شرح غزل چهل و سوم
"ما وحافظ"
بسم الله الرحمن الرحیم
كنون كه بر كف گل جام باده صاف است
به صدهزار زبان بلبلش در اوصاف است
بخواه دفتر اشعار و راه صحرا گير
چه وقت مدرسه و بحثِ كشفِ كشّاف است
ببر ز خلق و چو عنقا قياس كار بگير
كه صِيت گوشه نشينان ز قاف تا قاف است
فقيه مدرسه دى مست بود، فتوى داد
كه مىّ حرام ولى به ز مالِ اوقاف است
به دُردُ و صاف، تو را حكم نيست خوش دَركش
كه هرچه ساقىِ ما كرد عين الطاف است
حديث مدّعيان و خيال همكاران
همان حكايت زردُوز و بوريا باف است
خموش حافظ و اين نكتههاى چون زر سرخ
نگاه دار كه قلاّبِ شهر صرّاف است
=======================
كنون كه بر كف گل جام باده صاف است
به صدهزار زبان بلبلش در اوصاف است
جناب حافظ در مسیر سلوک خود با احوالاتی روبهرو میشود و در توصیف آن احوالات چنین میگوید؛ در حال حاضر که بر دستان گل، جام باده بدون هیچ کدورتی به میان آمده و بلبلِ گزارشگرِ چنین حالی به صدهزار زبان در حال وصفکردن آن است، آری! در چنین حالی؛
======================
بخواه دفتر اشعار و راه صحرا گير
چه وقت مدرسه و بحثِ كشفِ كشّاف است
دفتر اشعار را برگیر و به جای رجوع به مدرسه و مطالعه در تفسیرکشاف ، به صحرا بزن تا بهترین ارتباط با حقیقت که در مظاهر طبیعی امکان دارد، نصیب تو گردد.
جام باده صاف عبارت از هيئت و صورت تركيبى گل است كه صورت جام دارد و بلبل گويا از مِىّ مشاهدهی آن مست است. و دفتر اشعار آن كلام موزونی است كه خواننده و شنونده را خوش «وقت» میگرداند و در بهجت و سرور میبرد، در اینجا کنایه از كتب حقايق و معارف است كه سالك را از منازل راه و مقامات درگاه، آگاه و اميدوار سازد. و كشف كشّاف اشاره به تفسير كشّاف زمخشری است که در مدرسه خوانده میشد. این بیت ترغيب سالک است به اُنس با مظاهر الهی که متأسفانه در فرهنگ مدرنیته از بشر ربوده شده.
میفرماید: در اين وقت كه گلِ جان، جام باده شوق حق را بر کف گرفته و ساقىوار مِىِّ مشاهده را به میان آورده و بلبل از سيرابى آن مِىّ، لبريز حلاوت گرديده و به صدهزار زبان اوصاف و الطاف آن گل را بر زبان آورده، وقت خود را دریاب. مصلحت تو آن است که کتب حقایق و معارف را بخوانی و راه تجريد و تفريد پيش گيری؛ تا مثل بلبل به وصل گل مسرور گردى. زیرا وقت، وقت مدرسه و بحث نیست، امروز جناب محبوب، قلب سليم و دل مجرّد از ماسوى مىخواهد و بس. قلب سليم آن است كه خالى باشد از غير خداى تعالى.
میتوان گفت میخواهد بفرماید: اکنون که در مسیر درس و مدرسه و در کنار آن سیر و سلوک با احوالات معنویِ خاصی روبهرو شدی، انصاف نیست که هنوز بر اساس عادت در آن مفاهیم بمانی و از «عقل» به «قلب» هجرت ننمایی و هنوز بخواهی حقیقت که در همهی عالم عیان است، در مدرسه و کتاب و درس برایت ظهور کند.
=======================
ببر ز خلق و چو عنقا قياس كار بگير
كه صِيت گوشه نشينان ز قاف تا قاف است
از خلق بِبُر و هیچ وجه استقلالی برای اَحدی قائل مباش -که این حجاب غلیظی است- و مانند سیمرغ کار خود را شکل بده که چگونه در عین عدم اظهارِخاص آوازهی او همهجا را پر کرده است، چرا که آوازهی گوشهنشینانی که بنای خودنمایی ندارند همهجایی است. مَثَل سیمرغ که با همهی مرغها هست ولی هیچکدام از آنها نیست، مَثَل نور توحید الهی است. سالک نیز باید چنین باشد. خودنمایی کار را به محدودیت و نقص میکشاند و انسان را از حلاوت اُنس با حق محروم میکند.
=======================
فقيه مدرسه دى مست بود، فتوى داد
كه مىّ حرام ولى به ز مالِ اوقاف است
فقیه مدرسه که در حال عادی متشرع به رعایت دستورات شرع است، چون مستِ محبّت ذاتیهی الهی گشت و از هوشیاریهای اهل دنیا آزاد شد، چنین فتوا داد که درست است خوردن میّ حرام است، ولی خوردن مال وقف که مربوط به فقرا و مستمندان است از آن حرامتر است.
جناب حافظ در راستای چند بیتی که گذشت میخواهد برکات سلوک إلی اللّه و آثار سوء توجه به خلق را متذکر شود و اینکه توجه به خلق و حبّ مال و جاه، کار را تا تجاوز به وقف هم میکشاند.
=======================
به دُردُ و صاف، تو را حكم نيست خوش دَركش
كه هرچه ساقىِ ما كرد عين الطاف است
ای سالک در خوشیها و ناخوشیها تو را حکم نیست و آن ها در اختیار تو نمیباشند، با آنها کنار بیا، زیرا هر آنچه ساقیِ ازلی مقرر داشته عین الطاف است و تنها آن مسیرکه او در مقابل ما قرار داده است مسیری است که ما را به مقصد حقیقی میرساند.
======================
حديث مدّعيان و خيال همكاران
همان حكايت زردُوز و بوريا باف است
داستان مدعیانی که به سالکان و عارفان خرده میگیرند و داستان همکاران آنها در این گیردادنها، شبیه همان طعنههایی است که بوریاباف به زردُوز میزد که ما هر دو به ظاهرا همکار و همپیشهایم. زیرا هر دو «چیزی» را میبافند، یکی پارچهی زر و یکی بوریا و حصیر را. بوریاباف طعنه میزند که چرا زردوز بیشتر مورد توجه است؟ قصهی دینداری عارفانه با دینداری ظاهرگرایانه و سلفی مذهبان، به تفاوت بین زردوزی و حصیربافی است، در حالیکه نگاه عارفانه به شریعت، انسان را از برکات دینداری بهرهای تمام میدهد.
=======================
خموش حافظ و اين نكتههاى چون زر سرخ
نگاه دار كه قلاّبِ شهر صرّاف است
جناب حافظ متذکر میشود که نمیتوان هر سخنی را در هر تاریخی بر زبان آورد. بعضی از سخنان در جای خود همانند طلای سرخ سخت گرانقیمتاند و آن را برای هرکس نخوان، زیرا در این شهر، ارزش زر سرخ را کسی تعیین میکند که خود سکههای تقلبی میسازد. لذا اگر آن سخنان به صورتی عرفی درآمد، آن کس که در شهر اهل تقلب است مانند صرّافی که نقره را به جای طلا میفروشد، کار میکند و مردم گمان میکنند آنچه تو گفتهای همانی است که مدعیانِ کممایه میگویند، زیرا سخنان بلند تو را در مسیر مقاصد دونمایهی خود از هویت و اصالت میاندازند. پس سعی کن در محفلی این سخنان رانده شود که محفل فکر و ذکر باشد تا واژههای متعالی به واژههای عرفی تبدیل نشود و از اصالت سخن فرو نیفتد به همان معنایی که سعدی میفرماید:
سخن را سراست ای خداوند و بن میاور سخن در میان سخن
خداوند تدبیر و فرهنگ و هوش نگوید سخن تا نبیند خموش
والسلام