شرح غزل بیست و پنجم
"ما وحافظ"
بسم الله الرحمن الرحیم
شکفته شد گل حمرا و گشت بلبل مست
صلای[1] سرخوشی، ای صوفیانِ بادهپرست
اساس توبه که در محکمی چو سنگ نمود
ببین که جام زجاجی چه طرفهاش بشکست
بیار باده که در بارگاه استغنا
چه پاسبان و چه سلطان، چه هوشیار و چه مست
از این رباط دو در چون ضرورت است رحیل
رواق و طاق معیشت چه سربلند و چه پست
مقام عیش میسّر نمیشود بیرنج
بلی به حکم بلا بستهاند عهد اَلَسْتْ
به هست و نیست مرنجان ضمیر و خوش میباش
که نیستی است سرانجام هر کمال که هست
شکوه آصفی و اسب باد و منطق طیر
به باد رفت و از او خواجه هیچ طرف نبست
به بال و پر مرو از ره که تیر پرتابی
هوا گرفت زمانی ولی به خاک نشست
زبان کلک تو حافظ چه شکر آن گوید
که گفتهی سخنات میبرند دست به دست
===================
شکفته شد گل حمرا و گشت بلبل مست
صلای[2] سرخوشی، ای صوفیانِ بادهپرست
جناب حافظ در وصف عشق میفرماید: گُل سرخ شکفته و بلبل هم مست است، حال ای صوفیان که به دنبال سرمستی از جلوات حضرت محبوب هستید، وقت دعوت به سرخوشی است و نه وقت خمودی و گوشهنشینی و فراموشی عشق.
===================
اساس توبه که در محکمی چوسنگ نمود
ببین که جام زجاجی چه طرفهاش بشکست
توبهای که در فضای رعایت ظاهر شریعت آنچنان محکم بود، مانند محکمی سنگ. ببین که جام شیشهای شرابِ اُنسِ با حق چگونه آن را بشکست و سالک همچون بلبل مست از مسیر رعایت قالب شریعت و زهدگزینی تا وادی قلب سیر نمود و در محضر حق با شور عشق مست و لایعقل شد.
گل سرخ را چون جام شیشهای تعبیر فرمود از آن جهت که به راحتی باطن خود را که مملوّ از انوار الهی است و اسماء جمال، نشان میدهد، مثل جام شیشهای شراب که هرچه در آن هست از بیرون نمایان میباشد و بدین لحاظ نهتنها جام شراب که تمام عالم جام شیشهای است به همان معنایی که عراقی در لمعات میگوید: «از صفای میّ و لطافت جام / در هم آمیخت رنگ جام و مُدام. همه جام است و نیست گویی میّ / یا مُدام است و نیست گویی جام».
===================
بیار باده که در بارگاه استغنا
چه پاسبان و چه سلطان، چه هوشیار و چه مست
ای گُل حمرا و ای جام! زجاجی که باطن خود را ظاهر کردهای، بادهی اُنس با حق را به صحنه بیاور تا در بارگاه استغناء جانان، انسان به بینیازیِ واقعی از غیرِ حق برسد و تنها در این بارگاه است که سلطان و پاسبان و هوشیار و مست یکساناند. زیرا در آن حال که مقام یکرنگی است، دوگانگی در میان نیست.
===================
از این رباط دو در چون ضرورت است رحیل
رواق و طاق معیشت چه سربلند و چه پست
این عالم چون کاروانسرایی است با دو در، که از یکی وارد میشوید و از دیگری خارج میگردید و از آنجایی که چارهای جز رفتن نیست، پس چه فرق میکند که سطح زندگی بالا باشد یا پایین. حال اگر نتوانیم خانهی قلب خود را با شرابِ عشق و محبت آباد کنیم و نتوانیم با بادهی اُنس با حق وارد بارگاه استغنا شویم، ضرر کردهایم. این است که در بیت قبلی میگوید: «بیار باده که در بارگاه استغنا / چه پاسبان و چه سلطان، چه هوشیار و چه مست».
===================
مقام عیش میسّر نمیشود بیرنج
بلی به حکم بلا بستهاند عهد اَلَسْتْ
مقام عیش یعنی مقام حضورِ بدون رنج، میسّر نمیگردد. زیرا حقیقت آن است که در عهد الست که انسان «بَلی شَهِدْنا» گفت، در بلیگفتن او بلا را برای او تقدیر کردهاند تا حضرت حق در این مسیر، ربوبیت خود را إعمال کند و بندگان را جهت حضور سرمدی بپروراند.
===================
به هست و نیست مرنجان ضمیر و خوش میباش
که نیستی است سرانجام هر کمال که هست
در راستای باقیماندن در مقام اُنس با حضرت محبوب میگوید: به هست و نیست این دنیا، ضمیر و باطن خود را مکدّر مگردان و با حفظ حضورِ خود خوش باش. زیرا که سرانجام هر کمالی که در این دنیا هست، نیستی است. پس برای اسباب ناپایدار دنیا، دولت محبت الهی بادهی اُنس با محبوب را که سرمایهی اصلی هر سالکی است از دست مده.
===================
شکوه آصفی و اسب باد و منطق طیر
به باد رفت و از او خواجه هیچ طرف نبست
در ناپایداریِ دنیا همین بس که شکوه جناب آصفبنبرخیا با تصرفی که بر باد داشت و باد چون اسبی بود برای او و سخنگفتن حضرت سلیمان با پرندگان، همه بر باد رفت و کسی از آنها طرفی نبست. نه حضرت سلیمان با آن اسباب باقی ماندند و نه جناب آصف، مگر قلب سراسر با محبتی که آن دو بزرگوار با خود بردند.
===================
به بال و پر مرو از ره که تیر پرتابی
هوا گرفت زمانی ولی به خاک نشست
حال که خاصیت دنیا چنین است با بال و پرزدنِ بیجا و اضافی، راهِ خود را به سوی تیرهایی که پرتاب میشود، منحرف نکن و طلب مقاماتی که برای تو تقدیر نشده، نداشته باش. زیرا اگر ما خود را با ادعاهای واهی در معرض «تیرِ پرتابشده» قرار ندهیم، بلند میشود ولی در نهایت بر زمین میافتد، بدون آنکه غضب الهی تو را شامل شود.
===================
زبان کلک تو حافظ چه شکر آن گوید
که گفتهی سخنات میبرند دست به دست
چون در اين غزلِ بىبدیل، فصاحت و بلاغت را از حدّ گذرانيد و آن محض از موهبت وهّاب على الاطلاق است- جل جلاله و عم نواله- لاجرم در اين بيت، بر اسلوب كريمهی «وَ أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ»[3] مىگويد كه زبان بريدهی تو اى حافظ، چگونه شكر آن نعمت الهى گويد كه آن جواد مطلقِ محض به فضل خويش كلام تو را به مرتبهاى مقبول و معتبر نمود؛ كه آن را اهل كمال و ارباب وجد و حال دست به دست مىبرند؟
والسلام
[1] - صلا به معنای آوازدادن و دعوتکردن است و صلایِ سرخوشی، دعوت به خوشی است.
[2] - صلا به معنای آوازدادن و دعوتکردن است و صلایِ سرخوشی، دعوت به خوشی است.
[3] - «و از نعمت پروردگارت سخن بگوى.»(الضحی/11)