شرح غزل چهل و یکم
"ما وحافظ"
بسم الله الرحمن الرحیم
حال دل با تو گفتنم هوس است
خبر دل شنفتنم هوس است
طمع خام بين كه قصه فاش
از رقيبان نهفتنم هوس است
شب قدرى چنان عزيز و شريف
با تو تا روز خفتنم هوس است
وَه كه دُردانهاى چنين نازك
در شب تار، سفتنم هوس است
اى صبا امشبم مدد فرما
كه سحرگه شكفتنم هوس است
از براى شرف به نوك مژه
خاك راه تو رُفْتَنم هوس است
همچو حافظ به رغم مدعيان
شعر رندانه گفتنم هوس است
==================
حال دل با تو گفتنم هوس است
خبر دل شنفتنم هوس است
وقتی سالک إلی اللّه در مسیر رفع حجاب و در مسیر رعایت شریعت الهی قرار گرفت و طریقت نظر به حق به روی او گشوده شد و غیر از حق را سراب دید؛ عطش اُنس با حضرت محبوب در جانش شعلهور میشود و ندا سر میدهد: «حال دل با تو گفتنم هوس است»؛ آرزوی درد و دلکردن با حضرت محبوب را به میان میآورد تا به محبوب خود احوالات خود را عرضه نماید و از این طریق سرافراز گردد،آن هم بیواسطهی غیری. زیرا میداند دل انسان در بین دو انگشت «جمال» و «جلال» الهی قرار دارد و آن دل از آن اسماء حسنا خبرهایی دارد و مایل است از دل خود خبرهایی را بشنود، لذا بنای کشیکِ نفسکشیدن گذاشته تا دل او قصهی اُنس خود با حضرت محبوب را به میان آورد و این است خبر دل شنفتن و از دل شنیدن.
==================
طمع خام بين كه قصه فاش
از رقيبان نهفتنم هوس است
میگوید: این خیال خام مرا بنگرید که بنا دارم قصهی فاش عشق خود را که از همهی حرکات من نمایان است، از رقیبان پنهان کنم. زیرا اگر عاشق قصد کند قصهی عشق را پنهان نماید، حکایت از خامطمعی او داردکه چنین تصمیمی میگیرد، عاشق را توان کتمان سرِّ محبت نیست. و در این رابطه گفتهاند: «العاشقُ اذا سَکَتَ هلک» عاشق اگر سکوت کند و تجلیّات عشق الهی خود را اظهار نکند، هلاک میشود. آری! عشق با اظهار انوار درونی همراه است و عرفان با خموشی.
جناب حافظ پنهانکردن عشق را طمع خام من ببینید و خطاب میکند: قصهی عشق و محبت را که سزاوار است از رقیبان که بوئی از عشق نبردهاند، پنهان کنم را طالب هستم، ولی مگر ممکن است، حداقل آن است که باید حال و دل عاشق خود را با محبوبم در میان بگذارم.
==================
شب قدرى چنان عزيز و شريف
با تو تا روز خفتنم هوس است
خطاب به حضرت محبوب عرضه میدارد: در چنین شب قدری که بنایِ درد و دل با تو را دارم و ازآن جهت عزیز و شریف است که راه اُنس با تو برایم گشوده شده؛ آرزومندم تا روز مرگ و روز خفتن به همین حالت با تو بهسر ببرم.
شب قدر در اصطلاح سالكان، آن شبى است كه سالك به تجلّى خاص مشرَّف میشود؛ تا بدان تجلّى، قَدر خود را نسبت با محبوب بشناسد و آن، وقتِ ابتداى وصول سالك است به عين جمع که همهی عالم را در حضرت محبوب به نور توحید یکجا مینگرد و غیری در مقابل او نمیماند.
==================
وَه كه دُردانهاى چنين نازك
در شب تار، سفتنم هوس است
چه اندازه عجیب است چنین دُردانهای بس لطیف و نازک، که همان اُنس با حضرت محبوب باشد را در چنین شبی یعنی در شب قدر که به جهت حقیقت اجمالیاش طلب کردهام. آن شب همچون خال لبِ یار، تار مینماید. مرا چه شده است که چنین میلی در من فوران کرده است؟
==================
اى صبا امشبم مدد فرما
كه سحرگه شكفتنم هوس است
ای صبا! ای انوار غیبی! ای سروش عالم ملکوت! ای دم مسیحائیِ مردان راه حق! مرا در این حال مدد فرمایید، زیرا هوس شکفتن دارم تا به کمک آن شکفتن، آخرین منازل توحید را طی کنم و به وسعت حضور حق در عالم گشوده گردم. در آن حالیکه تنها با حضرت حق بهسر برم و در عین حال به نور حق با همهی عالم مأنوس باشم.
==================
از براى شرف به نوك مژه
خاك راه تو رُفْتَنم هوس است
براى كسب شرفِ اُنس با تو ای حضرت محبوب! آمادگی آن را دارم که با مژگان خود خاکِ راهی که در آن راه تو به من نظر میکنی و به سوی من میآیی را، بروبم، زیرا که این عالیترین نحوهی بودن من خواهد بود.
==================
همچو حافظ به رغم مدعيان
شعر رندانه گفتنم هوس است
بر خلاف نظر مدعیانِ حفظ راه و رسمهای مرده، که هیچ روح سلوکی و ایمانی در آن نیست؛ آری! بر خلاف نظر مدعیان، تمام میل و آرزویم آن است که مانند حافظ شعری بگویم که افقی در مقابل بشر گشوده شود و خدا به تاریخ برگردد و بشریت به زندگی خود معنایی قدسی دهد و این است معنی: حال دل با تو گفتنم هوس است. در این شعرِ رندانه، دلها شکفته و شب قدرِ تاریخی انسانها ظهور خواهد کرد. چرا که یکی از راههای احیای تفکر و عبور از حجابهای مدعیان علم، شعر است آنگاه که دوباره شخصی همچون حافظ در تاریخ ما ظهور کند و ما را از سیطرهی مدعیانِ علوم مُرده برهاند.
حضرت علی " سلام الله علیه " عقل را به مطبوع و مسموع تقسیم کردند و متذکر شدند که عقلِ مطبوع مقدم بر عقل مسموع است و اگر عقل مطبوع در میان نباشد، عقل مسموع بهکار نمیآید. میفرمایند: «الْعِلْمُ عِلْمَانِ مَطْبُوعٌ وَ مَسْمُوعٌ وَ لَا يَنْفَعُ الْمَسْمُوعُ إِذَا لَمْ يَكُنِ الْمَطْبُوع» علم دو دسته است: علمی که از درون تو میطراود، و علم مسموع که از خارج شنیده میشود. و علم مسموع یعنی علم اکتسابی فایدهای ندارد مادامی که با علم مطبوع هماهنگ نباشد. از این جهت چیزهایی هست که درون ما از آنها با خبر است و بهراحتی نمیتوان با واژههای عادی آنها را بیان کرد، همواره بخشی از آنچه باید گفته شود، ناگفته باقی میماند.
معرفتِ حاصل از علوم رسمی اساساً با ذهن و با امر ابژکتیویتی سر و کار دارد و باید هم چنین باشد. اشکال از آنجایی است که در دورهی مدرن، فهم تاریخی و فهم پوئتیک یعنی فهم شاعرانه، از حوزهی معرفت بیرون رانده شده و ذوق و احساسی که انسان با حضور در تاریخ در خود مییابد، به عنوان معرفت دیده نمیشوند. زیرا در فهم امر تاریخی هر ناظری خودش شرکتکننده در فهم آن امر است. ما در تاریخ هستیم و تاریخ را میفهمیم و این اتحاد بین نظر و عمل است، به این معنا کسی نمیتواند از تاریخ فاصله بگیرد و اساساً در تاریخ است که امر تاریخی فهمیده میشود و این در دورهی مدرن مورد غفلت قرار گرفته است و با فهم شاعرانه باز این فهم به تاریخ برمیگردد و در آن صورت ما میتوانیم انقلاب اسلامی را در جایگاه تاریخی آن احساس کنیم.
والسلام