ریچارد شفلف نتیجه میگیرید که تفسیر به یک نظرگاه وابسته است که یک پیشنگاه است که شامل تجربهی انسان از جهان و تفسیر دینی آن هم میشود. بعد میگویید؛ «نمودْ دیدنِ همهی موجودات، تنها بینش حاکم بر سراسر این متن [قرآن] است».
قرآن یک جهانبینی نیست!
9- میگویید: «اما قبلاً لازم است به این نکته توجه کنیم که در قرآن یک جهانبینی سیستماتیک که جهان را در کلیت ببیند، دیده نمیشود»، سپس به قول خودتان برای اینکه نشان دهید نبی اسلام در چه فضایی میزیسته، شروع میکنید آیات زیادی را ارائهدادن حاکی از آنکه پیامبر در جهانی میزیسته که خدا در آن جهان شکافندهی دانه است و آسمان و زمین را در شش روز آفریده و کشتیها را مسخر انسانها ساخته و..... سپس میفرمایید؛ «آیاتی که آورده شد جملات إخباری یا فلسفی نیستند، آنها جملات تفسیریاند. تفسیر پدیدههای طبیعی شناختهشده جهانِ نبی اسلام به مثابهی نمودهای خدا و افعال او».
کسی که با این اصطلاحات آشنا باشد بهخوبی متوجه است که منظور شما از این جملات آن است که نبی اسلام این طوری میپنداشته، و در این فضا بهسر میبرده که خداوند شکافندهی دانه است، نه اینکه سخنان او مطابق واقع بوده است. سپس به تعبیر خودتان در رابطه با قرائت نبوی، از سرنوشت انسان، آیاتی را مطرح میکنید، حاکی از آنکه در قرائت نبوی، خدا انسان را از گِل خشک و سیاه و بدبو آفرید، خدا به آنهایی که ایمان دارند و عمل شایسته انجام میدهند زندگی پاکیزه میبخشد و.... ، سپس میگویید؛ این آیات اساس بینش فهمی- تفسیری نبی اسلام از سرنوشت انسان را نشان میدهد، و تأکید میکنید «جملات این آیات هم جملات إخبار از دادهها و یا فلسفی[9] نیستند. آنها جملات تفسیری هستند. آن طور که در جهان نبی اسلام، به مثابهی تعامل خدا با انسان دیده میشد». سپس ادامه میدهید؛ «حتی مهمترین آیات مربوط به اصل حشر و قیامت انسانها هم در قرآن بازگوکنندهی یک تجربهی فهمی- تفسیری از سرانجام انسان هستند ... بیش از آنکه بیان فلسفی از یک واقعیت باشند، بیان فهمی- تفسیر از آن هستند». میگویید؛ «پیامبر اسلام چون جهان را غیر عبث، حقانیتدار و غیر باطل میدیده و میفهمیده در بینش وی همهچیز «از خدا...» «مال خدا...» و به «سوی خدا... بوده». سپس مجدداً تأکید میکنید «این تعبیرات إخبار از دادهها و یا فلسفهگویی و اخبار از غیب نیستند». میگویید؛ «در تجربهی فهمی- تفسیری نبوی ... خدا در متن و بطن واقعیات اجتماعی هم با انسان در حال تعامل است». نتیجه میگیرید؛ «این جا است که قرائت نبوی از مردم حجاز میخواهد واقعیات اجتماعی خود را تغییر دهند». و میپردازید به دستورات اخلاقی که نبی اکرم«صلیاللهعلیهوآله» مطرح فرمودهاند. باز تأکید میکنید که؛ «این روابطی که توسط نبی اسلام توصیه میشود یک ماهیت فهمی- تفسیری دارد از واقعیات و روابط موجودِ اجتماعیِ جامعهی حجاز و بر روابط عبادی انسانها با خدا در آن جامعه مبتنی بوده». میفرمایید؛ «صدور این احکام اصلاً به معنای وضع احکام برای همهی جامعهها و همهی عصرها نبوده».
خصوصیات ایمان پیامبر«صلیاللهعلیهوآله»!
10- میگویید: واقعاً پیامبر به خدا ایمان دارد و او را مدح میکند و از او استمداد میطلبد»، ولی یک مرتبه تأکید میکنید؛ «اینها همه مسبوق به یک پیشنگاه فهمی- تفسیری از جهان است. که بنا به تجربهی نبوی، خدا از طریق وَحی، پیامبر را به آن قادر میساخته است. آیات قرآن بیان گزارههای فلسفی به منظور إخبار از واقعیت یا إخبار از غیب نیست».
اگر کسی با این واژهها و اصطلاحات آشنا نباشد فکر میکند؛ شما معتقدید که واقعاً پیامبر«صلیاللهعلیهوآله» از یک حقیقتِ واقع در هستی خبر میدهد و سراسر سنن جاری در واقعیت عالم را میشناسد، ولی نه خود شما چنین ادعایی دارید و نه جملات شما چنین برداشتی را به خوانندهی اصطلاحشناس میدهد.
خوانندگان عزیز عنایت داشته باشند؛ ایشان میفرمایند: اینکه پیامبر«صلیاللهعلیهوآله» به خدا ایمان دارد «یک پیشنگاه فهمی – تفسیری از جهان است». این جمله به این معنی است که در فکر پیامبر چنین است، لذا در ادامه تأکید میکنند؛ «آیات قرآن بیان گزارههای فلسفی به منظور إخبار از واقعیت یا إخبار از غیب نیست». یعنی از نظر آقای شبستری نباید تصور شود آیات قرآن از واقعیتهای عالم خبر میدهد و از حقایقی که در عالم غیب هست سخن میگوید. اینکه ایشان میگویند: در قرائت نبوی خدا به این صورت درک میشود که واقعیت جهان «نمود» یا (آیاتِ) او فهمیده میشود. غیر از این است که فکر کنیم از نظر آقای شبستری واقعاً جهان آن طوری است که نبی اسلام میفهمند.
میگویند: آیات قرآن آینهی خُلق و کیفیت نبی اسلام است. یعنی نبی اسلام میپندارد اگر مردم چنین و چنان باشند خوب است.
11- میگویند: «قرآن بیانکنندهی «توحید» پیامبر اسلام است. پیامبر آنگونه به جهان مینگریست». حال اگر با صحبتهای قبلی ایشان این جمله را بنگرید به این نتیجه میرسید که نبی اسلام این طوری فهمیده، بدون آنکه بحث بر واقعیتداشتن آن باشد. نمیگویند: پیامبر از توحیدی که در هستی جاری است خبر داد، بلکه تأکید میکنند پیامبر آنگونه مینگریست. و همانطور که قبلاً عرض شد آن را تجربهی فهمی- تفسیری نبوی میدانند. یعنی ایشان این طور تجربه کردهاند بدون آنکه خبر از واقعیت در آن باشد.
وظیفهی نواندیش امروزی در تعبیر قرآن!
12- آقای شبستری پس از طرح موضوعات فوق و رسیدن به این نتیجه که نبی اسلام یک مشارکتکنندهی بزرگ در قرائت توحیدی از جهان است -که مسبوق به یک پیشنگاه فهمی تفسیری است و نه متکی بر واقعیت هستی- میخواهند متذکر شوند امروز ما چگونه در این قرائت توحیدی شرکت بجوییم که مطابق زمان خودمان باشد و تأکید دارند: «به نظر من معنای اصلاح دین اسلام در عصر حاضر جز این نمیتواند باشد».
میگویند: «قطعاً جهانِ نبی اسلام با جهان ما متفاوت است. آن جهان بسیار ساده و بسیط است. در آن نه اتم وجود دارد و نه کهکشان و ... نه دموکراسی و نه حقوق بشر و نه خیلی چیزهای دیگر، اگر در قرآن گفته شده: چون قرآن از سوی خداوند است، در آن ناهماهنگی نیست، منظور این است که در این متن همهی موجودات، همهی پدیدههای نبوی بدون استثناء آیات خدا دیده میشوند و این متن یک پیام هماهنگ بیشتر، که همان توحید باشد ندارد، نه اینکه در این متن خلاف علم و فلسفهی قرن بیستم وجود ندارد یا اسطوره وجود ندارد». اگر به این جمله دقت شود آقای شبستری معتقد است پیامبر«صلیاللهعلیهوآله» بر اساس فکر خود و علم آن زمان حرف زده و آنها را به عنوان «کلام الله» به خدا نسبت داده، ولی ایشان آن کار پیامبر را عیب نمیدانند، چون در فهم نبیِ اسلام جهان اینچنین بوده است! ولی لازم نیست ما در جهانِ نبیِ اسلام زندگی کنیم، بلکه باید در جهان خودمان که در آن اتم و حقوق بشر هست زندگی کنیم و فکر نکنیم آنچه در قرآن آمده درست است و چیزی خلاف علم و فلسفهی قرن بیستم در آن وجود ندارد.
چنانچه ملاحظه میفرمایید آقای شبستری اصالت را به نگاه فرهنگ مدرنیته میدهند و ما را دعوت میکنند وارد تفسیری شویم که فرهنگ مدرنیته پیشنهاد میکند و در سخنرانی دانشگاه صنعتی اصفهان وقتی میخواهند جواب کسانی را بدهند که به ایشان گفتهاند: «شما مدرنیته را حاکم بر دین اسلام میکنید»، با کمال تعجب در آن سخنرانی از ایشان سخنی میشنویم که بین فرهنگ ضد قدسی مدرنیته را با ساختارهای سیاسی و تکنولوژی آن مخلوط میکنند. در حالی که حرف منتقدین به ایشان این است که در نگاه غربی انسان محور همه چیز است و نه خدا و شما طوری موضوع نبوت را پیش کشیدهاید که باید از اعتقاد دینی که خدا را محور همهچیز میداند و کمال انسان را در بندگی خدا جستجو میکند بهدر آمد و وارد دنیای انسان غربی شد.
آقای شبستری معتقدند اگر پارهای از احکام شرعی در عصر حاضر، برای ما خشن به نظر میرسندبه واقعیت اجتماعی معیّنِ عصر ظهور اسلام برمیگردد و باید آنها را کنار گذاشت. آیات این احکام به لحاظ دلالت اصلاً شامل عصر ما نیست. ایشان وظیفهی نواندیش دینی را این میدانند که بر اساس فهمی تفسیری، از اخلاق، واقعیات اجتماعی دیگری را شکل دهد. به عبارت دیگر ایشان معتقد است باید براساس مقتضیات زمانه احکام عوض شود. به گفتهی ایشان «مسلمانان میتوانند حقوق بشر و دموکراسی عصر حاضر را در فرهنگ خود جذب و هضم کنند». حال این سؤال پیش میآید که بر اساس این نظر، برای ما مسلمانان قرآن باید تابع دموکراسی و حقوق بشر غربی باشد، یا غرب و دموکراسی باید تابع احکام قرآن گردد؟ و آیا این قرآن است که باید انسانها را در هر عصری در مسیر توحید محفوظ دارد، و یا بشر هر طور میخواهد بیندیشد و عمل کند و قرآن باید خود را با آن اندیشه و عمل تطبیق دهد؟
عصمت نبی و یک پندار!
13- آقای شبستری در مورد عصمت نبی در ششمین نتیجهای که در مقالهی خود میگیرند، میگویند: «نبی با امداد الهی[10] هیچگاه از این فهم تفسیریِ توحیدیِ جهان، منحرف نمیشود و به غیر خدا دعوت نمیکند. او در این نبوت و رسالت معصوم است. نبوتِ پیامبر در چگونهدیدن جهان و رسالت وی، ابلاغ این بینش بوده است و نه در بیان اینکه از نظر فلسفی یا علمی جهان چگونه است».
دقت در جملهی فوق بسیاری از نکات را در مورد روش امثال آقای شبستری روشن میکند، زیرا به ظاهر اظهار میدارند پیامبر معصوم است ولی نه از آن جهت که سخن او مطابق واقعیت هستی باشد، بلکه از آن جهت که در تفسیر خود از جهان منحرف نمیشود، و اینکه در تفسیر خود میپندارد جهان خدایی دارد، در این پندار معصوم است! به عبارت دیگر نبی به پنداری که دارد وفادار است، هرچند آن پندار مطابق واقع نباشد. حال شما در نظر بگیرید که از نظر آقای شبستری پیامبر«صلیاللهعلیهوآله» چگونه آدمی است؟ از یک طرف حرفش مطابق واقع نیست، و یک تفسیری است مربوط به خودش، از طرف دیگر به آن تفسیر و پندارش وفادار است. مثل هر انسان خیالپرداز دیگر که به پندار خود اطمینان دارد و نمیداند که پندارش مطابق واقع نیست. در این دیدگاه پیامبر«صلیاللهعلیهوآله» تا حدّ سادهترین انسانهای خیالپردازِ دنیا پایین آمده است، در آن حدّ که امثال آقای شبستری از او بالاتر است، چون آن پیامبر نمیفهمد خیالاتی است، ولی آقای شبستری میفهمد او خیالاتی است و سخنی مطابق واقع نمیگوید!
بنده مطمئنم دانشجویان عزیزی که ایشان را در شب رحلت رسول خدا«صلیاللهعلیهوآله» دعوت کردند - با هر گرایشی که باشند- اگر میدانستند مبانی نظری ایشان در مورد نبی اکرم«صلیاللهعلیهوآله» چیست، هرگز به چنین امری مبادرت نمیکردند.
قرآن قابل قرائت است!
14- در هشتمین قسمت از نتیجهگیری مقاله میگویند: «فهم قرآن و حتی قبول پیام آن متوقف بر اثبات اعتبار معرفتشناختی وَحی نیست ولی قابل قرائت است و آن را قرائت میکنیم و نظراً و عملاً موحدانه زندگی میکنیم». حال باید از ایشان پرسید این چه نوع زندگی موحدانهای است که نظر به واقعیات ندارد و یک فهم تفسیری است. فرق این نوع زندگی موحدانه که شما میگویید با خرافه چیست و چگونه میتوان خود را به انجام آن راضی کرد.
شما میفرمایید با اینکه قرآن فهم تفسیری پیامبر است ولی قابل قرائت است و میتوان به آن توجه کرد؛ شما در این پیشنهاد خود، ما را دعوت میکنید که چون حالِ نبی اسلام، حال خوشی بوده، پس خوب است ما هم در حال خوش او وارد شویم، نهایتاً آنجاهایی که آن حال خوش با عصر و زمانمان تطبیق نداشت، ساز خودمان را میزنیم. با چنین اسلامی نهتنها دیگر تمدن اسلامی بنا نخواهد شد بلکه چنین اسلامی توان ادارهی هیچ جامعهای را نخواهد داشت. با این اسلامی که شما پیشنهاد میکنید تمدن غربی بر تمام مناسبات جهان اسلام حکومت خواهد کرد و به همین جهت مورد پذیرش غرب است و حتی میتوان گفت: چنین اسلامی خودِ غرب است.[11]
میگویند: «قرآن یک قرائت نبوی از جهان است... البته نقد تاریخی این متن میتواند ما را به فهم دقیقتری از این متن برساند». حتماً عنایت دارید که منظور ایشان از نقد تاریخی آن است که روشن کنند بسیاری از احکام قرآنی مربوط به تاریخ آن زمان بوده و ربطی به زمان ما ندارد.
حال خوب است پس از روشنشدن مبانی فکری آقای شبستری، نظری گذرا به سخنان ایشان در دانشگاه صنعتی اصفهان بیندازیم.
15- ایشان در آن سخنرانی موضوع انتظار ما از پیامبران را در منظر نواندیشان در دو دههی اخیر پیش کشیدند و فرمودند: «از موقعی که تکیه زیادی روی مسئله حقوق بشر انجام شده وگفته شده که مسلمانان در عین حفظ مسلمانی میتوانند سازمان سیاسی و نهادهای اجتماعی خود را بر اساس اعلامیهی حقوق بشر بنیانگذاری کنند یا با آن منطبق سازند، قطعاً چنین کاری با بسیاری از فتواهای مشهور فقهی حتی با پارهای از آیات موجود در قرآن کریم چون سازگاری ندارد موجب تغییر آن فتواها و موجب یک فهم جدید از آن آیات قرآنی خواهد شد».
در ابتدای امر؛ دانشجویی که در جریانِ مبانی نظری آقای شبستری نیست تصور میکند منظور ایشان آن است که با حفظ مبانی، باید آیات را یک طور دیگر تفسیر کرد، و لذا تعجب میکند که چرا بعضی با چنین پیشنهادی مخالفت می کنند. ولی اگر عزیزان مسئله را دنبال کنند و از ایشان مصداق بخواهند معنی سخن ایشان چیز دیگری خواهد شد. ایشان معتقدند چون آیات قرآن قرائت نبی اسلام از جهان آن دوران بوده ما باید آیات قرآن را به نفع اعلامیهی 30 مادهای حقوق بشر مصادره کنیم و تغییر دهیم.
آقای شبستری! شما خوب میدانید منظور آنهایی که میگویند در دین نباید هیچ تغییری صورت گیرد، منظورشان در مبانی دین است. ولی متأسفانه طوری برای دانشجویان عزیز موضوع را مطرح میکنید که گویا مخالفان شما افراد متحجری هستند که با پارلمان و انتخابات مخالفند. در حالی که منتقدان شما در این رابطه میگویند؛ اگر بین نظر عدهای با سخن خدا تعارض پیش آمد، چون خالق انسانها تمام جوانب روح و شخصیت انسانها را میشناسد، باید سخن خدا را بر سخن بشر ترجیح داد، و قرآن در این رابطه به پیامبر«صلیاللهعلیهوآله» میفرماید: «وَ لَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْواءَهُمْ لَفَسَدَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فيهِنَّ بَلْ أَتَيْناهُمْ بِذِكْرِهِمْ فَهُمْ عَنْ ذِكْرِهِمْ مُعْرِضُون».[12] و اگر خداوند از میلهای آنها پيروى كند، آسمان ها و زمين و همه كسانى كه در آنها هستند تباه مىشوند! ولى ما قرآن را در حالی که به یاد آنها بودیم برایشان نازل کردیم و آنها از یاد خودشان رویگردانند.
اگر علمای دین- از جمله غزالی- در طول تاریخ تعبیرات جدیدی از دین ارائه میدادند، آن تعبیرات و تغییرات با حفظ گوهر دین یعنی اعتقاد به آنکه رسول الله«صلیاللهعلیهوآله» فرستادهی خدا است و قرآن از طرف خدا است، انجام میشده، و حرف آنها این بوده که باید نهایت تلاش را جهت فهم بهتر کلام خدا بهکار برد. ولی سخن شما آن است که که دین برداشت نبیِ اسلام از جهان است و ربطی به واقعیت ندارد. در حالی که دانشمندان اسلامی متوجه ربوبیت خداوند بودند و اینکه ربوبیت او اقتضا میکند که پیامبرانی برای بشر ارسال دارد، و چنانچه پیامبریِ پیامبران از طریق معجزات ثابت میشد، تمام تلاش دانشمندان اسلامی آن بود تا جهت هرچه بهتر فهمیدن متن دین و درست عملکردن به آن کوشش کنند، و این با سخن و پیشنهاد شما تفاوت جوهری دارد.
میفرمایید؛ در طول تاریخ، فلسفه تغییر کرده، هنر تغییر کرده، دینداری هم تغییر کرده. سپس میگویید: این انتظاراتی که از علم و فلسفه و دین هست، در طول تاریخ متناسب با گسترشها و تحولاتی که در علم و فلسفه و هنر و دین پیدا میشود، گسترش پیدا میکند، و مثال میزنید که ما از علم پزشکی انتظاراتی داریم که دوهزارسال پیش نداشتیم، همچنین از دین انتظارات جدیدی پیدا میشود، و چون انسان با چهار بالِ علم و فلسفه و هنر و دین زندگی میکند و این چهار بال همیشه با فعل و انفعالاتی که دارند در گسترهی انتظارات ما تغییراتی ایجاد میکنند، نتیجه میگیرید با آمدن علوم، انتظارات ما از دین کم میشود. چون قدیم آنچه امروز از علم پزشکی انتظار دارند از دین انتظار داشتند و در طول تاریخ همیشه با رشد علم انتظاراتی که به متون دینی متوجه بود، متوجه دانشمندان و کتب علمی شد. و در یک جمعبندی میفرمایید؛ وقتی انتظارات از دین و بنیانگذار آن کم میشود، دینداری تحول پیدا میکند.
آنچه در سخن شما مورد سؤال است یکی در مثالهایی است که زدهاید و دیگر در نتیجه و جمعبندی که کردهاید.
آیا واقعاً در قدیم مردم به دنبال طبیبان نبودند و طب بُقراطی قرنها در اروپا و آسیا جوابگوی نیاز مردم به درمان بیماری نبود؟ یا مردم با شعورِ معنوی که داشتند متوجه بودند در کنار رجوع به طبیبان، از تأثیرات معنوی نیز در درمان بیماریها بهره بگیرند، چیزی که امروز تحت عنوان «معنویْ درمانی» مطرح است.
آنچه باید همواره مورد توجه قرار گیرد، نقش دین در جهتگیری انسانها است نسبت به صحیحزندگیکردن در دنیا، و سعادتمند بودن در آخرت که معلوم نیست چگونه با تغییر علم و فلسفه و هنر انتظار ما از دین تغییر میکند.
مسلّم خودتان میدانید در هیچ زمانی عالمان دین منکر تحول در دینداریِ متناسب با شرایط زمانه نبودهاند، آنچه را دینشناسان تأکید میکنند حفظ گوهر دین است. آری مقابله با تحجر و تنگنظری یک بحث است، مقابله با گوهر دین و دینداری یک بحث دیگر. جنابعالی در مثالهای خود تحجر را مطرح میکنید و نقد میفرمایید، که هیچکس در این جهت با شما و یا با هرکس که بخواهد با تحجر مقابله کند مخالفتی ندارد، ولی وقتی میفرمایید: قرآن قرائت نبیِ اسلام از جهان است و نتیجه میگیرید امروز هم روشنفکران باید قرائت خود را از جهان داشته باشند؛ دیگر بحث مقابله با تحجر نیست، بحث نفی دین از جایگاه قدسی و الهی آن است. در این دیدگاه دیگر دستورات قرآن از ابدیبودن خارج میشود، نه آنکه برداشت فلان دانشمند از آیات قرآن از ابدیت فرو ریزد. این دیدگاه با توجه به اینکه قرآن را قرائت نبیِ اسلام از جهان میداند، میگوید آیات قصاص مربوط به فهم نبی اسلام است برای تربیت مردم حجاز، نه اینکه آن آیات دستورات پروردگار است برای حیات جامعه.آن طور که قرآن می گوید:« وَ لَكُمْ فِي الْقِصاصِ حَياةٌ يا أُولِي الْأَلْبابِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُون»[13]
16 - میفرمایید: میشود رفتن راهِ پیامبر در هر عصری متناسب با آن عصر انجام بگیرد، و در عین حال موحدانه زیست نمود. خودتان میدانید که دانشجویان مسلمانی که پای صحبت شما نشسته بودند همگی این حرف را میپذیرند، چون میخواهند در عین مسلمانبودن متناسب با عصری که در آن هستند زندگی کنند، ولی این گِله را باید کجا برد که شما حرف اصلی خود را به آنها نمیزنید، نه معنی موحدانهزیستن در منظر خود را برای آنها روشن میکنید، و نه متناسب با عصر زندگیکردن را به آن معنی که معتقدید برای آنها تبیین مینمایید. به نظر شما وقتی متوجه شوند منظور شما از موحدانهزیستن مثل نبی اسلام، به آن معنی است که نبی اسلام«صلیاللهعلیهوآله» یک فکر و خیالی دارد که موحدانه زندگی کند و همان فکر و خیال را به بقیه توصیه میکند، بدون آنکه مأموریتی واقعی از طرف خدا داشته باشد، باز سخن شما را تصدیق میکنند؟
به نظر شما اگر دانشجویان مسلمان متوجه باشند متناسب با عصر و زمانه زندگیکردن از نظر شما، به آن معنی است که آنچه نبی اسلام«صلیاللهعلیهوآله» گفته و در قرآن هست جنبهی تاریخی داشته و مربوط به مردم حجاز بوده و حالا باید مطابق ارزشهای فرهنگ مدرنیته زندگی کرد، و قرآن را طوری فهمید که عصر و زمان ما اقتضا میکند، باز سخن شما را تصدیق میکردند؟
راستی اگر دانشجویان مسلمان ما سخن شما را بپذیرند آیا دیگر میتوانند بر باور خود از اسلام که آن را دینی متقن از طرف خدا میدانند، بمانند؟ دینی که آمده است تا در عین هماهنگیِ بشر با عالم هستی موجب سعادت ابدی او شود؟ اگر تصور دانشجویان از دین اسلام، دینی باشد که برداشت شخصی نبی اسلام است از عالم، و اینکه میپندارد پیامبر است، چه تضمینی از حقیقت در آن هست که انسان بتواند آن را بپذیرد و عمل به آن را عامل سعادت خود در ابدیت بداند؟ آیا خود جنابعالی میتوانید به چنین پیامبری ایمان داشته باشید که برداشتهای خود را از جهان میگوید، بدون آنکه آن برداشتها مبتنی بر واقعیت باشد و از غیب خبر دهد؟
17- اسلام عزیز به ما آموزش داده است با اندک بهانهای نباید افرادی که معتقد به اصل اسلام هستند، خارج از اسلام پنداشت. به ما توصیه کردهاند تفاوت برداشتها موجب نشود تا همدیگر را تکفیر کنید، ولی اگر کسی گفت آن اسلام، پندار نبی اسلام است و دینی نیست که از طرف خدا آمده است، باز باید او را یک دانشمند اسلامی بدانیم. آری حتی اگر به ما گفته باشند، چنانچه کسی گفت بعضی از احکام اسلام اختصاص به زمان پیامبر دارد، او مسلمان است، اگر کسی هم گفت نبی اسلام گمان میکرده پیامبر است باز مسلمان است؟ دیگر چنین فردی چهچیزی از مسلمانی دارد، جز اینکه میگوید بر اساس هرمنوتیک قرآن را قابل قرائت میدانیم و با حال خوش پیامبر هماهنگی میکنیم.
18 - آقای شبستری ما از شما میپرسیم در دیدگاه شما چه فرقی بین مدعیان نبوت با انبیاء حقیقی هست؟ آنچه از سخن شما برداشت میشود آن است که خداوند هرگز با هیچ بشری سخن نگفته، هرچند بعضی از آنها واقعاً فکر میکردهاند پیامبر خدا هستند. یا به تعبیر قرآن « وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قالُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ عَلى بَشَرٍ مِنْ شَيْء ...»[14]. ای کاش در یک سطردر جواب بنده روشن میکردید. بنده از سخنان شما درست برداشت نکردهام و شما به واقع قرآن را از جانب خدا میدانید و معتقدید نبی اسلام از طرف پروردگار عالم مأمور است تا حکم خدا را به بندگانش برساند، در آن صورت بنده همهی حرفهای خود را پس میگرفتم و خدا را نیز شاکر میشدم.
19 - تا حال بحث بنده در راستای تبیین جایگاه نظریهی جنابعالی بود و اینکه لازمهی آن نظریه چه میباشد، ولی در نقد نکات معرفتی که در لابلای سخنانتان در دانشگاه صنعتی اصفهان بهچشم میخورد بحث جداگانهای لازم است. همین قدر عرض میکنم؛ چگونه شما از عارفان سخن میگویید ولی موضوع نیایش آنها جهت حفظ قربِ به حق را نمیشناسید؟ آری! یک وقت سالک الیالله در تلاش است تا حجابهای بین خود و پروردگارش را «رفع» کند و به قرب حق نایل شود و در این راستا نالهها سر میدهد و استغفار میکند، ولی یک وقت سالک در مقام قرب قرار دارد و برای حفظ آن قرب، شبزندهداری میکند و ناله و زاری سرمیدهد، این دو نوع اشک و زاری فرق میکند. به قول جامی:
محنت قرب ز بُعد افزون است جگر از محنتِ قربم خون است
هست در قرب، همه بیمِ زوال نیست در بُعد جز امید وصال
آری! اولیاء الهی که در مقام قرب هستند جهت حفظ آنحالت باید زحمتها بکشند و به همین جهت بزرگان میفرمایند: استغفاری که ما انسانهای معمولی انجام میدهیم، جهت «رفع» کوتاهیهایی است که در محضر حق انجام دادهایم، ولی استغفار اولیاء الهی جهت «دفع» غفلتهایی است که ممکن است پیش آید، و اگر استغفار نکنند و از خدا نخواهند تا انانیتشان را از منظرشان بپوشاند تا فقط او را ببیند، غفلت ها سراغ آنها میآید. آری رسول خدا«صلیاللهعلیهوآله» نیز استغفار میکردند ولی این استغفار جهت باقیماندن در مقام قرب الهی است تا مقام «ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی» که پروردگار عالم در وصف آن حضرت فرمود، برای نبیالله«صلیاللهعلیهوآله» باقی بماند و ائمهی دین«علیهمالسلام» نیز در عین مفتخربودن به تطهیرِ خاصی که خداوند در آیه 33 سوره احزاب برایشان تقدیر فرمود، از اختیار و احوالات انسانی خارج نبودند و لذا استغفار مینمودند تا آن تطهیرِ خاص برایشان پایدار بماند. چگونه جنابعالی به استغفار رسول خدا«صلیاللهعلیهوآله» و ائمهی طاهرین«علیهمالسلام» استناد میکنید، ولی نسبت به آیات قرآن که مقام آن ذوات مقدسه را از هرگونه «رجس» و آلودگی منزه میدارد غفلت میورزید و تلاشی برای جمع آن دو نکته از خود نشان نمیدهید؟
20- غفلت بزرگتری که در سخنانتان جهت معمولینشاندادن رسول خدا«صلیاللهعلیهوآله» بهچشم میخورد استناد جنابعالی به آیهی «قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى إِلَيَّ أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَدا»[15]بود. از سیاق آیه بهخوبی روشن است که موضوع و پیام اصلی آیه چیست. آری؛ مشرکان حجاز در انکار نبوت آن حضرت میگفتند تو هم بشری هستی مثل ما«قَالُواْ إِنْ أَنتُمْ إِلاَّ بَشَرٌ مِّثْلُنَا»[16]اگر میگویی خداوند به تو وَحی کرده، پس باید به ما هم وَحی میکرد. خداوند در این آیه برای اینکه موضوعِ نبوت نبی را تبیین کند میفرماید: بگو آری من هم بشری هستم مثل شما که به من وَحی میشود و قضیه از این قرار است که خدای ما واحد است و همهی ما میتوانیم به سوی او راه یابیم و او را ملاقات کنیم، پس هرکس طالب ملاقات پروردگارش میباشد باید عمل صالح انجام دهد و هیچگونه شرکی به او نورزد.
چنانچه ملاحظه میکنید بحث آیه جهت تبیین نبوت و نفی شرک مشرکان است، در حالی که متأسفانه جنابعالی همهی مطالب آیه را رها کردهاید و اصرار دارید که پیامبر فرموده است؛ من بشری هستم مثل شما و نقطهضعفها و خیالات و وَهمهای شما را دارم.
بیشتر از اینگونه غفلتهای معرفتی که دو نمونهی آن را عرض کردم در سخنانتان مطرح شده که همچنان که عرض کردم جای بحث دیگری دارد.
21- قصد ما در این نوشتار بیشتر آن بود تا آنعزیزانی که به سخنان شما گوش میدهند و یا مباحث شما را دنبال میکنند با چشمان باز موضوعات را بنگرند و سپس انتخاب کنند. - در مورد جایگاه قرآن و دلایل معجزهبودن و کلام پروردگار بودن آن ،در جوابی که به سخنان آقای دکتر سروش داده شد نکاتی عرض شده، عزیزانی که مایلاند بدانند به چه دلیل قرآن را کلام الهی میدانیم به آن نوشتار به شمارهی 32 به بعد آن رجوع فرمایند.
22- رنهگنون مشکل بحران غرب را منقطعشدن بشر غربی از آسمان معنویت میداند و معتقد است در هر تمدنی که چنین مسئلهای واقع شود آن تمدن به بحران میافتد. (مثل انقطاع جسم از روح که منجر به اضمحلال بدن میگردد).
روحِ فرهنگ مدرنیته؛ روحِ پرداختن به زمین است. بشر بریده از آسمان، به جای تغییر خود، جهت شایستهشدن برای قرب الهی، به تغییر زمین پرداخت و همهی همت خود را صرف ساختن تکنولوژیهای غولآسا نمود و به معنویت کمتر پرداخت و این است که بیشتر باید تحرکات روشنفکران تحت تأثیر غرب را در نفی نبوت در روح غربی و اصالت دادن به غرب جستجو نمود.
وقتی روشن شود مسئلهی نبوت در دوران اخیر که مدرنیته به تمامیتِ ظهور خود رسیده، بیشتر نفی میشود، لازم است مبانی اعتقاد به نبی و نبوت را در شرایطی که حمله به این عقیده به اوج خود رسیده مجدداً بازخوانی کرد که آیا واقعاً معتقدین به آن موضوع، توانایی اثبات اعتقادات خود را ندارند و غرب بر روی چنین نقطه ضعفی دست گذاشته، یا ضعف در ساده طرحکردنِ موضوع بوده و بازخوانی موضوعِ نبوت به معنی بازخوانی در روشهای طرح نبوت است. به طوری که بتوان شبهات مطرحشده را جواب داد، و از همه مهمتر باید متوجه بود شبهات مطرحشده بیشتر به روحِ بشر غربی برمیگردد که با رویکرد به تغییر طبیعت، نمیتواند جایگاه نبوت را در زندگی مدرن بشناسد.
عنایت داشته باشید که خاستگاه نقد به نبی و نبوت در غرب ریشه در نگاه آن فرهنگ به عالم و آدم دارد، در آن نگاه دین در حاشیه است، آنهم به عنوان یک سلیقهی شخصی. در حالیکه در نگاه معتقدین به اصالت نبی و نبوت باید «أحد» بر تمام مناسبات انسان حاکم باشد وگرنه انسجام روحیِ انسان و جامعه مضمحل میشود؛ زیرا همانطور که اگر رابطهی تکوینی موجودات با وجود مطلق قطع شود، نابود میشوند، اگر تشریعاً این رابطه منقطع شود انسان و جامعه به بحران هویت میافتند، و نبوت جنبهی تشریعیِ اتصال موجودات مختار به حضرت احدیت است. با این تفسیر که برای رسیدن به قرب الهی «قانون» و« رهنما» نیاز است و این به معنی آن است که دینی باید در صحنه باشد که سیاست آن عین دیانت آن و تمدن آن عین تدیّن آن است، که مسلّم روحیهی تمامیتخواهانهی فرهنگ مدرنیته چنین نگاهی را بر نمیتابد، و با انواع شبهات سعی در نفی آن دارد که بحران فرهنگ غربی نیز در همین رابطه قابل تحلیل است و خداوند آثار غفلت از نبوت را در امتهای گذشته چنین تبیین میکند؛ «ثُمَّ كَانَ عَاقِبَةَ الَّذِينَ أَسَاؤُوا السُّوأَى أَن كَذَّبُوا بِآيَاتِ اللَّهِ وَكَانُوا بِهَا يَسْتَهْزِؤُون»؛[1][17] سپس سوءُ العذاب سرانجام کار کسانی شد که مرتکب اعمال غیر الهی میشدند و غیر این سرانجامی نداشتند، برای این که آیات خدا را تکذیب و استهزاء میکردند.
چنانچه عنایت فرمایید آیهی مذکور میفرماید؛ ملتهای هلاکشده نهتنها انبیاء الهی را تکذیب میکردند، بلکه با طرح انواع شبهات سعی داشتند آن اندیشه را غیر منطقی جلوه دهند، و اصرار کنند اینها سخن شخص نبی است و میپندارد که پیامبر است.
23- علامه طباطبایی«رحمةاللهعلیه» موضوع نبوت را در راستای توجه به معاد لازم میدانند و لذا معتقدند هرجا در قرآن واژهی «ربّ» آمده است میخواهد جایگاه نبوت را تبیین نماید، بدینمعنا که پروردگار بشر همواره برای هدایت همهی ابعاد او برنامهای توسط پیامبران ارائه فرموده است. و قرآن در این رابطه می فرماید: « وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قالُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ عَلى بَشَرٍ مِنْ شَيْءٍ»[18] آنها خدا را درست نشناختند كه گفتند: «خدا، هيچ چيز بر هيچ انسانى، نفرستاده است!»
معلوم است که وظیفهی هر انسانی است که به واقع در قرآن تدبر کند و رمز و رازهای آن را بیابد و به آنچه باید برسد، برسد و این نوشتار ظرفیت نمایش عظمتهای قرآن را ندارد مگر تدبّر در خود قرآن.
24 - قرآن میفرماید؛ «.. كِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ إِلَى صِرَاطِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ»؛[19] قرآن كتابى است كه آن را به سوى تو نازل کردیم تا مردم را به اذن پروردگارشان از تاريكيها به سوى روشنايى بيرون آورى، به سوى راه خدای عزیز حمید.
از آنجایی که انسان دارای کششها و میلهای فراوان و متضادی است برای یگانهشدن در شخصیت خود نیاز به حاکمیت یگانهی مطلق بر جان خود دارد که این نیاز از طریق پیامبران خدا انجام میشود، و در مورد جامعه نیز همین ضرورت هست.
خودِ قرآن ميفرمايد: «اَفَلا يَتَدَبَّرونَ الْقُرْانَ وَلَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِاللهِ لَوَجَدُوا فيهِ اخْتِلافاً كَثيراً»[20] آيا اين منكران قرآن در خود قرآن تدبّر و تفكر نميكنند كه اگر از طرف غيرخداوند صادر شده بود، در آن اختلاف و تضاد بايد پديد ميآمد. زيرا:
قرآن انسانها را دعوت به تدبر در آياتش ميكند. با تدبّر در آيات قرآن، انسان، از عمق جان، حقبودن آن را تصديق ميكند و به همین جهت خودِ قرآن شرط تشخيص حقانيت خود را تدبّر در آن قرار داده است. آيا تا حال ديدهايد كسي در قرآن تدبّر لازم را كرده باشد و در حقانيت آن ذرهاي شك در قلبش باقي بماند؟ و يا كساني بيشتر گرفتار شك نسبت به قرآن هستند كه از دور و بدون تدبّر در آن نظر ميدهند. آن کس که توحید را می شناسد می فهمد که قرآن نمایش توحید است . به گفته مولوی:
لطف شاهنشاه جان بیوطن چون اثر کردست اندر گُل تن؟
لطف عقل خوش نهاد خوشنسب چون همه تن را در آرد در ادب؟
عشق شِنگ بیقرار بیسکون چون در آرد کل تن را در جنون؟
آری همان طور که حرکات انسان عاشق از ظاهرش نیز هویداست،انسجام قرآن از یک طرف ، وشخصیت نبی مکرم«صلیاللهعلیهوآله» از طرف دیگر نمایش توحید است.
«والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته»
--------------------------------------------------------------------------
1- آدرس مقاله را در سایتهای مربوطه میتوانید رؤیت فرمایید و نیز در آخر جزوهای که با عنوان «قرآن؛ قرائت نبی از جهان، یا نزولی از طرف پروردگار؟» تهیه شده، میتوانید ملاحظه فرمایید.
2- روح الامين آن را بر قلب تونازل كرده است، تا از انذاركنندگان باشى! (سوره شعراء، آیه193)
3 - سوره نمل، آیه 6
4- سوره نساء، آیه 164
5 - این مقاله را میتوانید در سایت «لب المیزان» در قسمت مکالمات ویژه مطالعه بفرمایید.
6- سوره توبه، آیه 9
7- « وَ إِنْ كُنْتُمْ في رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنا عَلى عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا شُهَداءَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقين» (سوره بقره ،آیه 23)
8 - جهانبینی اسلامی (نبوت)، مراکز تربیت معلم، ص 22.
9- عنایت داشته باشید بعداً روشن خواهند کرد که وقتی میگویند این جملات فلسفی نیست، یعنی کاری به واقعیت ندارد، بلکه تفسیر و برداشت نبی اسلام است، بدون آنکه خبر از واقعیت عالم غیب باشد.
10 - معلوم نیست واژهی «امداد الهی» در کجای نظریهی آقای شبستری میگنجد؟ مگر اینکه بپذیریم نبی فکر میکند که در امداد الهی است.
11 - بیدلیل نیست که آقای دکترسروش گوهر دین را «اخلاق» معرفی میکنند، چون وقتی دین فقط اخلاق بهحساب آمد دیگر مکتبی نخواهد بود تا در مقابل فرهنگ غرب برای خود برنامهریزی کند و مناسبات فرهنگی و اقتصادی و آموزشی و سیاسی جامعه را مدیریت نماید.
12- سوره مؤمنون ، آیه71
13 - سوره بقره، آیه 179
14 - سوره انعام، آیه 91، آنها خدا را درست نشناختند كه گفتند: «خدا، هيچ چيز بر هيچ انسانى، نفرستاده است!»
15- سوره کهف، آیه110
16 - سوره ابراهیم، آیه 10
17 - سوره روم، آیه 10
18- سوره انعام، آیه 91
19- سوره ابراهیم، آیه 1
20- سوره نساء، آیه 82