شرح غزل چهلم
"ما وحافظ"
بسم الله الرحمن الرحیم
اگر چه باده فرح بخش و بادْ گُل بيز است
به بانگ چنگ مخور مىّ كه محتسب تيز است
صراحِیِىُّ و حريفى گرت به چنگ آيد
به عقل نوش كه ايام فتنه انگيز است
در آستين مُرَقَّع پياله پنهان كن
كه همچو چشم صراحى زمانه خونريز است
ز رنگ باده بشوييم خرقهها از میّ
كه موسم ورع و روزگار پرهيز است
سپهرِ برشده پرويزني است خونافشان
كه ريزهاش سر كِسرى و تاج پرويز است
مجوى عيش خوش از دور واژگون سپهر
كه صافِ اين سر خُم جمله دُرد آميز است
عراق و فارس گرفتى به شعر خوش حافظ
بيا كه نوبت بغداد و وقت تبريز است
=================
اگر چه باده فرح بخش و بادْ گُل بيز است
به بانگ چنگ مخور مىّ كه محتسب تيز است
جناب حافظ در مطلع این غزل اندیشهی سالکان إلی اللّه را که متوجه حقیقت اعمال شرعی شدهاند و مستانه در محضر حضرت معبود قرار میگیرند و در نیایش عاشقانه غرق میگردند، متوجه فرهنگ قشری زمانهی خود میکند که چگونه با چوب تکفیر هرگونه نگاه سلوکی به عبادات را نفی میکند. لذا میگوید:
اگر چه از یک طرف شرابِ اُنس با حضرت محبوب فرحبخش و شادیآفرین است و از طرف دیگر نسیم تجلیّات الهی گُلهای شوق در محضر حقبودن را زیر و رو میکند ولی چون محتسب که مأمور حاکمیت دین قشری است حواس خود را جمع ما کرده، با بانک چنگ و با اظهار این شوقِ مستانه، میِّ ارتباط با حق را در منظر و مرئی نیاور زیرا تاریخ، تاریخِ سلطهی فهم سطحی از دین بوده است و حاکمان، عارفکشی را نهتنها مباح که مستحب و واجب میدانستهاند. شاید بتوان کاری که علامهی طباطبایی«رحمةاللّهعلیه» در زمان خود انجام دادند و هویت عرفانی خود را چندان ظهور ندادند را؛ از این قبیل دانست. زیرا نباید سالک طوری عمل کند که اشارات عرفانی او موجب غفلت از حضور تاریخی او شود و عقل تاریخی در حجاب رود.
================
صراحِیِىُّ و حريفى گرت به چنگ آيد
به عقل نوش كه ايام فتنه انگيز است
در راستای رعایت احتیاط در مسیر سلوک در زمانهای که سخت دین الهی گرفتار دیندارانِ خرفت و سطحینگر شده، میفرماید: اگر همراه و همدمی هماهنگ یافتید که هریک آینهی دیگری در رجوع إلی اللّه هستید، باز احتیاط کنید - به عقل نوشیدن، همان احتیاطکردن است- زیرا روزگار پر از فتنه است و راحت، انسانهای آزاده را تکفیر میکنند و تنها آن نحوه از دینداری را دینداری میدانند که خودشان دارند و ظرفیت ارتباط با خدا را به شدت تنگ میکنند و حافظ در عین آنکه توصیه میکند تا مسیر عشق را بپیماییم متذکر میشود اگر میخواهید در این مسیر گرفتار موانع نگردید باید دقت به خرج دهید و به اصطلاح «به عقل باده بنوشیم» نه آنچنان که مست لایعقل شویم و حلاجوار اسرار هویدا نماییم و بهانه به کسانی دهیم که هیچ اصالتی در دینداری ندارند، ولی خود را از همه دیندارتر میدانند. وقتی زمانه فتنهانگیز باشد؛ هرکس به زمانهی خود آگاه باشد در عین آنکه رسالت خود را از دوش زمین نمیگذارد، میداند چگونه عمل کند تا کارها به بنبست منتهی نشود.
================
در آستين مُرَقَّع پياله پنهان كن
كه همچو چشم صراحى زمانه خونريز است
مُرَقَّع، خرقهی صوفيان ميباشد. از چشم صراحى، دهانهی تنگى است كه از آن بادهی گلگون ميريزند.
پيالهی میّ را در آستينِ خرقه پنهان كن كه كسى نبيند، زيرا زمانه، چون چشم صراحى خونريز است و زمانه، زمانهای نیست که بتوانی بادهنوشى خود و عشقِ به مولا را به كسى بروز دهی و مواظب باش كسى باده نوشى تو را حس نكند. همانطور که چشم صراحی سرخ و خونریز است، وقتی زمانه، زمانهی حجاج بن یوسف ثقفیها باشد، شرط عقل آن است که پیالهی قلب را در درون آستین سینه پنهان کنی و راز عشق را برای هرکس آشکار ننمایی، علاوه بر آنکه همیشه باید ظرفیت مخاطب را در نظر گرفت و شور مستی را همراه با رعایت ظاهر شریعت در میان داشت.
================
ز رنگ باده بشوييم خرقهها از میّ
كه موسم ورع و روزگار پرهيز است
در روزگاری که قالب شریعت بر قلب آن حاکم شده و ظاهرگرایی همهجا را گرفته، باید در ارائهی عقایدِ ناب دقت بهخرج داد و تنها آن مطالب را با اهلش در میان گذارد و با آبِ دیده، خرقهها را از میّ بشوئید و احتیاط کنید، زیرا زمانه، زمانهی ورع و پرهیز است و نمیتوان از حقیقت دین سخن گفت بهخصوص که عدهای با طرح عرفانهای قلابی آبروی عرفان را که سخت متعالی است و به مولایمان علیu ختم میشود، بردهاند. باید همچون حضرت روح اللّه«رضواناللّهتعالیعلیه» به این تاریخ پای گذارد و عرفانی را به میان آورد که سخت از خانقاهبازیهای تصنعی فاصله دارد.
================
سپهرِ برشده پرويزني است خونافشان
كه ريزهاش سر كِسرى و تاج پرويز است
اساساً رسم روزگار مرتفع و بر شده همچون اَلَک میباشد ولی این اَلَکْ خونافشان و خونریز است و در این الککردنها کوچکترین چیزی که از سوراخهای آن بیرون میریزد و از سوراخهای آن رد میشود، سَر پادشاهان و تاجِ پروز است و لذا جای خودنمایی نیست به همان معنایی که فرمود: «پنهان خورید باده که تکفیر میکنند». پس چرا بخواهیم شخصیت خود را به عنوان عارف، انگشتنمای خلق بگردانیم؟
================
مجوى عيش خوش از دور واژگون سپهر
كه صافِ اين سر خُم جمله دُرد آميز است
صاف: قسمت بالاى شراب را گويند به معناى صافى. و دُردى- با «يا» و بدون «ياء»- آن قسمت كه زير صافى قرار گرفته و به اصطلاح گِل يا تهنشينِ شراب است را میگویند. دُردآميز يعنى آميختهشده با دُرد، خلاصه وقتى خُم سرازير شود از دُردآميزشدنِ صافى گریزی نیست زيرا دُرد با صاف مخلوط میشود.
از این دور و روزگارِ واژگونه فلك، زندگى مرفه مخواه و در جستجوی زندگیِ توأم با ذوق و صفا مباش، زيرا صافىِ سَرِ اين خُم، دُردآميز است، ذوق و صفايش با بلا و محنت توأم ميباشد.
فلك را به يك خم وارونه تشبيه كرده تا متذکر شود در عالم هيچ خوشى بدون تكدر، و هيچ شيرينى بدون رنج، و هيچ گُل بىخار وجود ندارد. و سالک در چنین عالمی باید خود را معنا کند و بپروراند، عالَمی که همواره هم محتسبِ تنگنظر دارد و هم بادهی فرحبخش. لذا در سلوک إلی اللّه و در مسیر تحقق نظامی توحیدی نباید انتظار داشت که بدون موانع این مسیر طی شود.
================
عراق و فارس گرفتى به شعر خوش حافظ
بيا كه نوبت بغداد و وقت تبريز است
خطاب به خود و نقشی که اینگونه اشعار در تاریخ میتواند داشته باشد میگوید: اى حافظ! با اشعار دلنشين خود، عراق و فارس را تسخير كردى و روحها را از روزمرّگی به سوی تفکر کشاندی، بيا كه حالا ديگر وقت تسخير بغداد و فتح تبريز است تا اینگونه اندیشیدن، عالمگیر شود که حاصل آن بهمیدانآوردنِ تفکر حقیقی است در مقابل بیفکری در جلوهی تحجر و تعصب و خودنمایی.
والسلام