شرح غزل سی ونهم
"ما وحافظ"
بسم الله الرحمن الرحیم
اَلْمِنَّةُ لِلّه که درِ میکده باز است
زان رو که مرا بر درِ او رویِ نیاز است
خُمها همه در جوش و خروشاند ز مستی
و آن میّ که در آن جا است حقیقت، نه مجاز است
از وی همه مستی و غرور است و تکبّر
وز ما همه بیچارگی و عجز و نیاز است
رازی که برِ غیر نگفتیم و نگوییم
با دوست بگوییم که او محرم راز است
شرح شکن زلفِ خَم اند ر خَم جانان
کوته نتوان کرد که این قصه دراز است
بار دل مجنون و خَم طرّهی لیلی
رخسارهی محمود و کف پای ایاز است
بر دوختهام دیده چو باز از همه عالم
تا دیدهی من بر رُخ زیبای تو باز است
در کعبهی کوی تو هر آن کس که بیاید
از قبلهی ابروی تو در عین نماز[1] است
ای مجلسیان سوز دل حافظ مسکین
از شمع بپرسید که در سوز و گداز است
==================
اَلْمِنَّةُ لِلّه که درِ میکده باز است
زان رو که مرا بر درِ او رویِ نیاز است
میکده محل گشایش افق معنویت است در مقابل سالک إلی اللّه تا در حالت بسط عرفانی بتواند مسیر خود را بپیماید. از آن روی که هر سالکی نیاز به چنین گشایشی در مقابل خود دارد و جناب حافظ خدا را شکر میکند که خداوند آن گشایش معنوی را در مقابل او گشوده است و متذکر میشود که همهی بشریت به چنین معنویت و محبت و عشق نیازمنداند.
میکده در اینجا «آستانهی پیر مغان» است و نقطهی پیوند صاحبدلان با عالم معنا، و روی نیاز بر در این میکده نهادن یعنی نیاز عبادت عاشقانه را به میانآوردن، و جناب حافظ خدا را سپاس میگوید که درِ این میکده باز است و صاحبدلان به هم پیوستهاند. به همان معنایی که شهداء در آستانهی وجود پیر خمین به هم پیوستند و تاریخ رجوع به حضرت حق را در تاریخِ سیطرهی فرهنگ سکولاریته گشودند، سپاس خدا را به جهت وقوعِ چنین تاریخی.
================
خُمها همه در جوش و خروشاند ز مستی
وآن میّ که در آن جا است حقیقت، نه مجاز است
در آن میکده همه خُمهایِ مستیافزاء هرکدام کاملاً به جهت مستی و شیدایی در جوش و خروشاند. آن میّ که در آن میکده هست و بر روی سالکان إلی اللّه گشوده است، حقیقت است و انسان را با وجودیترین حقایق عالم آشنا میکند.
خُمها، میگساران یعنی رندان و مریدان پیر مغاناند که درونشان به جای بادهی انگوری، ذوق آشنایی با عالم معنا است و آن ذوق در جوش و خروش است و در جبهههای مقابلهی حق با باطل ملاحظه شد که آن بزرگان چه شیدایی از خود نشان دادند و حافظ گزارشگرِ چنین تاریخی است.
================
از وی همه مستی و غرور است و تکبّر
وز ما همه بیچارگی و عجز و نیاز است
در آن میکده چون سالک با انوار تجلیّات حضرت محبوب و با جلوههای جلالی او روبهرو میشود،از یک طرف با نظر به حضرت محبوب با نحوهای از بینیازی از طرف او روبهرو میشود و از طرف دیگر با نظر به خود با فقر ذاتی خود و نیاز ذاتی به حضرت محبوب روبهرو میگردد.
از محبوبِ ازل و ابد که مقصد سالکان و عارفان است، مستی و غرور و تکبّر است و از ما بیچارگی و نیاز تا نسبت عبد و ربّ به نهایت حقیقت خود برسد و امروز بحمداللّه چنین سفرهای گسترده شده.
================
رازی که برِ غیر نگفتیم و نگوییم
با دوست بگوییم که او محرم راز است
در راستای اُنس با حضرت محبوب، حقایقی برای سالک ظهور میکند که زبان عرفی ظرفیت گزارش آنها را ندارد و تنها کسانی میتوانند با اشارات سالک الی اللّه متوجه رازهایی شوند که در دل سالک الی اللّه تجلی کرده که خودشان بیگانه از آن ساحت نباشند و زبان اشارات را بشناسند. لذا :جناب حافظ رازی را که یافته است میخواهد با دوستی که محرم راز است آن را در میان بگذارد.
«راز» که همان حقیقت و اسرار هستی است، تنها صاحبدلان درک میکنند و چیزی نیست که بتوان با غیر در میان گذارد وگرنه سرنوشت منصور حلاّج برای شان در میان میآید.
آیا جز با گوشسپردن به راز از طریق وجودِ خود و به زبانآوردن تعلق خاطری که به آن داریم میتوانیم بار سنگین مسئولیت این دوران را به دوش بگیریم؟
همانطور که انسانها واجد ناخودآگاهی فردی هستند، ناخودآگاهی جمعی دارند و در ناخودآگاه جمعی همهی افرادِ قوم شریکاند، خودآگاهی جمعی فراتر از زمان و مکان، انسانها را در بر میگیرد، در حالیکه ممکن است هنوز ندانند به چه حقیقتی رسیدهاند.[2] راز به صورت رخداد در تاریخ ظهور میکند و معرفت خاصی را به انسانها متذکر میشود، مثل حضور در مرغزاری خوش منظره، مثل پرتو روشنایی در دل تاریکی.
رخداد تاریخی، یک نوع آشکارشدن راز است برای جان انسان، مثل فهمیدنهای معمولی نیست، انسان در آن واقع میشود و اگر نسبت به آن خودآگاهی پیدا کند میتواند از آن تغذیه کند و با آن هماهنگ گردد، در آن صورت به داخل آن رخداد کشیده میشود و در آن حالت امری معنادار، اعتبار و مرجعیت خود را بر آن فرد یا ملت حاکم میگرداند و به آن ملت خطاب میکند و آن ملت آن معنا را از خود میکند و حاضر میشود با آن زندگی کند و به آن آری بگوید.
ما در انقلاب اسلامی در داخل رخداد حقیقت این دوران قرار گرفتهایم قبل از آنکه فکر کنیم چگونه باید به آن باور داشته باشیم. پیشفهمهایی است در امری معنادار و معنوی که در «سنت» رخ مینمایاند و در افق درونی انسانها عالَمی را به آنها عطا میکند و انسانها در آن عالَم از خود، فهمی خاص پیدا میکنند. وظیفهی ما جهت تفسیر این رخداد توجه به پشتِ صحنهی آن است تا بیرون از فرهنگ مدرنیته، فهم تازهای از خود پیدا کنیم و وارد تاریخی اثرگذار شویم. این رازی است که تنها با دوستان سلوکی انقلاب اسلامی میتوان در میان گذارد.
================
شرح شکن زلفِ خَم اندر خَم جانان
کوته نتوان کرد که این قصه دراز است
در رابطه با رازی که یافته و آن «شرح زلف خَم اندر خم جانان» است، میفرماید آن چیزی نیست که بتوان در محدودههای زمان فانی از آن دَم زد، زیرا قصهی درازی است که نیاز به آزادشدن از زمان فانی و مستقرشدن در زمان باقی دارد تا بتوان جایگاه زلف خَم اندر خَم جانان که عالَم کثرات است را بیان کرد، آنهم به زبان اشاره و زبانی که رازگونگیاش را محفوظ داشته.
زلف خَم اندر خَم جانان، اسرار در هم پیچیدهی عالم معنا است که درک آنها و گشودن آنها کار هر نو مریدی نیست، زیرا راه رسیدن به اسرار غیب، راه درازی است و اکثر رهروان در نیمهی راه از پا مینشینند و راز ریزشها در این دوران نسبت به انقلاب اسلامی از این قرار است. زیرا تا ما نسبت خود را با حقیقت دوران خود قطع نکردهایم، آن حقیقت همواره چهرههای پنهان خود را بر ما میگشاید و اینطور نیست که یک بار برای همیشه انجام گیرد و تمام شود، تا ما عهد خود را با آن حقیقت پایدار نگه میداریم، گشودگیها ادامه دارد.
================
بار دل مجنون و خَم طرّهی لیلی
رخسارهی محمود و کف پای ایاز است
آن سخنِ رازگونه و آن شرح شکن اندر شکنِ زلف جانان، شبیه بار سنگین عشق است بر دل مجنون و شبیه خَم طرّهی لیلی است که چگونه روح و روان مجنون را در برگرفته و یا شبیه رخسارهی محمود است که از فرط علاقهی او به ایاز بر کف پای ایاز قرار میگیرد که همه حکایت از آن دارد که چگونه انسانها نیاز به آن عشق اصلی دارند که با گشودهشدن درِ میکده محبت و عشق، همه میتوانند در طلب آن باشند.
قصهی دراز عاشقانِ حق از قصهی عاشقان این جهانی جدا است، مانند غمی است که در دل مجنون بود و خَمی که در گیسوی لیلی قرار داشت و دامِ دل مجنون شد. حتی افسانهی عشق محمود و ایاز، راهی به سوی عشق متعالی داشت و هیچکس نمیتواند بدون بهسربردن در رازِ دوران خود زندگی را به نتیجه برساند.
================
بر دوختهام دیده چو باز از همه عالم
تا دیدهی من بر رُخ زیبای تو باز است
در رجوع به حضرت محبوبِ ازلی عرض حال میکند که از آن زمانی که چشم من به روی تو باز شده است به هیچچیز التفات ندارم، مانند باز شکاری که با پرواز خود در اوج آسمان نشان میدهد از همهچیز بینیاز است.
راز دلسپردنی اینچنین به محبوب ازلی و توجه با تجلیات او در دیدهی باطن، همه به جهت آن بود که چشم خود را نسبت به هرچه غیر خدا است، بستم و در این رابطه هیچچیزی در این عالم با همهی زر و زورش نتوانست من را از خود کند.
در سکنیبودن از طریق انقلاب اسلامی، همان شوقی است که انسان نسبت به حقیقتِ انقلاب اسلامی در خود نگه میدارد. انسان میتواند در این اشتیاق و شوق، اقامت گزیند و همچنان در سیر رجوعِ به حق قرار داشته باشد. این است سلوک عارفانهی این دوران که انسان را همواره در مقام فکر و ذکر قرار میدهد و منشأ تقرب او به عالَم معنا میگردد و افق آینده را همواره گشوده مییابد و از بیآیندگی و از آتش پوچیِ دوران آزاد میشود و منوّر به عطای حقیقت دوران خواهد شد و در این حال، «وقتِ» او وقتِ مبارک است. زیرا فضای فتوح و گشودگی برای او فراهم شده و مسئول به زبانآوردنِ آن وقت گشته، با واژگانی بس مبارک که در آن واژگان، انسانْ ماورای گذشته و آینده، در «حال» با حقیقت دوران روبهروست و آنچه را یافته است به طریقی ماندگار در خانهی قرب، وسعت میدهد و به بنیاد تاریخی که شروع شده و زندگی را در عین قدسیبودن، قوام بخشیده، میاندیشد.
================
در کعبهی کوی تو هر آن کس که بیاید
از قبلهی ابروی تو در عین نماز[3] است
نماز واقعی، نمازی است که انسان در کعبهی کوی تو ای محبوب من، برای تو میخواند که انسان را از قالب نماز به قلب آن میبرد زیرا در آن نماز که مشاهدهی اشارات ابروی ازلی اوست ، عبور از کثرت به سوی وحدت محقق میشود و این معنای حضور در کعبهی کوی دوست است.
در خطاب به محبوب ازلی که در آن حالت با تجلیّات او روبهرو است میگوید: مانند کسی که در درون کعبه به هر طرف رو کند، روی به حق دارد - در درون کعبه رسم قبله نیست- کسی که در کعبهی کوی تو در آید، در هر حال چه در هوشیاری و چه در مستی، عین نماز است به همان معنایی که وقتی دلی با خدا است، به هر سو بنگرد خدا را عبادت کرده ؛ «فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ»(بقره/115).
================
ای مجلسیان سوز دل حافظ مسکین
از شمع بپرسید که در سوز و گداز است
حال اگر میخواهید حالِ حافظ مسکین را بپرسید که چگونه در کعبهی کوی دوست قرار دارد، از شمع بپرسید که چگونه میسوزد و میگدازد، هم روشنایی میبخشد و هم فانی از خود میگردد.
مجلسیان همان صاحبدلان و رندان محرم رازاند که از زلف خم اندر خم جانان قصهها دارند و حافظ در جمع آنان چون شمع در سوز و گداز میباشد و روشنی میبخشد. خطاب به آنها میگوید برای آنکه راه را گم نکنید جهت همهی سؤالات خود را به سوی رهبری قرار دهید که خداوند در مقابل شما قرار داده و حضرت حق میخواهد از طریق او تقدیر تاریخی خود را صورت فعلیت ببخشد. زیرا تنها از آن طریق از بیتاریخی رها میشوید، وقتی تمام طلب و توجه شما به رهبری باشد که جهت تحقق انوار الهی در عالم در سوز و گداز است.
آیا نمیتوانیم با پاسخ به ندای وجود در جمال حقیقت، دورانِ تاریخی خود را بنیاد نهیم؟ و به ندای «وقتِ» این ملت گوش سپاریم و آن را به کلمات درآوریم و آن را مبنای تاریخ این ملت بگردانیم؟ تا تاریخ وحدت و تفاهم که راز نجات از همهی دوگانگیها و کینههاست گشوده شود.[4] مثل کاری که حضرت سیدالشهداءu در شب عاشورا انجام دادند و اصحاب را متوجهی «وقتِ» تاریخیشان نمودند و آن وحدتِ چشمگیر و آن یگانگیِ فوقالعاده را در روز عاشورا همه با هم رقم زدند. مثل اوایل انقلاب اسلامی که همه به حوالتِ تاریخِ قدسی خود رو کردند و ما هرگز آن گشودگی را فراموش نمیکنیم و تا آخر در عهدِ با آن به حیات خود معنا خواهیم داد. این است باقیماندن بر عهد و خاطرهای که برای هر ملتی گشوده میشود تا راه را گم نکند. مردم در اوائل انقلاب به منشأ تاریخی خود اقبال نمودند و آن را حس کردند و ما باید دائماً متذکر آن باشیم. این، آن فطرتِ تاریخی ماست که باید همواره با آن زندگی کنیم. این، آن آیندهی تاریخیِ ماست که ما را در برگرفته و چون ما را در برگرفته، از آن غفلت میکنیم و وظیفهی صاحبان فکر و ذکر است که متذکر آن به قوم خود باشند و آن قوم را به ژرفای وجود خودشان آگاه کنند. این، آن چیزی است که جانِ انسانها میطلبد و در عین حال دائماً از آن غفلت میکنند و فراموش میکنند که در وجود خود آن را پذیرفتهاند.[5]
والسلام
[1] - عین نماز، یعنی باطن نماز
[2] - قرآن در رابطه با آگاهی تاریخی که سپس به خودآگاهی تبدیل میشود، میفرماید: «قُلْ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ ما أُنْزِلَ عَلَيْنا»(آلعمران/84) بگو ما به خدا و آنچه بر ما نازل شدایمان آوردیم، نمیفرماید «ما اُنْزِلَ عَلیّ» که تنها شامل پیامبرf شود. از این جهت یک ملت را در بر میگیرد.
[3] - عین نماز، یعنی باطن نماز
[4] - «وقت» حالتی است که انسانها در حضور حقیقت قرار میگیرند. لحظهای از تاریخ یک ملت است که قرنها استمرار مییابد و مبنا و بنیادِ یک قوم واقع میشود، چیزی که در یاد و خاطرهها میماند و به انسان معنا میدهد.
[5] - غفلت از حقیقت وجودی به همان معنایی است که حضرت حق میفرماید: «أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يا بَني آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبينٌ. وَ أَنِ اعْبُدُوني هذا صِراطٌ مُسْتَقيمٌ»(یس/ 60 و 61) آیا ای فرزندان آدم! مگر تعهد نکردید شیطان را پرستش نکنید که او برای شما دشمن آشکار است و بهخوبی در عمق جان خود آن دشمنی را احساس میکنید و بنا بود مرا پرسش کنید که این، راه مستقیم و گشوده به سوی حقیقت است.