غزل شماره 144
لافِ سلیمانی
بسم الله الرحمن الرحیم
مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم
هوادارانِ کویش را چو جانِ خویشتن دارم
****
صفایِ خلوتِ خاطر از آن شمعِ چِگِل جویم
فروغِ چشم و نورِ دل از آن ماهِ خُتَن دارم
-----
به کام و آرزویِ دل، چو دارم خلوتی حاصل
چه فکر از خُبثِ بدگویان، میانِ انجمن دارم؟
-----
شراب خوشگوارم هست و يارى چون نگارم هست
ندارد هيچكس بارى چنين يارى كه من دارم
-----
مرا در خانه سروی هست کاندر سایه قَدَّش
فَراغ از سروِ بستانی و شمشادِ چمن دارم
-----
گَرَم صد لشکر از خوبان به قصدِ دل کمین سازند
بِحَمْدِ الله و الْمِنَّه بُتی لشکرشِکن دارم
-----
سِزَد کز خاتمِ لَعلَش زَنَم لافِ سلیمانی
چو اسمِ اعظمم باشد، چه باک از اهرِمَن دارم؟
-----
الا ای پیرِ فرزانه، مَکُن عیبم ز میخانه
که من در تَرکِ پیمانه دلی پیمانشِکن دارم
-----
خدا را ای رقیب امشب زمانی دیده بر هم نِه
که من با لَعلِ خاموشش نهانی صد سخن دارم
-----
چو در گلزارِ اِقبالش خرامانم بِحَمْدِالله
نه میلِ لاله و نسرین، نه برگِ نسترن دارم
****
به رندی شهره شد حافظ میانِ همدمان، لیکن
چه غم دارم که در عالم قَوامُالدّین حَسَن دارم
مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم
هوادارانِ کویش را چو جانِ خویشتن دارم
و این یعنی نسبتی که باید با انسانهایی برقرار کرد که دل در هوای کوی جانان، یعنی حضرت محبوب دارند و این یعنی پایداری بر عهد فطری، عهدی که ما خود را پیشاپیش در آن حاضر داشتهایم، به معنای آغاز آغازها و به سوی نهایتها و این یعنی وسعتی که انسانها در آن حاضر میباشند و حاج قاسم سلیمانی آنها را درک کرد و آنها حاج قاسم را درک کردند و زیارت حاج قاسم، قصۀ زیارت متقابل زائر و مزور است تا نسبت به همدیگر گشوده شوند.
صفایِ خلوتِ خاطر از آن شمعِ چِگِل جویم
فروغِ چشم و نورِ دل از آن ماهِ خُتَن دارم
آزاد از دغدغههای ذهنیِ سراسر آشفته، این من هستم و نظر به زیباییهای شمع چِگِل[1] که از فرط زیبایی نه تنها فروغ چشم، بلکه موجب نور دل است، مانند ماه خُتَن[2] که دارای اوج دلربایی است. و حال مائیم و نظر به حاج قاسم شهید و صفای خلوت خاطر.
به کام و آرزویِ دل، چو دارم خلوتی حاصل
چه فکر از خُبثِ بدگویان، میانِ انجمن دارم؟
وقتى صفاى خاطر با عهدی که با جانان خود از طریق شهید سلیمانی بستهام برایم ميسر شده، بدگويان هر چه مىخواهند بگويند. مائیم جهانی که از طریق این عزیزان در مقابل ما گشوده میشود.
شراب خوشگوارم هست و يارى چون نگارم هست
ندارد هيچكس بارى چنين يارى كه من دارم
وقتی شراب خوشگوار که جانم را سیراب میکند و مصاحبى همچون شهید سلیمانی، دارم مرا چه باک، در حالیکه دیگر جریانها و افراد را چنین حضور و چنین یاری نیست.
مرا در خانه سروی هست کاندر سایه قَدَّش
فَراغ از سروِ بستانی و شمشادِ چمن دارم
قصۀ من در رابطه با شهدا بهخصوص با حاج قاسم سلیمانی همانند آن است که در خانۀ وجودم سروى هست كه در سايه قدش احتياج به سرو بستان ندارم: جانانى دارم كه مرا از سير در باغ و بستان بىنياز مىكند. با نظر به آن سرو و حضوری که در میان است و جهانی که حکایت از آیندهای در من دارد، بسی گشوده و گسترده.
گَرَم صد لشکر از خوبان به قصدِ دل کمین سازند
بِحَمْدِ الله و الْمِنَّه بُتی لشکرشِکن دارم
اگر صد لشكر از محبوبان به قصد گرفتن دلم كمين سازند، يعنى به قصد اين باشند كه مرا به خود جذب کنند؛ سپاس و منّت خداى را كه بُتى لشكرشكن دارم. جانانى دارم كه از همه برتر است و مرا از دیگر راهها مستغنی میکند. حضوری با خود به وسعت حضور شهدا در همۀ تاریخ.
سِزَد کز خاتمِ لَعلَش زَنَم لافِ سلیمانی
چو اسمِ اعظمم باشد، چه باک از اهرِمَن دارم؟
شايسته است كه به واسطۀ داشتن لب چون لعل جانان که افقی است گشوده به حقیقت، جا دارد که ادعا کنم در جای خود سلیمانی شدهام با بهرهمندی از اسم اعظم، در این صورت از هیچ اهرمنی و مستکبری پروا ندارم. در چنین حضوری که شهید سلیمانی ما در آنها حاضر شد، چه کسی میتواند معارض آن حضور شود؟ وقتی او با شهادتش بیشتر در میدان آمد.
الا ای پیرِ فرزانه، مَکُن عیبم ز میخانه
که من در تَرکِ پیمانه دلی پیمانشِکن دارم
اى پير فرزانه مرا از ميخانه و حضوری که وجودم در شور ایمانی، خود را مییابد، منع مكن. زيرا من در ترك پيمانه و شکستن پیمانی که تو توصیه میکنی که متوقفشدن در ظاهر دینداری است، دلى پيمانشكن دارم. و اگر بنا به توصیۀ تو، توبه نمايم دلِ پيمانشكنم آن توبه را مىشكند، زیرا خود را در شخصیتهایی جستجو میکنم چون حاج قاسم که آزاد از این ظاهرگراییها، دوستدارِ همۀ انسانها بود.
خدا را ای رقیب امشب زمانی دیده بر هم نِه
که من با لَعلِ خاموشش نهانی صد سخن دارم
اى رقيب براى خاطر خدا امشب را اندكى ديده بر هم نِه، و بخواب. زيرا با لب خاموش جانان سخنهای نهانىِ زيادی دارم، با لعلِ لبش که مظهر نفحات رحمانی است، حرف هایی که شماها آن حالات را بر نمیتابید، سکوتهای طولانی که قصۀ «گوشسپردن به ندای بیصدای او»ست.
چو در گلزارِ اِقبالش خرامانم بِحَمْدِالله
نه میلِ لاله و نسرین، نه برگِ نسترن دارم
چون در گلزار اقبال جانان خرامانم و با طمأنينۀ خاص باید طیّ مسیر کرد، به موقعیتی میتوان رسید که بحمد اللّه نه ميل به لاله و نسرين دارم و نه آرزوى نسترن مىكنم. گلزار اقبال جانان مرا از این امور فارغ البال و مستغنی كرده است.
به رندی شهره شد حافظ میانِ همدمان، لیکن
چه غم دارم که در عالم قَوامُالدّین حَسَن دارم
حال که حافظ به رندی و بیپروایی مشهور شده، او را چه غم، زیرا در اين عالم قوام الدين حَسَن را دارد. هم او که هم «قوام دین» است و هم بسی سیرۀ نیکو و «حَسَن» دارد و این یعنی شهید قاسم سلیمانی، همراهی که ما با او میتوانیم راه را به سوی آن آیندۀ متعالی ادامه دهیم. آیندهای که رهبر معظم انقلاب همواره مد نظرها میآورند. https://eitaa.com/azme_ayandeh
والسلام






