شرح غزل نهم
"ما وحافظ"
بسم الله الرحمن الرحیم
رونق عهد شباب است دگر بستان را
میرسد مژدهی گل ، بلبلِ خوشالحان را
ای صبا گر به جوانان چمن باز رسی
خدمت ما برسان سرو و گل و ریحان را
گر چنین جلوه کند مغ بچهی باده فروش
خاکروبِ در میخانه کنم مژگان را
ای که بر مَه کشی از عنبرسارا[1] چوگان
مضطرب حال مگردان من سرگردان را
ترسم این قوم که بر دُرْدکشان میخندد
در سر کار خربات کنند ایمان را
یار مردان خدا باش که در کشتی نوح
هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را
هرکه را خوابگهْ آخر زدو مشتی خاک است
گوچه حاجت که به افلاک کشی ایوان را
برو از خانه گردون به در و نان مطلب
کان سیهکاسه[2] در آخر بکُشد مهمان را
ماه کنعانی من مسند مصر آن تو شد
وقت آن است که بِدْرُود کنی زندان را
حافظا مّی خور و رندی کن و خوش باش، ولی
دامِ تزویر مکن چون دگران قرآن را
==================
با حافظی روبهرو هستیم که نسیم بال فرشتهگان را در قالب عبارات و کلمات آورده تا راهی به سوی آن عالم در مقابل ما بکشاید. در این غزل اینطور شروع میکند:
رونق عهد شباب است دگر بستان را
میرسد مژدهی گل ، بلبلِ خوشالحان را
حال که با رفع حجابهای خودبینی و خودخواهی رونق عهد شباب برای سالک در گلستان عالمِ وجود ظهور کرده؛ مژدهی گل برای بلبلِ خوش الحان در حال رسیدن است تا ترانههای مناجات اُنس با محبوب را آغاز کند که فرصت وصال سر رسیده.
================
ای صبا گر به جوانان چمن باز رسی
خدمت ما برسان سرو و گل و ریحان را
ای باد صبا و ای نسیم صبحگاهانِ عالم ملکوت! وقتی از چنین انوار معنوی عبور میکنی و به گلهای آن چمن که همواره مظهر انس سالکان با حضرت دوست بودهاند رسیدی، نسیمی از آن گل و ریحان و سرو را برای ما هم بیاور.
================
گر چنین جلوه کند مغ بچهی باده فروش
خاکروبِ در میخانه کنم مژگان را
اگر آن مغ بچهی باده فروش که با جلوات خود مستی میآفریند، با گل و ریحان و با رونق عهد شباب جلوه کند. اگر او چنان کند، کار من این خواهد بود که با مژگان خود خاکهای در میخانه را جاروب میکنم، شاید که حقِ آن لطف را اداء کرده باشم و از این طریق جان خود را در معرض نفحات آن عالم قرار دهم.
================
ای که بر مَه کشی از عنبرسارا[1] چوگان
مضطرب حال مگردان من سرگردان را
ای محبوب من که در توانایی خود می توانی با عنبر مشگین خود بر ماهِ در آسمان چوگان بکشی و او را محو جمال خود نمایی، من به اندازه کافی سرگشته هستم، بیش از این با جلال خود سرگشته و مضطربم مگردان.
================
ترسم این قوم که بر دُرْدکشان میخندد
در سر کار خربات کنند ایمان را
نگران آنهایی هستم که این حال را -که حالِ دُردکشی و رجوع به بنیادیترین لایهی حقیقت است- به چیزی نگیرند و حتی با خندههای خود به تحقیر اهل توحید و عاشقان جمال، دامن زنند، خودشان اگر با جمال تو در خرابات روبهرو شوند، ایمانشان را از دست بدهند و قرارشان از کف برهد. این اندازه عشق معنوی و زندگی خراباتی نیرومند است و چون اینها از آن آگاه نیستند، به ما طعنه میزنند.
================
یار مردان خدا باش که در کشتی نوح
هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را
به جای تحقیر و تمسخر مردان خدا، یار مردان خدا باش و با آنها پیوند داشته باش. آنها همچون یاران حضرت نوحu در متن طوفانِ عالمگیر، در کشتی اَمن سلوک جای دارند و همچون ساکنان آن کشتی در مقابل طوفانی که عالم را گرفت و خاکی باقی نگذارد،آنها با خاکِ اعتماد به حضرت حق، هیبت طوفان را به چیزی نخریدند، سالکان هر زمانه و زمانی طوفان حوادث را به چیزی نمیگیرند لذا دغدغهی تحقیر اهل دنیا را نخواهند داشت.
================
هرکه را خوابگهْ آخر زدو مشتی خاک است
گوچه حاجت که به افلاک کشی ایوان را
وقتی حقیقت زندگیِ دنیایی این است که آخرین منزل آن گورستان است که جز مشتی خاک نیست، به گرفتاران دنیا باید گفت چه نتیجهای میگیرید حتی اگر خود را صاحب کاخهای سر به فلک کشیده کرده باشید و از نظر به جلوات محبوب ازلی باز مانید؟
================
برو از خانه گردون به در و نان مطلب
کان سیهکاسه[2] در آخر بکُشد مهمان را
از این خانهی گردون دنیا که دائماً در دست انسانها میگردد، خارج شو و چندان در بند نان مباش زیرا سیه کاسه دنیا که نان روزانه را در آن میریزی و کاسه پاکیزه و تمیزی نیست، در نهایت مهمان خود را از بین میبرد. حال چرا در بند زندگی عادی و روزمرّه باشیم و از دوست و محبوب حقیقیِ خود باز بمانیم؟
================
ماه کنعانی من مسند مصر آن تو شد
وقت آن است که بِدْرُود کنی زندان را
ای نفس که یوسفوار در زندان تن و زندان طبیعت اسیر بودهای وقت آن رسیده که به مسند خود که همان حاکمیت بر مصر تن است درآیی و از دغدغههای زندان طبیعت آزاد گردی زیرا «رونق عهد شباب است دگر بستان را»[3] پس وقت آن رسیده که چون بلبلی خوش الحان ندای انس با محبوب حقیقی را از عمیقترین لایههای وجود خود سر دهی و این همه عمر بر سر دنیا گذاردن را تمام کنی.
================
حافظا مّی خور و رندی کن و خوش باش، ولی
دامِ تزویر مکن چون دگران قرآن را
ای حافظ حال که بنا را گذاردی از زندان تعلقات دنیایی آزاد شوی، تلاش کن در متن محبت و اُنس با حق قرار گیری و خوشی را در این فضا برای خود صورت بده، نکند حال که میخواهی از مسیر اهل دنیا جدا شوی مسیر مقدسمآبان را پیشه کنی که در ظاهر، قرآن بهدست دارند ولی دل در گرو جذب شهرت و آبروهای دنیایی بستهاند. به ظاهر مشغول مشو که از باطن باز میمانی.
[1] - عنبرسارا به معنای عنبر مشکین است.
[2] - سیهکاسه، ظرفی است که نان روزانه در آن گذاشته میشود.
[3]- رونق عهد شباب، بستان دیگری است غیر از بستان دنیا. باید آن بستان را که جان انسان با آن آشناست، با رفع حُجب ظلمانی بیابی و عهد شباب را با آن رونق بخشی.