شرح غزل بیست و نهم
"ما وحافظ"
بسم الله الرحمن الرحیم
آن شب قدرى كه گويند اهل خلوت، امشبست
يا رب اين تأثير دولت از كدامين كوكبست
تا به گيسوى تو دست ناسزايان كم رسد
هر دلى در حلقهای در ذكر يا ربّ يا ربّ است
کشتهی جام زنخدان توام کز هر طرف
صدهزارش گردن جان زیر طوق غبغب است
اندر آن ساعت که بر پشت صبا بندند زین
با سلیمان چون برانم من که مورم مرکب است
شهسوار من كه مَه آيينهدار روى اوست
تاج خورشيد بلندش خاك نعل مركب است
تاب خوىْ برعارضش بين كافتاب گرم رو[1]
درهواى آن عَرَق تا هست هر روزش تب است
من نخواهم كرد ترك لعل يار و جام مىّ
زاهدان معذور داريدم كه اينم مذهب است
آب حيوانش ز منقار بلاغت ميچكد
زاغ كِلْكِ من بناميزد چه عالى مشرب است
آنكه ناوك[2] بر دل من زيرچشمى ميزند
قُوْتِ جان حافظاش در خندهی زير لب است
===========================
آن شب قدرى كه گويند اهل خلوت، امشبست
يا رب اين تأثير دولت از كدامين كوكبست
گویا شبى به خواجه، وصلت جانان دست داده است و او از تأثير روحافزایِ آن تعجب كرده و عرضه میدارد: يا ربّ اين سعادت عُظْمى از تأثير كدام ستارهای است! زیرا اين دولت را هرگز تصور نمیکردم.
در شب قدر حقایق با نزول روح و ملائکة اللّه، از اجمال به تفصیل و از عالم عقل به عالم مثال نزول میکنند و انوار الهی به صورتی محسوستر تمام وجود انسان را در برمیگیرد و انسان هوشیار را به تعجبی عظیم وامیدارد.
اهل خلوت كسانى هستند كه در خلوت خود بعضى از حقايق غيبى بر آنها مكشوف مىگردد، شب قدرى كه اين گروه از عارفان و عاشقان و واصلان بآن معتقدند، شبى است كه دعاها مستجاب مىشود و به نتيجه مىرسند.
===========================
تا به گيسوى تو دست ناسزايان كم رسد
هر دلى در حلقهای در ذكر يا ربّ يا ربّ است
در آن شب قدر مورد نظر حافظ، اهل خلوت در حلقات ذكر، ذکرِ يا ربّ يا ربّ گرفته بودند براى آنكه خداوند دست كسانى كه سزاوار عشق خدائى نيستند از اين آئين و مسلك كوتاه كند، و نامحرمان را به حريم حرم راه ندهد.
ناسزايان يعنى كسانى كه به جهت ظاهرگرایی خود سزاوار حضور در فضای ذکر پروردگار نيستند حلقههاى ذكر در حلقات عشاق تشكيل شده بوده تا به درگاه معبود و معشوق به نيايش و ذكر بپردازند و در آن شب عزيز از حضرت معبود بخواهند تا دستِ دستدرازان را از اين ورطه كوتاه سازد و آنها به خلوت عشاق راه نيابند زيرا نامحرماند و فتنهجو. و عملاً فرهنگ اُنس با حضرت حق را به حاشیه میبرند تا خود را هرچند در قالب نحوهای از دینداری مطرح کنند که در آن عشق به حضرت معبود مرده است.
===========================
کشتهی جام زنخدان توام کز هر طرف
صدهزارش گردن جان زیر طوق غبغب است
جناب حافظ در خطاب به معبود ازلی خود که عامل معنابخشیدن به زندگی است و با نظر به حضرت محبوب اظهار میدارد: كشته و هلاك چاه زنخدان تو هستم - كه حاکی از جمال محبوب است- و در نتیجه آن جمال، از هر جانب گردن صد هزار جان در زير چنبر غبغب اوست، يعنى غبغب جانان به قدرى به او حُسن و لطافت داده كه هر بيننده اسير و مبتلاى آن ميشود و صورت ملکوتی را عامل قرار و بیقراری اهل سلوک کرده است.
===========================
اندر آن ساعت که بر پشت صبا بندند زین
با سلیمان چون برانم من که مورم مرکب است
در اینجا جناب حافظ به ناتوانی خود مینگرد و مقصدی که بس متعالی است، و اظهار میدارد: در ميان آن سوارانى كه در مسیر قرب حق، باد صبا را زين كرده و سوار شدهاند، مگر من ميتوانم با حضرت سليمان هم عنان باشم كه مركب من مورچهای بیش نیست.
===========================
شهسوار من كه مَه آيينهدار روى اوست
تاج خورشيد بلندش خاك نعل مركب است
شهسوار من كه ماه آينه دار اوست، يعنى ماه ملازم خدمتش است در نمایاندن زیباییهایش، آنچنان تابناک است در اظهار تجلیات قدسی که تاج خورشيد بلند، خاك نعل اسب اوست.
===========================
تاب خوىْ بر عارضش بين كافتاب گرم رو[3]
در هواى آن عَرَق تا هست هر روزش تب است
بر روى پاك جانان عكس عَرق را ببين، كه خورشيد تندرو از آرزوى اين عرق، هر روز تب ميكند. يعنى از كمال لطافت و صفاى روى جانان به عشق دیدن عرقی که بر رخسار جانان مینشیند، آفتاب گرم رو به هواى تماشاى آن و در آرزوى ديدنش، هر روز چون انسان تبدار ميلرزد زیرا چشم او از شدت انوار تجلیات تحمل نگاهکردن به آن را ندارد و پرتو آن انوار در نظرش لرزان میآید و این قصه دورانی است که بشر در مظاهر عالم وجود با خدا مأنوس بوده و از این طریق او با خدا و خدا با او گفتگوها داشتند.
===========================
من نخواهم كرد ترك لعل يار و جام مىّ
زاهدان معذور داريدم كه اينم مذهب است
نگرانی حافظ از دستدادنِ آن دورانی است که شریعتی که آمده تا ما در این دنیا با خدا زندگی کنیم را زاهدِ ظاهرگرا از او بگیرد و لذا میگوید: من كسى نيستم كه لب يار -که مظاهر سخنگفتن خدا با خلق است - و جام مىّ -که جذبههای زیبای مستکنندهی عالم است- را ترك كنم. اى زاهدان معذورم بداريد كه اين است مذهب من، و من عشق را که مذهب من است، ترک نخواهم گفت، وگرنه سراسر زندگی تنها خواهم ماند چه در دنیا و چه در آخرت.
جناب حافظ از آن جهت میتواند ما را از چارچوبهای زبان متافیزیکی آزاد کند که عهدِ با نفس امّاره را که در شمایل زهدنمایی بروز کرده، در هم شکند تا انسان با پیمانه عهد ببندد و به حقیقت رجوع داشته باشد. از این جهت با اصرار بر سرِ بودنِ پیمان خود، به زاهدانِ غافل از آن پیمانِ ازلی ندا سر میدهد.
===========================
آب حيوانش ز منقار بلاغت ميچكد
زاغ كِلْكِ من بناميزد چه عالى مشرب است
مراد از آب حيوان، آب حيات است و بناميزد به معناى بارك اللّه است.
جناب حافظ از اینکه تجلیات الهی او را آنچنان در بر گرفته که توانسته است شمّهای از قصهی عشق را بر قلم براند، به وَجد آمده و میفرماید: بارك اللّه به زاغ قلم من، چه مشرب عالي است كه از منقار بلاغتش آب حيات ميچكد. زیرا تنها از طریق عبور از زهد درونی که توقف در ظاهر شریعت است و عبادت برای ثواب، میتوان از برکات شریعت الهی بهرهمند شد و به آب حیات رسید و به رکوع و سجودی در خور دست یافت.
===========================
آنكه ناوك[4] بر دل من زيرچشمى ميزند
قُوْتِ جان حافظاش در خندهی زير لب است
در آخر گزارشی از وضع خود و ارتباطی که بین او و حضرت معبود است میدهد و اینکه در این راه چگونه تجلیات الهی جان حافظ را قوت بخشیده، میفرماید: آن جانان كه بر دلم زيرچشمى و نهانى تير غمزه را ميزند، غذاى روح حافظ در تبسم اوست، نهانى نظرانداختن و تبسماش به روح حافظ حيات ميبخشد. و اینگونه عارفان نگهبانان دینداری واقعی شدند و با شعر خود خدا را همواره به زندگیها برگرداندهاند. امروز بیشتر از دیروز نیازمند شاعران واقعی هستیم.
والسلام
[1] - گرمرو یعنی تندرو
[2] - ناوک؛ تیری درون خالی است.
[3] - گرمرو یعنی تندرو
[4] - ناوک؛ تیری درون خالی است.