شرح غزل بیست و هفتم
"ما وحافظ"
بسم الله الرحمن الرحیم
به جان یار قدیم و به حق عهد درست
که مونس دم صبحم دعای دولت توست
سرشک من که ز طوفان نوح دست برد
ز لوح سينه نيارست نقش مهر تو شست
بکن معاملهای، وين دل شکسته بخر
که با شکستگی ارزد به صد هزار درست
به صدق کوش که خورشيد زايد از نَفَسات
که از دروغ، سيه روی گشت صبح نَخُست
زبان مور به آصف دراز گشت و رواست
که خواجه خاتم جم[1] ياوه کرد و بازنجست
دلا طمع مَبُر از لطف بینهايت دوست
چو لاف عشق زدی سر بباز چابک و چُست
شدم ز دست تو شيدای کوه و دشت و هنوز
نمیکنی به ترحم نطاق سلسله سُست
مرنج حافظ و از دلبران حفاظ مجوی
گناه باغ چه باشد چو اين گياه نَرُست
=========================
زبان حافظ، زبان اشاره است به معشوق ازلی تا انسانها با چنین شوقی بهرهی لازم را از اعمال عبادی خود ببرند، وگرنه با این سؤال روبهرو میشوند که چرا در مسیر عبودیت خود، عبور از غیر حق و اُنس با حق را نیافتیم و چرا از عبادات خود بهرهی لازم را نمیبریم. چرا واقعترین زیباییها برای ما آشکار نمیشود و خود را در چهرهی حقیقیشان بر ما آشکار نمیکنند؟
=========================
به جان یار قدیم و به حق عهد درست
که مونس دم صبحم دعای دولت توست
یار قدیمِ جناب حافظ ذات لم یزلی است و حق قدیم و عهد درست در اصل پیمان ازلی انسان است با خدا که در نهاد فطرت آدمی نهفته است و عُلقهای است بین انسان و حضرت حق و خداوند با انسان پیمانی خاص بسته و انسان در فطرت و نهاد خود آن را قبول کرده. جناب حافظ به این حق که بزرگترین حق است، قسم یاد می کند که مونس صبحدماش دعای دولت دوست است تا در همهی عالم دولت حق در میان آید زیرا شوق اصلی سالک الی الله در همین موضوع نهفته است. میخواهد بدون وسوسهی هر توهمی با حقیقت آشنا شود.
=========================
سرشک من که ز طوفان نوح دست برد
ز لوح سينه نيارست نقش مهر تو شست
در راستای پایداری به مهر محبوبِ خود میگوید آنچنان این محبت استوار است که حتی اشک من از طوفان نوح شویندهتر شده و دست از طوفان نوح میبرد، حال آن اشک طوفانی نمیتواند آن مهر را از سینه من بشوید. تا این اندازه این محبت در سینهی من راسخ شده. بر عهد خود با او پای میفشارد تا روزمرّهگیها او را نرُباید.
=========================
بکن معاملهای، وين دل شکسته بخر
که با شکستگی ارزد به صد هزار درست
ای محبوب من بیا با من معاملعهای بکن و این دل شکسته مرا برای خود خریداری کن که در عین شکستگیاش به صد هزار دل نشکسته میارزد، دل شکستهای که همهی تعلقات دنیاییاش را زیر پا گذاشته و از همهی آنها دل کنده و از همهچیز فراتر رفته تا آن حدّ که حضرت حق وعده میدهد: «أَنَا عِنْدَ الْمُنْكَسِرَةِ قُلُوبُهُم»[2] من نزد قلبهای شکسته هستم. دلشکستهای که در خرابات بهدست میآید یعنی در محل عشق و محبت، و آن حالتی است ماوراء ظاهر شریعت ولی نه حالتی بیرون از رعایت احکام شرع.
=========================
به صدق کوش که خورشيد زايد از نَفَسات
که از دروغ، سيه روی گشت صبح نَخُست
در راستای عدم تعلق به امور محدود و رسیدن به حقیقت، میگوید به صدق و راستی گرایش پیدا کن تا خورشید و نورانیت از جان تو متولد شود و افق حقیقت و عهد ازلی به ظهور آید زیرا که از دروغ، تجلیات صبح ازل که مقام ظهور حقیقت بوده و هست تیره و تار میگردد و سنت «وَ الصُّبْحِ إِذا تَنَفَّسَ»(التکویر/18) که مقام ظهور حقایق است و طلوع خورشید معنا، محقق نمیگردد ولی در صدق خورشید معنا آشکار میشود.
=========================
زبان مور به آصف درا گشت و رواست
که خواجه خاتم جم[3] ياوه کرد و بازنجست
در موقعی که نفس امّاره با دروغپردازی خود و با به حجاب بردن حقیقت، تجلیّات صبح ازل را تار و تاریک میکند روا است و سزاوار است تا مور با آن همه خردی و کوچکی که همان زاهد متعصب است، زبان ملامت به آصفِ روح بگشاید -که علمِ کتاب در نزد او است[4] - زیرا که روح ما، خاتم جم را که عبارت از معرفت تامهی شهودی است در جمع کثرت با وحدت و وحدت در کثرت به واسطهی غلبه سُکر و فنا، یاوه کرد و گم نمود و باز نجست و در طلب آن سست گشت و صدق و راستبینی که جمع در وحدت است به نحوی در حجاب رفت.
=========================
دلا طمع مَبُر از لطف بینهايت دوست
چو لاف عشق زدی سر بباز چابک و چُست
ای دل! در مسیر سلوک إلی الله و اُنس با عهد ازلیِ خود به لطف بیپایان حضرت محبوب امید داشته باش تا تو را از مقام سُکر و فنا به مقام صَحو و بقاء برساند. لذا وقتی در مسیر عشق و عزمِ رسیدن به حُبّ محبوب ازلی لاف زدی و دعوی محبت او کردی تا مرز سردادن باید به آن عشق وفا دار بمانی و چابک و چست در این مسیر از هر گونه ایثار و تواضع کوتاهی نکنی وگرنه از تاریخ مفاهیم به تاریخ حقایق ورود نخواهی کرد و باز تو میمانی و زهدِ سطحی و تعصبآمیز درونیات که منکر هرگونه عشق و محبت به حضرت محبوب است.
=========================
شدم ز دست تو شيدای کوه و دشت و هنوز
نمیکنی به ترحم نطاق سلسله سُست
در راستای گزارش از محبت خود میگوید: در مسیر رسیدن به محبت، آواره کوه و دشت و بیابان شدم و تو از سر ترحم صدای زنجیر این محبت را سُست نمیکنی
=========================.
مرنج حافظ و از دلبران حفاظ مجوی
گناه باغ چه باشد چو اين گياه نَرُست
ای جناب حافظ از دلبران توقع حفظ و حفاظت و دلجوئی نداشته باش و از آنها مرنج که شیوه آنها خونریزی و عاشقکشی است. باغ گناه ندارد وقتی گیاهی که تو به دنبال آن هستی یعنی حفظ و حفاظتِ دلجوئی دلبران و ترحم آنان، در آن نمیروید، زیرا کار باغ رویاندن گیاه است و اگر گیاهی در باغ نمیروید نباید آن را به حساب باغ گذاشت، باغبان چنین گیاهی را در این باغ ننشانده و در زنجیرهی محبتِ محبوب و گرفتارشدن به عشق او به دنبال سستشدن آن رنجیره نباش، زیرا رسیدن به محبوب ازلی با آنهمه جلال تنها از طریق فنای از همهی رسومات بشری ممکن است.
و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته
[1] - جَم نام حضرت سلیمان است و خاتم جم یعنی انگشتر سلیمان که در اینجا کنایت از حضرت سبحان است و خاتم جم عبارت است از معرفت تامّه شهودی که مقام بقاء بالله است و آصف کنایت از روح است و خواجه عبارت از آصف است. خواجه یعنی جناب آصف، خاتم جم را که بقاء بعد از فناء بود به مرتبهی سُکر تنزل داد.
[2] - منية المريد، ص 123.
[3] - جَم نام حضرت سلیمان است و خاتم جم یعنی انگشتر سلیمان که در اینجا کنایت از حضرت سبحان است و خاتم جم عبارت است از معرفت تامّه شهودی که مقام بقاء بالله است و آصف کنایت از روح است و خواجه عبارت از آصف است. خواجه یعنی جناب آصف، خاتم جم را که بقاء بعد از فناء بود به مرتبهی سُکر تنزل داد.
[4] - اشاره به آیه 40 سوره نمل است که میفرماید: «قَالَ الَّذِي عِندَهُ عِلْمٌ مِّنَ الْكِتَابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَن يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِندَهُ قَالَ هَذَا مِن فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَنِي أَأَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ وَمَن شَكَرَ فَإِنَّمَا يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَمَن كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّي غَنِيٌّ كَرِيمٌ»كسى كه نزد او دانشى از كتاب [الهى] بود گفت من آن - تخت - را پيش از آنكه چشم خود را بر هم زنى برايت مىآورم پس چون [سليمان] آن [تخت] را نزد خود مستقر ديد گفت اين از فضل پروردگار من است تا مرا بيازمايد كه آيا سپاسگزارم يا ناسپاسى مىكنم و هركس سپاس گزارد تنها به سود خويش سپاس مىگزارد و هركس ناسپاسى كند بىگمان پروردگارم بىنياز و كريم است.