بسم الله الرّحمن الرّحیم
کربلا و آزاداندیشی فراموششده
«السَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ وَ عَلَى الأرْوَاحِ الَّتِي حَلَّتْ بِفِنَائِكَ عَلَيْك مِنِّي سَلامُ اللَّهِ أَبَداً مَا بَقِيتُ وَ بَقِيَ اللَّيْلُ وَ النَّهَارُ»
سخنرانی امام «علیه السلام» در روز عاشورا بدین صورت بود: پس از آن که هر دو سپاه کاملاً آماده گردید و پرچمهای لشکر عمر سعد برافراشته شد و صدای طبل وشیپورشان طنین افکند و سپاه دشمن از هر طرف خیمههای حسینبنعلی«علیهماالسلام» را احاطه کردند و مانند حلقهی انگشتری در میان خود گرفتند، آن حضرت از میان لشکر خویش بیرون آمد و در برابر صفوف دشمن قرار گرفت و از آنان خواست تا سکوت کنند و به سخنان وی گوش فرا دهند؛ ولی آنها همچنان سر و صدا و هلهله مینمودند که حسینبنعلی«علیهماالسلام» با این جملات به آرامش و سکوتشان دعوت نمود: «وَيْلَكُمْ مَا عَلَيْكُمْ أَنْ تُنْصِتُوا إِلَيَّ فَتَسْمَعُوا قَوْلِي وَ إِنَّمَا أَدْعُوكُمْ إِلَى سَبِيلِ الرَّشَادِ فَمَنْ أَطَاعَنِي كَانَ مِنَ الْمُرْشَدِينَ وَ مَنْ عَصَانِي كَانَ مِنَ الْمُهْلَكِينَ وَ كُلُّكُمْ عَاصٍ لِأَمْرِي غَيْرُ مُسْتَمِعٍ قَوْلِي فَقَدْ مُلِئَتْ بُطُونُكُمْ مِنَ الْحَرَامِ وَ طُبِعَ عَلَى قُلُوبِكُمْ وَيْلَكُمْ أَ لَا تُنْصِتُونَ أَ لَا تَسْمَعُون» وای بر شما! چرا گوش فرا نمیدهید تا گفتارم را- که شما را به رشد و سعادت فرا می خوانم- بشنوید که هرکس از من پیروی کند خوشبخت و سعادتمند است و هرکس عصیان و مخالفت ورزد از هلاک شدگان است. شما گناهکارانی هستید که به سخنان من گوش فرا نمیدهید. آری؛ در اثر لقمههای حرامی که شکمهای شما از آنها انباشته شده و خدا بر دلهای شما مهر زده است. وای بر شما! آیا ساکت نمیشوید؟( بحار الأنوار ، ج45، ص: 8) تمام تلاش امام آن است که این گفت و شنود در ذیل قرآن به جامعه برگردد و برای برگشت چنین اندیشهای از هر فداکاری فروگذار نمیکند.
1- حضرت به تاریخ خبر دادند رابطهای بین آزاداندیشی و رعایت حلال و حرام الهی هست و آنکس که گرفتار لقمهی حرام شده نمیتواند درست فکر کند و آمادهی شنیدن سخنان اندیشمندی چون حسین”علیه السلام» باشد.
کربلا تبلیغ دین است به رسم آزاداندیشی تا نشان داده شود دشمنان اسلام مخالف آزاداندیشی هستند و تحمل هیچ سخن حقی در آنها نیست و هیچ تذکری را بر نمیتابند. سیاهرویی جبههی مقابلِ امام از آن جهت است که آمادهی شنیدن نیست، شنیدن را نیاموخته، آن چیزی که انسان را قدرت شنیدن میدهد آزاداندیشی است. حضرت فرمودند: ابتدا بشنوید تا بتوانید بیندیشید، ولی لشگر عمر سعد توان شنیدن ندارد.
ارزش انسان و حقیقت انسان، اندیشه است و هراندازه به اندیشه رجوع شود به حقیقت انسان رجوع شده است و در کربلا معلوم شد آن کس که به اندیشه نمیپردازد از حقیقت تهی است و سلوکی به سوی بقاء ندارد و در دار فنا تمام میشود.
اصحاب امام رسالت بزرگی را برای خود میشناسند و در ازاء عملیکردن آن میخواهند روبهروی امام شهید شوند ولی«عُبیدالله بن حرّ جُعفی» آن رسالت را نمیفهمد و اگر فهمیدن آن رسالت آسان بود خیلیها به حسین”علیه السلام» میپیوستند. عُبیدالله بن حرّ در مقابل دعوت امام میگوید: «اَنَا رَجُلٌ اَحْمی اَنْفاً» من مرد غیرتمندی هستم که امکان آن را نمیدهم که دشمن مرا به قتل برساند و خونم هدر رود.[1] او گمان میکرد کربلا صحنهی به هدررفتن است و نشان داد از تاریخ زمان بسیار دور است. آیا در آخر خون او هدر رفت که در آب افتاد و غرق شد یا خون شهدای کربلا؟
2- بُریر به کوفیان گفت: «افلا تَقْبلون مِنهم اَنْ یَرجعوا الی المکان الّذی جائوا منه»(بحارالانوار، ج45، ص 5) آیا قبول نمیکنید که مراجعت کنند به آن جایی که از آنجا آمدهاند؟ دعوتشان کردید و حال که به دیدار شما آمدهاند میخواهید به پسر زیاد تسلیمشان کنید؟ آب فرات را به رویشان بستهاید؟ در جواب گفتند: «یا هذا ما ندری ما تقول» ای مرد نمیفهمیم تو چه میگویی. (اینها اندیشهی خود را به میان نیاورده بودند تا در میدان آزاداندیشی وارد شوند). بُریر گفت: «الحمدلله الّذی زادَنی فیکم بصیرة» حمد خدایی را که بصیرتم را نسبت به شما افزون کرد. شروع کردند به او تیراندازیکردن. (یعنی جبههی مقابل حسین”علیه السلام» جواب اندیشه را تیر و تهمت میدهند، زیرا بیش از آنکه تفاهم در میان باشد سوء تفاهم حاکم شده و حسین رسالت تغییر این معارضه را بهعهده گرفته تا سوء تفاهم را به تفاهم تبدیل کند و به همین جهت جهان اسلام پس از چندی به خود آمد و به گرد امام باقر و امام صادق«علیهماالسلام» جمع شدند.
پس از بُریر امام حسین”علیه السلام» به میان آمدند و خطبه خواندند و فرمودند: « الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي خَلَقَ الدُّنْيَا فَجَعَلَهَا دَارَ فَنَاءٍ وَ زَوَالٍ مُتَصَرِّفَةً بِأَهْلِهَا حَالًا بَعْدَ حَالٍ فَالْمَغْرُورُ مَنْ غَرَّتْهُ وَ الشَّقِيُّ مَنْ فَتَنَتْهُ فَلا تَغُرَّنَّكُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا وَ لا يَغُرَّنَّكُمْ بِاللَّهِ الْغَرُورُ وَ مِنْهَا فَنِعْمَ الرَّبُّ رَبُّنَا وَ بِئْسَ الْعِبَادُ أَنْتُمْ أَقْرَرْتُمْ بِالطَّاعَةِ وَ آمَنْتُمْ بِالرَّسُولِ مُحَمَّدٍ “صلی الله علیه و آله» ثُمَّ أَنْتُمْ رَجَعْتُمْ إِلَى ذُرِّيَّتِهِ وَ عِتْرَتِهِ تُرِيدُونَ قَتْلَهُمْ لَقَدِ اسْتَحْوَذَ عَلَيْكُمُ الشَّيْطَانُ فَأَنْسَاكُمْ ذِكْرَ اللَّهِ الْعَظِيمِ فَتَبّاً لَكُمْ وَ لِمَا تُرِيدُونَ إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ هَؤُلَاءِ قَوْمٌ كَفَرُوا بَعْدَ إِيمانِهِمْ فَبُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِين» امام این سخنان را اظهار فرمود تا آزاداندیشی زمین نماند هرچند رقیب از آن فرهنگ بیبهره باشد.
صلحاندیشی گوهری است که در نهضت امام حسین”علیه السلام» حرف اول را میزند. در زیر سایهی صلحاندیشی، آزاداندیشی ظهور میکند و همدلی و تفاهم جای سوء تفاهم و تنگنظری مینشیند و جامعهی توحیدی ظهور میکند.
3- کوفیان اولین شرط تفاهم که آداب عموم ملل است یعنی گوشدادن به سخن طرف مقابل را از دست داده بودند، نهتنها سعی نمیکردند بفهمند، حتی تلاش داشتند سخنی گفته نشود که مجبور شوند آن را بفهمند، حتی مانع استفادهی اصحاب امام از آب شدند، در حالیکه این اولیترین حقی است که هرکس دارد، آنکس که زحمت گوشدادن به سخن طرف مقابل را به خود نمیدهد، حق استفاده از آب را نیز از او میگیرد. یعنی هرکس به همان اندازه ای که حقوق دیگران را نا دیده بگیرد، بخواهد و نه خواهد در جبهه یزید است و فرسنگ ها از امام حسین “علیه السلام» فاصله دارد.
کربلا؛ امروزِ ما را نیز معنا میکند و لذا میفهمیم امروز هم استکبار میخواهد صدای انقلاب اسلامی را با از بینبردن آن، خاموش کند تا کسی صدای مردم را در میدان التحریر نشنود. این به جهت روح استکباری است که توان شنیدن ندارد. اگر راه حسین”علیه السلام» را بشناسیم اولاً: جایگاه فشارهای استکبار را میفهمیم ثانیاً: امیدوار به پیروزی مسیری میشویم که حسینی باشد.
4- کربلا جنگ نبود تا به دنبال پیروزی نبرد شمشیرها باشی، ظهور پیروزی فرهنگ آزاداندیشی بود تا باور کنید در فرهنگ آزاداندیشی پیروزی حتمی است مگر آنکه به فکر استعلا و برتریجویی باشی که در آن صورت شکست خوردهی این میدان خواهید بود. پیروز این میدان شبزندهداران هستند و نه نیزهداران، هرچند صاحبان اندیشه هرگز شجاعت را فرو نمیگذارند.
5- حسین”علیه السلام» به بشریت راه نشان میدهد تا معلوم شود تنها با تکیه به اندیشهای صحیح و ارتباط فرهنگی میتوان امیدوار به آن نوع پیروزی بود که شکست در آن راه ندارد وگرنه پیروزِ میدانِ قدرتِ اسلحهها، مغلوب میدانی خواهد شد که رقیب او قدرت تسلیحاتی بیشتری دارد. در راستای تحقق سنت مقاومت در مقابل دشمن و اظهار حقیقت در میدان مقاومت، رسول خدا”صلی الله علیه و آله» در حمراءُ الأسد میفرمایند: «لُو لم یکن معی احدٌ لخرجتُ بسیفی وحدی» اگر هیچکس همراه من نبود به تنهایی با شمشیرم مقابله میکنم، زیرا حضرت حقیقتی را به همراه خود دارد که باید ظهور کند چه در این مقابله پیروز شوند و چه شکستِ جسمانی، در هر دو حال آن حقیقت بروز میکند. این نشان میدهد اندیشههای پاک باید با شجاعت صاحبان اندیشه در میان بماند و مغلوب انبوه شمشیرها نگردد. به همین جهت کربلا آتشفشان حکمت است که از طریق سلحشوران فوران میکند، سلحشورانی که صلحاندیشی را با استیلای روح همراه کردهاند به طوری که کثرت دشمن هراسی در آنها ایجاد نکرده همچنانکه فرومایگی دشمن صلاحاندیشی را از آنها نگرفته بود تا از نصیحت دشمن باز بمانند.
6- در طول تاریخ همیشه پیروزی نهایی با قدرت نرم است و این را کربلا ثابت کرد. اما شرط بهکارگیری قدرت نرم تقوای خاصی است که سرداران کربلا داشتند، نمیبینی آرامگاه سرداران قدرت نرم، یکسره زبان است؟ پس پیروزی را در این راه جستجو کنید.
7- خطری که همیشه جوامع دینی را تهدید میکرده غفلت از آزاداندیشی است که با امنیتیکردن امور از تأثیر قدرت نرمی که داشتهاند غفلت شده. امروز هم بسیاری از ابعاد تهاجمِ دشمن تنها با قدرت نرم قابل دفع است و کرسیهای آزاداندیشی توجه به چنین حقیقتی است.
8- جامعهی آرمانی جامعهای است که به آزاداندیشی رسیده بدون آنکه مقهور رقیب خود باشد پیام فرهنگسازان کربلا در نمایاندن مکارمالاخلاق آن است که:
قَدّ غَیّر الطَّعنُ مِنّا کُلَّ جارِحَةٍ سِوی کلُّ المکارم فی اَمْنٍ مِنَ الْغِیَرِ
سرنیزهها هر عضو و جارحهی ما را پاره کرد، ولی روحیهی ما ایمن از تغیّر، به حال خود پا بر جای است.
مسلّم تا انسان مافوق تکیه بر اسلحهها و مافوق رعب از لشکرهای انبوه، روحیهی آزاداندیشی پیدا نکند در تملک خویش قرار ندارد و با تکیه بر نیروهای امنیتی، از اندیشیدن محروم است.
9- سعیدبن عبدالله حنفی پس از آنکه خود را سپر امام کرد تا امام نماز ظهر را بهپا دارند و در اثر زخم نیزهها در شُرف شهادت قرار گرفت و حضرت سر او را به دامان گرفتند، میگوید: اَوَفَیْتُ یابن رسول الله؟ یعنی آیا در مسیر نهضتِ پیروزی خون بر شمشیر و احیاء آزاداندیشی انجام وظیفه نمودم؟ زیرا اصحاب امام حسین”علیه السلام» خوب میدانستند در این نهضت مقصد اصلی نهضت احیاء فرهنگی است که میخواهد آزاداندیشی را از حاشیه به متن آورد و به این جهت بهخوبی جایگاه خطبههای تاریخی روز عاشورای امام را میفهمیدند و چنان استقامتی کردند که با پذیرفتن تیرهای دشمن بر سر و روی خود از امام امضاء وفاداری گرفتند و وقتی امام در جواب فرمودند: «نَعَمْ اَنْتَ اَمامی فی الجنه»[2] آری تو پیشاپیش من در بهشت خواهی بود، با آرامش تمام جان به جانآفرین تقدیم نمودند و به عنوان عضوی از نهضت آزاد اندیشی با حسین”علیه السلام» جاودانه ماندند.
10- وقتی انسانها سخن خود را به قیمت جان بگویند - ماوراء منافع قبیلگی و حزبی و خطی- حرفشان شنیدنی میشود و آزاداندیشی به صحنه میآید، سخنانشان را مردم میپذیرند و شنیدن آغاز میشود و سوء تفاهم به تفاهم تبدیل میگردد. تلاش برای نفی همدیگر به تلاش برای فهم همدیگر شروع میشود. و کربلا این را نشان داد. حاصل آن نهضت و آن تفاهم آن است که سید قطب در وصف آن میگوید: «هيچ شهيدي در سراسر زمين مانند حسين”علیه السلام» نيست كه احساسات و قلبها را قبضه كند و نسلها را به غيرت و فداكاري بكشاند. چه بسيار كساني كه اگر هزار سال هم ميزيستند، امكان نداشت بتوانند عقيده و پيامشان را گسترش دهند ولي حسين”علیه السلام» عقيده و پيامش را با شهادتش به كرسي نشاند. هيچ خطابهاي نتوانست قلبها را به سوي خود سوق دهد و ميليونها نفر را به سوي اعمال بزرگ بكشاند مگر خطبهی آخر حسين”علیه السلام» كه با خون خود آن را امضا كرد و براي هميشه موجب حركت و تحول مردم در خط طولاني تاريخ گرديد». به غير ازسید قطب ميتوان هزاران انديشمند شافعي، مالكي و حنفي ديگر را در شمال آفريقا -كشورهاي مغرب، الجزاير، تونس، ليبي، مصر و...- نشان داد كه دربارهی ائمهی بزرگوار شيعه همان اعتقادات و علاقهاي را ابراز كردهاند كه شيعيان ابراز نمودهاند و ميتوان گفت ابيعبدالله”علیه السلام» همان تأثيري را بر اهل سنت گذاشته كه بر شيعه گذاشته و به همان ميزان كه در ادبيات مذهبي شيعه ميتوان تأثير كربلا و عاشورا را مشاهده نمود در ادبيات مذهبي اهل سنت هم قابل مشاهده است. همين يك ماه پيش يك گروه جاهل وهابي در مصر از تخريب نمادهاي متعلق به ائمه- تحت عنوان مبارزه با بت پرستي!- سخن گفت و به طور خاص به تخريب «مشهد رأس الحسين» كه يكي از اصليترين زيارتگاههاي مسلمانان مصر است، اشاره كرد. بلافاصله پس از آن کشورمصر به جوش آمد. مفتي بزرگ الازهر مصر «دكتر علي جمعه» از يك سو با تندترين عبارات گوينده آن سخن را مورد سرزنش قرار داد و گفت: «خفه شو اي بي شرم خبيث، خداوند دست ها و پاهاي تو را قطع كند» و از سوي ديگر به آنان هشدار داد و گفت: «دست جسارت كنندگان به ضريح مقدس امام حسين”علیه السلام» را قطع مي كنيم.» مردم مصر نيز بلافاصله به خيابانها ريختند و فرداي آن روز حدود يك ميليون نفر در ميدان امام حسين قاهره اجتماع كردند. اين واكنش فوري و شديد گروه سلفي وابسته به عربستان را به عقب نشيني و عذرخواهي واداشت. در مراكش، ليبي، تونس، الجزاير، فلسطين، اردن و... هم حكايت همين است . بدون شك كسي ترديد ندارد كه امام حسين”علیه السلام» و اثر خوني كه از او در اين مناطق پراكنده شده، فاصلهی ميان مذهب حسيني و مذاهب شمال آفريقا را برداشته و اين موضوعي است كه در همين دوره ما امثال سيدقطب، عبدالرحمن شرقاوي، عبدالحميد جودة السحار، عباس محمودالعقاد، خالد محمد خالد و توفيق ابوعلم بارها آن را بيان كردهاند. خالد محمد خالد يكي ديگر از علماي سني مصر ميگويد: حفظ دين چيزي است كه امثال امام حسين”علیه السلام» خود را فداي آن ميكنند. عباس محمود عقاد اديب بزرگ مصري ميگويد: شهادت امام حسين، نظام مستحكم بني اميه را پس از كمتر از 60 سال واژگون كرد. عبدالرحمن شرقاوي نويسندهی بزرگ ديگر مصر ميگويد حسين نهتنها براي شيعيان بلكه براي همهی آزادمردان موجب افتخار است. با اين وصف ميتوان با امام حسين”علیه السلام» تحولات جهان اسلام را دقيقتر ديد.
11- وقتی اصحاب حسین”علیه السلام» مطمئن شدند در این امر هرکاری از دستشان برآید را باید به بهترین شکل انجام دهند، عابس شاکری به یار خود نمیگوید بگذار من زودتر از تو شهید شوم تا شهادت تو را نبینم، میگوید: «تَقدّمْ بين يدَي أبي عبدالله حتّى يحتسبك كما احتسب غيرك، وحتّى أحتسبك؛ فإنّ هذا يومٌ نطلب فيه الأجر بكلّ ما نَقْدر عليه».[3] در مقابل ابیعبدالله فداکاری کن تا او به کشتهدادن تو احتساب کند. (یعنی داغ تو را به حساب خدا بگذارد و از خدا عوض بگیرد) همانطور که به اصحاب دیگرش احتساب کرده و نیز من هم به کشتهدادن چون تو احتساب کنم. زیرا امروز روزی است که به هرکاری که مقدور ما باشد میسزد در آن اجر و مزد بطلبیم چون بعد از این روز دیگر روز عمل نیست، تنها جزاء است و بس
12- با حضور در مقابل دشمن و جنگ تن به تن و در عین اطمینان به کشتهشدن، خود را نباختن، بزرگترین پیام فرهنگی است که در کربلا ظهور کرده است، آیا بعد از آنچه در کربلا گذشت در جهان اسلامی راهی جز راهی برای فکرکردن و اندیشیدن میماند؟ کربلا خواست جامعهای پیش آید که فکرکردن و اندیشیدن در آن در حاشیه نباشد.
در جنگ تن به تن در کربلا، عابس زره و کلاهخود را در آورد تا ارزش حسین”علیه السلام» را نشان دهد و معلوم شود هرچه عرصهی دفاع از امام سختتر باشد آنها آمادهترند.
13- وقتی ملتی متوجه شد با جاندادن خرد نمیشود و با اندیشههای خود زندگی کرد و نه با بدنهای خود، زمینهی ارتباط با اندیشهها بقیه در قالب آزاداندیشی ظهور میکند. وقتی لشگر عمر سعد سرمبارک عُمربن جناده را به سوی امام حسین”علیه السلام» پرتاب کردند، مادرش آن را برگرفت و گفت: احسنت ای میوهی دلم. مادر عمر بن جناده میدانست چگونه در صحنهی تقابل اندیشهها با صبر و متانت، ارزش اندیشهای را که امام به میان آورده، پاسداری کند، تا معلوم شود ارزش انسانها به جسمشان نیست به عرشیبودنشان است.
14- آنهایی که ماوراء تن، به اندیشهای نظر داشتند که آسمانی و عرشی است، چون حسین”علیه السلام» را یافتند از او جدا نشدند تا آنجایی که در کربلا در برابر چشم مولایشان نشان دادند بیش از آنکه نظر به جسم داشته باشند نظر به اعتقادی دارند که انسان فرشی را عرشی میکند. عابس در هنگام وداع گفت: «یا اباعبدالله! اشهد انی علی هداک و هدی ابیک» شاهد باشد که من بر هدایت تو و هدایت پدرت استوارم و بر آن هدایت رفتم.
15- اگر بنا است اندیشهی حق را بنمایانیم باید همچون بُریر معلم قرآنِ شهر کوفه، وقتی حرّ راه را بر امام بست به امام چنین اعلان وفاداری کنیم که گفت: «والله یابن رسول الله، لقد مَنَّ اللهُ بک علینا...»[4] «به خدا سوگند ای فرزند رسول خدا، خداوند از طریق تو بر ما منت نهاد که در پیش روی شما به قصد جان با این گروه نبرد کنیم و در راه تو اعضای ما پارهپاره شود». آری بُریر چنین گفت و چنین کرد تا معلوم شود جبههی حسین جبههی پایداری بر اندیشه است و در وفاداری به امامِ اندیشه از هیچ چیز فروگذار نمیکند تا آزاداندیشی پاس داشته شود و معلوم گردد عقیدهی برتر از آنِ کیست. همچنانکه آینده از آنِ عقیدهی برتر است. در این صورت میتوان گفت: «آزمودم مرگ من در زندگی است.»
16- از تأثیر پیروزی قدرت نرم همین بس که چون کعب بن جابر بن عُمر ازدی بُریر را شهید کرد چیزی نگذشت که در کوفه در اشعار خود شروع به عذرخواهی کرد و گفت:
وَ لَمْ تَرَ عینی مثلهم فی زمانهم و لا قبلهم فی النّاس اذا اَنَا یافعٌ[5]
چشمم مانندشان را در میان مردم ندیده، نه در زمانشان و نه در روزگار گذشته، از آن زمان که جوان بودم تا کنون.
راستی اگر ما نیز همچون اصحاب کربلا آدابِ بهکارگیری جنگ نرم را میشناختیم نمیتوانستیم دشمنان خود را اینچنین شکست دهیم و زبون کنیم که امام حسین”علیه السلام» شکست دادند؟ نجبای عالم بر اساس اعتماد به ایمان خود، در کربلا شجاعت و منطق را در میان آوردند، چیزی که از همهی اسلحهها برندهتر است. به اعتراف دشمن هرگز کسی را مانند آنها ندیده بود، از شمشیر هراسی نداشتند. رضی بن منقذ در وصف کار خود در مقابل لشگر امام میگوید:
لقد کانَ ذاک الیوم عاراً و سُبّهُ تُعَیّره الابناء بعد المعاشر[6]
دریغا! راستی را قَسم که آن روز، ننگی بود که همواره فحش از آن میزاید، پسران و نوادهها هم سرزنشش را بعد از عصر حاضر میشنوند. برای ما نیز که از کربلا عبرت گرفته ایم راهی در پیش است که باید در نهایتِ فداکاری و گذشت، جامعهی خود را از تعارض بین افراد، به تفاهم با همدیگر برسانیم. وگرنه هر روز پشیمانی برای خود اندوخته میکنیم. باید تلاش کنیم به نور اصحاب کربلا هر روز بر نیکی و نیکوکاری بیفزاییم و این با وفاداری به آل محمّد”صلی الله علیه و آله» ممکن است.
17- اگر یقین به حقانیت و پیروزی دین خدا ، فرماندهی جان انسان شد در هیچ شرایطی تعادل خود را از دست نمیدهد و از سبکبالی خود نمیکاهد و در نشیب و فراز برخوردها هراس به خود راه نمیدهد، حتی اگر مثل قیس بن مسهر صیداوی در زیر نظر دژخیمان عبیدالله بن زیاد در مسجد کوفه بخواهد مدافع مولایش باشد. آری افرادی با عظمتاند که میتوانند یگانه و یکنواخت باشند و این شرط ورود در میدان آزاداندیشی است، سر میدهند ولی خود را نمیبازند تا گرفتار دو مرگ شوند- مرگِ از خودباختگی و مرگ جسمانی - و از رساندن پیام فضیلت باز بمانند.
18- شهداء در کربلا صبر را معنا کردند تا معلوم شود چقدر به حقانیت اندیشهی دینی اعتماد دارند. عبدالرحمن ارحبی چون از امام اذن خواست در میان آمد و گفت:
صبراً علی الاسیاف و الأسِنَّةِ صبراً علیها لِدُخولِ الجنة[7]
به خود میگفت: در برابر سر نیزه و تیغ صبر کن، برای داخلشدن به بهشت، شکیبایی لازم است. «پس رنج راحت دان چو شد مطلب بزرگ» اینهمه تعادل به جهت اعتماد به حقانیت اندیشهی دینی است و صبر در آزاداندیشی از همین اعتماد ریشه میگیرد.
19- مادران از کربلا چه فهمیدند که پس از شهادت شوهرانشان لباس جنگ به نوجوانان خود میپوشانند؟ وقتی فرزند نوجوانِ جنادة بن حرث انصاری خدمت امام آمد که اذن میدان بگیرد، امام اذن ندادند و او اصرار کرد. امام فرمودند: در این موقع که پدرت کشته شده شاید برای مادرت سخت باشد. پسر گفت: حقیقت این است که مادرم نیز چنین خواسته و امام اذن دادند و رو به جنگ کرد و کشته شد، سر او را از تن جدا کردند و به سوی امام حسین”علیه السلام» پرتاب نمودند، مادرش بلافاصله سر نوجوان خود را برداشت و گفت: «احسنت یا ثمرة فؤادی» و آن سر را چون گویی به مردی از دشمن زد و او را کشت و به خیمه برگشت و شمشیری برداشت و رجزخوانان به میدان آمد ولی امام او را برگرداندند.
اینها فهمیدند باید مستغرق امامی شد که در مقام خود در همهی عالم حاضر است و از این طریق حضوری همهجانبه بهدست آوردند و سرنوشت خود را به پایدارترین شکل رقم زدهاند و با روح عالم هماهنگ شدند چون حقیقت را فهمیده بودند تازه در کربلا متولد شدند زیرا که کربلا و عاشورا برای اینها مرحلهی پایان نیست، نقطهی آغاز است تا از تنگنظری به آزاداندیشی هجرت نکنیم، زندگی را شروع نکردهایم. اینها از مرگ زندگی ساختند تا زندگان را از مرگ نجات دهند.
20- اجتماع در حج با آن هیاهو به منزلهی بلندگو برای اسرار آسمان و رازهای زمین است ولی در زمان حسین”علیه السلام» آن جمعیت از آن صدا جز صورتی نگرفتند و به مرگ و حیات اسلام اعتنایی نداشتند و به حرکت امام که حج را ترک فرمودند نیندیشیدند، فقط به حج پرداختند با اینکه در آن زمان حج بایر افتاده بود و از حجی که به تعبیر حضرت زهراءi: «والحج تشییداً للدین»[8] و به تعبیر امیرالمؤمنین”علیه السلام»: «والحج تقویة للدین»[9] موجب تقویت دین باید باشد، خبری نبود و از این آوای محسوس به آن سروش مرموزِ آسمانی انتقال نمییافتند ولی حسین”علیه السلام» و اندک یاران او این را فهمیدند که در ذیل آن حج، حیات اسلام در خطر است.
21- حسین”علیه السلام» در روز هفتم ذیحجه در غوغای حجاج بیتالله فرمودند: «خطُّ الموتُ علی وُلد آدم مَخطّ القلاده علی جید الفتاة»[10] مرگ برای فرزند آدم همانند گردنبندی است بر گردن دختران جوان. آری مرگ برای فرزند آدم زیباست، چون تن انسان بالاخره در پیری آنچنان میپوسد که هیچچیز برایش زیباتر از مرگ نیست. پس چرا آنچه را مرگ زیور آن است انسان پیش از آنکه از کار و از قیمت بیفتد به قیمت ندهد و از خشنودی خدا بهره بگیرد؟ سپس امام فرمودند: من آنقدر شیدای نیاکان خویشم که یعقوب شیدای ملاقات یوسف بود.
فرمود: «خُیِّر لی مَصرعٌ اَنَا لاقیه» برای من آرامگاهی است گزیده شده که به دیدار آن ناگریزم. من در این راه تا آنجا آمادهام که بدنم در بیابان افتد و خوراک گرگانی شود در بین نواویس -که محلی در مسیر صفین است- تا کربلا. آری باید بر سر راه جنگ صفین به خاک افتد. اگر به دنبال پدرم علی”علیه السلام» و در راه خرسندی خدا بدنم پارهپاره شود، گو بشود. «رضیالله رضانا اهلالبیت نصبر علی بلائه و یُوَفِّینا اُجُورَ الصابرین» رضای خدا، خوشنودی ما است – هرکس به چیزی رغبت دارد، آرزوی خانوادهی ما رضای خدا بوده – او هم تمام و کمال پاداش صابران را به ما میدهد. «لَنْ تَشُذَّ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ لَحْمَتُهُ وَ هِيَ مَجْمُوعَةٌ لَهُ فِي حَظِيرَةِ الْقُدْسِ تَقَرُّ بِهِمْ عَيْنُهُ وَ تَنَجَّزُ لَهُمْ وَعْدُه» گوشت تن پیامبر هرگز از او دور نمیشود. و آن در عالم قدس برای اوجمع است تا به چنین فرزندانی چشمش روشن شود و به کار آنها وعدههایش انجامِ قطعی گردد. در این مسیر کسی از دست نمیرود چون همه در کنار حسین”علیه السلام»، در محضر رسول خدا”صلی الله علیه و آله» -که صاحب اسم اعظم است و در همهی هستی از بدو تا ختم، حاضر است- قرار میگیرند و در هیچ قطعهای از تاریخ دنیا و آخرت نیست که این حضور به نحو شکوفاشده مطرح نباشد. بنابراین: «مَنْ كَانَ فِينَا بَاذِلًا مُهْجَتَهُ- مُوَطِّناً عَلَى لِقَاءِ اللَّهِ نَفْسَهُ- فَلْيَرْحَلْ مَعَنَا فَإِنِّي رَاحِلٌ مُصْبِحاً إِنْ شَاءَ اللَّه»[11] هرکس بنا دارد در چنین راهی خون خود را بذل کند و در لقاء الهی جای گیرد، لازم است با ما حرکت کند، من إنشاءالله صبح فردا حرکت میکنم و بامداد روز هشتم ذیحجه یعنی روز ترویه از مکه به طرف کوفه حرکت کرد.
22- اگر مردم میاندیشیدند و به حرکات و سخنان امام حسین”علیه السلام» فکر میکردند آیا موجب میشد تا انسانهایی اینچنین بزرگ به شهادت برسند؟ اشعیایِ نبی پیش از شهادت گفت: ای بنیاسرائیل خدا میگوید: من از گوشت قربانی اگر هم گرسنه بودم، سیر شدهام، بروید داد مظلومان را بدهید. بروید بینوایان را از بینوایی بیرون بیاورید. اشعیاء نبی این پیام را رساند و کشته شد. شاید بنیاسرائیل متوجه گمشدهی خود که همان نیندیشاند بشوند. آیا حجاج بیتالله در قربانگاه منا متوجه شدند حیات اسلام در خطر است و بنی امیه در سایهی آن قربانگاه نقشهی مرگ اسلام را کشیدهاند؟
23- در تقابل بین ایمان و کفر و آزاداندیشی و تنگنظری که در کربلا صورت گرفت، از بنیامیه هیچچیز نماند، چیزی نگذشت که نه مال و نه دین و نه نام برایشان باقی ماند ولی در جبههی اهل بیت”علیهم السلام»تنها تنهایشان زودتر از مرگ طبیعی رفت و در ازای دادن تن ، خشنودی الهی بهدست آوردند، این است نتیجهی حضور در طبقهی بیداران و اهل فکر که هدف مقدس را شناخته و با اعتماد به خدا از فداکاری باز نمیمانند. فارغالتحصیلان مکتب آزاداندیشی بزرگترین امکانات را در پیش خود دارند تا همواره در جادهی تقوی بمانند و زندگیِ کورکورانه نداشته باشند.
24- هنگامی که خبر شهادت امام حسین”علیه السلام» و خبر شهادت عون و محمد را به عبدالله جعفر دادند و به رسم معمول مردم دستهدسته به خانهی عبدالله برای عرض تسلیت میآمدند، غلام او از راه دلسوزی گفت: این مصیبتی است که از جانب حسین به ما رسیده، عبدالله نعلینش را به جانب او پرتاب کرد و گفت: بیمادر! به مثل حسین این سخن را میگویی؟ - حالا که عبدالله جعفر فهمیده کربلا یعنی چه – در ادامه میگوید: به خدا قسم اگر من خودم در قضیهی او حاضر بودم از او مفارقت نمیکردم تا به همراهش کشته شوم.... مصیبتم بر این دو جوان از این رو آسان شده که به همراه برادرم و پسر عمام به آن وضع کشته شدند، به مواساتشان کوشیدند و در گرفتاریاش به صدماتی که به آنها رسید شکیبایی و بردباری کردند... اگر خودم نبودم تا با جانم با حسین”علیه السلام» مواسات کنم و به دست خود دفاع از او نکردهام، لیکن به دو فرزندم با او مواسات کردم، این نشان میدهد عبدالله متوجه شده از حضوری خاص در صحنهی هستی باز مانده ولی خود را به دو فرزندش متصل میبیند و این موجب تسلی اوست.
امام”علیه السلام» علیرغم داشتن بالهای کرامت در صحنه کربلا با پاهای طبیعی بر زمین راه میرفت و علیرغم علم قدسیاش به زبان مردم با آنها سخن میگفت تا از آن طریق راه آزاداندیشی را به بشریت بیاموزد. بزرگترین موهبت خداوند از آن کسی است که توانست به حسین”علیه السلام» بیندیشد و از رجوع به حقایق قدسی باز نماند.
25- وقتی در فضای آزاداندیشی از تنگنظری و حرکتهای کورکورانه آزاد شدی در راهی قدم میگذاری که هر سپیدهدم برای تو مطلع بختی نو و اقبالی جدید است و مسلّم به سوی کاروان حسین”علیه السلام» رهنمون خواهی شد، به شرط آنکه هرگز از آزاداندیشی و انصاف دیده برنگیری و در این راه یأس به خود راه ندهی. باید در ذیل نور قرآن بر آزاداندیشی تکیه کرد و با تبهکارانِ کوردلِ تنگنظر دمساز نبود تا در عنفوان جوانی چون عون و محمد در کنار بُریر پیر مرد قرار گیری و در یک فضا تنفس کنی و در کنار همدیگر تاریخ جدیدی را پیریزی نمایی.
26- مگر نبودند عدهی اعرابی که در منازل بین مکه تا کوفه به حسین”علیه السلام» پیوستند ولی در منزل زباله که خبر شهادت مسلم رسید، جدا شدند ولی« مجمعبن زیاد» و «عباد بن مهاجر» و «عقبة بن صلت» از اهل جهینه با همراهان خود همراهی نکردند و با حسین”علیه السلام» ماندند؟ زیرا در طول زندگی فقط به دنبال حقیقت بودند و آن را در حسین”علیه السلام» دیدند و یاران خود را که به دنبال غنایم جنگ بودند همراهی نکردند. زیرا در کنار حقیقت از وجود خود نباید دم زد تا در کوی حقیقت راهمان دهند. راز بزرگ پیروزی در آزاداندیشی به جهت وفاداری به حقیقت است. سخن حق را در حسین”علیه السلام» دیدند و به وداع با همسفران تن دادند. گریختن همسفران در برابر دیدگان آنها طبعاً رغبت به برگشت و بیم از خطر را در آنان دوچندان کرد ولی در وفاداری بر حقیقت با تمام وجود استقامت کردند تا در کنار عظیمترین انسانها بینام و نشان احساس ماندنی دیگر داشته باشند.
27- امام خمینی«رضواناللهعلیه» میفرمایند: جوانان ما توجه داشته باشند به اینکه آمریکا با سر نیزه به میدان شما نمیآید، با قلم میآید. یعنی باید به اندیشهای مجهز شد که تنگنظریِ رقیب را شناخت و با آزاد اندیشی با او مقابله کرد.
28- وقتی امام با لشگر حرّ روبهرو شدند و روشن شد دیگر امکان رسیدن به کوفه فراهم نیست، امام خطبهای خواندند تا در عین روشنشدن وضع پیشآمده که راهی جز جنگ نیست، از همراهان استمزاج نیز کرده باشند. زهیر خوب فهمید امام غیر مستقیم میخواهند نظر همراهان را بدانند: عرض کرد؛ «لَوْ كَانَتِ الدُّنْيَا لَنَا بَاقِيَةً وَ كُنَّا فِيهَا مُخَلَّدِينَ لَآثَرْنَا النُّهُوضَ مَعَكَ عَلَى الْإِقَامَةِ.»[12] اگر بناست دنیا برای ما باقی بماند و جدایی از آن با یاری و مواسات شما رخ دهد ما همراهی با شما را بر اقامت بر دنیا بر میگزیدیم.
29- امام در روز عاشورا دو خطبهی مهم خواندند؛ در اولین خطبه فرمودند: «أَيُّهَاالنَّاسُ اسْمَعُوا قَوْلِي وَلَاتَعْجَلُوا حَتَّى أَعِظَكُمْ بِمَا يَحِقُّ لَكُمْ عَلَيَّ وَ حَتَّى أُعْذِرَ إِلَيْكُمْ فَإِنْ أَعْطَيْتُمُونِي النَّصَفَ كُنْتُمْ بِذَلِكَ أَسْعَدَ وَ إِنْ لَمْ تُعْطُونِي النَّصَفَ مِنْ أَنْفُسِكُمْ فَأَجْمِعُوا رَأْيَكُمْ»[13] ای مردم به سخنان من گوش فرا دهید و عجله نکنید تا شما را به آنچه بر عهدهی من است نسبت به شما، شما را متذکر کنم و علت آمدنم به سوی شما را بگویم، اگر دلیل من را پذیرفتید و سخنم را حق دانستید و با من از راه انصاف عمل کردید، چه بهتر و دلیلی بر جنگیدن با من نخواهید داشت، و اگر دلیلم را منطقی ندانستید هرکاری خواستید بکنید، ولی اجازه دهید سخنانم را عرض کنم تا « ثُمَّ لا يَكُنْ أَمْرُكُمْ عَلَيْكُمْ غُمَّةً » تا امر بر شما مبهم و پوشیده نماند.
حضرت شروع کردند از تقوا سخنگفتن و اصالتدادن به آخرت و ناپایداری دنیا. شمر خطاب به امام گفت: «ایمانم تباه اگر بدانم که تو چه میگویی».[14] ملاحظه کنید چگونه تمام تلاش امام آن است که باب گفتگویی که بین مسلمانان بسته شده است و آزاداندیشی به حاشیه رفته بازگردد تا در اثر آن، فرهنگ اموی رسوا شود و اتحاد و یگانگی به جامعهی مسلمانان برگردد. هر چند امثال شمر گوش شنوای سخن حق را از دست داده است ولی اولین تأثیر این سخنان آن بود که سی نفر از لشگریان عمر سعد به لشگر امام پیوستند و اتحاد با امام را تا مرز شهادت دنبال نمودند و این برگشت و یگانگی بعد از واقعهی عاشورا بسیار بیشتر انجام شد و جامعهی اسلامی یک قدم به سوی تاریخ متعالی خود نزدیکترگشت.
30- ثنای امام حسین”علیه السلام» در شب عاشورا نشان میدهد که برای اولیاء الهی در بدترین شرایط هیچ تنگن
ایی وجود ندارد. عرضه میدارند: « أُثْنِي عَلَى اللَّهِ أَحْسَنَ الثَّنَاءِ وَ أَحْمَدُهُ عَلَى السَّرَّاءِ وَ الضَّرَّاءِ اللَّهُمَّ إِنِّي أَحْمَدُكَ عَلَى أَنْ أَكْرَمْتَنَا بِالنُّبُوَّةِ وَ عَلَّمْتَنَا الْقُرْآنَ وَ فَقَّهْتَنَا فِي الدِّينِ وَ جَعَلْتَ لَنَا أَسْمَاعاً وَ أَبْصَاراً وَ أَفْئِدَةً فَاجْعَلْنَا مِنَ الشَّاكِرِين»[15] سپاس كنم خداى را به بهترين سپاسها و حمد كنم او را در خوشى و سختى، بار خدايا من سپاس گويم ترا بر اينكه ما را بنبوت گرامى داشتى و قرآن را بما آموختى و ما را در دين دانا ساختى و گوشهاى شنوا و ديدههاى بينا و دلهاى آگاه بما ارزانى داشتى، پس ما را از سپاسگزاران قرار ده. حسین “علیه السلام» در فردای آن شب چه دیده است که این چنین خدا را سپاس می گوید؟
31- شجاعت به قدرت بازو نیست زیرا امکان دارد قدرت بازو با سست عنصری همراه باشد ولی شجاعت نه. حسین”علیه السلام» در جواب این سؤالات برای ما رهنمود دارد که باید از کفر بترسیم یا از تکفیر؟ باید از مرگ بترسیم یا از غفلت، باید از جهاد بترسیم یا از جبن، از رنج بهراسیم یا از تنعم و آسایش؟
32- اصحاب امام از بصره و کوفه، از عراق تا حجاز، در این راهِ دور و دراز، دستهدسته، یکانیکان در پی یکدیگر خود را به حسین”علیه السلام» رساندند. مانند ذرات آب که ابر را در آسمان تشکیل میدهند، از زمین بریده به دنبال هم برمیخیزند.
آن هایی که از کوفه و بصره خود را در مکه به امام حسین”علیه السلام» رساندند. شنیدند امام از خانه پای بیرون نهاده، آنها هم بیرون دویدند، خبردار شدند به مکه آمده به مکه شتافتند. جان خود را از امام عزیزتر ندیدند. منش اشرافیت را در پای حقیقت انداختند و به همقطاری با حسین”علیه السلام» نایل شدند.
33- عُبیدالله بن حرّ جعفی به امام پیشنهاد اسبی را میکند که امام را فراری دهد و امام او را متوجه میکنند که برای فرار نیامده. ولی از سر دلسوزی به او میفرماید: «إنِ اسْتَعَطْتَ اَنْ لا تَسْمَع صراخُنا و لا تَشْهَدَ و اعیتَنا» اگر میتوانی جایی برو که ناظر نالههای ما نباشی، «فَافْعَل» این کار را بکن. زیرا هرکس نالهی ما را بشنود و ما را یاری نکند «اَکَبَّهُ اللهُ فِی نار جهنم» خداوند او را از رو به جهنم میاندازد.
جان گرامی را بهترین مصرف آن است که انسان ها در پای هدایت و راهنمایی و رهبریِ خلق فدا کنند و هم بزم اولیاء و انبیاء شوند و وقتی همه حسین”علیه السلام» را محکوم به اعدام میدانستند پشتیبانی از او عین حقخواهی است ولی اِبن حرّ این را نفهمید.
34- سعید بن عبدالله حنفی: چهار مرتبه سیصد فرسنگ راه بین کوفه و امام را در مکه طی میکند. در شب عاشورا خطبهی گرمی خواند که «لَوْ عَلِمْتُ أَنِّي أُقْتَلُ ثُمَّ أُحْيَا ثُمَّ أُحْرَقُ ثُمَّ أُحْيَا ثُمَّ أُذْرَى يُفْعَلُ ذَلِكَ بِي سَبْعِينَ مَرَّةً مَا فَارَقْتُك...»[16] به خدا سوگند اگر من بدانم كه كشته خواهم شد سپس زنده شوم آنگاه مرا بسوزانند و دوباره زندهام كنند و به بادم دهند و هفتاد بار اين كار را با من بكنند، دست از تو برندارم... و در روز عاشورا خود را هدف تیرها در مقابل حضرت قرار داد « حتی سَقَطَ الخَنَفی و هو یقول: وَ هُوَ يَقُولُ اللَّهُمَّ الْعَنْهُمْ لَعْنَ عَادٍ وَ ثَمُودَ اللَّهُمَّ أَبْلِغْ نَبِيَّكَ عَنِّي السَّلَامَ... ثم التفتْ اِلی الحسین”علیه السلام» فقال: اوفیتُ؟ تا آن که بر زمین افتاد در حالی که می گفت : خدایا آن ها را لعنت کن لعنتی که بر قوم عاد و ثمود کردی...سپس نظر کرد به امام حسین “علیه السلام» وگفت آیا وفا کردم؟ امام در جواب فرمودند: «نَعَمْ اَنْتَ اَمامی فی الجنه»[17] آری تو پیشاپیش من در بهشت خواهی بود
35- عابس شاکری به زیباترین شکل خطبه خواند و وداع کرد. وقتی هماوردی جلو نیامد و سنگ بارانش کردند، زره از تن در آورد و کلاهخود از سر برداشت و به عقب سر انداخت و به آن مردم حمله کرد[18] تا ارزش حسین”علیه السلام» را نشان دهد و از همنوایی با حسین”علیه السلام» باز نماند. گفت:
هر که او از همنوایی شد جدا بینوا شد گرچه دارد صد نوا
به همین جهت رسول خدا”صلی الله علیه و آله» در ابتدای امر برای خود و دیگران، برادر انتخاب کرد و سپس به کارهای دیگر قیام نمود تا در مسیر جهاد با نفس مجاهدت آسانتر گردد و غرایز پست کمتر مزاحمت کنند.
شناخت داستان همنوایی با امام شناخت زحمات آنهایی است که از کوفه با زحمت زیاد از هستی خود گذشتند و خود را به امام رساندند تا به پشتگرمی امام در دنیا و آخرت بهترین سیر إلی الله را تجربه کنند و در مجاهده با نفس به عالیترین نشاط دست یابند و پیش چشم امام شهید شوند تا عقبافتادگیها نیز جبران شود و اگر از مسلم بن عقیل در شهادت عقب ماندند در کنار امام و مقابل او خود را قربانی کردند، اینها دستپروردهی علی”علیه السلام» بودند که اکنون به یاری فرزند امام آمدهاند.
36- اصحاب اخلاصی از خود نشان دادند که اگر هزار بار کوفه فتح شده بود به زیبایی اخلاصهایی نبود که هر کدام نمایاندند. چون معنا و معنویت در آنها کامل بود، در اظهار سخن در اوج قرار میگرفتند و هر کدورتی را از سینهها میزدودند. نافعبن هلال جملی پس از آنکه امام با حرّ برخورد کردند و خطبهای خواندند که خبر از آیندهای میداد که یاران حضرت با مشکلات روبهرو خواهند شد، خطبهای خواند در نهایت لطافت و حکمت. ابتدا متذکر شد شخصیتهای بزرگ همیشه در تاریخ با این بیوفاییها روبهرو شدهاند و کسانی ضرر کردهاند که با تو پایداری نکنند که دلالت بر حُسن اعتقاد او دارد.
نافع بهپا ایستاد و گفت: یابن رسول الله: « أَنْتَ تَعْلَمُ أَنَّ جَدَّكَ رَسُولَ اللَّهِ لَمْ يَقْدِرْ أَنْ يُشْرِبَ النَّاسَ مَحَبَّتَهُ وَ لَا أَنْ يَرْجِعُوا إِلَى أَمْرِهِ مَا أَحَبَّ » تو خود آگاهی که جدّ تو رسول خدا مقدورش نشد محبت خود را به این مردم بنوشاند ومردم به آن پایهای که میخواست به امر او برگشت کنند «وَ قَدْ كَانَ مِنْهُمْ مُنَافِقُونَ يَعِدُونَهُ بِالنَّصْرِ وَ يُضْمِرُونَ لَهُ الْغَدْر، یلقونَه بِاَحْلَی مِنَ العسل و یُخَلّفونَهُ بِأمر من الْحَنْظَل حتّی قَبَضَهُ الله الیه»[19] کسانی از این مردم منافقان بودند که وعدهی یاری میدادند ولی در دل قصد خیانت داشتند تا اینکه رسول خدا را از میان ما برد و گرفتاریهای پدرت نیز از همینگونه بود تا آنکه به رحمت و رضوان الهی شتافت و تو نیز امروز به چنان وضع گرفتاری، لکن هرکس پیمان خود را شکست با جان خود دشمنی کرد و خدا ما را از او بینیاز میکند، حال « ُ فَسِرْ بِنَا رَاشِداً مُعَافًى» ما را بر دار و با رشد و سربلندی و بیمنّت و زحمت هرجا میخواهی حرکت بده. « مُشَرِّقاً إِنْ شِئْتَ وَ إِنْ شِئْتَ مُغَرِّباً فَوَ اللَّهِ مَا أَشْفَقْنَا مِنْ قَدَرِ اللَّهِ وَ لَا كَرِهْنَا لِقَاءَ رَبِّنَا وَ إِنَّا عَلَى نِيَّاتِنَا وَ بَصَائِرِنَا نُوَالِي مَنْ وَالاكَ وَ نُعَادِي مَنْ عَادَاكَ.» اگر خواستی به مشرق ببر و اگر خواستی به مغرب، به خداوندی خدا ما از مقدرات الهی دلهرهای نداریم، از دیدار خدا نگران نیستیم، بر سر نیّات خود و بصیرت خود ایستادهایم، دوست کسی هستیم که دوست شماست و دشمن کسی هستیم که دشمن شما است.
نافع با حضرت عباس با 30 نفر سواره و 20 نفر پیاده، شبانه آمدند و 20 عدد مشک آب از فرات برداشتند و مدافعان فرات را عقب راندند. روز عاشورا جنگ سختی کرد و اسیر لشگر عمر سعد شد و شمر او را کشت.[20]
37- مردان کربلا به انسانها آموختند حق را چگونه باید اداء کرد و چگونه باید جایگاه انسانهایی چون حسین”علیه السلام» را پاس داشت و برای تسلی خاطر آن انسان ها از هرگونه کاری فروگذار نکرد تا صاحب اراده شوی و اگر در این راه هر مشکلی را به جان خریدار کردی چون چیز بزرگی را پاس میداری، حتماً بزرگی از خود نشان خواهی داد، هچنانکه اصحاب پیامبر”صلی الله علیه و آله» در پاس داشت از دین خدا و رسول او، سلمان و ابوذر و مقداد شدند. سعدبن معاذ در بیابان بدر به رسول خدا”صلی الله علیه و آله» عرض کرد: یا رسول الله! ما اینک که تو را شناختهایم، مال و جان خود را از خود نمیدانیم. آری برای رهایی از خود باید جان و مال را در اختیار انسانهایی چون رسول خدا”صلی الله علیه و آله» و ائمهی هدی”علیهم السلام»گذاشت تا چون اصحاب کربلا وسعتی یافت به وسعت همهی عالم معنویت.
--------------------------------------------------------------------------------
[1] - ابصارالعین فی انصار الحسین”علیه السلام»، ص 151، نقل از کتاب عنصر شجاعت، ج 1، ص 126
[2] - محمد سماوی، ابصارالعین فی انصار الحسین، ص 218
[3] - بحارالأنوار، ج 45، ص 29 – مقتل الحسین”علیه السلام» ابومخنف، ص 154
[4] - بحار الانوار، ج44، ص 381
[5] - وقعة الطف، ص222
[6] - وقعة الطف، ص 223
[7] - بحار الانوار، ج45، ص18
[8] - بحار الانوار ج29، ص223
[9] - بحارالانوار، ج6 ، ص110
[10] - بحارالانوار، ج44، ص366
[11] - بحارالانوار، ج44، ص367
[12] - اللهوف على قتلى الطفوف ، ص: 79
[13] - الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد، ج2، ص: 97
[14] - مقتل خوارزمی، ج 1، ص 358
[15] - الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد، ج2، ص: 91
[16] - ابصارالعین، ص 217- بحارالأنوار، ج 44، ص 393
[17] - محمد سماوی، ابصارالعین فی انصار الحسین، ص 218
[18] - ابصار العین، ص 128
[19] - بحار الأنوار ، ج44، ص: 382
[20] - تاریخ طبری، ج 3، ص 324
-----------------------------