غزل 143
ما و حضور در شور ایمانی
بسم الله الرحمن الرحیم
دمی با غم به سر بردن، جهان یک سر نمیارزد
به میّ بفروش دلق ما کز این بهتر نمیارزد
****
به کوی میّ فروشانش به جامی بر نمیگیرند
زهی سجادۀ تقوا که یک ساغر نمیارزد
-----
رقیبم سرزنشها کرد کز این باب رخ برتاب
چه افتاد این سر ما را که خاک در نمیارزد
-----
شکوه تاج سلطانی که بیم جان در او درج است
کلاهی دلکش است اما به تَرک سر نمیارزد
-----
چه آسان مینمود اول غم دریا به بوی سود
غلط کردم که این طوفان به صد گوهر نمیارزد
-----
تو را آن بِه که روی خود ز مشتاقان بپوشانی
که شادیِ جهانگیری غم لشکر نمیارزد
****
چو حافظ در قناعت کوش و از دنیایِ دون بگذر
که یک جو منّتِ دونان، دو صد مَن زر نمیارزد
دمی با غم به سر بردن، جهان یک سر نمیارزد
به میّ بفروش دلق ما کز این بهتر نمیارزد
همه معنی حیات باید در آن باشد که انسان ماورای غمهایی که غم دنیایی است، بتواند از آنها عبور کند، حتی اگر به قیمتِ به فروشرساندن دلق و خرقۀ زهدی باشد که انسان را مشغول ظاهر عبادت کرده، به میّ که همان شور ایمانی است باید از آن زهدبازیها دست برداشت، تنها و تنها باید خود را در جهانی دیگر و میدانی دیگر حاضر کرد که جهان اُنس با حقیقت است. در این حالت است که انسان نه تنها از غمهای دنیایی آزاد خواهد بود بلکه به سُروری میرسد ماورای داشتنها و نداشتنها. جناب حافظ متذکر عبور از غمهایی است که انسان به جهت محبت به دنیا به سراغاش میآید و در آن حالت احساس پوچی میکند، غافل از آنکه خداوند انسان را برای اُنس با حقیقت آفریده است، حقیقتی که در انسانیت انسانها قابل درک است، آنگاه که برای دفاع از آنها خود را در ناوگان صُمود به خطر میاندازد. در این راستا شور ایمان را که دفاع از مظلوم است و مقابله با ظالم احساس میکند، امری که در این زمانه برای ما پیش آمده است و جناب حافظ به دنبال آن میّ و سرور ایمانی بود.
به کوی میّ فروشانش به جامی بر نمیگیرند
زهی سجادۀ تقوا که یک ساغر نمیارزد
این ما هستیم و شور ایمانی که همان جام اُنس و حضور با حقیقت است، در این حالت آن نوع تقواهایی که ما را از اُنس و حضور در محضر حق محروم میکند و مشغول ظاهر عبادات مینماید؛ به چیزی نمیارزد، زیرا تقوا باید نوعی خودنگهبانی باشد برای حفظ حضور و بیشتر حاضرشدن در محضر حق، با احساسی که احساس درک رحمت الهی است، به همان معنایی که حضرت روح الله«رضواناللهتعالیعلیه» در آن بیت مشهور خود عرضه داشتند: «درِ میخانه گشایید به رویم، شب و روز / که من از مسجد و از مدرسه، بیزار شدم» خواستند برایشان درِ میخانۀ حضور گشوده شود و متوقف در ظاهر عبادات و علم مفهومی نباشند. راستی آن کدام تقوا است که جناب حافظ میفرماید آن تقوا آنچنان نیست که به یک ساغر و به یک حضوری که برای انسان پیش آید نمیارزد؟ آیا این همان تحجّری نیست که حضرت روح الله«رضواناللهتعالیعلیه» از شرّ آن به خدا پناه میبرد؟ تحجّری که نوعی خودبنیادی و خود محورشدن را به بار میآورد، به جای شور ایمانی که انسان از آن طریق با انسانیتِ انسانها روبهرو میشود، حضوری بیکرانه جاودانه در اکنون خود.
رقیبم سرزنشها کرد کز این باب رخ برتاب
چه افتاد این سر ما را که خاک در نمیارزد
آری ! رقیب من، هم او که به نحوی نگهبان حالات من است، مرا سرزنش میکند که از این مسیر رخ برتابم و برای بنده این سؤال هست که ما را چه شده است که در مسیر دینداری به جایی رسیدهایم که سر ما به خاک در نمیارزد و ما را به آن دعوت میکنند، زیرا معنی دینداری را در همان محدوده ظاهر آن و با باورهای ذهنی متوقف کردهایم، عجیبتر آنکه حتی اگر گامی به سوی شور توحیدی و ایمانی برداریم رقیب ما، ما را سرزنش میکند که از آن منصرف شویم، غافل از آنکه آن نوع دینداری که ما را به آن دعوت میکنند جواب جان حقیقت طلبّ آخرالزمانی ما نبوده و نیست و امروز بیش از دیروزمیتوان آن را احساس کرد، با بازخوانی آنچه برایمان برای حضور در شور ایمانی کافی نیست، حضوری که با قرارگرفتن در تاریخ انقلاب اسلامی ذیل ارادۀ الهی ممکن است و لا غیر.
شکوه تاج سلطانی که بیم جان در او درج است
کلاهی دلکش است اما به تَرک سر نمیارزد
ما را چرا باید هوای طلب داناییهایی بکنیم که بیشتر عامل فخر فروشی میباشد؟ اگر تاج سلطانی، فخری را برای سلطان به همراه دارد و به ظاهر برای او کلاه دلکشی میباشد، مگر نه آن است که مرگ و نیستی و تهدیدِ به قتل و ترک سر، همه و همه در آن فخر فروشی نهفته است؟ از این جهت آن نوع دنیاداری چیزی نیست که ما در طلب آن باشیم و این یعنی در نسبت با حقیقت، ما را هوای خودنمایی و فخر فروشی نیست. پس چرا در طلب آن حضور و آن اُنس که از طریق شور ایمانی حاصل میشود، نباشیم؟ حضوری که با نظر به سیره و شخصیت مولایمان حضرت امام المتقین«علیهالسلام» و فرزندان آن حضرت پیش میآید. به همان معنایی که حضرت روح الله«رضواناللهتعالیعلیه» فرمودند در این مسیر «ولو بلغ ما بلغ» هرچه میخواهد پیش آید ما ایستادهایم.
چه آسان مینمود اول غم دریا به بوی سود
غلط کردم که این طوفان به صد گوهر نمیارزد
همواره این چنین است که برای به دست آوردن دنیا و افتخارات دنیایی، گمان میرود که کار آسانی است و از خود میپرسیم چرا بدان تن ندهیم؟ غافل از آنکه اگر انسان به خود آید مییابد که اتفاقاً چه اندازه زندگی آنگاه که دنیا مقصد و مقصود باشد سخت و سهمگین است، همانند حضور در دریای طوفانی است به امید آنکه گوهرها بیابیم، در حالیکه انسان در آن مسیر با بسی طوفانهای سهمگینی روبهرو میشود، مصیبتهایی که اگر انسان به خود آید متوجه میشود به صد گوهر نمیارزد، زیرا عملاً در این مسیر به راهی که خداوند در مقابل انسان گشوده است پشت کردهایم و این نوعی مقابله و خصومت با خداوند و پیامبر خدا«صلواتاللهعلیهوآله» میباشد . به همان معنایی که خداوند فرمود: «إِنَّ الَّذِينَ يُحَادُّونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ كُبِتُوا كَمَا كُبِتَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ قَدْ أَنْزَلْنَا آيَاتٍ بَيِّنَاتٍ وَ لِلْكَافِرِينَ عَذَابٌ مُهِينٌ»(مجادله/5) بیتردید کسانی که با خدا و پیامبرش دشمنی و مخالفت می ورزند، خوار و سرنگون میشوند، چنان که کسانی که پیش از آنان بودند، خوار و سرنگون شدند، و همانا ما آیات روشنی نازل کردیم تا هرکس متوجۀ خطرات دشمنی با حقیقت را بیابد، و البته برای کافران که انکار حقیقت میکنند عذابی خوارکننده است. و در نهایت مییابند گرفتاری در طوفانِ دنیا به فرض هم که صد گوهر سود عایدشان شود، نمیارزد، ولی فرصت را از دست دادهاند.
تو را آن بِه که روی خود ز مشتاقان بپوشانی
که شادیِ جهانگیری غم لشکر نمیارزد
هان! حضرت محبوب! همان بهتر که جمال خود را، حتی از مشتاقان میپوشانی که نکند آن حضور موجب غرورشان گردد و همچون اهل دنیا به آن حضور شاد شویم که این شادیِ جهانگیر همانند همان غم اهل دنیا و گرفتاری آن است. پس «تو را آن بِه که روی خود ز مشتاقان بپوشانی» و ما در دل این اجمال به سوی آن تفصیل نظر کنیم و باز آن تفصیل نسبت به حقیقتی که در پیش است اجمال خواهد بود و این یعنی روی خود را ز مشتاقان پوشاندن و همچنان در حیات ایمانی زندگیکردن که ایمان به غیب است و غیب یعنی مقام پنهانبودنِ خداوند و ادامۀ دینداری.
چو حافظ در قناعت کوش و از دنیایِ دون بگذر
که یک جو منّتِ دونان، دو صد مَن زر نمیارزد
و این است راهی که جناب حافظ در نسبت با حقیقت یافته است و در گزارش خود متذکر میشود که باید در نسبت با دنیا قناعت پیشه کرد تا در حضور میخانهای خود پایدار بمانیم، حضوری که انسان متوجه میشود منّت اهل دنیا به صد من طلا نمیارزد و این یعنی خود را در آزادگیِ ایمان حاضرکردن و این یعنی سرنوشت خود را به میل و هوس اهل دنیا گره نزد، با نظر به سلحشوری شهدا و امام شهدا که تسلیم در مقابل اهل دنیا را به هیچ وجه نپذیرفتند. زیرا زندگی مهلت کوتاهی است که باید با میِّ شور ایمان در آن حاضر شد و نباید با برجستهکردن امور دنیایی و غمِ نداشتن دنیا، فرصت حضور در شور ایمانی را از بین برد. والسلام






