شرح غزل هشتم
"ما وحافظ"
بسم الله الرحمن الرحیم
صوفی بیا که آینه صافی است جام را
تا بنگری صفای میّ لعل فام را
****
راز درون پرده ز رندان مست پرس
زین حال نیست زاهد عالی مقام را
-----
عنقا شکار کس نشود دام باز چین
کان جا همیشه باد به دست است دام را
-----
در عیش نقد کوش که چون آبخور نماند
آدم بهشت روضه دارالسلام را
-----
در بزم دُور یک دو قدح درکش و برو
یعنی طمع مدار وصال دوام را
-----
ای دل شباب رفت و نچیدی گلی ز عیش
پیرانه سر بکن هنری ننگ و نام را
-----
ما را در آستان تو بس حق خدمت است
ای خواجه باز بین به ترحم غلام را
****
حافظ مرید جام میّ است ای صبا برو
وز بندگی برسان شیخ جام را
=============
صوفی بیا که آینه صافی است جام را
تا بنگری صفای میّ لعل فام را
ای صوفی که برای دیدنی رخ معشوق، طالب آینهی صاف هستی، آن آینه صاف همان جام میِّ لعلفام و لعلگونهی محبت و عشق است که صاف است و آینهی جام در آن بهتر دیده میشود.
=============
راز درون پرده ز رندان مست پرس
زین حال نیست زاهد عالی مقام را
مسلّم این عالَم رازهایی در درون خود دارد که زاهدان عالیمقام که در بهشت دارای مقامی هستند، از آن رازها بیخبرند. از این رازها صاحبان محبت و معرفت آگاهاند. درست است که زاهد، تارک دنیا است ولی برای دنیایی برتر به نام بهشت، ولی رندانِ مست، پای بر سر دنیا و آخرت گذاردهاند تا پرده از مقابل آنها کنار رود و میّ لعلگونهی عشق و محبت در منظر جانشان ظهور کند.
=============
عنقا شکار کس نشود دام باز چین
کان جا همیشه باد به دست است دام را
عنقایِ محبت و عشق به راحتی شکار کسی نمیشود، پس دام زهد را جمع کن زیرا در جایگاه عنقایِ حقیقت این نوع دامهای زهد و ریا بر باد است و استتحکامی ندارد. تا محبت و عشق در میان نباشد و تا از خود فانی نشوی حقیقت بر تو ظاهر نخواهد شد.
=============
در عیش نقد کوش که چون آبخور نماند
آدم بهشت روضه دارالسلام را
انسان چنانچه بخواهد در حضور باشد باید آزاد از گذشته و آینده، در عیش نقد که در «حال» قرار گرفتن است، خود را نگه دارد زیرا آبخور یعنی آبشخور و فرصت از دست میرود و بر این اساس آدمu فرصت بهشت را که روضه و باغِ دارالسلام و جای امن بود از دست داد و از حال حضور که ماوراء و شجره ممنوعه بود محروم شد.
=============
در بزم دُور یک دو قدح درکش و برو
یعنی طمع مدار وصال دوام را
این عالم چون بزمی است که چند باری بیشتر نوبت تو نمی شود که در معرض نفحات الهی قرار گیری، در این حال آزاد از گذشته و آینده از فرصت استفاده کن و یکی دو قدح انس با حضرت محبوب را غنیمت شمار. با گرفتار شدن در آینده منتظر نباش که خُمخانه را به تو بدهد و وصال مدام را طمع مکن تا از جذباتی که چون برق میآیند و سرمستات میکنند، محروم شوی.
=============
ای دل شباب رفت و نچیدی گلی ز عیش
پیرانه سر بکن هنری ننگ و نام را
ای دل فصل جوانی رفت و با ماندن در گذشته و آینده هنوز گلی از عیشی نقد نچیدی. لااقل در سر پیری از ننگ و نام هنری برای خود به دست آور تا معلوم شود نه در قید نامی و نه در قید ننگ بلکه تماماً در طلب نظر به جمال محبوب میباشی با هر رسوایی که پیش آید.
=============
ما را در آستان تو بس حق خدمت است
ای خواجه باز بین به ترحم غلام را
ای محبوب دل! ما در این آستان خدمت کردهایم و سرِ عبودیت برآستانهی تو سائیدهایم. آیا سزا نیست که به این غلامِ حلقه به گوش نظر لطفی داشته باشی تا لااقل در این زمان هم که شده گُلِ عیشی از آستانه تو چیده باشیم؟
=============
حافظ مرید جام میّ است ای صبا برو
وز بندگی برسان شیخ جام را
ای باد صبا! مرا ترک کن و برو تو نمیتوانی در من تحولی ایجاد کنی، من مرید جام میّ هستم و از طرف من به شیخِ جام، پیام بندگی و اخلاص و خدمت مرا برسان زیرا اوست که به عنوان پیر طریقت جام میّ را در دست دارد و معروف به شیخ احمد جام یا ژنده پیل است.