شرح غزل پنجم
"ما وحافظ"
بسم الله الرحمن الرحیم
دل میرود ز دستم صاحبدلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
****
کشتی شکسته گانيم ای باد شرطه برخيز
باشد که بازبينيم ديدار آشنا را
-----
ده روزه مهر گردون ، افسانه است وافسون
نيکی به جای ياران ، فرصت شمار يارا
-----
در حلقهی گُل و مُل ، خوش خواند دوش بلبل
هاتِ الصُّبوحَ هَبُّوا يا ايُّها السُّکارا!
-----
آيينهی سکندر جام میّ است بنگر
تا بر تو عرضه دارد احوال ملک دارا
-----
ای صاحب کرامت شکرانه سلامت
روزی تفقدی کن درويش بینوا را
آسايش دو گيتی تفسير اين دو حرف است
-----
با دوستان مروت با دشمنان مدارا
در کوی نيک نامی ما را گذر ندادند
-----
گر تو نمیپسندی تغيير کن قضا را
آن تلخوش که صوفی امُالخباثش[1] خواند
اَشْهَی لَنَا وَ اَحْلی مِن قُبْلَةِ العُذا را
-----
هنگام تنگدستی در عيش کوش و مستی
کاين کيميای هستی قارون کند گدا را
-----
ترکان پارسی گو بخشندگان عمرند
ساقی بده بشارت رندان پارسا را
-----
سرکش مشو که چون شمع از غيرتت بسوزد
دلبر که در کف او موم است سنگ خارا
****
حافظ به خود نپوشيد اين خرقهی میّ آلود
ای شيخ پاکدامن معذور دار ما را
======================
در این غزل نیز با حافظی روبهروئیم که میگوید:
هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ از یُمن دعای شب و ورد سحری بود
=============
دل میرود ز دستم صاحبدلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
در اثر آن عشق، دل در حال از دسترفتن است، گویا دیگر در اختیار من نیست. خطاب به دلخوشان راه سلوک که دل را از دست دادهاند تا صاحبدل شدهاند؛ میگوید به داد من برسید زیرا در کلافهی رازِ پنهانی گرفتار هستم که هر چقدر میخواهم با کنترل دلِ خود آن را پنهان کنم امکان ندارد و راز پنهان بالأخره آشکار خواهد شد مگر صاحبدلان تصرفاتی بنمایند و سالک را در وقار لازم حفظ کنند.
======================
کشتی شکسته گانيم ای باد شرطه برخيز
باشد که بازبينيم ديدار آشنا را
در چنگال عشق حال کسی را داریم که در میانهی دریا دچار کشتیشکستهگی شده و امید هیچ نجاتی از طریق کشتی نیست مگر آنکه باد نجاتی و نفحاتی، تختهپارههای کشتی جان پارهپارهشدن توسط عالم کثرات را به ساحل برساند و از آن طریق ما در مسیر رسیدن به معشوق خود از طوفان سهمگین زندگی دنیا، جان سالم بهدر بریم و به نور باد جانفزای شرطه، باز با دیدار آشنا که همان دیدار محبوب است نایل شویم و با آن دیدار روبهرو گردیم.
======================
ده روزه مهر گردون ، افسانه است وافسون
نيکی به جای ياران ، فرصت شمار يارا
گردش روزگاران، هرچه میخواهد باشد، همه افسانه و افسون است و برای ظهور نور حق و تجلیات عشق یک راه بیشتر نمانده است و آن نیکی به جان یاران است و پرتو محبت به یاران سلوکی را انعکاس سیر الی الله دانستن؛ و این فرصت را از دست مده.
======================
در حلقهی گُل و مُل ، خوش خواند دوش بلبل
هاتِ الصُّبوحَ هَبُّوا يا ايُّها السُّکارا!
در فضایی و حلقهای که گل و شراب تو را احاطه کرده، چه قدر خوب بلبل نغمهسرایی کرد که ای ساقیِ بزرگ که مستیِ میآفرینی، صبوح و آن شراب صبحگاهی را بر ما ببخش تا روز خود را با دل خوشی تمام شروع کنم. در شبانگاه با تجلیات خود سرمستمان کردی، حال در صبحگاهان نیز از آن تجلیات پیمانهای عنایت فرما تا روز خود را با سرخوشی مالامال از عشق تو آغاز کنیم.
======================
آيينهی سکندر جام میّ است بنگر
تا بر تو عرضه دارد احوال ملک دارا
آیینهی سکندر که در آن همهچیز به صورت جامع دیده میشود، چیزی جز میّ معرفت و شیداییِ قلبی نسبت به حق نیست، پس همه چیز را در آن آینه و آن جام بنگر تا احوال ملک دارا -که ملک داریوش سوم است و عبرتگرفتن از شکست او از اسکندر- را بر تو عرضه دارد و راز حاکمیت بر احوالات و خطورات خود را بیابی.
======================
ای صاحب کرامت شکرانه سلامت
روزی تفقدی کن درويش بینوا را
حافظ به عنوان درویشی بی نوا که طالب تفقد از صاحب کرامتِ معنوی و آینه سکندر است و از آن جامِ میّ معرفت که همهچیز در آن دیده میشود، میخواهد که با سرازیرکردن آن میّ، نگاه او را به حقیقت نافذتر گرداند و شکرانهی سلامت صاحب کرامت را که از خطورات و وساوس آزاد شده چنین تفقدی میداند که سایرین را دستگیری کند.
======================
آسايش دو گيتی تفسير اين دو حرف است
با دوستان مروت با دشمنان مدارا
از آنجایی که آسایش دنیا و آخرت رعایت انصاف و مروّت با دوستان و مدارا با دشمنان است، تفقد به درویش بینوا را، چه او را دوست بهشمار آوری - به جهت ارادتی که به تو دارد- و چه دشمن داری - به جهت کوتاهیهایی که میکند- پیشه کن.
======================
در کوی نيک نامی ما را گذر ندادند
گر تو نمیپسندی تغيير کن قضا را
گذر ما به کوی نیک نامی نیفتاد و اساساً ما را به آنجاها راه ندادهاند، مائیم و همین بدنامی و رندی؛ و بهتر است همینطور که هستیم با ما مدارا کنی و اگر این طور ما را نپسندی باید قضا را تغییر دهی و این غیر ممکن است پس با همین حال که ما داریم ما را دستگیری کن و تفقد نما.
======================
آن تلخوش که صوفی امُالخباثش[1] خواند
اَشْهَی لَنَا وَ اَحْلی مِن قُبْلَةِ العُذا را
تلخوش همان شراب است که تلخوشی آن موجب خوبی آن است. صوفی که حافظ در اینجا میگوید باید شخص خاصی باشد زیرا صوفی شراب را امُالخبائث نمیداند. آن شخص خاص ظاهراً عماد فقیه بوده است.
میگوید آن شراب را که صوفی ام الخبائث میخواند و مادر همه پلیدیها میداند. هم برای ما شیرین است و هم اشتهاآور و آن از بوسهی یک گلعُذار بکر، شیرینتر و اشتهاافزاتر است.
حافظ در اینجا نظر به شرابی دارد که در ازاء دستگیریهای ریاضتگونه صاحبان کرامت به میان میآید که سخت است و تلخوش ولی آن شعف مستی که در ازاء آن پیش میآید از همه لذتهای عالم ماده بهتر و بیشتر است و به همین جهت از صاحبان کرامت میخواهد با او مدارا کنند زیرا حاضر است آن ریاضتهای سخت را به جان بخرد به امید تجلیات مشاهداتی که سالک را تا فنای کامل و مستی نهایی جلو میبرد.
======================
هنگام تنگدستی در عيش کوش و مستی
کاين کيميای هستی قارون کند گدا را
در راستای ریاضتهای تلخوشِ عارفانه هرگاه قبضی حاصل شد و از آن احوالات شهودی دستت خالی شد، از عیش عاشقانه و مستانه کوتاهی مکن و خوشی پیشه کن که این عیش و مستی اگر بینوای درمانده باشی تو را به قارونی تبدیل میکند مثل کیمیایی که مسّ را طلا میکند، سالک را به توحید میرساند. این معجزه توجه به فقر ذاتی است که چگونه جهت انسان را با اُنس کامل با خدا جلو میبرد و عیش واقعی به مستی مطلوب سالک را به ظهور میرساند.
======================
ترکان پارسی گو بخشندگان عمرند
ساقی بده بشارت رندان پارسا را
اینکه گفته شد در هنگام تنگدستی در عیش کوش و مستی؛ سخن ترکان پارسیگوست که با این سخن به مخاطبان خود عمر میبخشند و آنها را از مرگ غفلت از فقر ذاتی میرهانند. ای ساقی میّ معرفت و شهود رندانی که در هنگام تنگدستی در عیش و مستی فرو رفته و با چشمپوشیدن از دنیا، پارسایی پیشه کردهاند را؛ بشارت ده که میتوانند در این مسیر از دست تو از آن میّ بهرمند شوند.
======================
سرکش مشو که چون شمع از غيرتت بسوزد
دلبر که در کف او موم است سنگ خارا
در مسیر عشق سرکشی مکن تا دلبری که سنگ خارا در دستاش مانند موم نرم است، از سر غیرت تو را بسوزاند. زیرا شمع هم میخواست به جای اظهار فقر، با درخشندگی ضعیف خود لاف برابری با نوری را بزند که در سینهی اولیاء است و لذا نرم شد و تمام گشت و سرکشیاش او را سوزاند و نابود کرد چون خودبین بود
======================
حافظ به خود نپوشيد اين خرقهی میّ آلود
ای شيخ پاکدامن معذور دار ما را
حافظ از شیخ پاکدامنی که مخاطب خود قرار داده عذرخواهی میکند که این خرقهی میّ آلودهای که پوشیده از سر اختیار خود نبوده بلکه اقتضای حکم ازلی و الطاف الهی اینچنین بر او رانده شده که رند باشد و در مسیر طلب مستی و عشق به حضرت محبوب توجهی اینچنین داشته باشد و از تقوای ظاهری عبور کند؛ پس ای شیخ پاکدامن که از مست انتظار رعایت قالب شریعت را داری او را معذور دار.
[1] - حدیثی که منسوب به رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم است که شراب را ام الخبائث خوانده در منابع کهن نیست و حافظ هم اگر به چنین حدیثی برخورد کرده برود حرمت پیامبرصلی الله علیه وآله وسلمرا نگه میداشت.