شرح غزل چهل و دوم
"ما وحافظ"
بسم الله الرحمن الرحیم
صحن بستان[1] ذوقبخش[2] و صحبت ياران خوش است
وقت گل خوشباد كز وى وقت مى خواران خوش است
از صبا[3] هر دم مشام جان ما خوش میشود
آرى آرى طيب انفاس هواداران خوش است
ناگشوده گُل نقاب، آهنگ رفتن میكند
ناله كن بلبل كه گلبانگِ دلافکاران خوش است
مرغ شبخوان را بشارت باد كاندر راه عشق
دوست را با ناله شبگير بيداران خوش است
نیست در بازار عالم دلخوشى ور زان که هست
شیوهی رندىّ و طرارىِّ عيّاران خوش است
از زبان سوسن آزادهام آمد به گوش
كاندرين دير كهن كار سبكباران خوش است
حافظا ترك جهانگفتن طريقِ خوشدلي است
تا نپندارى كه احوال جهانداران خوش است
==================
صحن بستان[4] ذوقبخش[5] و صحبت ياران خوش است
وقت گل خوشباد كز وى وقت مى خواران خوش است
جناب حافظ در مسیر رجوع به حقیقت که در مظاهر روبهروی انسان قابل مشاهدهاند، متذکر میشود وقتی انسان با آزادشدن از منیّتها به عالم نظر کند، صحنهی بستان، ذوقبخش خواهد بود بهخصوص وقتی با صحبت یار همراه باشد آنهم آنگاه که «وقت»، وقت گُل باشد و در چنین فضایی وقت میّخواران وقت خوشی خواهد بود.
جناب حافظ بوستان را حضور در کنار شیخ کامل میداند كه انتشار نسايم انفاس طيّبهی او یعنی نَفَسُ الرّحمن، ذوقبخش است. شيخ فانى به یک معنا «گل» است و مراد از ياران، مريدان مستعدّاند كه لبريز از محبّت ذات الهى هستند که همان میّخوران باشند که با انفاس شیخ و مرشد کامل در بسط دائمی قرار میگیرند. آری! دنیا ذوقبخش است به طفیل محبت به امام معصوم که به یک معنا مرشد کامل است و تنها در فضای محبت اوست که زندگی معنای حقیقی به خود میگیرد و «وقت» میّخواران که طالبان اُنس با حضرت حقاند، خوش خواهد بود. و در این رابطه در ادامه میگوید:
==================
از صبا[6] هر دم مشام جان ما خوش میشود
آرى آرى طيب انفاس هواداران خوش است
وقتی صبای اُنس و محبت میرسد، مشام جان ما خوش میشود. آری! نَفَس پاک اهل محبت با یاران خوش است که هواداران حقیقتی هستند و در این دوران ظهور کرده، زیرا در چنین فضایی صحبت دوست در میان میآید. مثل آنکه در محفلی صحبت از شهید حججی به میان آید، چگونه انفاس همهی آنهایی که به نحوی دل در هوای او دارند محفل را به وَجد میآورد.
آری! استشمام انفاس پاک روح اللّه خمینی«رضواناللّهتعالیعلیه» که مظهر نفحات رحمانى است، هر دم مشام جان ما را گوارا و خوش میکند زیرا كه طيب انفاس اولياء فانى فى الحق، خوش چيزى است.
==================
ناگشوده گُل نقاب ، آهنگ رفتن میكند
ناله كن بلبل كه گلبانگِ دلافکاران خوش است
جناب حافظ در فضای بسطی آنچنانی که خداوند در مظاهر عالیهاش برای او به ظهور آورده، گرفتار قبض میشود و ناله سر میدهد که گل و غنچه به محض آنکه گشوده میشوند و نقابشان باز میشود، آهنگ رفتن ساز میکنند و لذا روی میکند به بلبل و میگوید: ناله کن که نالهی پریشانشدگان هم خوش است.
گل در اینجا محبوب مطلق است و بلبل عاشق شیفته حال. میگوید: گل ناگشوده، نقاب حجاب در بر میکند و موجب نالهی اهل محبّت میگردد، زیرا ناله و فغان عاشقان زارِ دلافکار، او را خوش مىآيد. زیرا که گفتهاند: «اگر معشوق در نظر عاشق، ناز و كرشمه كند و عاشق شور و فغان بردارد، معشوق را در آن لذّت باشد.» گل در اینجا کنایه از مرشد است و بلبل به عشق گل مَشْعوف که ناگهان مرشد کامل یعنی امام معصوم نظر مبارک خود را از مُحبّ باز پس میگیرد تا او گمان نکند این راه همیشه باید گشوده باشد و همین امر موجب پریشانحالی عاشق میگردد.
==================
مرغ شبخوان را بشارت باد كاندر راه عشق
دوست را با ناله شبگير بيداران خوش است
میگوید: به مرغ شبخوان یعنی آنهایی که نیمههای شب در راه محبوب به عنوان عاشقانِ شوریدهحال، ناله سر میدهند، بشارت بده که در راه عشقِ محبوب یعنی حضرت حق، او با نالهی آنهایی که در شب بیدارند، خوش خواهد بود.
ای عاشقِ نالان در نظر به مرادِ محبوب، اين مژده و بشارت را داشته باش که در راه عشق و طريق محبّت، دوست را با ناله سحرى بيدارانِ بىقرار خوش است، و در این مسیر است که او از تو راضی خواهد بود.
==================
نیست در بازار عالم دلخوشى ور زان که هست
شیوهی رندىّ و طرارىِّ عيّاران خوش است
میفرماید: عالم فاقد خوشدلی است و در بازار عالم نمیتوان خوشدلی یافت و اگر هم هست به دلیل رندی و عیّاری است که آن از یک طرف عبارت است از ترک تعلق، و از طرف دیگر دلبستن به معشوق ازلی، زیرا اگر این دو نباشد راه عشق مسدود میشود و خوشدلی از بین میرود.
حقیقت این است که آن خوشى كه حقپرستان از حقپرستى دارند، ملوك و سلاطين از ملك و سلطنت ندارند. لذّت حقپرستى و صفاى وَقت و شهود، بهشت نقد است.
رندى در اصطلاح، عبارت از قطع نظر است از رسوم و عادات به آن صورت که سالک خود را از همهی آن آداب و تشریفات مبرّا سازد و در یگانگی با حضرت محبوب به درجهای رسد که مرتبهی عموم مردم به مقام رفيع او نرسد.
طرّارى از روى لغت، حيلهگرى است ولی در اشارت، طريق ملامتيه را گويند كه جهت رستگارى از رسوم خلايق، حيله به كار برد و خود را از اشتغال به ايشان خلاص نمايد. و عيّار در لغت، مرد بىباك را گويند و در اصطلاح، عاشق جانباز لاابالى را گويند كه به هيچ قيدى از قيود صورى و معنوى مقيّد نگردد و بىباكانه از هرچه در قيد تعيّن درآيد عبور نمايد و در هيچ منزل متوقّف نگردد.
میگوید اگر چه در بازارِ عالم و چارسوى دنيا، متاعِ خوشدلى، مثل عنقا جز نامى بيش ندارد، ليكن اگر كسى طالب خوشدلى باشد، براى حصول آن پيشه رندى و طرّارىِ عيّاران بىباكِ معنوى خوش است؛ كه در اين پيشه، متاع خوشدلى حاصل توان كرد.
==================
از زبان سوسن آزادهام آمد به گوش
كاندرين دير كهن كار سبكباران خوش است
حافظ در تجربهی شخصی از زبان سوسن شنیده است که میگوید: در این عالم که دیر کهن است، تنها یک دسته خوشاند و آن هم سبکباران هستند که گرفتار دنیا نشدهاند و در آرزوهای دنیایی غرق نگشتهاند.
سوسن دو نوع است؛ یکی سوسن سفيد كه آن را سوسن آزاد گويند و نیز سوسن. اينجا سوسن سفید مراد است. و دير كهن اشاره است به دنيا.
میگوید: از زبان حال سوسن آزاد، نكتهای عبرتافزای مرا آمد به گوش، كه در اين دير كهنه دنيا، كار و حال سبكباران به مقتضاى «هَلَكَ الْمُثْقِلون وَ نَجَى الْمُخَفَفون»[7] خوش و خوب است. و شاید مراد از سوسن آزاد، پیر راه باشد که جناب حافظ از زبان او شنید که در این دنیا سبکبار باشد.
==================
حافظا ترك جهانگفتن طريقِ خوشدلي است
تا نپندارى كه احوال جهانداران خوش است
جناب حافظ در خطاب به خود میگوید: باید ترک جهان گفت و دلبستگی به دنیا را زیر پا گذاشت که طریق خوشدلی تنها همین است. در این صورت است که با خودآگاهیِ کامل متوجه میشوی گرفتاران به ثروتِ دنیا هرگز دلخوش نیستند، زیرا به ناپایدارترین چیزها دل بستهاند که این به خودی خود ناخوشی میآورد و عملاً با ترک تعلق به دنیا دیگر گمان نمیکنی احوال جهانداران خوش است.
در بیت سابق گفت براى حصول خوشدلى «شیوهی رندی و طرّارىِ عيّاران خوش است» و در این بیت همان نکته را تصریح کرد تا مخاطب او به چنین احساسی برسد. میفرماید ای حافظ! معنى شیوهی رندى و عيّارى، تركِ جهانگفتن است و طريق خوشدلى منحصر در آن است. زنهار، نپندارى و گمان نبرى كه احوال جهانداران و معيشت سلاطينِ دوران خوش است؛ زيرا كه احوال و معيشت ايشان، به واسطه تعلّق به امور پراکنده، هميشه پريشان و بىمزه است. چنانچه در جای دیگر دارد که:
شكوه تاج سلطانى كه بيم جان در او درج است
كلاهى دلكش است امّا به تركِ سر نمىارزد
برو گنج قناعت جو به كنج عافيت بنشين
كه يكدم تنگدلبودن به بحر و برّ نمىارزد
والسلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته
[1] - بستان ، مخفّف بوستان است و مركّب از بو و ستان است كه به معنى محل انبوه چيزها است.
[2] - ذوق، كنايه از مشاهدات و تجلّيّات عشق و محبّت است.
[3] - صبا اشارت است به نفحات رحمانى، كه مظهرش امام معصوم یا مریدان واقعی اماماند.
[4] - بستان ، مخفّف بوستان است و مركّب از بو و ستان است كه به معنى محل انبوه چيزها است.
[5] - ذوق، كنايه از مشاهدات و تجلّيّات عشق و محبّت است.
[6] - صبا اشارت است به نفحات رحمانى، كه مظهرش امام معصوم یا مریدان واقعی اماماند.
[7] - هلاک شدند آنهایی که در دنیاداری، خود را و دنیای خود را سنگین کردند، و نجات یافتند آنهایی که بهرهی خود را از دنیا سبک و کم برداشتند.