شرح غزل سی وهشتم
"ما وحافظ"
بسم الله الرحمن الرحیم
باغِ مرا چه حاجتِ سرو و صنوبر است
شمشاد سایهپرور ما از که کمتر است؟
اى نازنين پسر تو چه مذهب گرفتهاى
كَت خون ما حلالتر از شير مادر است
چون نقش غم ز دور ببينى شراب خواه
تشخيص كرده ايم مداوا مقرّرست
از آستان پیر مغان سر چرا کشم
دولت در این سرا و گشایش در آن در است
دی وعده داد وَصلم و در سر، شراب داشت
امروز تا چه گوید و بازش چه در سر است
در کوی ما شکستهدلی میخرند و بس
بازارِ خودفروشی آن سوی دیگر است
یک قصّه بیش نیست غم عشق وین عجب
کز هرکسی که میشنوم نا مکرر است
شیراز و آب رکنی و آن باد خوشنسیم
عیبش مکن که خالِ رُخ هفت کشور است
فرق است ز آب خضر که ظلماتْ جای اوست
با آب ما که منبعش اللّه اکبر است
ما آبروی فقر و قناعت نمیبریم
با پادشه بگوی که روزی مقدّر است
حافظ چه طرفه شاخ نباتی است کِلک تو
کش میوه دلپذیرتر از شهد و شکّر است
=======================
باغِ مرا چه حاجتِ سرو و صنوبر است
شمشاد سایهپرور ما از که کمتر است؟
جناب حافظ در نظر به مقام روحانیاش که سراسر گشودگی به سوی حق است، میگوید چنین باغی چه حاجت به سرو و صنوبر دارد. زیرا وجود شمشادِ سایهپرورِ ما که همان نور الهی ما است و سایههای مخلوقیت را تا سر منزل وجود جلو میبرد، از چه چیز کمتر است تا ما آن را رها کنیم و به غیر او نظر نماییم.
مراد از باغ، قلب منبسطِ واصل و گشوده به سوی حق است که در آن گلهاى رنگارنگ معارف و تعيّنات شكفته است. شمشاد، اينجا كنايه به پروردگار است كه سايهگستر بر كلّ كائنات است و محرم خلوتخانه راز.
جناب حافظ در اين بيت از اعلى مرتبهی ولايت خبر مىدهد كه چگونه سالک در آن مرتبه میتواند با حضرت حق مأنوس باشد و از همهچیز مستغنی گردد. مهم، یافتن چنین راهی است که هرکس باید در زمانهی خود آن را بیابد.
=======================
ای نازنین پسر تو چه مذهب گرفته ای
کت خون ما حلال تر از شیر مادر است
سالک، جمال محبوب مطلق را در هر صورتى و لباسى مشاهده كند، با نظر به اتّحاد ظاهر و مظهر از غايت مستى و سُكران، مظهر را عين ظاهر مىیابد و خطاب به آن ظاهر، كه محبوب مطلق - جلّ شأنه- را مىنمايد، چنین میگوید که در آن بیت گفت.با نظر به حضرت محبوب در زیباترین مظهر که با شیفتگی کامل، راه رجوع به حق را مینمایاند و همه را از خود بیخود میکند تا سالک با تمام وجود انانیت خود را زیر پا بگذارند و نفس امّارهی خود را از منظر دور دارد، میگوید: ای نازنین پسر! تو در چه مذهبی هستی که بهراحتی خون أنانیت هرکس را با سیرهای که در پیش گرفتهای بهراحتی میریزی و هیچ احساس گناه نمیکنی که اینچنین افراد را از خود بی خود مینمایی. این به یک معنا همان سخن رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم ) است که فرمودند: «رأيتُ رَبّى فِي أَحْسَنِ صُورَةٍ» پروردگار خود را در زیباترین صورت دیدم.
چنانچه مولانا در مثنوی مىفرمايد:
گاه خورشید و گهی دریا شوی
گاه کوه قاف و گه عنقا شوی
از تو ایبینقش با چندین صور
هم مشبّه هم موحّد خیرهسر
در آن بيت، عارف شيراز در غلبهی حال، خطاب با محبوبِ مطلق كه بر او در صورت دلبرى موزون شمايل، متجلّى نموده به حکم: «مَنْ عَشَقَنِى فَقَتَلْتُه» میگوید اين چه طريقه است كه در قتل ما پيش گرفتهای، مگر خون ما تو را حلالتر از شیر مادر برایت شده؟
=======================
چون نقش غم ز دور ببینی شراب خواه
تشخيص كرده ايم مداوا مقرّرست
غم، حال قبض را گويند و نقشِ غم عبارت از آثار و علامات نزول حال قبض است، كه پيش از ورود غم بر دل سالك وارد مىگردد. و شراب، عبارت از غلبات عشق است كه موجب سلامت سالك است. جناب حافظ به عنوان سالکی رهرفته چنین توصیهای میکند که در بیت قبل ملاحظه کردید.میفرماید: هرگاه آثار غم از دور به سراغات آمد، به شراب محبتِ حق پناه ببر، قبل از آنکه غم به سراغات آید. تشخیص ما این است و غیر از این راه مقرّر نیست.
=======================
از آستان پیر مغان سر چرا کشم
دولت در این سرا و گشایش در آن در است
پير مغان در اصطلاح، انسان كامل و مرشد طریق حقیقت است که انسان را به راه سلوک هدایت میکند زیرا خودش آن راه را رفته است.[1] با توجه به چنین موقعیتی که میتوان در کنار مرشدِ طریقِ حقیقت بود، چرا از آستان پیر مغان به جای دیگر سر بکشم؟ زیرا دولت در آن سرا و گشایش در آن در است.
گشايش، اشاره است به فتح باب دل كه عبارت از حال بسط است. چون در بيت بالا گفت مشخص كردهايم كه مداواىِ علّت قبض، شراب محبّت است، لاجرم در اين بيت اشاره مىكند كه آن شراب در دولتخانه پير مرشد موجود است. پس ما از آستان پير خود چرا سر به جای دیگر بكشيم؟ زيرا دولتِ سعادتِ ازلى و ابدى و فتح بابِ دل، در اين دولت سرا و بر اين در است که انسان امام دوران خود را دائماً مدّ نظر داشته و به او دل بسپارد.
=======================
دی وعده داد وَصلم و در سر، شراب داشت
امروز تا چه گوید و بازش چه در سر است
دى، روز گذشته و كنايه از روز ميثاق است. امروز عبارت از نشئه عنصرى و دار دنياست. يعنى روز ميثاق به مژده «سَنُريهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ في أَنْفُسِهِم»[2] وعدهی وصل و مشاهدهی آياتِ بيّنات به مشتاقان فرموده بود. و به مقتضاى «أنا اِلى لِقَائِهِم اشدّ شوقا»[3] در سر، شراب شوق و اشتياقِ ملاقات ما را داشت. تا امروز در دار دنيا دربارهی مشتاقانِ جگرسوز چه حكم فرمايد. آنچه هست من به امید وصلِ روز میثاق و آنکه مشتاق دیدار طالبان خود است، در این دنیا بر آن عهد، روزگار میگذرانم تا چه پیش آید. مهم آن است که در این «وقت» مستقر باشم.
=======================
در کوی ما شکستهدلی میخرند و بس
بازارِ خودفروشی آن سوی دیگر است
میفرماید در کوه اهل معنا آنچه ارزش دارد شکستهدلی است و نه چیز دیگر. اگر متاع شما خودخواهی و خودنمایی است در اینجا خریداری ندارید و شما را به چیزی نمیگیرند.
جناب حافظ در این بیت صورت آرمانی جامعهی دینی را مطرح میکند که چگونه با تحقق چنین جامعهای اهل دنیا به چیزی گرفته نمیشوند تا مردم را گرفتار انواع خودخواهیها و خودبینیها کنند. چون در ابيات سابقه، ذكر محبّت نمود، در اين بيت از محبت و عشق، اشاره به کوی ما میکند که در آن، متاعِ شكستهدلى و خاكسارى رايج است. مىگويد در راه محبّت، يعنى طريق سلوك الی اللّه، متاعِ شكسته دلى را بر مقتضاى «اَنَا عِنْد منكسرةُ القلوب»[4] به قيمت مشاهده مىخرند یعنی انسان را تا مشاهدهی انوار الهی جلو میبرند. بازار خودفروشى و ادعای درويشى كه طريق مدعیان دینداری است، غير از آن راه است. زیرا با دینداری ظاهری جامعهی دینی نمیتواند به اهداف خود برسد و بالاخره جامعه از همین دینداران که به شراب محبت الهی سیراب نشدهاند در موقع امتحان از خیانتشان مصون نیست و منافع خلق را به نفع خود مصادره میکنند و حقِ آزادی انسانها را با کوچکترین تعارض به آنها از آنها میربایند.
=======================
یک قصّه بیش نیست غم عشق وین عجب
کز هر کسی که میشنوم نا مکرر است
قصهی عشق، يكى بيش نيست؛ چرا كه معشوق، همان ذات واحد و يگانه است. قصهی واحدی که همه از آن سخن میگویند ولی آن سخنان تکراری نیست. همهی آن سخنان تجلی آن نور واحد است که بر قلبها افتاده و به زبانها آمده. واحد تجلی پیدا میکند و تجلیاتش تکراری نیست و در عین آنکه کثیر میشود این کثیر واحد میگردد.
عجب كه از هر عاشقى كه قصّه و افسانهی عشق را مىشنوم و ماجراى او را گوش مىكنم، نامكرّر است. يعنى هر عاشقى به يك تعبيرى از آن حقیقت واحد حرف مىزند.
=======================
شیراز و آب رکنی و آن باد خوشنسیم
عیبش مکن که خالِ رُخ هفت کشور است
بزرگترین هدیهای که به سالک ارزانی میشود احساس حضور در عالمی است که خود را در یگانگی با حضرت محبوب احساس کند، او محلی که بتواند چنین حالتی را در آن برای خود بیابد سخت دوست دارد و آن محل برای جناب حافظ شیراز است با توصیفاتی که از آن میکند و به همین جهت به ندرت از شیراز خارج شده.
با نظر به عالَمی که برای جناب حافظ در شیراز پیش آمده آن شهر و آب رکنآباد آن و باد خوش نسیماش معنای دیگری پیدا میکند، در آن حدّ که آن را خال رُخ هفت فلک مییابد. در این فضا میتوان گفت: شیراز، قلب منبسط است و آب رکنی، مسیر رجوع به درگاه الهی. به این معنا که قلب منبسطِ ما، محلِ چشمهسارِ زلال محبت گشته و نسیم انفاس طیبه پیوسته در آن ساری است. عیب چنین قلبی را مکن که زینت هفت فلک خواهد بود.
=======================
فرق است ز آب خضر که ظلماتْ جای اوست
با آب ما که منبعش اللّه اکبر است
میفرماید آبی که ما در آن ورود داریم با آبِ حیاتی که به کمک حضرت خضر میتوان به آن دست یافت، متفاوت است. زیرا آب خضر در ظلمات است و تنها با همراهی حضرت خضر میتوان به آن رسید، زیرا لازمهی رسیدن به آن آب گذشتن از ظلمات است و این نیاز به خضرِ راه دارد. با توجه به این نکته میفرماید آب حیاتی که ما بدان رسیدهایم و به آن دعوت میکنیم، ملازم ظلمات نیست، بلکه آبی است که منبع آن «اللّه اکبر» است و انسان را با کبریایی حق روبهرو میکند و انسان تماماً با روشنایی و گشایش روبهرو میشود. راه مستقیمی است که نیاز به ریاضتهای صوفیانه ندارد، انسان را غرق نور محبتِ به حق میکند. از این جهت میتوان گفت «آب رکنی» که در بیت بالا گفت اشاره به چنین آبی دارد که هرکه از آن بخورد، زندهی ابدی گردد و مرگ معنوی بدان راه ندارد.
«اللّه اکبر» نام کوهی است در شیراز، هرکه بر آن بگذرد، بیاختیار اللّه اکبر گوید، از آن چشمهای بیرون میآید که کنار رکنآباد جاری است و جناب حافظ با نظر به آب رکنآباد و در نظرگرفتن وجه ملکوتی آن و با مقایسه با آب خضر، میگوید: فرق بسیار است بین آب حیات دنیایی جناب خضر که زندگی دنیایی را پایدار میکند، با آب حیات معنوی ما، به واسطهی آنکه مصدر آن اللّه اکبر است، موجب محبّت حضرت حق میشود.
ملاحظه میفرمایید چگونه همهی اشیاء در تفکر شاعرانه، جنبهی نمادین دارند و هرچیزی نمادی است از امری برتر و اگر اشیاء واجد حقیقی هستند به جهت آن است که نماد امر دیگری میباشند که آن امر، وجه الهی و قدسی و اسرارآمیز دارد. لذا ابتدا از شیراز و آب رکنی سخن میگوید و در بیت بعدی آن را با آب خضر که سختْ نمادین است مقایسه میکند و کوه اللّه اکبر را که سرچشمهی آن آب است، تا اوج صفا بالا میبرد که منبع آبی است بس بالاتر از آب خضر. تا معلوم شود تفکر اسطورهای ساحت دیگری از «وجود» را میجوید که همهی اشیاء پدیدههای این جهانی را هستی و معنای خاص میبخشد.
=======================
ما آبروی فقر و قناعت نمیبریم
با پادشه بگوی که روزی مقدّر است
ما آبروی این دو خصلت انسانی یعنی «فقر» و «قناعت» را نمیبریم، پس به پادشاه بگویید روزی مقدّر است و ما را نیازی به صاحبان ثروت و اهل دنیا نیست.
جناب حافظ همراهیِ فقر با قناعت را میستاید که حاصل آن فقیرِ قانع است و این بزرگترین گنج است زیرا انسان در این حالت گرفتار فقر خود نیست و میداند در آن حدّی که خدا برای او مقدّر کرده است، راه رجوع به حضرت محبوب گشوده است و این فقر، او را از مسیر سلوکیاش باز نمیدارد تا محتاج پادشاه شود.
در توصیف فقرِ همراه با قناعت گفتهاند: «بل الفقرُ المحمود الثقةُ باللّه و الرّضا بما قَسَم.»[5] . قناعت عبارت است از قطع طمع از طلب كثرت و زيادت و هر کس بدين صفت متّصف شد، و بدين خُلق متخلّق گشت، خير دنيا و آخرت و گنج غنا و فراغت بدو مسلّم داشتند. و راحت ابدى و عزّ سرمدى نصيب او كردند. در حديث آمده است كه: «القناعة مالٌ لا ينفد»[6] و آبروى فقر و قناعت بردن، كنايت از طمع و توقّع كردن است از سلاطين.
=======================
حافظ چه طرفه شاخ نباتی است کِلک تو
کش میوه دلپذیرتر از شهد و شکّر است
با توجه به اینکه حافظ متوجهی نقش زبان شاعرانهی خود جهت رفع حجابهای تفکر در زمانهی خودی میباشد
میداند از قلم او چه شهد و شکری تراوش میکند و چگونه شعور خفتهی انسانها را بیدار میکند تا به خود آیند و از آستان پیر مغان و انسان کامل دل به جایی دیگر نبندند تا از سرگردانی دوران رها شوند.
والسلام
[1] - حافظ از کلمهی «مغان» استفاده میکند زیرا نظر به ایران باستان دارد. عرفان در یونان ، ظهور و بروز نداشته. حافظ پیر طریقت را پیر مغان معرفی میکند چون منشأ عرفان ناب ایران باستان است و همین عرفان ایرانی است که در عرفان اسلامی اوج میگیرد.
[2] - (فصّلت/ 53) « به زودی آيات ق خود را در آفاق و در وجود خودشان به آنها نشان خواهيم داد.»
[3] - من به ديدار آنها سختتر مشتاقم.
[4] - در حديث نبوى است که حضرت حق میفرماید: من نزد شكسته دلان هستم. جناب مولانا در این رابطه میگوید:
بر من درِ وصل بسته میدارد دوست
دل را به عنا شکسته میدارد دوست
زین پس من و دلشکستگی بر درِ دوست
چون دوست دلِ شکسته میدارد دوست
[5] - فقر پسنديده، اعتماد به خدا و خشنودی نسبت به آنچه قسمت كرده است، مىباشد.
[6]- قناعت، دارايى است كه سپرى نشود.