شرح غزل ششم
"ما وحافظ"
بسم الله الرحمن الرحیم
صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را
که سر به کوه و بيابان تو دادهای ما را
****
شکر فروش که عمرش دراز باد چرا
تفقدی نکند طوطی شکر خا را
-----
غرور حُسنات اجازت مگر نداد ای گل!
که پرسشی نکنی عندليب شيدا را
-----
به خُلق و لطف توان کرد صيد اهل نظر
به بند و دام نگيرند مرغ دانا را
------
ندانم از چه سبب رنگ آشنايی نيست
سُهی قدان سيه چشم ماه سيما را
-----
چو با حبيب نشينی و باده پيمايی
به ياد دار محبان باد پيما را
-----
جز اين قدر نتوان گفت درجمال تو عيب
که وضع مهر و وفا نيست روی زيبا را
****
در آسمان نه عجب گر به گفته حافظ
سرود زهره به رقص آورد مسيحا را
=============
به حافظی رجوع داریم که مقصد و مقصود خود را عشق الهی قرار داده تا آنجا که میفرماید:
عشقات رسد به فریاد گر تو مثال حافظ قرآن ز بر بخوانی با چارده قرائت
در این غزل اینطور شروع میکند:
صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را
که سر به کوه و بيابان تو دادهای ما را
ای باد صبا و ای سروش عالم غیب و معنا! با همان لطافتی که داری و از سر لطف به آن غزال رعنا که نسبت به ما رعونت دارد و بی اعتنایی میکند، بگو ما به دنبال تو سر به کوه و بیابان گذاشتهایم ولی هنوز از تو نشانی نیافتهایم که در راستای آن احساس به ما دست دهد که حضور متعالی او را در همهی عالَم بیابیم.
===============
شکر فروش که عمرش دراز باد چرا
تفقدی نکند طوطی شکر خا را
چه شده است آن کسی که شیرینیهای عمر ما همه در دست اوست و عمرش برای این نوع شیرینی پراکنیها دراز باشد، تفقدی به ما که طوطی شکرخا میباشیم نمیکند و تمنای ما را بی جواب گذاشته. گویا حرمان سوز ما را از انوار تجلیات شهودی نادیده گرفته.
===============
غرور حُسنات اجازت مگر نداد ای گل!
که پرسشی نکنی عندليب شيدا را
ای گل نکند زیباییها است آنچنان تو را مغرور کرده و مشغول کمالاتات هستی که آن کمالات اجازه نمیدهد از احوال عندلیب و طوطیای که شیدای زیباییهای تو است پرسش نمایی؟ گویا از سر اسماء جلالی و نور کبریاییات به ما نظر داری، در حالیکه ما را طاقت آن نیست.
===============
به خُلق و لطف توان کرد صيد اهل نظر
به بند و دام نگيرند مرغ دانا را
صید کردن اهل نظر چندان مشکل نیست، راه آن، اخلاق خوب و برخورد لطیفانه است که ما از تو انتظار داریم همانطور که مرغ دانا را با دام نمیتوان اسیر کرد آن را با دانه میتوان به دام انداخت. پس چرا با ما از سر استغناء و کبریایی نظر میکنی تا هیچ جذبهای از طرف تو به ما نرسد و در قبض کامل بمانیم؟!.
===============
ندانم از چه سبب رنگ آشنايی نيست
سُهی قدان سيه چشم ماه سيما را
ندانم چرا در محبوبان بلند قد و سیاه چشم و ماه سیما، رنگ آشنایی نیست و اینان اصولاً اهل آشنایی نیستند تا رسیدن به وصالشان آسان باشد. حافظ سختیِ راه عشق با محبوب ملکوتی را گزارش میدهد که چگونه عالم هستی طوری طراحی شده که انوار کبریایی ملکوتیان یعنی حورالعین که همان سیاهچشمان عالم معنا باشند به راحتی گشوده نمیشود و طلب عشقی بس بلند دارند.
===============
چو با حبيب نشينی و باده پيمايی
به ياد دار محبان باد پيما را
اگر در مسیر سلوک به مقام قرب دست یافتی و مؤانس حق گشتی و در بزم محبت او به معاشقه و باده پیمایی رسیدی، محبان باده پیما را که آمادگی سیر سریع همچون باد را دارند، فراموش مکن و نظری به آنان بینداز تا با چنان تصرفی راهِ به سوی محبوب در مقابل آنها گشوده شود.
===============
جز اين قدر نتوان گفت درجمال تو عيب
که وضع مهر و وفا نيست روی زيبا را
در جمال کبرایی محبوب ملکوتی مهر و وفا که لازمه آن محرومشدن از فنا است، نمیتوان یافت و اساساً مهر و وفا در این مسیر وضع و تعبیر نشده وگرنه به جای آن که سالک از انانیت به در آید و به مقام فنای از خود برسد در همان انانیت باقی خواهد ماند بدون آن که در محبوب فانی شود. مهر و وفای روی زیبا که در عالم شهود، تجلی اسم جامع الهی است، به آن است که خود را بنمایاند تا سالک خانه را جاروب کند و سپس مهمان طلب نماید او را سرِ پایینآمدن نیست، تو باید بال بگشایی و بالا روی.
===============
در آسمان نه عجب گر به گفته حافظ
سرود زهره به رقص آورد مسيحا را
در آسمان معرفت و محبت هیچ جای شگفتی نیست که سرود زهره که اشعار حافظ باشد، مسیح را که مقیم ملکوت است، به رقص درآورد و در آسمان چهارم زهره با سخن حافظ سرودی را سردهد که حضرت مسیحu در آن عالم از خود بیقرار شوند و از شدت توحیدیبودن، بودن آن سرود، حضرت به وَجد آیند. تا این اندازه پیام حافظ در آسمان معنویت نفوذ دارد و اگر آن عالم پائین نمیآید و مهر و وفا از خود نشان نمیدهد، حافظ انسان را بالا میبرد و همنشینی ملکوتیان میکند. پس با آنچه در این غزل گفته شد، راه رجوع به آسمانهای معنوی را بر خود بگشا.