شرح غزل بیست و دوم
"ما وحافظ"
بسم الله الرحمن الرحیم
خیال روی تو در هر طریق همره ما است
نسیم موی تو پیوند جان آگه ما است
به رغم مدعیانی که منع عشق کنند
جمال چهرهی تو حجت مُوَجَّه ما است
ببین که سیب زنخدانِ تو چه میگوید
هزار یوسف مصری فتاده در چَهِ ما است
اگر به زلف دراز تو دست ما نرسد
گناه بختِ پریشان و دستِ کوته ماست
به حاجبِ درِ خلوت سرای خاص بگو
فلان زگوشهنشینان خاکِ درگهِ ماست
به صورت از نظر ما اگر چه محجوب است
همیشه در نظرِ خاطرِ مرقّه ماست
اگر به سالی ، حافظ دری زند بگشای
که سالها است که مشتاقِ روی چون مه ما است
===================
خیال روی تو در هر طریق همره ما است
نسیم موی تو پیوند جان آگه ما است
جناب حافظ با نظر به نتایجی که در سلوک خود بهدست آورده، در خطاب به حضرت محبوب«جلّشأنه» عرضه میدارد که خیال روی تو هیچوقت از ما جدا نیست - چه در خواب و چه در بیداری، چه در خلوت و چه در جلوت- در هرجا که هست حضرت محبوب را در افق جان خود مییابد، آنهم نه به صورت یک باور عقلی، بلکه به عنوان حقیقتی که با هرچه روبهرو میشود روی او را به تماشا مینشیند. به همین جهت در بیت بعدی میگوید نسیم موی او -که همان آینهی کثرات است- وسیلهی پیوند جان اوست با حضرت محبوب«جَلّشأنُه». وسیلهی پیوند جانی که در هر مخلوقی به حضور حق آگاهی دارد. پس از عالم کثرات نیز نسیمی برمیخیزد که جان را به معشوق پیوند میزند از آن جهت که آن جان به حضور حق در همهی مخلوقات آگاه است به همان معنایی که حضرت مولی الموحدینu عرض حال فرمودند آن وقتی که از شهود خود گزارش دادند که: «مَا رَأَيْتُ شَيْئاً الّا وَ رَأَيْتُ اللّه قَبْلَه وَ بَعْدَه وَ مَعَهُ»[1] من هرگز چيزى از موجودات را نديدهام مگر آن كه خدا را قبل از او و بعد از او و با او ديدهام.
===================
به رغم مدعیانی که منع عشق کنند
جمال چهرهی تو حجت مُوَجَّه ما است
مدعیان دینداری که که ادعای آنها در این امر چندان صحیح نیست - زیرا عشقِ به حق را رسم دینداری نمیشناسند- جمال چهرهی تو حجتی قوی در صحیحبودنِ راهی است که ما پیشه کردهایم. جمال چهرهی تو آنچنان جذّاب است که نمیتوان آن را دید و عشق به آن را فرو گذارد و همین عشق به جمال چهرهی تو حجت موجه ما است که باید به تو عشق ورزید و تنها مدعیان دینداری چنین درکی ندارند زیرا راه خود را به سوی نظر به جمال تو نگشودهاند.
===================
ببین که سیب زنخدانِ تو چه میگوید
هزار یوسف مصری فتاده در چَهِ ما است
در نظر به تو و رؤیت جمال تو در هرچیز ببین چگونه سیب زنخدان تو -که همان جمال الهی باشد- خبر میدهد که هزار یوسف که خود محبوب عالمیاناند، در چاهِ زنخدان مشاهدهی اسرار محبوب ما حیرتزده فرو افتادهاند. این است داستان محبوب ما و این است سخن او که سیب زنخدان محبوب که همان جمال الهیاش میباشد، با عارف چه کرده است.
===================
اگر به زلف دراز تو دست ما نرسد
گناه بختِ پریشان و دستِ کوته ماست
زلف، غیب هویت حضرت محبوب است و از آن جهت که در همه مخلوقات سریان و امتداد دارد، دراز است. در خطاب به حضرت محبوب«جلَّشأنه» میگوید: حال اگر عدهای منکر لقاء تو هستند به جهت گناه بخت نامساعد و کوتاهیِ دست استعداد آنها است و نه به جهت کوتاهی عطای تو.
===================
به حاجبِ درِ خلوت سرای خاص بگو
فلان ز گوشهنشینان خاکِ درگهِ ماست
حافظ در راستای تلاش برای ورود به خلوت سرایی که مخصوص مخلَصِ خالص است، خطاب میکند که کسی به دربان و پردهدار حضرت محبوب که همان فرشتهگان بارگاه الوهیتاند، بگوید که فلانی یعنی حافظ نیز از کسانی است که همه همت خود را در مسیر رجوع به ما و نفی خود صرف کرده و ملتمسانه شوق رؤیت جمال ما را دارد و جا دارد که به او اجازه ورود دهی تا از حجاب نجات یابد زیرا این عشق طاقت او را طاق کرده تا همچنان در آرزوی رؤیت جمال محبوباش بماند.
===================
به صورت از نظر ما اگر چه محجوب است
همیشه در نظرِ خاطرِ مرقّه ماست
ای حاجب! یادآوری کن که اگر چه محبوب ما از نظر محجوب است و ما شاهد جمال او نیستیم ولی همیشه در خاطر مرقه و آسوده ما است و یک لحظه از یاد او فارغ نیستیم.
===================
اگر به سالی ، حافظ دری زند بگشای
که سالها است که مشتاقِ روی چون مه ما است
پس ای محبوب من به حاجب بگو اگر حافظ سالی یک بار توفیق در زدن پیدا میکند، در را به رویش باز کن زیرا که او سالها است مشتاق روی چون ماه ما است و متوجه کمالات محبوب خود هست، هر چند توفیق در زدن پیدا نکرده، حال اگر توفیقی پیدا کرد و با ذکر و دعا و زیارت دَقُّ الباب کرد در را به رویش بگشا.
و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته
[1] - ملا محسن فيض كاشانى، علم اليقين، ج 1، ص 49