شرح غزل یازدهم
"ما وحافظ"
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
ای فروغ ماه حُسن از روی رخشان شما
آب رویِ خوبی از چاه زنخدان شما
کی دهد دست اين غرض يا رب که همدستان شوند
خاطر مجموع ما زلف پريشان شما
عزم دیدار تو دارد جانِ بر لب آمده
باز گردد یا برآید چیست فرمان شما؟
دور دار از خاک و خون دامن چو بر ما بگذری
کاندر اين ره کشته بسيارند قربان شما
دل خرابی میکند دلدار را آگه کنيد
زينهار ای دوستان جان من و جان شما
کس به دور نرگست طرفی نبست از عافيت
بِهْ که نفروشند مستوری به مستان شما
بخت خواب آلود ما بيدار خواهد شد مگر
زان که زد بر ديده آبی روی رخشان شما
با صبا همراه بفرست از رخت گلدستهای
بو که بويی بشنويم از خاک بستان شما
عمرتان باد و مراد ای ساقيان بزم جم
گرچه جام ما نشد پُر میّ به دوران شما
ای صبا با ساکنان شهر يزد از ما بگو
کای سر حق ناشناسان گوی چوگان شما
گر چه دوريم از بساط قرب همت دور نيست
بنده شاه شماييم و ثناخوان شما
ای شهنشاه بلنداختر! خدا را همتی
تا ببوسم همچو اختر خاک ايوان شما
میکند حافظ دعايی بشنو آمينی بگو
روزیِ ما باد لعل شکرافشان شما
===================
ای فروغ ماه حُسن از روی رخشان شما
آب رویِ خوبی از چاه زنخدان شما
ای سالکان دلزنده که حرکات و سکنات و گفتار شما فروغ ماه حُسنِ محبوب را مینمایاند و از چهره درخشان شما انوار الهی نمایان است، در آن حد که خوبی از گودی زنخدان شما که جمال شما را زیبا کرده، آبرو میگیرد. شمائید که به خوبیها آبرو دادهاید و از چاه زنخدان[1] که چهرهی شما را زیبا کرده آب و آبروی خوبی بیرون میآید.
===================
کی دهد دست اين غرض يا رب که همدستان شوند
خاطر مجموع ما زلف پريشان شما
خدایا! چه زمانی این مقصود حاصل میشود که خاطر ما از کثرت بدر آید و این خاطر ما با زلف پریشان شما متفق شود و کثرات در وحدتی که ما طالب آن هستیم مندک گردند و زلف پریشان شما که تجلیات کثرات بیشمار است، همه در وحدتی که با نظر شما در ما محقق میشوند حضور یابند، تا نه کثرات و تجلیاتِ گوناگون نادیده گرفته شوند و نه آنها به صورت مستقل ما را به خود مشغول کنند و این بهترین نوع توحید است که در سالک رخ مینمایاند.
===================
عزم دیدار تو دارد جانِ بر لب آمده
باز گردد یا برآید چیست فرمان شما؟
جناب حافظ در مقام یک سالک عرضه میدارد: در راستای رسیدن به توحید و عبور از کثرات این جانْ به لب آمده، قدمی تا برآمدن از تن ندارد، عزم دیدار تو را دارد ولی ای محبوب من این به ارادهی شما بستگی دارد زیرا ما کار را در مسیر عشق تا اینجا رساندهایم که تنها در مسیر شوقِ دیدار نظر به انوار شما مدّ نظر جان ما است که آن را در همین حال که هست با تجلیات وُحدانیِ خود تغذیه کنی و یا با اسم جلال خود بر او بتابی و آن را بهکلّی از بدنش به سوی خودت برکنی.
===================
دور دار از خاک و خون دامن چو بر ما بگذری
کاندر اين ره کشته بسيارند قربان شما
در مسیر نظر به انوار جمالیات با کاری که از طریق اسم جلالت کردهای بسیاری در این عالم جانشان را دادهاند و اگر میخواهی به ما نظر کنی دامن خود را بالا بگیر که خاکِ خونآلودهای که خونِ به خاکافتادگان و فانیان تو پدید آوردهاند، دامن تو را آلوده نکند که قربانیان خود در این راه بسپارند و ما نیز حاضریم کشته عشق تو گردیم و همین که دامان شما در عشقورزی ما آلوده به منیّت و انانیت ما نگردد ما را کفایت میکند.
===================
دل خرابی میکند دلدار را آگه کنيد
زينهار ای دوستان جان من و جان شما
دل در غم معشوق آرام نیست و بیتابی میکند، دلدار را که با اُنسِ با او دل آرام میشود، آگاه کنید. هان ای دوستان! دل در حال خرابی و ویرانشدن است و اگر دلدار را با خبر نکنید چیزی از من نمیماند و در این موقعیت جان من در گرو جان شما است که من دلدار را از وضع آگاه نمائید قبل از آنکه آخرین شعلههای عشق او مرا از میان ببرد.
===================
کس به دور نرگست طرفی نبست از عافيت
بِهْ که نفروشند مستوری به مستان شما
کسی که گرفتار زیبایی جذاب و ملکوتی تو گردد عافیت را از دست میدهد و بیقراری را بر راحتی ترجیح میدهد و توجه به این امر بهتر آن است که مستوری و پنهان کردن اسرار را به مستان شما نفروشند تا آنها از رازهای انوار باطن شما محروم نگردند زیرا آنها از عافیتطلبی که مساوی است با محرومیت از اسرار توحید، عبور کردهاند.
===================
بخت خواب آلود ما بيدار خواهد شد مگر
زان که زد بر ديده آبی روی رخشان شما
با توجه به اینکه روی رخشان شما آبی بر دیدهی بختِ خوابآلودهی ما زده، امید است که بیدار شود و راه را پیدا کند و رازها بر او گشوده شود زیرا روی رخشان شما در امور، چنین تأثیری را در ما ایجاد خواهد کرد که از آن طریق زمان هجران بهسر خواهد آمد.
===================
با صبا همراه بفرست از رخت گلدستهای
بو که بويی بشنويم از خاک بستان شما
حال که در مقام وصال نیستیم و در عطش آن به سر میبریم و تنها عامل ارتباط ما با تو باد صبا و نفحات ربانی تو است که از کوی تو میوزد، با این باد صبا گلدستهای بفرست، باشد که از این طریق شهودی از نسیم جان شما برای ما پیش آید و مقام جامعیت اسماء، جوابی مناسب به این شیفتگی ما باشد و مشام جانمان را سرمست کند.
===================
عمرتان باد و مراد ای ساقيان بزم جم
گرچه جام ما نشد پُر میّ به دوران شما
بزم جم، بزمی است متناسب با جمشید که بازگشت آن به فرهنگ ایران باستان است.
ای ساقیان بزم جم که در بزم جم، ساقی بودید عمرتان دراز باد و مرادتان برآورده باشد، گر چه جام ما در دوران شما از میّ پر نشد و دوران طلائی شما را درک نکردیم[2] دورانی که دلدادگی با معشوق بر تعقل نسبت به حق غلبه داشت و عالَم، عالَم حضور در محضر حق بود، عالم اُنس بیواسطه با حق که عالمِ «السابقون السابقون» بهشمار میرفت.
===================
ای صبا با ساکنان شهر يزد از ما بگو
کای سر حق ناشناسان گوی چوگان شما
حافظ در تجلیل از روحانیت مردم یزد سخن میگوید و از طریق صبا که نسیمی است قدسی به مردم یزد پیام میدهد که شما انسانهایی که حقشناسی نمیکنند را همچون گویِ چوگان میکوبید و نمیگذارید فضای شهر فضایی غیر قدسی شود.
===================
گر چه دوريم از بساط قرب همت دور نيست
بنده شاه شماييم و ثناخوان شما
ای مردم یزد اگر که از شما و آن شرایطی که جهت قرب الهی فراهم کردهاید دور هستیم، همت ما از آن شرایط دور نیست و در عالم شما بهسر میبریم و مسیری که شما انتخاب کردهاید را میستائیم.
===================
ای شهنشاه بلنداختر! خدا را همتی
تا ببوسم همچو اختر خاک ايوان شما
ای پادشاهی که ستارهی تو بلند است و از عالم مادون برتر و بالاتری، ای سالک بلند همت، به خاطر خدا همتی بکن که ما نیز از حضور در آن عالم محروم نگردیم و بتوانیم بر آن ایوان کبریایی بوسهای بزنیم و بساط اُنس خود را در آنجا پهن کنیم.
===================
میکند حافظ دعايی بشنو آمينی بگو
روزیِ ما باد لعل شکرافشان شما
در راستای تقاضایی که سالکِ بلندهمت دارد، میفرماید: حافظ دعا میکند و تو نیز آن دعا را بشنو و بدان توجه کن و آمینی بگو تا رزق و روزی ما لعلِ شکرافشان شما باشد و با آن تجلیاتی که در نهایت زیبایی است جان خود را تغذیه کنیم.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
[1] - چاه زنخدان؛ گودی چانه را میگویند که موجب زیبایی چهره میشود.
[2] - حافظ همچون شهاب الدین سهروردی نظر به جنبهی اشراقی ایران باستان دارد و آن فضا را جهت رسیدن به توحید الهی مطلوب میداند.