چگونگی مجاهدت نفس
بسم الله الرحمن الرحیم
رموز دل
غفلت از دل و مشاعر آن همان جهل به خود است که امام امیرالمؤمنین(ع) در رابطه با آن فرمودند: «مَنْ جَهِلَ نَفْسَهُ كَانَ بِغَيْرِ نَفْسِهِ أَجْهَل»؛( تصنيف غرر الحكم و درر الكلم، ص: 233)هركه به نفس خود جاهل باشد، به غير خود نادان تر است. یا فرمودند: «مَنْ لَمْ يَعْرِفْ نَفْسَهُ بَعُدَ عَنْ سَبِيلِ النَّجَاةِ وَ خَبَطَ فِي الضَّلَالِ وَ الْجَهَالات»؛( تصنيف غرر الحكم و درر الكلم، ص: 233)هركه نفس خود را نشناسد دور گردد از راه رستگارى، و بيندازد خود را در گمراهى و ناداني ها . و حالِ سلامت و حال مرض روح خود و احکام تکوینی مربوط به آن دو حال را نمیداند، آنجا که گرفتار مرض است، متوجه مرض خود و احکام تکوینی تخلفناپذیر آن نخواهد شد، و بدون آنکه خود بداند از راه درست دور گشته و به راه انحرافی خواهد افتاد، و چون خود نمیداند، راهِ خود را درست میپندارد.
اولین جلوهی روح «دل» است که جامع بوده و به صورت قوا ظهور میکند.
دل در مقام خود شئوناتی دارد مثل عشق و رجاء و خوف و ... و در هریک از جلوههایش شأنی خاص دارد. در جلوهی سمع میشنود، در جلوهی عقل تعقل میکند و در جلوهی خیال تخیل مینماید.
در حقیقت؛ دل در هر جلوهای از جلوات خود، و به عبارتی با هر جلوهای از جلوات خود به بخشی از حقایق و واقعیات هستی میرسد و به آنها علم پیدا میکند. در جلوهی سمع و با جلوهی سمع به بخشی از حقایق هستی که مسموعات است نایل میشود و قس علی هذا.
همچنین آنچه عقل مییابد، روی دل اثر میگذارد، یا دل را خائف و نگران، یا مشتاق و علاقهمند میکند.
این خود بهترین دلیل است بر اینکه یافتههای مشاعر در عین حال که یافتههایِ خود آنها بهحساب میآید، در اصل، یافتههای دل است. دل است که با حفظ مرتبهی اصلی خود و شئون مخصوص به خود در کسوت مشاعر تجلی میکند و یافتهها را مییابد، و از آنچه یافته و رسیده و درک کرده اثر میپذیرد و حال به حال میگردد.
وقتی دل از سلامت فطری برخوردار بود در طلب حقیقتها خواهد بود و همین طلب فطری از خصوصیات خوب دل است و در مشاعر هم که جلوههای دل هستند ظاهر خواهد شد. و همهی مشاعر ظاهری و باطنی از جمله عقل، هر کدام در جایگاه خود، در طلب و جستجوی حقیقتها خواهند بود و به حقیقةالحقایق یعنی حق متعال و به مبدء و معاد و نبوت و به حقانیت رسول اکرم(ص) و ائمهی طاهرین(ع) نایل میشود، و لزوم تبعیت از قرآن و عترت را میفهمد.
دل که مجلایِ اسمای حسنای خدای متعالی شد و اسماء الهی به اندازهای که دل میتواند پذیرای آن باشد، در دل تجلی کرد، تجلیات اسماء در دل که در خصوصیات خود بسیار بالا، و به تعبیر صحیحتر، بالاترین خصوصیات خوب دل است که اصل و سرچشمهی همهی خوبیهای آن است، در مشاعر نیز به ظهور میرسد و هرکدام از مشاعر ظاهری و باطنی به سهم خود و به تناسب خود و در حدّ خود از تجلیّات اسماء بهرهمند میگردد.
با تجلی اسم «علیم» در دل، هم دل و هم مشاعر از درک بالا برخوردار میشوند، و امور پنهان به اندازهای که دل پذیرای آن است برای آن مکشوف میشود و از جمله احوال انسانها برای او مکشوف میشود به طوری که؛
كاملان از دور نامت بشنوند تا به قعر باد و بودت در دوند
بلكه پيش از زادن تو سالها ديده باشندت ترا با حالها(1)
حال تو دانند یکیک مو به مو زآنکه پر هستند از اسرار هو
با تجلی اسم «علیم» در دل، نور آن به مشاعر میرسد و ابوابی از علم برای آنها باز میشود و چیزهایی را عقل و چشم و گوش آنها مییابد که بر دیگران پوشیده است.
هست بر سمع و بصر مهر خدا در حجب بس صورت است و بس صدا
آن چه او خواهد رساند آن به چشم از جمال و از كمال و از كرشم
و آنچه او خواهد رساند آن به گوش از سماع و از بشارت وز خروش
دل و مشاعر آن به اندازهای که از سلامت خارج شود، از شأن خاص، کار خاص و اثر وجودی خاص خود باز میماند، سلامت و مرض دل و مشاعر آن به تناسب آنها است.
حرف حکمت
وقتی دل انسان گرفتار مرضها و آفتها شد؛ در عقل او که از جلوههای دل اوست نیز همان مرضها به ظهور میرسد و عقل او هم عقل مریض میشود و نمیتواند کار خود را که نیل به حقیقتها و تشخیص حق و باطل است انجام دهد و از رسیدن به حقایق چنانکه هست باز میماند و حق و باطل را از یکدیگر تشخیص نمیدهد.
کوردل با سمع و با جان و بَصَر مینداند دزد شیطان را اثر
قال علی(ع): « يَا بُنَيَّ إِنَّ مِنَ الْبَلَاءِ الْفَاقَةَ وَ أَشَدُّ مِنْ ذَلِكَ مَرَضُ الْبَدَنِ وَ أَشَدُّ مِنْ ذَلِكَ مَرَضُ الْقَلْب..»( بحار الأنوار ، ج1، ص: 88) فرزندم؛ از جمله بلاها تنگدستی است و شدیدتر از آن، مرض بدن است و از آن شدیدتر مرض دل است.
قال رسولالله(ص): «شَرَّ الْعَمَى عَمَى الْقَلْب»؛( إرشاد القلوب إلى الصواب، ج1، ص: 73) بدترین کوری، کوری دل است.
قال الباقر(ع): «عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ(ع) قَالَ الْقُلُوبُ ثَلَاثَةٌ، قَلْبٌ مَنْكُوسٌ لَا يَعْثُرُ عَلَى شَيْءٍ مِنَ الْخَيْرِ وَ هُوَ قَلْبُ الْكَافِرِ، وَ قَلْبٌ فِيهِ نُكْتَةٌ سَوْدَاءُ فَالْخَيْرُ وَ الشَّرُّ فِيهِ يَعْتَلِجَانِ فَمَا كَانَ مِنْهُ أَقْوَى غَلَبَ عَلَيْهِ، وَ قَلْبٌ مَفْتُوحٌ فِيهِ مِصْبَاحٌ يَزْهَرُ فَلَا يُطْفَأُ نُورُهُ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَ هُوَ قَلْبُ الْمُؤْمِن »؛( بحار الأنوار ، ج67، ص: 51) دلها بر سه گونه است: 1- قلب وارونه و واژگون كه هيچ گونه ظرفيت براى فرا گرفتن خوبى ندارد و آن دل كافر است 2- قلبى كه در آن نقاط تاريك و سياه وجود دارد خوبى و بدى هر دو در آن راه دارد و با هم در كشمكش هستند هر يك از اين دو قويتر شد او بر دل حكمفرما مىشود 3- قلبى كه كاملاً باز است و در او چراغ درخشانى است كه تا قيامت خاموش نميشود و آن دل مؤمن است.
خداوند خصوصیت دل بد را دلی میداند که بر آن قفلها خورده و میفرماید:
«أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَى قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا»؛( سوره محمد، آیه 24) آیا در قرآن تدبّر نمیکنند، یا بر قلبهایشان قفلهایی است که مانع تدبّر است. و یا میفرماید: «وَجَعَلْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَن يَفْقَهُوهُ وَفِي آذَانِهِمْ وَقْرًا وَإِذَا ذَكَرْتَ رَبَّكَ فِي الْقُرْآنِ وَحْدَهُ وَلَّوْاْ عَلَى أَدْبَارِهِمْ نُفُورًا».( سوره إسراء، آیه 46) ما بر قلبهای آنها پرده افکندیم تا نتوانند آن را بفهمند، و بر گوشهایشان سنگینی نهادیم و لذا چون پروردگار یگانهات را در قرآن مطرح کردی از آن بدشان میآید و به آن پشت میکنند.
دان كه هر شهوت چو خمر است و چو بنگ.....پردهى هوش است و عاقل زوست دنگ
خمر تنها نيست سر مستى هوش..... هر چه شهوانى است بندد چشم و گوش
ترک شهوت کن اگر خواهی تو هوش..... زآنکه شهوت باز بندد چشم و گوش
با به صحنهآمدن «هوای حاکم» بر دل و عقل و سایر مشاعر، همه در اسارت آن قرار میگیرند، هم دل از کاری که باید انجام دهد باز میماند، هم عقل و سایر مشاعر از کار خود و نیل به سوی حقیقت باز میمانند و همه به مقتضای هوا عمل میکنند.
خداوند در قرآن به پیامبرش میفرماید: «فَإِن لَّمْ يَسْتَجِيبُوا لَكَ فَاعْلَمْ أَنَّمَا يَتَّبِعُونَ أَهْوَاءهُمْ وَمَنْ ...»؛( سوره قصص، آیه 50)ای پیامبر! اینکه سخن تو را نمیپذیرند به جهت آن است که برای آنها این مهم است که به هوای خود برسند و نه به حقیقت. بنا به گفتهی مولیالموحدین(ع): «مَنْ كَانَ غَرَضُهُ الْبَاطِلَ لَمْ يُدْرِكِ الْحَقَّ وَ لَوْ كَانَ أَشْهَرَ مِنَ الشَّمْس».( تصنيف غرر الحكم و درر الكلم، ص: 71 )هركه غرض او باطل باشد در نيابد حقّ را و هر چند حق از آفتاب روشنتر باشد.
دل نباشد غیر آن دریای نور..... دل نظرگاه خدا، وآنگاه کور؟
در آیه 43 و 44 سوره فرقان میفرماید: «أَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ أَفَأَنتَ تَكُونُ عَلَيْهِ وَكِيلًا، أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَكْثَرَهُمْ يَسْمَعُونَ أَوْ يَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلًا»؛
ای پیامبر! دیدی وضع و حال کسی را که معبود خود را هوای خود قرار داد؟ وقتی او چنین میخواهد، آیا تو میتوانی وکیل او باشی و او را به راه راست هدایت کنی؟ یا گمان میکنی اکثر این کافران و مشرکان گوش شنوا دارند، یا عقل آنان کار عقلی که به دنبال حقیقت است انجام میدهند؟ آنان جز مانند چهارپایان نیستند، بلکه چون عقل خود را هم در خدمت هواهای خویش قرار دادهاند از آنها گمراهترند. آری!
تا هوا تازه است ایمان تازه نیست.....کاین هوا جز قفل آن دروازه نیست
لذا امام الموحدین(ع) فرمودند: «ألْهَوی عَدُوُّ العَقل»؛(تصنيف غرر الحكم و درر الكلم، ص: 64) هوی دشمن عقل است. و لذا برای رشد عقل باید با هوی، مقابله کرد وگرنه هویِ تنوعطلب پس از مدتی عالیترین سخنان معنوی را کهنه میپندارد.
که من این را بس شنیدم کهنه شد..... چیز دیگر گو بهجز آن ای عَضُد
چیز دیگر تازه و نو گفته گیر ..... باز فردا زو شوی سیر و نفیر
دفع علت کن، چو علت خو شود..... هر حدیث کهنه پیشت نو شود
وقتی به پیروی از هوی دامن زده شد میل حیات و شعورِ برتر در انسان فرو مینشیند و او در یک بیخبری بهسر میبرد و مقاصد حیوانی روی مینمایند. لذا امام الموحدین(ع) میفرمایند: « مَنْ غَلَبَ عَلَيْهِ غَضَبُهُ وَ شَهْوَتُهُ فَهُوَ فِي حَيِّزِ الْبَهَائِم»؛( تصنيف غرر الحكم و درر الكلم، ص: 302) کسی که غضب و شهوتش بر او غلبه کرد، در جایگاه حیوانات قرار گرفته. این نوع انسانها با کمکگرفتن از دل و عقل و از شعور و تدبیر با امکاناتی که بهوجود میآورند، خواستههای بهیمی خود را کاملتر و اشکال آن را متنوعتر از حیوانات میکنند. وقتی دل بهجای رفتن به طرف حق به جانبی دیگر رفت، حال چه به جانبداریِ میل فردی یا به جانبداری قبیله و حزب، دیگر همهچیز را تحتالشعاع خود قرار میدهد. در این صورت است که به تعبیر مولوی:
عقل تو دستور و مغلوب هواست در وجودت ره زنِ راه خداست
پس:
تا توانی بندهی شهوت مشو..... در پی شهوت مکن جان را گرو
ورنه شهوت خان و مانت برکند ..... زندهات در گور تاریک افکند
وقتی شهوت به جای خود نشست و عقل به میدان آمد، انسان پایبند به حق میشود. چنانچه مولیالموحدین(ع) فرمود: « ثَمَرَةُ الْعَقْلِ لُزُومُ الْحَق»؛( تصنيف غرر الحكم و درر الكلم، ص: 53) ثمرهی عقل پایبندی به حق است.
هین خَمُش شوتا بگوید شاه قُل.....بُلبلی مفروش با این جنس گُل
این گُل گویا است پر جوش و خروش ..... بُلبلا ترک زبان کن باش گوش
اینجاست که انسان در مقابل حق تماماً گوش میشود و میگوید:
ز اندرونم صد خموش خوش نفس.....دست بر لب مىزند يعنى كه بس
خامشى بحر است و گفتن همچو جو.....بحر مىجويد ترا جو را مجو
از اشارتهاى دريا سر متاب.....ختم كن و الله اعلم بالصواب
فرمود: «كِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَيْكَ مُبَارَكٌ لِّيَدَّبَّرُوا آيَاتِهِ وَلِيَتَذَكَّرَ أُوْلُوا الْأَلْبَابِ»؛(سوره ص، آیه 29) قرآن کتابی است مبارک و پر برکت که به سوی تو نازل کردیم تا در آیات آن تدبّر کنند و اهل خرد از آن متذکر شوند. یعنی:
همچو كنعان سوى هر كوهى مرو..... از نبى لا عاصِمَ الْيَوْمَ شنو
در علوّ كوه فكرت كم نگر.....كه يكى موجش كند زير و زبر
و امام الموحدین(ع) در این رابطه میفرمایند: «أَحْمَقُ النَّاسِ مَنْ ظَنَّ أَنَّهُ أَعْقَلُ النَّاس»؛( تصنيف غرر الحكم و درر الكلم، ص: 77)احمقترین مردم کسی است که میپندارد عاقلترین مردم است.
چونکه کرد ابلیسْخو با سَرْوری..... دید آدم را به تحقیر از خری
که بِه از من سروری دیگر بود..... تا که او مسجود چون من کس شود؟
چنین پنداری مانع شد تا نور آدم را ببیند و از ظلمت خود به سوی آن نور سیر کند.
در گلستان اندر آید اخشمی(2) ..... کی شود مغزش ز ریحان خرّمی
جمله قرآن شرح خبث نفسها است ..... بنگر اندر مصحف، آن چشمت کجا است
حال به تعبیر امام الموحدین(ع): «مَنْ أَطَاعَ نَفْسَهُ فِي شَهَوَاتِهَا فَقَدْ أَعَانَهَا عَلَى هَلْكِهَا»؛( تصنيف غررالحكم و دررالكلم، ص: 237)هرکس از نفس خود در میلهای آن اطاعت کند، بر هلاکت آن کمک کرده. و «مَنْ رَخَّصَ لِنَفْسِهِ ذَهَبَتْ بِهِ فِي مَذَاهِبِ الظُّلْمَة»؛ هرکس نفس خود را آزاد بگذارد و آن را مهار نکند، نفساش او را در راههای ظلمانی پیش میبرد.
بتشکستن سهل باشد نیک سهل..... سهل دیدن نفس را جهل است جهل
حضرت(ع) فرمودند: «مَنْ لَمْ يُجَاهِدْ نَفْسَهُ لَمْ يَنَلِ الْفَوْز»( تصنيف غررالحكم و دررالكلم، ص: 243
)هرکس با نفس خود جهاد نکرد، هرگز به مقصد نایل نشده و فائز نگشت.
غفلت از عهد ألست
انسان در عالم خواب و رؤیا، عالم بیداری خود را کاملاً فراموش میکند و از آن غافل میگردد به نحوی که گویی چنین عالمی نداشته و ندارد. وقتی در عالم خواب و رؤیا قرار میگیرد، همان را عالَم خود میداند و اصلاً به یاد نمیآورد عالم دیگری داشته و دارد. همینکه از خواب بیدار شد میفهمد عالم دیگری با وضع دیگر داشته که آن عالم، عالم اصلی او بوده و در عالم خواب و رؤیا از آن غافل بوده است. مثل اینکه انسان در حالی که دستش زخم است و میسوزد به خواب میرود و خود را در بوستانی سرسبز و سالم و راحت میبیند، یا مثل وقتی انسان خواب وحشتناکی میبیند و چون بیدار میشود اصلاً آن شرایط را نمییابد.
اینکه در عالم خواب و رؤیا بهکلی عالم بیداری و وضع خود در عالم بیداری را فراموش میکنیم، این پیامِ راهگشا را برای ما دارد که آیا در حالت بیداری دنیا که خود نوعی خواب و رؤیا است، عالمهای دیگر را که قبل از این داشتهایم و ألآن هم همان عوالم به جای خود محفوظاند، بهکلی فراموش نکردهایم.
با دو دیده اول و آخر ببین هین مباش اَعور(3) چو ابلیس لعین
اَعور آن باشد که حالی دید و بس چون بهائم بیخبر از پیش و پس
فراموشی عهد ألَست از این جهت است که در این عالم هستیم و بقیهی عوالم را بهکلی فراموش کردهایم، عوالمی که فراموش کردهایم مثل عالم عهد و میثاق، عالمهای اصلی ما بودهاند.
حقیقت ما چه در عالَم خواب و رؤیا، چه در عالم بیداری، و چه در عالمهای دیگرِ قبل از این، یکی است و نفس ناطقه یا قلب ما یک حقیقت واحد است، چیزی که هست اینکه در هر عالَمی در مرتبهی خاصّی از مراتب وجود خود هستیم.
رسول خدا(ص) در همین رابطه فرمودند: «اَلنَّاسُ نِيَامٌ فَإِذَا مَاتُوا انْتَبَهُوا»؛( بحار الأنوار، ج66، ص: 306)
یا امیرالمؤمنین(ع) فرمودند: «أَلَا مُنْتَبِهٌ مِنْ رَقْدَتِهِ قَبْلَ حِينِ مَنِيَّتِه»؛( تصنيف غرر الحكم و درر الكلم، ص: 162) آیا کسی نیست قبل از اینکه وقت مرگش برسد، بیدار شود. اگر قبل از مرگ بیدار شود، وسعت حضور خود در عوالم را مییابد. و لذا حضرت(ع) میفرمایند: «الدُّنْيَا حُلُمٌ وَ الِاغْتِرَارُ بِهَا نَدَم»؛( تصنيف غرر الحكم و درر الكلم، ص: 135) دنیا خوابدیدن است و فریب آن را خوردن پشیمانی است.
گر هوا را بند بنهاده شود صیقلی را دست بگشاده شود
آهنی کائینهی غیبی بُدی جمله صورتها در او حاصل شدی
کسانی که به طور عادی بیدارند در متن واقعیاتی هستند که خوابیدهها در عین اینکه در متن آن واقعیات قرار دارند بهکلی از آنها غافل و بیخبرند. بیداران واقعی هم در متن واقعیاتی هستند که ما به خوابرفتهها در عین آنکه در متن آن واقعیات قرار داریم، بهکلی از آنها غافلیم. و معنی قول رسول خدا(ص) که فرمود: «موتوا قبل أن تموتوا» بمیرید قبل از اینکه بمیرید. این است:
سِرّ موتوا قبلَ موتٍ این بود کز پی مردن غنیمتها رسد
انسان قبل از تنزل به این عالم، در موطن اصلی خود در جوار خدا و شاهد «وَجه او» بود، بین دل و جناب او عهدها و میثاقها بسته شد که همان میثاقهای أزلی ما است.
از دم حبالوطن بگذر مایست که وطن آن سوست جان زین سوی نیست
گر وطن خواهی گذر آن سوی شطّ این حدیثِ راست را کم خوان غلط
...همچنین حبالوطن آمد درست تو وطن بشناس ای خواجه نخست
حافظ نیز در رابطه با فطرت و میثاق أزلی میگوید:
من از دیار حبیبم نه از بلاد غریب مُهیمِنا به رفیقان خود رسان بازم
هوای کوی تو از سر نمیرود آری غریب را دل سرگشته با وطن باشد
به گفتهی مولوی:
تو به هر حال که باشی می طلب آب میجو دائماً ای خشکْ لب
کآن لب خشکت گواهی میدهد کو به آخر بر سر منبع رسد
خشکی لب هست پیغامی ز آب که به مات آرد یقین این اضطراب
کاین طلب کاری مبارک جنبشی است این طلب در راه حق، مانع کُشی است
این طلب مفتاح مطلوبات تست این سپاه و نصرت رایات تست
به لحاظ اینکه آنچه انسان داشته و از آن دور گشته در فطرتش هست، همیشه در طلب موطن اصلی و موطن شهود و وصال است. پس اگر کسی همت بلند داشته باشد و راهی را که خداوند تعیین فرموده با بصیرت بشناسد و دل را از اغیار به سوی مطلوب بکشاند، خدایتعالی دل را پر از عشق خود میکند و او غرق در یاد و طلبِ موطن اصلی و موطن شهود میگردد. به گفتهی حافظ:
روز نخست چون دَمِ رندی زدیم و عشق شرط آن بود که جز ره این شیوه نسپریم
قرآن در توصیف متقیان واقعی میفرماید: «الَّذِي يُؤْتِي مَالَهُ يَتَزَكَّى؛ وَمَا لِأَحَدٍ عِندَهُ مِن نِّعْمَةٍ تُجْزَى؛ إِلَّا ابْتِغَاء وَجْهِ رَبِّهِ الْأَعْلَى؛ وَلَسَوْفَ يَرْضَى»؛(سوره اللیل، آیات 18 تا آخر) یعنی «أتقی» آنکس که تقوای بالا است و عشق به شهود دارد چنان است که وقتی مال خود را به نیازمندان میدهد میخواهد خود را پاک و دل را از تعلقات آزاد گرداند، نه از آنها که مال خود را به آنها میدهد توقع عوض دارد، و نه از غیر آنها، منظور او از این عمل فقط طلب شهود وَجه پروردگار اعلای خویش است، و البته به زودی با دستیافتن به آرزوی خود، راضی میشود.
آیات فوق حکایت از این حقیقت دارد که دل انسان با مجاهدتها، هرچه از صفا و طهارت بیشتری برخوردار و از اغیار بیشتر منقطع باشد، احساس فراق و هجران و بیقراریاش شدت مییابد و شدیدتر طالب شهود و وصال میگردد تا به مرحلهی عشق و هَیَمان برسد و احکام آن مرحله پیش آید. که به گفتهی حافظ:
عالم از نالهی عشاق مبادا خالی که خوش آهنگ و فرحبخش نوایی دارد
فقط باید مواظب بود «طَلَبُ الْجَمْعِ بَيْنَ الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ مِنْ خِدَاعِ النَّفْس»؛( تصنيف غرر الحكم و درر الكلم، ص: 140) جمع بین دنیا و آخرت از حیلههای نفس امّاره است.
آری انسان در این دنیا گرفتار فراق و هجران است و توجه به آنچه داشته و از آن دور گشته در فطرتش هست و لذا همواره ناکام است، جز اوقاتی که خود را به چیزی به ظاهر تسکین دهد، ولی بالاخره در سرّ وجودش بیقراری ثابت است. این همان حالی است که حافظ در وصف آن گفت:
آنچنان مهر توأم در دل و جان جای گرفت که اگر سر برود، از دل و از جان نرود
آری! به فرمایش مولیالموحدین(ع) : «كَيْفَ يَدَّعِي حُبَّ اللَّهِ مَنْ سَكَنَ قَلْبَهُ حُبُّ الدُّنْيَا »؛( تصنيف غرر الحكم و درر الكلم، ص: 141) چگونه ادعای محبت خدای را دارد کسی که محبت دنیا در دل او جای گرفته؟
خود را عاشقپنداشتن غیر از عاشقبودن است، آنکه خود را عاشق میپندارد خود را در عالَم وَهم عاشق میسازد، خداوند از طریق وَحی، اصل عشقی را که به ما آموخته است، یادآوری میکند. به گفتهی حافظ:
مشکل عشق نه در حوصلهی دانش ما است حل این نکته بدین فکرِ خطا نتوان کرد
رئوس احکام عشق
1- طلب دائم: سالک با انصراف از همهچیز در همهی احوال در طلب جناب او و طلب موطن اصلی خود و موطن شهود است. به گفتهی حافظ:
دست از طلب ندارم تا کام من برآید یا تن رسد به جانان یا جان ز تن بر آید
حضرت سجاد(ع) در مناجات المریدین به پروردگارشان عرضه میدارند:
« فَأَنْتَ لَا غَيْرُكَ مُرَادِي »؛
ای معبود من؛ تویی مقصد و مطلوبم، نه غیر تو، و بیداری شب و بیخوابی من برای تو است، نه برای غیر، و روشنی چشم من لقای تو، و رسیدن به تو آرزوی من، و شوق من فقط به سوی تو، و شیدایی من در محبت تو، و دلباختگی من در هوای تو، و مقصود من رضای تو، و نیاز من شهود تو، و طلب من جوار تو، و اصل درخواست من قرب تو است.... به قول حافظ:
سخن آن است که ما بی تو نخواهیم حیات بشنو ای پیکِ خبرگیر و سخن باز رسان
به گفتهی مولوی:
عشق آن شعلهست كاو چون بر فروخت هرچه جز معشوقِ باقى، جمله سوخت
تيغ لا در قتل غير حق براند در نگر ز آن پس كه بعد لا چه ماند
ماند إِلاّ اللَّهُ، باقى جمله رفت شاد باش اى عشق شركت سوزِ زَفت
حضرت عرضه داشتند: «وَ لَكَ لَا لِسِوَاكَ سَهَرِي وَ سُهَادِي...»؛ و بیداری شبانگاهم برای تو است و نه برای غیر تو. حافظ میگوید:
همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی به پیام آشنایی بنوازد آشنا را
« وَ لِقَاؤُكَ قُرَّةُ عَيْنِي...»؛ و لقای تو همهی امید من و نور چشم من است.
دانی که چیست دولت؟ دیدار یار دیدن در کوی او گدایی، بر خسروی گزیدن
مولوی میگوید:
دیده بینا از لقای حق شود حق کجا همرازِ هر احمق شود
حضرت عرضه داشتند: « وَ وَصْلُكَ مُنَى نَفْسِي...»؛ و رسیدن به تو آرزوی من است.
حافظ میگوید:
بهای وصل تو گر جان بود خریدارم که جنس خوبْ مبصر به هرچه دید خرید
حضرت عرضه داشتند: « وَ إِلَيْكَ شَوْقِي»؛ شوق من و طلب من به سوی تو است. مولوی میگوید:
خُنُک آن روز که پرواز کنم تا بر دوست به هوای سر کویش پر و بالی بزنم
حضرت عرضه داشتند: «وَ فِي مَحَبَّتِكَ وَلَهِي وَ إِلَى هَوَاكَ صَبَابَتِي»؛ و شیدایی من تنها در محبت به تو معنی میشود و آتش محبّت تو سوزش جگر من است .حافظ میگوید:
واله و شیداست دایم همچو بلبل در قفس طوطی طبعم ز شوق شکّر و بادام دوست
یا مولوی میگوید:
پرُّ و بال ما کمند عشق اوست موکشانش میکشد تا کوی دوست
حضرت عرضه میدارند: «وَ رِضَاكَ بُغْيَتِي وَ رُؤْيَتُكَ حَاجَتِي وَ جِوَارُكَ طَلِبَتِي»؛ و رضای تو هدف من است و رؤیت تو حاجت من و همنشینی با تو نیاز من است. حافظ میگوید:
مِهر رخت سرشت من، خاک درت بهشت من عشق تو سرنوشت من، راحت من رضای تو
حضرت عرضه میدارند: «وَ قُرْبُكَ غَايَةُ سُؤْلِي ... وَ يَا دُنْيَايَ وَ آخِرَتِي»؛ و قرب تو اوج تقاضای من است، ... ای دنیا و آخرت من.
حافظ میگوید:
نعیم خلد چه باشد، وصال دوست طلب که حیف باشد از او غیر او تمنایی
حضرت در قسمتی از دعا عرفه عرضه میدارند:
«إِلَهِي هَذَا ذُلِّي ظَاهِرٌ بَيْنَ يَدَيْكَ وَ هَذَا حَالِي لَا يَخْفَى عَلَيْكَ مِنْكَ أَطْلُبُ الْوُصُولَ إِلَيْك»؛ معبود من! این شکستگی من است که در پیشگاه تو آشکار است، و این حال پریشان من است که بر تو پوشیده نیست، رسیدن به تو را از تو میخواهم.
زیرا به قول حافظ:
به رحمتِ سر زلف تو واقفم ورنه کشش چو نَبْود از آن سو چه سود کوشیدن
2- مجاهدت دائم
طلب دائم، مجاهدت دائم برای رسیدن به مطلوب را در پی دارد. قرآن میفرماید: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ارْكَعُوا وَاسْجُدُوا وَاعْبُدُوا رَبَّكُمْ وَافْعَلُوا الْخَيْرَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ؛ وَجَاهِدُوا فِي اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ هُوَ اجْتَبَاكُمْ وَمَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ مِّلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْرَاهِيمَ هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمينَ مِن قَبْلُ وَفِي هَذَا لِيَكُونَ الرَّسُولُ شَهِيدًا عَلَيْكُمْ وَتَكُونُوا شُهَدَاء عَلَى النَّاسِ فَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ وَاعْتَصِمُوا بِاللَّهِ هُوَ مَوْلَاكُمْ فَنِعْمَ الْمَوْلَى وَنِعْمَ النَّصِيرُ »؛( سوره حج، آیات 77 و 78) اى كسانى كه ايمان آوردهايد! ركوع و سجود كنيد و پروردگارتان را بپرستيد و كار خوب انجام دهيد باشد كه رستگار شويد؛ و در راه خدا چنانكه حق جهاد اوست جهاد كنيد، اوست كه شما را براى خود برگزيده و در دين بر شما سختى قرار نداده است، آيين پدرتان ابراهيم نيز چنين بوده است او بود كه قبلا شما را مسلمان ناميد و در اين قرآن نيز همين مطلب آمده است تا اين پيامبر بر شما گواه باشد و شما بر مردم گواه باشيد پس نماز را برپا داريد و زكات بدهيد و به پناه خدا رويد او مولاى شماست چه نيكو مولايى و چه نيكو ياورى.
به قول حافظ:
عجایب ره عشق ای رفیق بسیار است ز پیش آهوی این دشت شیر نر برمید
مکن ز غصّه شکایت که در طریق طلب به راحتی نرسید انکه زحمتی نکشید
فرمود: «وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا وَإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ»؛( سوره عنکبوت، آیه 69) و كسانى كه در راه ما كوشيدهاند، به يقين راههاى خود را بر آنان مىنماييم و در حقيقتخدا با نيكوكاران است.
آیه فوق میفرماید: خدای متعال کسانی را که از راه صحیح به مجاهدت دائم و صادقانه میپردازند، با اشارتهای ربوبی به راههای وصول به مقصد هدایت میکند، جملهی «وَإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ» در آخر آیه، به این معنی خبر میدهد که نظر پروردگار همیشه همراه مجاهدتکنندگان است، پس از مجاهدت سخت و طولانی در طریق طلب نباید خسته شد، تا بالاخره ابواب الطاف الهی باز شود و مجاهدتکنندگان به جوار جناب او راه یابند.
رسید مژده که ایّام غمّ نخواهد ماند چنان نماند و چنین نیز هم نخواهد ماند
3- طاعت دائم
سومین رئوس از رئوس احکام عشق به خدا، طاعت دائم است.
سالک واقعی که برای نیل به مطلوب، همیشه مجاهدت دارد، در مجاهدت خویش از خدا اطاعت دائم میکند و در مجاهدت خویش به صراط مستقیم که از جانب خدای متعال ارائه شده است التزام دارد.
عاشقان را بر سر خود حکم نیست هرچه فرمان تو باشد آن کنند
قرآن میفرماید: «قُلْ إِنَّ هُدَى اللّهِ هُوَ الْهُدَىَ وَأُمِرْنَا لِنُسْلِمَ لِرَبِّ الْعَالَمِينَ»؛( سوره انعام، آیه 71) بگو هدايتخداست كه هدايت واقعى است و دستور يافتهايم كه تسليم پروردگار جهانيان باشيم.
یا میفرماید: «وَلَن تَرْضَى عَنكَ الْيَهُودُ وَلاَ النَّصَارَى حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ قُلْ إِنَّ هُدَى اللّهِ هُوَ الْهُدَى»؛( سوره بقره، آیه 120) و هرگز يهوديان و ترسايان از تو راضى نمىشوند مگر آنكه از كيش آنان پيروى كنى بگو در حقيقت تنها هدايتخداست كه هدايت واقعى است.
در این آیه نیز به اهل طلب میفرماید: در مجاهدت خود منحصراً از راهی که خدای متعال به آن هدایت کرده و به رسول اکرم(ص) وَحی فرموده، حرکت کنند.
زیرا بهجز راه حق، هر راهی، راه شیطان است و لذا فرمود: «فَرِيقًا هَدَى وَفَرِيقًا حَقَّ عَلَيْهِمُ الضَّلاَلَةُ إِنَّهُمُ اتَّخَذُوا الشَّيَاطِينَ أَوْلِيَاء مِن دُونِ اللّهِ وَيَحْسَبُونَ أَنَّهُم مُّهْتَدُونَ»؛( سوره اعراف، آیه 30) گروهى را هدايت نموده و گروهى گمراهى بر آنان ثابتشده است زيرا آنان شياطين را به جاى خدا دوستان خود گرفتهاند و مىپندارند كه راهيافتگانند.
و یا فرمود: «وَمَن يُطِعِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَيَخْشَ اللَّهَ وَيَتَّقْهِ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الْفَائِزُونَ »؛( سوره نور، آیه 52) و كسى كه خدا و فرستاده او را فرمان برد و از خدا بترسد و از او پروا كند از آنانی است که در رسیدن به مقصد حقیقی كامياب شدند.
و یا فرمود: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَلَا تُبْطِلُوا أَعْمَالَكُمْ»؛( سوره محمد، آیه 33) اى كسانى كه ايمان آوردهايد خدا را اطاعت كنيد و از پيامبر اطاعت نماييد و كردههاى خود را تباه مكنيد. به گفتهی حافظ:
در طریقت هرچه پیش سالک آید خیر اوست در صراط مستقیم ای دل کسی گمراه نیست
یا میفرماید:
حافظ اگر قدم زنی در ره خاندان به صدق بدرقهی رهت شود همّت شحنه نجف
بنا به قول حضرت مولیالموحدین(ع): « طُوبَى لِمَنْ حَافَظَ عَلَى طَاعَةِ رَبِّه »؛( تصنيف غرر الحكم و درر الكلم، ص: 181)خوش به حال کسی که محافظت و مداومت بر طاعت پروردگارش دارد.
و نیز فرمودند: « أَعْقَلُكُمْ أَطْوَعُكُم »؛(تصنيف غرر الحكم و درر الكلم، ص: 52) عاقلترین شما، مطیعترین شما است.
4- ذکر دائم
از دیگر رئوس احکام عشق، ذکر دائم است که در اثر طلب دائم و مجاهدت دائم و طاعت دائم حاصل میشود. لازمهی عشق و طلب آن است که دائم به یاد معبود باشد. معشوقِ مطلوبی که همیشه حاضر است و عاشق طالب در محضر اوست، لکن گرفتار هجرانی است که پیش آمده است.
دورم به صورت از در دولت سرای تو لیکن به جان و دل ز مُقیمان حضرتم
قرآن میفرماید: «وَاذْكُر رَّبَّكَ فِي نَفْسِكَ تَضَرُّعاً وَخِيفَةً وَدُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ بِالْغُدُوِّ وَالآصَالِ وَلاَ تَكُن مِّنَ الْغَافِلِينَ»؛( سوره اعراف، آیه 205) و در دل خويش پروردگارت را بامدادان و شامگاهان با تضرع و ترس از درون ياد كن و از غافلان مباش.
آیهی فوق به ذکر دائم و اجتناب از غفلت تذکر میدهد.
امیرالمؤمنین(ع) در نصیحت به فرزند خود هنگام وفات میفرمایند: «وَ كُنْ لِلَّهِ ذَاكِراً عَلَى كُلِّ حَالٍ»؛( بحار الأنوار ، ج75، ص: 100) ذکر دائم، یعنی باطناً و با جان و دل، همواره به یاد خدای متعال بودن و این برای کسی که در غم غربت بهسر میبرد، آرامش دل است و به همین جهت فرمود: «أَلاَ بِذِكْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ»؛( سوره رعد، آیه 28) بدانید دل با یاد او آرام میگیرد. و علی(ع) فرمودند: «الذِّكْرُ مُجَالَسَةُ الْمَحْبُوب»؛( تصنيف غرر الحكم و درر الكلم، ص: 189) ذکر، مجالست با محبوب است.
از جمله در حدیث قدسی داریم: «أَنَا جَلِيسُ مَنْ ذَكَرَنِي»؛( إرشاد القلوب إلى الصواب، ج1، ص: 60) من همنشین کسی هستم که یاد من باشد.
آن خوش خبر کجاست که این فتحْ مژده داد تا جان فشانمش چو زر و سیم در قدم
و نیز در حدیث قدسی فرمود: «ابْنَ آدَمَ اذْكُرْنِي فِي نَفْسِكَ أَذْكُرْكَ فِي نَفْسِي»؛( وسائلالشيعة ج : 7 ص : 159 ) ای فرزند آدم! مرا در باطن خویش یادکن تا تو را نزد خود یاد کنم. وقتی یاد بنده در نزد پروردگارش واقع شود چه غوغایی در جان بنده پدید میآید.
من به گوش خود از دهانش دوش سخنانی شنیدهام که مپرس
سوی من لب چه میگزی که مگوی لب لعلی گزیدهام که مپرس
آری؛ حضرت باقر(ع) فرمودند: « لَا يَزَالُ الْمُؤْمِنُ فِي صَلَاةٍ مَا كَانَ فِي ذِكْرِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَل»؛( أمالي المفيد، ص: 310) بندهی مؤمن که به ذکر خدا مشغول است، دائماً در نماز است.
مقام صدقِ در توحید و در عبادت
پس از توجه به خصوصیات دل و پس از ذکر رؤس عشق، لازم است این رسالهی مختصر را با توجه به صدق در عبودیت و برکات آن به پایان بریم.
آیات و روایات از صدق در توحید و صدق در عبادات خبر میدهند.
قرآن میفرماید: «لَّيْسَ الْبِرَّ أَن تُوَلُّواْ وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ وَلَكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ وَالْمَلآئِكَةِ وَالْكِتَابِ وَالنَّبِيِّينَ وَآتَى الْمَالَ عَلَى حُبِّهِ ذَوِي الْقُرْبَى وَالْيَتَامَى وَالْمَسَاكِينَ وَابْنَ السَّبِيلِ وَالسَّآئِلِينَ وَفِي الرِّقَابِ وَأَقَامَ الصَّلاةَ وَآتَى الزَّكَاةَ وَالْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذَا عَاهَدُواْ وَالصَّابِرِينَ فِي الْبَأْسَاء والضَّرَّاء وَحِينَ الْبَأْسِ أُولَئِكَ الَّذِينَ صَدَقُوا وَأُولَئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ»؛( سوره بقره، آیه 177)نيكوكارى آن نيست كه روى خود را به سوى مشرق و يا مغرب بگردانيد بلكه نيكى آن است كه كسى به خدا و روز بازپسين و فرشتگان و كتاب آسمانى و پيامبران ايمان آورد و مال خود را با وجود دوستداشتنش به خويشاوندان و يتيمان و بينوايان و در راهماندگان و بینوایان، و در راه آزادكردن بندگان بدهد و نماز را برپاى دارد و زكات را بدهد و آنان كه چون عهد بندند به عهد خود وفادارانند و در سختى و زيان و به هنگام جنگ شكيبايانند، آنانند كسانى كه راست گفتهاند و آنان همان پرهيزگارانند.
جملهی آخر آیه به وضوح میگوید: آنهایی که خصوصیات توحیدی و عبودی مذکور را دارند، آنهایی هستند که راست میگویند.
صدق در اینجا؛ یعنی صدق با خدا در مقام توحید و عبودیت و اینکه آن خوبان، در دعوی توحید و عبودیت خود، به خدای متعال راست میگویند.
ای گل خوش نسیم من بلبل خویش را مسوز.....کز سر صدق میکند شب همه شب دعای تو
به قول مولوی:
پس چنان کن فعل خود کان بی زبان ........ باشد أشهد گفتن و یمن بیان
تا همه تن عضو عضوت ای پسر ....... گفته باشد أشهد اندر نفع و ضر
رفتن بنده پی خواجه گواست ........ که منم محکوم و این مولای ماست
و لذا امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند: « الْمُحْسِنُ مَنْ صَدَّقَ أَقْوَالَهُ أَفْعَالُهُ »؛( تصنيف غرر الحكم و درر الكلم، ص: 153 )آنهایی که در مقام احسان وتوحید عبودی هستند افعالشان گفتههایشان را تصدیق میکند.
و نیز حضرت میفرمایند: «الصِّدْقُ جَمَالُ الْإِنْسَانِ وَ دَعَامَةُ الْإِيمَان»؛( تصنيف غرر الحكم و درر الكلم، ص: 218) صدق موجب جمال باطنی و روحی انسان وعامل حفظ ایمان است، به طوری که حضرت سیدالشهداء در دعای عرفه از خداوند تقاضا میکنند: «وَ اَقِمْنِی بِصِدْقِ الْعُبُودِیَّة بَیْنَ یَدَیْک»؛ خدایا! مرا به صدق در بندگی خودت در پیشگاهت ثابت نگهدار، به طوری که بتوانیم صادقانه بگوییم «لا إله الاّ الله»، زیرا صدق موجب قرب به حق میشود و حجابهای بین عبد و رب را مرتفع میسازد و در همین راستا در مناجات شعبانیه تقاضا میکنی: «إِلَهِي هَبْ لِي قَلْباً يُدْنِيهِ مِنْكَ شَوْقُهُ وَ لِسَاناً يُرْفَعُ إِلَيْكَ صِدْقُهُ»؛ پروردگارا! قلبی به من ببخش که شوق آن، آن را به سوی تو نزدیک کند، و زبانی عطایم کن که صدق آن، آن را به سوی تو بکشاند.
قرآن در وصف قیامت میفرماید: «قَالَ اللّهُ هَذَا يَوْمُ يَنفَعُ الصَّادِقِينَ صِدْقُهُمْ لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا رَّضِيَ اللّهُ عَنْهُمْ وَرَضُواْ عَنْهُ ذَلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ»؛( سوره مائده، آیه 119)خدا فرمود اين روزى است كه راستگويان را راستىشان سود بخشد، براى آنان باغهايى است كه از زيرآن نهرها روان است، هميشه در آن جاودانند، خدا از آنان خشنود است و آنان نيز از او خشنودند، اين است رستگارى بزرگ.
نتیجهی صدق آن است که محل ابدی انسان، همان صدق میشود که قرآن در بارهاش فرمود: «إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَنَهَرٍ، فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِيكٍ مُّقْتَدِرٍ»؛) سوره قمر، آیات 54 و 55( در حقيقت مردم پرهيزگار در ميان باغها و نهرها، در قرارگاه صدق، نزد ملکی توانايند.
میفرماید: «أَحَسِبَ النَّاسُ أَن يُتْرَكُوا أَن يَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا يُفْتَنُونَ، وَلَقَدْ فَتَنَّا الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ فَلَيَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِينَ صَدَقُوا وَلَيَعْلَمَنَّ الْكَاذِبِينَ»؛( سوره عنکبوت، آیات 2 و 3) آيا مردم پنداشتند كه تا گفتند ايمان آورديم رها مىشوند و مورد آزمايش قرار نمىگيرند، و به يقين كسانى را كه پيش از اينان بودند آزموديم تا خدا آنان را كه راست گفتهاند معلوم دارد و دروغگويان را نيز معلوم دارد.
پس شرایط روشنشدن کذب از صدق، شرایط اثبات ایمان حقیقی از غیر حقیقی است. زیرا به گفتهی مولی الموحدین(ع): «طلب المراتب و الدرجات بغیر عمل جهل»؛ طلب مراتب و درجات بالا بدون عملکردن، جهل است.
به گفتهی مولوی:
ز امتحانات قضا ایمن مباش هان ز رسوائی بترس ای خواجه تاش
بلعم باعور و ابلیس لعین ز امتحان آخرین گشته مهین
زانکه بودند ایمن از مکر خدا کامتحان ها رفت اندر ما مضی
عاقبت رسوایی آمد حالشان هم شنیده باشی از احوالشان
مشکل همهی ما در ناتوانی از امتحان به جهت تبعیت از انانیّت و پیروی از هوای نفس است و این منحصر به ابلیس و بلعم باعورا نیست. به گفتهی مولوی:
صد هزار ابلیس و بلعم در جهان همچنین بوده است پیدا و نهان
پس به گفتهی امیرالمؤمنین(ع): « يَنْبَغِي لِلْعَاقِلِ أَنْ لَا يَخْلُوَ فِي كُلِّ حَالَةٍ عَنْ طَاعَةِ رَبِّهِ وَ مُجَاهَدَةِ نَفْسِه »؛( تصنيف غرر الحكم و درر الكلم، ص: 184) شایستهی انسان عاقل این است که در تمام حالات از اطاعت پروردگار خود و از جهاد با نفس خویش غفلت نکند.
بیشک این ترک هوا تلخی ده است لیک از تلخیِ بُعد حق بِه است
گر جهاد و صوم سخت است و خشن لیک این بهتر ز بُعد ای ممتحن
رنج کی ماند دمی کآن ذوالمنن گویدت چونی تو ای رنجور من
حضرت سجاد از خدا تقاضا میکنند: «...وَ اقْبِضْ عَلَى الصِّدْقِ نَفْسِي »؛( صحیفهی سجادیه، دعای 54) مرا در حالی که در موقف صدق هستم، قبض روح کن.
«والسلام»
-------------------------------------------------------------
1 - به چندین سالها
2 - اخشم = زکام
3 - اَعوَر= یک چشم