شرح غزل بیست و چهارم
"ما وحافظ"
بسم الله الرحمن الرحیم
زلف آشفته و خُویْ کرده و خندان لب و مست
پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست
****
نرگساش عربدهجوی و لباش افسوسکنان
نیم شب دوش به بالین من آمد ، بنشست
-----
سر فرا گوش من آورد به آواز حزین
گفت ای عاشقِ دیرینهی من ، خوابت هست؟
-----
عاشقی را که چنین بادهی شبگیر دهند
کافر عشق بود گر نشود باده پرست
-----
برو ای زاهد و بر دُردکشان خرده مگیر
که ندادند جز این تحفه به ما روز الست
-----
آن چه او ریخت به پیمانهی ما نوشیدیم
اگر از خَمر بهشت استْ و گر بادهی مست
****
خندهی جام میّ و زلف گره گیر نگار
ای بسا توبه که چون توبهی حافظ بشکست
===================
زلف آشفته و خُویْ کرده و خندان لب و مست
پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست
جناب حافظ در این غزل از شهود مثالی خود گزارش میدهد که چگونه در مسیر سلوک در نیمه شبی با صورت مثالیِ حقایق معنوی روبهرو میشود به همان صورتی که قرآن خبر میدهد که مقربان درگاه حق در جنّات نعیم با حورٌ عین روبهرو میشوند. میفرماید: «وَ حُورٌ عينٌ، كَأَمْثالِ اللُّؤْلُؤِ الْمَكْنُونِ»(واقعه/22 و 23). و برای آنها حورٌ عینی هست مانند مرواریدِ دستنخورده.
همانطور که حقایق دارای نحوهای از وجود معنوی در عالم قلب هستند، چنانچه آن حقایق از بالا در مرتبهی خیال انسان نزول کنند، به زیباترین شکل ظاهر میشوند و در زیر سایهی اسم لطیفِ حضرت حق برای سالک ظهور مینمایند و حافظ آن صورت مثالی را که برایش ظهور کرده، این طور گزارش میکند که دارای زلفی آشفته و چهرهای عرقکرده و لب خندان و مست و پیراهن چاک و غزلخوان و صراحی بهدست بوده است.
===================
نرگساش عربدهجوی و لباش افسوسکنان
نیم شب دوش به بالین من آمد ، بنشست
آن صورت مثالی که جلوهی جواب حضرت حق به سالک است، در موطن خیال، در حالیکه چشماش عربدهجوی بود و از لبانش سخنی به گوش میرسید که حکایت از افسوس او داشت نیمه شب به بالین او میآید و مینشیند و چنین میگوید:
===================
سر فرا گوش من آورد به آواز حزین
گفت ای عاشقِ دیرینهی من ، خوابت هست؟
سر در گوش حافظ میگذارد و با صدایی غمانگیز به او عتاب میکند که ای عاشق دیرینه! در این نیمه شب برای عاشق دیرینه، جایی برای خوابیدن هست؟ در حالیکه خداوند شرایطی برایت فراهم کرده تا در منزل عشق از معشوق، صراحیِ شوق عشق بگیری و در نجوای با او آتش عشق را صدچندان کنی. برخیز که بادهی محبت حق با صورتی بس جذاب به سوی تو آمده.
===================
عاشقی را که چنین بادهی شبگیر دهند
کافر عشق بود گر نشود باده پرست
آن صورت مثالی با همان لبان افسوسکنان میگوید: عاشقی را که در شبهنگام چنین بادهای نصیب شود، اگر با تمام وجود دل را به او نسپارد و با تمام جان آن را ننوشد و بادهپرستی نکند، حقیقتاً کافر عشق است و از عشق چیزی نمیداند مگر ادعای عاشقی. زیرا وقتی با نفحات الهی که جانش را از محبت حق سیراب میکند روبهرو میشود، ناشیانه به چیز دیگری نظر میاندازد و خود را در معرض آن نسیم جانفزا قرار نمیدهد.
===================
برو ای زاهد و بر دُردکشان خرده مگیر
که ندادند جز این تحفه به ما روز الست
جناب حافظ در توصیف دلسپردن به تجلیات الهی در ساحت قلب و خیال، به زاهدی که هنوز در قالب عبادت مانده و به قلب عبادات نرسیده تذکر میدهد که چون متوجه حالات روحانی سالکان نمیشود به آنها خرده میگیرد که این چه سخنانی است بر زبان میآورید و سخن از شهودی میگویید که به معشوقههای زمینی شبیه است. حافظ در جواب او میگوید این نوع رویارویی با حقیقت از جنس همان رویارویی است که همهی ما در روز الست با حضرت ربّ داشتیم و آنچنان آن جلوه زیبا و همهجانبه و جانافزا بود که چون حضرت ربّ ندا داد: «أَ لَسْتُ بِرَبِّكُم»(اعراف/172) آیا من پروردگار شما نیستم تا همهی ابعاد شما را به ثمر برسانم و شما با مقصدقراردادن من به رستگاری برسید؟ همه گفتیم: «بَلى شَهِدْنا» تو همانی که میگویی و ما میبینیم که چنین است. آری! موضوع رؤیت محبوب در میان بوده و زاهد بر دردکشانی که به بنیادین مراتب توحید نظر دارند، بیدلیل خرده میگیرد.
===================
آن چه او ریخت به پیمانهی ما نوشیدیم
اگر از خَمر بهشت استْ و گر بادهی مست
ما در رویارویی با حضرت حق و نظر به تجلیات او در هر صورت و جمالی، تنها آن چیزی را در منظر خود داریم که حضرت ربّ در روز الست در پیمانهی ما انسانها ریخته، حال چه آن در صورت مثالی و ملکوتی جلوه کند و نیمه شب از عالم بالا در خیال ما ظهور نماید و چه صورتهای زیبای عالم عین باشد. در هر حال سالک در هر منظری جمال ربِّ خود را میبیند و شراب ربوبیت حق را که در پیمانهی جانش ریخته مینوشد. چرا که انسان در مسیر سلوک به جایی میرسد که در هر مظهری حق را و صورت ربوبیت و زیباییهای او را به تماشا مینشیند و دل به آن میسپارد.
===================
خندهی جام میّ و زلف گره گیر نگار
ای بسا توبه که چون توبهی حافظ بشکست
حال وقتی در مسیر سلوک، تجلیات الهی تا اینجاها سالک را در بر بگیرد که از یک طرف جام میِّ ربانی با شفافترین تجلیات قلب او را به شعف آورد و از طرف دیگر انوار الهی تا مرتبهی خیالِ سالک به زیباترین شکل و با زلفی مجعد ظهور نماید، چه جای نظرنکردن است و مشغول قالب عباداتماندن و نظر به باطن آنها که بدین شکل ظهور کرده، نبودن؟ اگر حافظ هم باشد که «قرآن ز بر بخواند با چارده روایت» توبهی متوقفشدن در ظاهر دین را میشکند و زندگی عاشقانه را شروع میکند به همان معنایی که مولوی در وصف آن میگوید: «عشق آن شعله است کو چون بر فروخت / هرکه جز معشوق، باقی جمله سوخت» و یا حافظ که میگوید: «عشقت رسد به فریاد ار خود به سان حافظ / قرآن ز بر بخوانی با چارده روایت». از آنجایی که عشق در تعیّن معشوق شعلهور میشود، جناب حافظ در این غزل قصهی عشقِ شعلهورشدهی خود را در تعیّن معشوق به ما گزارش میدهد.
والسلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته
===================
در رابطه با تمثُّلِ جلوههای زیبای ملکوتی، مرحوم آیت اللّه حسینی تهرانی از قول علامه طباطبایی«رحمةاللّهعلیهما» نقل میکنند:
«علامه طباطبایی به معنویات، زیارت عاشورا و مداومت بر گفتن اذکار، توجه بسیاری داشت و میفرمود: استاد ما آیتالله قاضی فرمودهاند: ذکری را که به شما یاد دادهام، تعداد خاصی باید گفته شود تا خاصیت ویژهاش برای شما آشکار شود، لذا در وسط اذکار سعی کنید آنقدر توجه داشته باشید که چیزی شما را به خود مشغول نکند و إلاّ آن ذکر اثر خود را از دست خواهد داد!
علامه طباطبایی در این باره به داستانِ ذکرگفتن خود اشاره کرد و گفت: روزی مشغول گفتن ذکری بودم که باید چند هزارمرتبه گفته میشد و از این رو، چند ساعت وقت لازم داشتم. اتاق را خلوت کرده و شرایط را طوری فراهم کردم تا کسی به آنجا نیاید و من بتوانم آن ذکر را به تعداد مشخصی بگویم. مشغول گفتن ذکر بودم که احساس کردم آثار این ذکر، کمکم بر من هویدا میشود. ناگهان یک لحظه دیدم که از جانب راست من فرشتهای با جامی از آب بهشتی ظاهر شد و عرض کرد این یک جام بهشتی برای شماست آن را برای شما آوردهام تا میل کنید.
علامه طباطبایی در ادامه فرمودند: چون استاد ما آیتالله قاضی، به ما فرموده بودند که وسط ذکر، به چیزی غیر از یاد خدا مشغول نشوید از این رو من هم به این فرشته، اعتنا نکردم! ملک میگفت: من فرشتهام و آب سلسبیل بهشتی برایت آوردهام از دست من بگیر و آن را بنوش.
آیتالله طباطبایی به آن ملک اعتنایی نکرد و لذا ملک که این صحنه را دید رفت عقب و از سمت چپ ایشان، ظاهر شد باز همان سخنان را تکرار کرد و علامه طباطبایی نیز این بار هم کوچکترین توجهی به آن فرشته نکرد تا اینکه سقف شکافته شد و آن فرشته بالا رفت.
علامه طباطبایی فرمودند: در این هنگام، حالی برای من پیش آمد اما باز هم ذکر را قطع نکرده و بر آن مداومت کردم تا اینکه ذکر به پایان رسید.»
البته این به اصطلاح فرشته، از آن نوعی نیست که جناب حافظ آن را ملاقات کرده است زیرا همانطور که استاد ایشان متذکر شده است اگر علامه به آن مشغول میشد از مراتب عالیتر محروم میگشت. ولی چون نظر قلب و جان خود را به مقامات و مراتب بالاتر معطوف نمود و با عالم بالاتر از مقام خیال آشنا گردید، در آخر عمر آن فرشته باز به سراغ او آمد ولی نه به آن شکل که نسبت به عالم اعلاء حجاب او گردد، بلکه در عین نظر به عالم اعلاء، خیالِ او را به نور تجلی انوار الهی به صورت خیالی تغذیه نمود و فرشتهای که با جناب حافظ ملاقات میکند از نوع اخیر است.
جناب شیخ بهایی به عنوان عارفی که سعی دارد در معاشقهی با حضرت محبوب، مظاهر جلوهی جمیل او را درست بنگرد؛ اینطور سخن سر میدهد که:
علم رسمی سر به سر قیل است و قال
نه از او کیفیتی حاصل، نه حال
طبع را افسردگی بخشد مدام
مولوی باور ندارد این کلام
وه! چه خوش میگفت در راه حجاز
آن عرب، شعری به آهنگ حجاز:
کل من لم یعشق الوجه الحسن
قرب الجل الیه و الرسن
یعنی: «آن کس را که نبود عشق یار
بهر او پالان و افساری بیار»
گر کسی گوید که: از عمرت همین
هفت روزی مانده، وان گردد یقین
تو در این یک هفته، مشغول کدام
علم خواهی گشت، ای مرد تمام؟
فلسفه یا نحو یا طب یا نجوم
هندسه یا رمل یا اعداد شوم
علم نبود غیر علم عاشقی
مابقی تلبیس ابلیس شقی
علم فقه و علم تفسیر و حدیث
هست از تلبیس ابلیس خبیث
زان نگردد بر تو هرگز کشف راز
گر بود شاگرِ تو صد فخر راز
هر که نبود مبتلای ماهرو
اسم او از لوح انسانی بشو
سینهٔ خالی ز مهر گلرخان
کهنه انبانی بود پر استخوان
سینه، گر خالی ز معشوقی بود
سینه نبود، کهنه صندوقی بود
چند و چند از حکمت یونانیان؟
حکمت ایمانیان را هم بدان
چند زین فقه و کلام بیاصول
مغز را خالی کنی، ای بوالفضول
صرف شد عمرت به بحث نحو و صرف
از اصول عشق هم خوان یک دو حرف
دل منور کن به انوار جلی
چند باشی کاسه لیس بوعلی؟
سرور عالم، شه دنیا و دین
سؤر مؤمن را شفا گفت ای حزین
سؤر[2] رسطالیس و سؤر بوعلی
کی شفا گفته نبی منجلی؟
سینهی خود را برو صد چاک کن
دل از این آلودگیها پاک کن
حضرت آیت اللّه جوادی در بیست و یکمین جلسهی بحثشان در مورد «نکاح» در تاریخ 25 آبانماه سال 1394 نکتهای در رابطه با لذّت فرشتهخویی میفرمایند که در فهم سخنان امثال حافظ میتواند راهگشا باشد. میفرمایند:
«يک بياني درباره نگاه به «حِسانُ الوجوه» است که در روايات ما هست که «اُطْلُبُوا الْخَيرَ عِنْدَ حِسَانِ الْوُجُوه»؛ مشورت کنيد با «حِسانُ الْوُجوه»، ذات اقدس الهي به اينها عنايت کرده، به اينها زيبايي داده، فکر خوب هم آنجاست، عطاي خوب هم آنجاست، همّت بلند هم آنجاست، اين روايات کم نيست؛ ولي بين لذّت از نگاه «حِسانُ الْوُجوه» که لذّت محمود و ممدوح و فرشتهخويي است، از لذّتي که فقيه بحث ميکند، بين آسمان و زمين فرق است! آدم بايد بفهمد و قدرت کنترل داشته باشد آنطوري که از گُل لذّت ميبرد، از تابلو لذّت ميبرد، از يک خط زيبا لذّت ميبرد، از يک فرش دستباف زيبا لذّت ميبرد، از يک کاشيکاري و معرّق لذّت ميبرد، آنطور از يک مرد زيبا يا زن زيبا لذّت ميبرد؛ بين اين لذّت با لذّت حيواني، بين آسمان و زمين فرق است! يک پسر زيبا که مادر وقتي او را نگاه ميکند، گذشته از اينکه فرزند اوست لذّت ميبرد؛ يک دختر زيبا که پدر وقتي به او نگاه ميکند لذّت ميبرد، اين لذّت غير از آن است که نامَحرم را دارد نگاه ميکند. آدم نتواند بين انسانيت و حيوانيت فرق بگذارد، همينطور درميآيد. يک پسر زيبا، مادر وقتي او را نگاه ميکند با بچّههاي ديگر يقيناً فرق ميکند، لذّت ميبرد، خيلي خوشش ميآيد و مدام او را ميبوسد؛ يک دختر زيبا وقتي پدر، او را نگاه ميکند، لذّت ميبرد، اين لذّت، لذّت فرشتهخويي است، چکار به لذّت فقهي دارد؟! اگر شيخ انصاري فرق ميگذاشت، اينطور فتوا نميداد. مرحوم صاحب جواهر عبارتش را آن روزهاي قبل خوانديم، گفت اين جان کَندن ميخواهد تا آدم بين اين دو فرق بگذارد، گرچه مقدورش نبود که اينطور تحليل کند، گفت اين جزء مکائدِ نفس است؛ امّا حالا راهش چيست؟ مرزش چيست؟ اين را مشخص نکرد.
بنابراين اگر کسي بداند که لذّت حيواني دامنگير او ميشود يا نداند؛ ولي در اثناء، لذت حيواني دامنگير او ميشود، فوراً بايد چشمش را بپوشاند! اين جهنّم است. اگر کسي فرشته است، ميفهمد آنطوري که مادر از پسر زيبا لذّت ميبرد، پدر از دختر زيبا لذّت ميبرد، مثل يک تابلو فرش، آنطور است، بله عيب ندارد، ده بار هم نگاه کند عيب ندارد، چون يک فرشتهاي است دارد نگاه ميکند، مگر هيچ احتمال حرمت ميدهيد. پسر خيلي زيباست مثل يوسف است، مادر از نگاه به چنين پسري لذّت ميبرد، ده بار هم نگاه کند مشکلي ندارد، اين لذّت، لذّت محرَّم نيست، لذّت حيواني نيست که حرام باشد. او [مرحوم جواهر] درست است که در فقه خيلي ماهر و هنرمند است، اگر اين فرق را ميدانست هرگز اينطور فتوا نميداد.
در کتابهاي عقلي بين آن لذّت حيواني با لذّت انساني فرق گذاشتند، اين لذّت انساني را از مراحل کمال دانستند که انسان از صداي خوب لذّت ميبرد، از منظرهٴ خوب لذّت ميبرد. دين از بالا تا پايين، از پايين تا بالاي آن بايد با زيبايي همراه باشد. آن روزها که بلندگو نبود، بلکه مأذنه بود، وقتي ميرفت بالاي مأذنه و اذان ميگفت ميگفتند مستحب است که مؤذّن «صيّت» باشد؛ يعني خوش صوت باشد، آهنگ داشته باشد، دستش را روي گوشش بگذارد و اذان بگويد. در محراب هم، اگر چند نفر امام جماعت بودند «عِنْدَ التَّشَاح» آنکه زيباتر است جلو بيافتد، اين را که خوانديد در کتابهاي فقهي، حالا أقدمين در دسترس شما نيست؛ ولي شرايع که در دسترس شما هست! محقق در متن شرايع در بحث تَشاحِ ائمه جماعت دارد، أفقه بودن، أقرأ بودن، أسن بودن و بعد کمکم نوبت به «أصبح وجهين» ميرسد؛ آنکه زيباتر است؛ بعد از محقق، شهيد در شرح لمعه فتوا داده و در مسالک اين را باز کرده؛ در شرح لمعه «أصبح وجهين» است، مسالک که بازتر و مشروحتر سخن ميگويد «أصبح وجهين» است و همچنين محقّقين بعدي. اگر کسي نتواند بين اين صَباحت و زيبايي امام جماعت فرق بگذارد با اين بحث فقهي، همين مشکلِ شيخ انصاري را پيدا ميکند. کسي نتواند بين نگاه فرشتهايي و نگاه حيواني فرق بگذارد، همين مشکل ايشان را پيدا ميکند. بحثي که در فقه است، بحث نگاه حيواني است؛ آن بحثي که در کتابهاي عقلي و علوم عقلي است يا در مسئله صَباحتِ وجه امام جماعت است آن يک فرشتهخويي است، آن چکار به اين دارد؟ آن لذّت کجا، اين لذت کجا؟! بله، اگر پسر زيبايي باشد و مادر از ديدن او لذّت ميبرد، آنطور لذّت را اگر زنهاي ديگر ببرند، بله عيب ندارد، مردهاي ديگر ببرند عيب ندارد. يک دختر زيبايي است که پدر وقتي او را نگاه ميکند لذّت ميبرد، آنطور نگاه را زنهاي ديگر به مردهاي ديگر بکنند، مثل تابلوي زيبا، آن اصلاً بحث فقهي نيست، بلکه در فقه اوسط و اکبر مطرح است، اين کار در کتابهاي عقلي شده است.
غالب حکما در اين زمينه يا رساله مستقل نوشتند يا در اثناي کتاب مطرح کردند. مرحوم بوعلي يک رساله مستقلي در عشق ظُرَفاء و فِتيان نوشته است. مرحوم صدر المتألهين در جلد هفت اسفار عشق ظُرَفاء و فِتيان را بيان کرده است. آنهايي که فلسفي حرف ميزدند؛ ولي فقهي فکر ميکردند بر اين بزرگوارها اشکال کردند که نگاه به ظُرَفاء که شرعاً حلال نيست، اينکه نگاه حيواني ندارد، بحث حيواني ندارد. اگر فلسفي حرف ميزنيد، فلسفي فکر کنيد؛ عقلي حرف ميزنيد، عقلي فکر کنيد، نه عقلي حرف بزنيد و نقلي فکر کنيد!
.... مرحوم کليني «عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُونُسَ عَنْ عَمْرِو بْنِ جُمَيْعٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(عليه السلام)» نقل ميکند که: «قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلي الله عليه و آله و سلم) أَفْضَلُ النَّاسِ مَنْ عَشِقَ الْعِبَادَةَ فَعَانَقَهَا وَ أَحَبَّهَا بِقَلْبِهِ وَ بَاشَرَهَا بِجَسَدِهِ وَ تَفَرَّغَ لَهَا فَهُوَ لَا يُبَالِي عَلَى مَا أَصْبَحَ مِنَ الدُّنْيَا عَلَى عُسْرٍ أَمْ عَلَى يُسْرٍ»، اين خصوصيت عشق است هر کسي عاشق شد همين است؛ وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) از پيغمبر(صلياللهعليهوآلهوسلم) نقل کرد که افضل مردم کسي است که به عبادت، عشق بورزد؛ بعضي عبادت را تکليف ميدانند، يک ابنطاووس(رضوان الله عليه) ميخواهد که عبادت را تشريف بداند، اين جشن تشريف از ايشان است، اين سنّت حسنه را ايشان گذاشته است. ايشان از عدهاي دعوت کرده به عنوان شرکت در جشن که در اين مراسم شرکت کنيد، به ابنطاووس گفتند که ميلاد کسي نيست، اين جشن به چه مناسبتي است؟! گفت: جشن تشريف من است نه تکليف، من به شکرانه اينکه نمردم، تا ديروز لايق نبودم که خداي سبحان به من خطاب بکند و بگويد: «كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيَامُ» يا «أَقِيمُوا الصَّلاَةَ» و مانند آن، امروز به اين حد رسيدم که ذات اقدس الهي مرا مخاطب قرار داده و من مشرّف به حکم الهي شدم، چيزي بر من واجب کرده و از من خواست، به شکرانه اين تشريف من دارم جشن ميگيرم؛ از آن به بعد ديگر جشن تشريف به برکت تلاش امام(رضواناللهتعالیعليه) و خونهاي پاک شهداء در ايران هم رواج پيدا کرد، اين سنّت را ابنطاووس گذاشته است، اين ميشود جشن تشريف. او به نماز عشق ميورزد و دوست دارد نماز را، به روزه عشق ميورزد، وجود مبارک پيغمبر بيصبرانه منتظر بود که چه وقت آفتاب از دايره نصف النهار خارج ميشود تا نمازشان را شروع کنند؛ مثل اينکه آدم برادرش را دوست دارد و مدتها او را نديد چقدر به او علاقمند است، اين نماز براي آنها اينطور بوده است، روزه براي آنها آنطور بوده است. حضرت طبق اين روايت ميفرمايد که افضل مردم کسي است که به عبادت عشق بورزد، عبادت را تشريف بداند نه تکليف و با آن معانقه کند: «أَفْضَلُ النَّاسِ مَنْ عَشِقَ الْعِبَادَةَ فَعَانَقَهَا»، «عانق»؛ يعني عُنُق به عُنُق، اينکه ميبينيد بعضيها معانقه ميکنند؛ يعني گردن به گردن، اين را ميگويند معانقه، «أَفْضَلُ النَّاسِ مَنْ عَشِقَ الْعِبَادَةَ فَعَانَقَهَا وَ أَحَبَّهَا بِقَلْبِهِ وَ بَاشَرَهَا بِجَسَدِهِ وَ تَفَرَّغَ لَهَا»، به اين فکر نيست که چه چيزي دارد و چه چيزي ندارد، فقط منتظر اين است که ظهر شود به نماز مشغول باشد، او عاشق نماز است. «فَهُوَ لَا يُبَالِي عَلَی مَا أَصْبَحَ مِنَ الدُّنْيَا عَلَی عُسْرٍ أَمْ عَلَی يُسْرٍ»، او به اين فکر نيست که دارد يا ندارد، نماز دوستش است، روزه دوستش است، حج و عمره دوستش است.
شما در بيانات وجود مبارک حضرت امير(سلام الله عليه) قبل از جريان کربلا که از حضرت صفّين برميگشت، بيست سال قبل از جريان کربلا، وجود مبارک حضرت از اسب پياده شد با دستان مبارکشان اشاره کردند «هاهنا هاهنا هاهنا»؛ همين جاست، همين جاست، مقداري خاک گرفتند بو کردند، دو رکعت نماز خواندند، عرض کردند يا امير المؤمنين چيست؟ فرمود: «هَاهُنَا مَصَارِعُ عُشَّاق» يک عده عاشقان اينجا سر بريده ميشوند. اين عشق چکار به کار حيواني دارد؟ اين چکار به لذّت حيواني دارد؟ آنکه در فلسفه رساله جدايي نوشته به نام مرحوم بوعلي با اين عشق کار دارد، آن عشقي که مرحوم صدر المتألهين در جلد هفت اسفار آورد با اين عشق کار دارد؛ منتها اين عشق از جمادات شروع ميشود، از حيوانات شروع ميشودف از انسانها شروع ميشود تا به «افضل الناس»، يک روح لطيفي ميخواهد.
شما ببينيد بعضيها وقتي اين خط زيبا را ديدند متحيّرانه نگاه ميکنند، اين يک روح لطيف ميخواهد، يا شعر لطيفي را شنيدند متحيّرانه گوش ميدهند، يا يک آهنگ خوبي را که ديدند متحيّرانه گوش ميدهند، اين نشانه آن لطافت روح است اين چکار به آن امر حيواني دارد؟ اين همان است که «أدقّ مِن الشَّعر» است، اين کاري است که از شيخ انصاري ساخته نيست؛ لذا خيال کرده که آن رواياتي که ميگويد شما «اطْلُبُوا الْخَيرَ عِنْدَ حِسَانِ الوُجُوه» با اين بحث فقهي يکي است، آنکه صاحب جواهر ميگويد حرام است، شما هم بايد بگوييد حرام است يا لااقل احتياط وجوبي کنيد. آدم ميداند که وقتي نگاه به اين پسر يا به اين دختر بکند، لذّت پيدا ميشود بايد پرهيز کنيد! يا در اثناي نگاه لذّت پيدا شده فوراً بايد چشم بپوشاند! آن نگاهي که در تابلو فرش يا خط زيبا پيدا ميشود، بله آن از بحث فقهي بيرون است، آن کار حيواني نيست، آن که لذّت حيواني نيست، لذّت غريزي نيست. آن را مرحوم صاحب جواهر شنيده و گفته اين جزء مکائدِ نفس است، خير، آنچه که شنيدي درست است جزء مکائدِ نفس نيست.
شما ميبينيد وقتي که تابلو فرش دارد يا خط زيبا دارد، بعضيها مرتّب از راه دور ميآيند تا اين خط زيبا را تماشا کنند، بعضيها هم از کنارش رد ميشوند و بيتفاوت هستند. اينکه سعدي ميگويد: «کژطبع و جانوري» براي اينکه شتر از آهنگ خوب لذّت ميبرد؛ امّا تو از زنگ لذّت نميبري «کژطبع و جانوري». غزالي در احياء العلوم نقل ميکند که يکي از اين بزرگان در باديه وارد خيمه و چادر بعضي از اين چادرنشينها شدند و ديدند يک جواني آنجا بسته است و آن جوان تا اين بزرگوار را ديد نگاه توقّع آميزي هم داشت که شما وسيله شويد مرا آزاد کنند، يا يک چنين نگاهي نداشت؛ ولي اين بزرگوار وقتي وارد خيمه اينها شد، ديد يک جواني بسته است، سؤال کرد اين کيست؟ چرا بسته است؟! گفتند اين به ما خيلي آسيب رسانده چند تا از شترهاي ما را از بين برده است، گفت چطور؟ گفتند اين ساربان ما بود، ما اين شترها را ميفرستيم به راه دور براي حمل و نقل کالاي تجاري تا اين کالاها را در اين منطقه بياورند، او کالاها را بارها کرده روي دوش اين شترها و براي اينکه زودتر بيايند، رقصان بيايند، شروع کرد به حُدي خواندن ـ حُدي آن حِداء آنطوري است که ساربانها با آهنگ مخصوص ميخوانند که شترها به وَجد ميآيند با سرعت حرکت ميکنند ـ گفتند او خوش آهنگ است، طرزي با آهنگش اين شترها را به سرعت آورد که اينها در کوتاهترين مدت اصلاً احساس نميکردند زير بار سنگيناند، همين که آمدند ديگر از پا درآمدند و خيليهايشان مُردند، او به ما آسيب رسانده است، اين را غزالي در احياء العلوم در بحث سماع نقل ميکند. بعضيها منتظرند که صداي اذانِ مرحوم مؤذنزاده اردبيلي را بشوند، بعضي برايشان بيتفاوت است، اين به لطافت روح برميگردد. اگر يک چنين نگاهي و يک چنين لذّتي براي کسي پيدا شد که معادل با لذّت پدر هست از پسر زيباي خود؛ معادل لذّت مادر است از پسر زيباي خود، بله آن عيب ندارد، آن که بحث فقهي نيست، آنکه لذّت حيواني نيست تا شما روي آن بحث کنيد. آنکه بزرگان گفتند و مرحوم صاحب جواهر نتوانست حل کند، آن را ميگويند نگاه دوم و سوم، وگرنه نگاهي که نگاه حيواني باشد حق با محقق است، حق با صاحب جواهر است، شما که ميدانيد چنين لذّت حيواني عارض ميشود نبايد نگاه کنيد. پس بنابراين اين «أَفْضَلُ النَّاسِ مَنْ عَشِقَ الْعِبَادَةَ» اين است.
مرحوم بوعلي و غالب اين بزرگواران در زمينه عشق ظُرَفاء و فِتيان رساله نوشتند که بحث حيواني از بحث انساني کاملاً جداست و لذّت حيواني از لذّت انساني کاملاً جداست. رسالهاي که مرحوم ابنسينا نوشتند ـ چند تا رساله از رسالههاي ايشان در اين مجموعه چاپ شده است ـ اصل اين رساله از صفحه 373 شروع ميشود به نام رساله «العشق»؛ آن وقت عشقهاي جمادات مشخص ميشود، عشقهاي حيوانات مشخص ميشود، عشقهاي انسانها مشخص ميشود، در بخشهايي که به عشقهاي ملکوتي و الهي ميرسد مشخص ميشود. فصل اوّل «في ذکر سريان قوّة العشق في کل واحد من الهويات»؛ فصل اول اين است که تمام موجودات عاشق پروردگار هستند و به امر او دارند حرکت ميکنند «أَلاَ إِلَي اللَّهِ تَصِيرُ الْأُمُورُ»، اين امور جمع محلّی به «الف» و «لام» است، اين هم صيرورت است نه سير، عاشقانه دارند متحوّل ميشوند، اين چکار به بحث فقهي دارد؟! اين چکار به بحث حيواني دارد؟! اينکه:
توحيدگوي او نه بني آدماند و بس
هر بلبلي که زمزمه بر شاخسار کرد
يک بيان لطيفي مرحوم مجلسي(رضواناللهعليه) دارد که فرق بين اين دو کار را و اين دو وصف را ايشان در شرح همان حديث سوّم ذکر ميکند. مرحوم مجلسي(رضواناللهعليه) در مرآة العقول در شرح اين حديث، جلد هشتم، صفحه 84 ميفرمايد: «و عَشِقَ مِن باب تَعِبَ» است «و الاسم العشق و هو الافراط في المحبة»، «عَشِقَ»؛ يعني «أحبها حبّا مفرطا من حيث کونه وسيلة إلي القرب الذي هو المطلوب الحقيقي». «أَفْضَلُ النَّاسِ مَنْ عَشِقَ الْعِبَادَةَ»؛ يعني آنچنان دوست نماز است که سريعاً اين نماز او را به معبودش نزديک ميکند. «و ربما يتوهم أنّ العشق مخصوص بمحبة الأمور الباطله فلايستمعل في حبّه سبحانه و تعالي»؛ برخيها خيال ميکنند که محبت الهي را نميتوانند عشق بگويند، اين خيال درست نيست، «و ربما يتوهم أنّ العشق مخصوص بمحبة الامور الباطله فلا يستعمل في حبه سبحانه و تعالي و ما يتعلق به»، نميشود گفت به قرآن عشق ميورزد، به کعبه عشق ميورزد، به ثوب عشق ميورزد؛ ولي «و هذا يدل علي خلافه»، اين حديث پيغمبر(صلياللهعليهوآلهوسلم) دلالت دارد بر خلاف اين توهّم. «و إن کان الأحوط عدم إطلاق الأسماء المشتقّة منه علي الله سبحانه و تعالي»؛ البته «اسماءالله» توقيفي است، خيلي از اسماء است که ما تأدب ميکنيم بر ذات اقدس الهي اطلاق نميکنيم بنا بر اينکه «اسماء الله» توقيفي باشد؛ البته «وصف» به تعبير مرحوم ميرداماد از «اسم» فرق ميکند؛ ما در دعا بگوييم يا فلان يا فلان اين تعبّد ميخواهد؛ امّا خدا را وصف ميکنيم ميگوييم خدا «واجب الوجود» است، اينکه ميگوييم خدا «واجب الوجود» است يا «علة العلل» است، نميخواهيم بگوييم اين اسم است براي او که در دعا و غير دعا بگويم يا «واجب الوجود» يا «علة العلل» که توقيفي است آنها؛ امّا وصفش در کتابها، در گفتارها، همه ميگويند خدا «واجب الوجود» است، خدا «علة العلل» است و مانند آن، وصفش عيب ندارد، بلکه اسمش مشکل دارد بنا بر احتياط. «و إن کان الأحوط عدم إطلاق الأسماء المشتقّة منه علي الله سبحانه و تعالي بل الفعل المشتق منه»؛ «عَشِقَ» «يَعْشِقُ»، اينها را هم ما درباره خداي سبحان تأدب کنيم بکار نبريم؟ بله، «عَرِفَ يَعْرِفُ» هم نميگوييم، براي اينکه خدا عالم هست چون عليم وارد شده؛ ولي عارف درباره خدا وارد نشده است. «بل الفعل المشتق أيضا بناء علي التوقيف قيل ذکرة الحکماء في کتبهم الطبّية أن العشق ضرب من الماليخولياء و الجنون و الأمراض السوداوية و قرروا في کتبهم الإلهيه أنّه من أعظم الکمالات و السعاداة و ربما يظن أنّ بين الکمالين تخالفها»؛ حکماء در کتابهاي طبيشان که بحث از کارهاي حيواني است، مشترکات بين انسان و دام است ميگويند اين محبّت مفرطه، يک نحوه ماليخولياء است و جنون است، در کتابهاي فلسفي اين را جزء مهمترين کمالات ميدانند؛ برخيها خيال کردند بين اين دو مطلبي که حکماء گفتند تهافت هست. «و ربما يظن أنّ بين الکلامين تخالفا و هو من بار الظنون فإن المذموم هو العشق الجسماني الحيواني الشهواني» که در فقه گفتند اين کار حرام است، «و الممدوح هو الروحاني الإنساني النفساني» که در فلسفه مطرح است، «و الاول يزول و يفني بمجرد الوصال»؛ همين که برخورد کردند و چند لحظه با هم بودند ديگر از بين ميرود، «و الثاني يبقي و يستمر أبد الآباد و علي کل حال»، اين اولين فرقشان است.
بنابراين اين جمله «علي ما أصبح» «أي علي أيِّ حالٍ دخل في الصباح»، اين ديگر جمله بعدي است که نقشي ندارد. غرض اين است که آنکه محل بحث فقهي است، حق با صاحب جواهر است؛ اينکه مرحوم شيخ انصاري ميفرمايد که عيب ندارد و کفّ نظر واجب نيست، براي اينکه ما به حسان وجوه نگاه ميکنيم و بشر که نگاه ميکند و لذّت ميبرد، آن لذّتي که حلال است و شارع جلويش را نگرفته است، يک لذّتي است که پدر از پسر زيبا ميبرد، مادر از پسر زيبا ميبرد، پدر از دختر زيبا ميبرد، آنطور باشد بله، عيب ندارد، نه نگاه حيواني اگر لذّت پيدا شد، اين لذّت حيواني را هر جا که شد بايد جلويش را گرفت. و الحمد لله رب العالمين.»((پایان سخن آیت اللّه جوادیآملی))
در اینجا بد نیست که نگاه حکیمان از جمله ملاصدرا را نسبت به زیباییهای مافوق زیباییهای جسمی و شهوانی در میان بگذاریم از آن جهت که معنای غزل جناب حافظ بهتر روشن شود و معلوم گردد آن مرد بزرگ در این نوع غزلها به چه چیزی اشاره میکند.
ملاصدرا عشق انسانی را به دو نوعِ حقیقی و مجازی تقسیم میکند. متعلق عشق حقیقی را خداوند و صفات و اسماء و افعال الهی میداند و بر این اساس عشق حقیقی دارای مراتبی است که از محبت افعالُ اللّه شروع میشود و به محبت اسماءُ اللّه و بالاخره به ذاتُ اللّه میانجامد. اما عشق مجازی انسانها نیز به دو نوع تقسیم میشود: یکی عشق مجازی حیوانی و دیگری عشق مجازی انسانی. از نظر ملاصدرا نقش و جایگاه علوم و فنون و آداب حسنه و انواع هنرهای زیبا، در همین تفاوت بین مبدأ عشق مجازی و مبدأ عشق حقیقی نمایان میشود.
عشق مجازی حیوانی ریشه در غریزهی شهوانی جنسی دارد و مبدأ آن لذاتی است که بین انسان و حیوان مشترک است و متعلَق این نوع عشق ظاهر معشوق و اعضاء بدنی او است و آن از مقتضیات نفس امّارهی او است و در این حال قوای عقلانی انسان تحت استیلای قوای حیوانی او قرار میگیرند و در نتیجه خیال و وَهم بر عقل او سلطه مییابند.
اما مبدأ و ریشهی عشق مجازیِ انسانی، در گوهر حقیقت انسانی است و متعلق چنین عشقی شمائل عاشق است و به تعبیر ملاصدرا: «وَ یَکونَ اکثر اعجابه بشمائل المعشوق» و بیشترین عامل جذبهی عاشق به جهت «شمائل معشوق» است. در این عشق قوای حیوانی و شهوانی در استخدام قوای عقلانی قرار دارند و عقل بر وَهم غلبه دارد و در این عشق، زیباییهای شمائلی در مقابل زیباییهای شکلی و ظاهری است.
عرفا و حکماء الهی همچون ابنسینا و ملاصدرا، از عشق مجازیِ انسانی به «عشق عفیف» یا عشق پاک انسانی تعبیر نمودهاند. ابنسینا توجه به شمائل معشوق را وجه بارز عشق عفیف و در حقیقت وجه تمایز عشق مجازی انسانی از عشق مجازی حیوانی دانسته و میگوید: «العشق العفیف الذی یأمُر فیه شمائل المعشوق لیس سلطان الشهوة»[3] در حالیکه باید متوجه بود شمایل چیزی ماوراء اعضاء ظاهری و نگاه شهوانی است، نگاه زیباییشناسانه است و آنچه در عاشق با نظر به معشوق ارضاء میشود غریزهی جنسی نیست، حس زیباشناختی و یا همان ذوق هنری عاشق است و در همین رابطه ملاصدرا در حصول و تحقق عشقهای مجازی انسانی، انواع هنرها و علوم و صنایع و از جمله علوم ریاضی و هندسی را مستقیم یا غیر مستقیم مؤثر میداند.
ملاصدرا در رابطه با موضوع فوق میفرماید: «أن هذا العشق أعني الالتذاذ الشديد بحسن الصورة الجميلة و المحبة المفرطة لمن وجد فيه الشمائل اللطيفة و تناسب الأعضاء و جودة التركيب لما كان موجودا على نحو وجود الأمور الطبيعية في نفوس أكثر الأمم من غير تكلف و تصنع فهو لا محالة من جملة الأوضاع الإلهية التي يترتب عليها المصالح و الحكم فلا بد أن يكون مستحسنا محمودا سيما و قد وقع من مباد فاضلة لأجل غايات شريف»[4] این عشق - عشق مجازی انسانی- یعنی عشقی همراه با التذاذ شدید به زیبایی صورت جمیل و محبت بیحدّ به کسی که در او یافت میشود شمائل لطیف و تناسب اعضاء و خوشترکیبی که چنین احساسی یک امر طبیعی در اکثر انسانها است و بدین لحاظ از جمله اوضاع الهی است که مصالح و حکمتهایی بر آن مترتب است و بنابراین این امری است نیکو و مستحسن زیرا دارای مبادی فاضله و غایات شریفه است و به همین جهت سنخیتی با لذائذ جنسی ندارد.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
[1] - صلا به معنای آوازدادن و دعوتکردن است و صلایِ سرخوشی، دعوت به خوشی است.
[2] - سؤر؛ غذای دمخورده را میگویند و در روایت داریم: «فِي سُؤْرِ الْمُؤْمِنِ شِفَاءٌ مِنْ سَبْعِينَ دَاء» در دمخوردهی مؤمن درمانِ 70 درد است.
[3] - ابنسینا، الإشارات و التنبیهات، ج 3، ص 380
[4] - الحكمة المتعالية فى الاسفار العقلية الاربعة، ج7، ص: 172