شرح غزل بیستم
"ما وحافظ"
بسم الله الرحمن الرحیم
ای نسیم سحر! آرامگهِ یار کجاست؟
منزل آن مَهِ عاشقکشِ عیّار کجاست؟
شب تار است و رهِ وادی اَیْمَن در پیش
آتش طور کجا ، موعد دیدار کجاست؟
هر که آمد به جهان نقش خرابی دارد
در خرابات بگویید که هشیار کجاست؟
آن کس است اهل بشارت که اشارت داند
نکتهها هست بسی، محرمِ اسرار کجاست؟
عقل دیوانه شد آن سلسله مشکین کو؟
دل ما گوشه گرفت، ابروی دلدار کجاست؟
باده و مطرب و میّ جمله مهیا است، ولی
عیش ، بی یار مهیّا نشود یار کجا است؟
حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج
فکر معقول بفرما، گُل بیخار کجا است؟
===================
ای نسیم سحر! آرامگهِ یار کجاست؟
منزل آن مَهِ عاشقکشِ عیّار کجاست؟
جناب حافظ در خطاب به نسیم سحر که از دل شب برمیآید و بهرهای از نفحات الهی را با خود به همراه دارد، میگوید: آرامگهِ یار که محل آرامش انسان نزد یار است، کجاست؟ اولاً: سراغ آرامگاه را میگیرد، یعنی جایی که انسان در آن به آرامش میرسد. ثانیاً: سراغ آرامگاهی را میگیرد که انسان با اُنس با دوست و معشوق حقیقی در آن قرار میگیرد. نسیم سحر از جایی و از عالمی بر قلب سالک میوزد که امکان اشاره به جایگاه محبوبِ حقیقی در آن هست و سالک را در سلوکی متعالی سیر دهد و از سختی و دوریِ راه میرهاند، لذا میپرسد: منزل آن مه عاشقکش عیّار کجا است؟ به دنبال منزلی است از منازل سائرین که در آن منزل با وَجه محبوبِ عاشقکش و عیّار روبهرو شود. محبوبی که عاشقکش است و مُحبّ خود را از خود فانی میکند و عیّار و مبصِر است. حافظ در عطش عشق از نفحات سحرگاهی، سراغ منزل معشوق را میگیرد تا در گوهر عشق، عمر خود را به شکوفایی برساند.
===================
شب تار است و رهِ وادی اَیْمَن در پیش
آتش طور کجا، موعد دیدار کجاست؟
وادی اَیْمَنْ، وادی کوه طور است که حضرت موسیu در آن وادی به وصال حق نایل شده و در مقام اَمن وصال، آرامش پیدا کرد. جناب حافظ میگوید مسیر سلوک، همچون شب تار است هرچند وادی ایمن در پیش پای سالک است و لذا جای یأس و دلسردی نیست، گرچه راه طولانی و شب تاریک است. آنچه مطلوب سالک است در این شب تار، آتش طور و موعد دیدار است. آن چیزی که شب تار را روشن میکند و سالک میتواند جایگاه احوالات و خطورات خود را درست ارزیابی کند، نوری است که از آتش طور اشراق میشود و دیدار حاصل میگردد. قرآن میفرماید چون حضرت موسیu آن آتش را دید؛ «إِذْ رَأى نارا»(طه/10) به سوی آن حرکت کرد و به لقاء الهی رسید. «سوی آتش رفت و آب لطف دید» این آن آتشی است که نور به همراه دارد و معنویت خاص خود را به میان میآورد تا آنجا که فرمود: «فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا»(اعراف/143) چون پروردگارش از آینهی کوه تجلی نمود آن حضرت را از خود بیخود کرد و موعد دیدار ظهور کرد و جناب حافظ طالب چنین مسیری است که به دیدار حضرت حق منتهی میشود.
===================
هر که آمد به جهان نقش خرابی دارد
در خرابات بگویید که هشیار کجاست؟
هر موجودی که خلق میشود در ذات خود چون آینهی نمایانندهی نور حق است و تنها او را نشان میدهد نه خود را، نقش آن نقشی است که خود را خراب میکند تا حق را بنمایاند و کسانی متوجهی این امرند که خود، خراباتی باشند و در عالَم فنای به خود و بقایِ به حق بهسر ببرند. از این جهت در خرابات و با چشم خراباتی هیچ هوشیاری که ناظر به خود باشد و خود را پاس دارد نیست، همه و همه آینهی نمایش حقاند و به حق نظر دارند و در موعد دیدار واقعاند. لذا میگوید: «در خرابات بگویید که هشیار کجاست؟» زیرا در خرابات هیچکس به خود هشیار نیست و همه فانی در حقاند، و با این دید مییابید هرکه در این جهان آمده، نقش خرابی دارد و خود را خراب و حق را نمایان میکند.
===================
آن کس است اهل بشارت که اشارت داند
نکتهها هست بسی، محرمِ اسرار کجاست؟
در رابطه با رؤیت حق و رسیدن به موعد دیدار، کسانی از هر موجودی در این جهان به بشارت دیدار مفتخر میشوند که متوجهی اشارتهای عالم وجود گردند و در ظاهر موجودات و قالب آنها متوقف نشوند. جناب حافظ چون میداند این موضوع یعنی عبور از ظاهر و توجه به اشارتهای موجودات، موضوعی مهم و امری است سلوکی، در ادامه میفرماید: «نکتهها هست بسی، محرم اسرار کجا است» یعنی نکتههای فراوانی در این امر هست که انسان بتواند مخلوقات را نمادی از حقیقت بداند و متوجه باشد همه به حقایقی بس بلندمرتبه اشارت دارند و این را کسانی متوجه میشوند که محرم اسرار شده باشند و حجابها از آنها برداشته باشد به همان معنایی که جناب مولوی فرمود: «نظر را نقض کن تا نغز بینی / گذر از پوست کن تا مغز بینی» زیرا مرتبهی عالیهی موجودات دارای جامعیت خاصی میباشند که حضرت حق در آیهی 21 سورهی حجر بدان اشاره دارد و میفرماید: «وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُوم»؛ هیچ موجودی نیست مگر آنکه جنبهی اصلی و حقیقت آن نزد ما است و ما نازل نکردیم مگر به اندازهی محدود از آن حقیقت را. حال سالکِ محرم اسرار هر موجودی را بشارت حق میداند برای عبور انسان به سوی آن حقیقت جامع که محبوب حقیقی است و در هر چیزی آن نکتهها را مییابد.
===================
عقل دیوانه شد آن سلسله مشکین کو؟
دل ما گوشه گرفت، ابروی دلدار کجاست؟
در مسیر نظر به کثرات که هر کدام وجهی از آن حقیقت را مینمایانند، عقل دیوانه شد و توان درک «کثرت در وحدت» و «وحدت در کثرت» را ندارد و لذا باید با زلف شکن در شکن معشوق که همان جلوات او در کثرات است، پای عقل را بست تا عقل در عالَمِ ظهورِ کثرت در وحدت و وحدت در کثرت، ورودی نداشته باشد وگرنه چنین جمعی که بین کثرت در عین وحدت است از منظر دل انسان رخت برمیبندد. در کنار عقل و با حضور عقل، دل گوشهگیر میشود و ابروی دلدار که اشاره به مراتب بالاتر میکند از منظر انسان در حجاب میرود و فضای اشارت در زندان عبادت متوقف میگردد. میگوید: «دل ما گوشه گرفت، ابروی دلدار کجا است؟».
===================
باده و مطرب و میّ جمله مهیا است، ولی
عیش ، بی یار مهیّا نشود یار کجا است؟
در عالمِ وجود همه چیز که قدرت اشاره به عالم قدس و معنا داشته باشد فراهم است، چه باده که خیالات پاک باشد و چه مطرب دعوتکننده به جلوات زیبای مظاهر و چه دلِ زندهی طالب عشق حقیقی ولی همهی این عوامل وقتی به شکوفایی و فعلیت میآیند که آن یگانه محبوب در میان آید و خود را در خیال و مظاهر و دل به ظهور آورد. این است معنای زندگی دینی و قدسی که سر به فلک میزند و آرامش حقیقی را به بشریت برمیگرداند. گمشدهی بشر در فرارکردن از عالم کثرات نیست و خدای آرامشبخش در بیرون از این عالم به سراغ کسی نیامده. آن گنج مخفی در مخلوقات خود را نشان میدهد و ما باید آن یار را در همین عالم بیابیم، وگرنه زندگی سرد و بیروحی را دنبال خواهیم کرد.
===================
حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج
فکر معقول بفرما، گُل بیخار کجا است؟
حال که خواستی با نظر به عالم کثرات و چمنِ دهر به محبوب خود نظر کنی، طبیعی است که کثرات خود را بنمایانند و حجاب بین ما و محبوبمان شوند و آینه به جای نمایاندن صورت، خود را به صحنه آورد و این شبیه باد خزانی است که چمن دهر از آن جدا نیست ولی نباید جایی برای یأس در میان باشد و گمان کنیم امکان اُنس با حق در این کثرات ممکن نیست زیرا این کثرات چون باد خزانی چمن اُنس با حق را به زردی و حرمان تبدیل میکند، در اینجا باید عاقلانه فکر کرد که نه گلِ بیخار هست و نه شهودِ بدون حجاب. پس مدتها طول میکشد تا سالک بهکلی در آینهی کثرت، وحدت را بنگرد، بدون آنکه از کثرت فاصله بگیرد و یا مشغول کثرات شود. این است مشکلات راه وصول. راهی که در شب تار و در خارستان و با وزیدن باد خزان باید طی شود ولی این راه با همهی سختیهایی که دارد بسیار متعالی و ارزشمند است زیرا به منزل آن مَه عاشقکش منتهی میشود که مرز وجود هر انسانی به حساب میآید.
والسلام