شرح غزل چهل و ششم
"ما وحافظ"
بسم الله الرحمن الرحیم
به كوى ميكده هر سالكى كه ره دانست
در دگر زدن انديشه تبه دانست
بر آستانهی ميخانه هر كه يافت رهى
ز فيض جام مىّ اسرار خانقه دانست
زمانه افسر رندى نداد جز به كسى
كه سرفرازى عالم در اين كله دانست
وراى طاعت ديوانگان ز ما مطلب
كه شيخ مذهب ما عاقلى گُنه دانست
هر آنكه راز دو عالم ز خط ساغر خواند
رموز جام جم از نقش خاكِ ره دانست
دلم ز نرگس ساقى امان نخواست به جان
چرا كه شيوه آن تُرك دلسيه دانست
ز جور كوكب طالع سحرگهان چشمم
چنان گريست كه ناهيد ديد و مه دانست
خوش آن نظر كه لب جام و روى ساقى را
هلال يكشبه و ماه چهارده دانست
حديث حافظ و ساغ ر كه مىزند پنهان
چه جاى محتسب و شحنه پادشه دانست
بلند مرتبه شاهى كه نُه رواق سپهر
نمونهاى زِخَم طاق بارگه دانست
===================
به كوى ميكده هر سالكى كه ره دانست
در دگر زدن انديشه تبه دانست
در راستای بصیرت تاریخی و گشودگی که برای سالک نسبت به حقیقت دوراناش برایش ظهور میکند عرض حال میکند و گزارش آنچه پیش آمده است را به میان میآورد مبنی بر آنکه هر سالکی که به حقیقت زمانهی خود راه یافت دیگر به راههای دیگر که زمانی برای مردم راه بوده است را راه نمیداند. مثل آنکه اگر پیامبری ظهور کند، راه پیامبر قبلی بیراهه محسوب میشود.
ميكده، مقام عشق را گویند که در آن مقام نظر به خود از سالک مرتفع میگردد. میفرماید: به كوى مقام عشق و محبّت ذاتيه هر سالكى كه ره یافت درِ دیگرزدن و امید به طرف ديگر آوردن، برایش انديشهی تباه و خيال گمراهکننده است و متوجهی این امر میشود که تنها راه این است که خداوند در مقابل او گشوده است و میتواند به محبت حقیقی نایل شود در آن حدّ که شهادت برایش گوارا میگردد.
در یک دوران که دوران قبض تاریخی است محل انس او «صراحی میّ ناب و سفینهی غزل است» که تا حدّی در رابطه با آن در غزل شمارهی 44 نکاتی عرض شد. در آن دوران عارفان با رجوع به سفینهها و کتابهای حاوی حقیقت و حکمت سلوک خود را شکل میدادند. مثل آثاری که از حضرت امام خمینی و علامه طباطبایی«رحمةاللّهعلیهما» از آن دوران باقی مانده. ولی در دوران بسط تاریخی حقیقت صورت غیبی پیدا میکند و در متن تاریخ ظهور میکند و این گشودگی با انقلاب اسلامی به میان آمد و سالک در این دوران به آستانهی میخانه راه یافته و در آینهی تاریخ توحیدی با حقایق به صورتی مستقیمتر روبهرو میشود در این حال باید متوجه شود کوی میکده او در این تاریخ چیز دیگری است و مشغول دری که تا دیروز بر آن مقیم بود، نباشد. سالکان این تاریخ کسانیاند که به تعبیر حضرت روح اللّه«رضواناللّهتعالیعلیه» ره صدساله یک شبه طی کردند، یعنی شهدا.
بر آستانهی ميخانه هر كه يافت رهى
ز فيض جام مىّ اسرار خانقه دانست
آری! اگر کسی بر آستانهی میخانهی گشودگی دوران قرار گرفت به جهت آنکه راه درستی را کشف نمود که همان رجوع به حقیقت دوران است و به جهت آزادشدن از مفاهیم، آنچنان از فیض این جام میّ، همهچیز برایش روشن میشود که عملاً اسرار خانقاه برایش آگاه میگردد و آنچه باید بر قلب او اشراق شود تا راز روزگارش را بیابد، برایش محقق میگردد.
همچنان که عرض شد ميخانه، مقام عشق و محبّت ذاتيه را گويند که انسان در آن با «وجود» روبهرو میشود. در بیت بالا با واژهی میکده از آن نام برد. و جام مىّ، اشارت است به ظرف تاریخ که محل ظهور حقیقت وجود است و انسان را به راز زمانه آگاه میکند و حقیقتاً تفکر به او برمیگردد.
زمانه افسر رندى نداد جز به كسى
كه سرفرازى عالم در اين كله دانست
میفرماید زمانه مقام رندی و آزادگی را به کسی نداد مگر آنکس که متوجه باشد سرافرازی عالم به بر سرداشتن چنین کلاهی است که آن کلاه آزادشدن از رسومات و مشهورات دنیایی است، رسومات و مشهورات دنیایی و تاریخی که پشت به حقیقت کرده، به همین جهت آن را کلاهِ سه ترک نام نهادند؛ یعنی «ترکِ دنیا»، «ترکِ عقبی»، «ترکِ ترک». و این چیزی است که در این تاریخ به صورتی خاص با نظر به انقلاب اسلامی رخ داده است.
بر آستانهی میخانهی انقلاب اسلامی که ظرف میِّ این دوران است، کسی راه خواهد یافت که مجرد از علایق کونین باشد و زمانه افسرِ سلطنتِ رندى و تاج مملكتِ مجرّدى نداد، جز به كسى كه از روى حلاوت و ذوق متوجهی چنین تاریخی و چنین آینهای شد. زیرا که تجرید از کونین و تفرید از نشأتین موجب گشودگی رندیِ این دوران است که شهداء پیشتازان آن بودند در ترک دنیا و ترک عقبی و ترکِ ترک. آنان نهتنها دنیا را ترک کردند، بلکه برای ورود به تاریخی که با انقلاب اسلامی ظهور کرد، نه در طمع بهشت بودند و نه در ترس از آتش، و این بود که حتی به ترک دنیا و ترک عقبی هم نظر نکردند، و آن ترکها را نیز ترک کردند.
وراى طاعت ديوانگان ز ما مطلب
كه شيخ مذهب ما عاقلى گُنه دانست
درک معنای این نوع حضور از رسم زمانه بیرون است، زمانهای که انسانها زندگی را در رفاهِ تن جستجو میکنند. به همین جهت مردم عادی، معلمانِ این تاریخ را دیوانگان نام مینهند و حال حافظ که متوجهی روح تاریخی خود شده است اظهار میدارد غیر از طاعت از دیوانگان از ما انتظار نداشته باش، زیرا که در این زمانه شیخ مذهب ما این نوع عاقلی را که راضیشدن به پوچی دوران است، گناه میداند. زیرا این عقل ما را از تماشاگهیِ راز در آینهی تجلیات انوار وحدت الهی محروم میکند و مانع میشود تا فنای از خود نصیب ما گردد.
هر آنكه راز دو عالم ز خط ساغر خواند
رموز جام جم از نقش خاكِ ره دانست
آری! قصهی مردم معمولی با قصهی آنکس که راز دو عالم را در خط و نوشتهی ساغر میخواند، متفاوت است. اینان آنچنان به صفای دل رسیدهاند که رمزهای جام جم را در خاک راهِ رهگذران به آسانی مییابند.
ساغر، پیالهای است که در آن شراب ریزند و در اصطلاح عرفا چیزی است که در آن میتوان انوار غیبی را مشاهده کرد که در این تاریخ، انقلاب اسلامی است که میتوان در آن حقایق این دوران را به تماشا نشست و جام جم، جامی است که رموز هفت فلک در آن قابل مشاهده است و در این تاریخ کسی که توانست راز دو عالم «غیب» و «شهادت» را از خطوط ساغر انقلاب اسلامی بخواند، میتواند راز هفت فلک را در هر چیزی بنگرد و در واقع به تفکر که بالاتر از هفتادسال عبادت است، دست یابد.
دلم ز نرگس ساقى امان نخواست به جان
چرا كه شيوه آن تُرك دلسيه دانست
نرگس، گلى است معروف و به استعاره بر چشم معشوق اطلاق كنند. و چشم در اصطلاح، اشارت است به شهود حق در مخلوقات و ساقی حضرت حق است. میگوید دل من از چشم ساقی که حضرت حق باشد، به جلوهی جلالی، امان نخواست زیرا میدانست او با جلوهی جلالی خود چون تُرک زیباروی و سنگدل بنا ندارد به بیسامانیِ ما رحم نماید و دوست دارد این آشفتگی را، زیرا برای عبور از تمدنی به تمدنی دیگر باید تمام تعلقات به گذشته ویران شود هرچند «زیر ویران گنج سلطانی بود» و آن گنج حضور در تاریخی دیگر است. آری! عبور از تاریخی دیگر هرچند با سختیهایی همراه است ولی به سختیهای آن میارزد و شما از چشم حضرت محبوب انتظار نداشته باش در این مسیر از سختیهایی که لازمهی این عبور است بکاهد، زیرا «شیوهی آن تُرک دل سیه» در اینجا ترحم نباید باشد وگرنه کارها نیمهکاره میماند.
ز جور كوكب طالع سحرگهان چشمم
چنان گريست كه ناهيد ديد و مه دانست
احساس درک تاریخ دوران، طلوع توحید را در مقابل انسان، حقیقتی میگشاید که در عین نورانیتِ خاصی که دارد و شوقی که ایجاد میکند، سخت دور از دسترس است. مثل کوکبی که طلوع کرده ولی در دورترین افق توجهی به ما ندارد و این است که میگوید از جور این کوکب طلوع کرده و از جلال متعالیاش سحرگاهان آنچنان چشمم گریست که ناهید در آسمان سوم و ماه در آسمان اول متوجهی گریههای من شدند. چیزی که ما امروز در تشییعِ جنازههای مبارک شهداء و در یاد و خاطرهی آنها در خود داریم. اشکهایی در راستای کوکب طالع، ستارهای که طلوع کرده ولی سخت دور از دسترس است و برای دستیابی به آن، خونِ دل باید خورد.
خوش آن نظر كه لب جام و روى ساقى را
هلال يكشبه و ماه چهارده دانست
چه نظری خوش و چه بصیرتی است لبِ جامِ تجلیّات و جمال ساقی یعنی حضرت حق را مثل هلال شب اول که باریک است و مثل ماه شب چهاردهم که در نورانیت کامل است در هر دو حال میبیند و مییابد و میداند اوست که در هر حال در صحنه است، چه آن وقتی که رخ درهم میکشد چون «ترک سیهدل» تا مزهی شکست را بچشیم و به خود آییم، و چه آن وقتی که حقیقت را در مقابل ما میگشاید تا راه را گم نکنیم و در ادامهی راه مأیوس نگردیم. تنها چنین انسانهایی مرعوب ابهت استکبار نمیشوند زیرا «در بلا هم میچشند الطاف او»، میفهمند حضور در تاریخی دیگر با چنین مشکلاتی که به «هلال یکشبه» تعبیر کرده است، همراه است. همانطور که زینب کبریi توانست آنهمه مصیبت را تحمل کند، زیرا میدانست با کاری که در کربلا شکل گرفت تاریخ دیگری شروع شد. لذا خطاب به یزید میفرمایند: «لا تمحوا ذکرنا» شما نمیتوانید ما را از یادها ببرید، و حرکتی که شروع شد را نادیه بگیرید.
حديث حافظ و ساغ ر كه مىزند پنهان
چه جاى محتسب و شحنه پادشه دانست
حدیث حافظ یعنی سخن حافظ از آن جهت که متوجه است برای به زبانآوردن تاریخ باید شاعرانه سخن گفت و واژههایی مطابق روح زمانه به میان آورد و از این جهت به اشارت از ساغر و میّ سخن میگوید تا روح مخاطب را از ظاهرزدگی به غیب متوجه کند. میفرماید حرف او چیزی نیست که کسی نداند او چه میگوید، نهتنها محتسب و شحنه در عمق روح خود متوجهی آن اشارات هستند، بلکه پادشاه که عموماً در برج عاج خود نشسته است هم از درک آن اشارات بیگانه نیست، زیرا قصه، قصهی دوران است و تنها با زبانی که در عین آشکاری پنهان است میتوان از آن خبر داد.
در مواجههی امر والاگویی ما در یک گفتگویی بیپایان در کوشش برای تقرب به جانب حقیقت قرار میگیریم و این ما را به احساس تعظیم در برابر امر والا میکشاند که در عین گشودگی، پنهان است. زیرا زندگی نوعی تأمّل و مأواگزیدن و مراقبه در زبان است به همان نوعی که جناب حافظ قصهی مأواگزیدنِ خود را تحت عنوان «حدیث حافظ و ساغر که میزند پنهان» به میان آورده است. این نوع سخنگفتن، نوعی موهبت و بخشش و نیز قبول و پذیرش است که با پذیرش آن بخشش، زبان شکل میگیرد و در عمق جانها پیام خود را باز میکند، حتی اگر آن جانها، جان محتسب و شحنه و پادشاه باشد همچنانکه فرعون حدیث موسیu را بهخوبی میفهمید، و یا به تعبیر قرآن: «وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ»(14/ نمل) فرعونیان به حقانیت سخن حضرت موسیu یقین داشتند و با اینهمه آن را انکار میکردند. زیرا سخن آن حضرت، سخن دوران بود و به نحوی استعلایی و پیشینی همهی جانها و انفس مردم زمانه را فرا گرفته بود، چه آن را بپذیرند و چه انکار کنند، در هر دو حال میفهمیدند موسیu چه میگوید.
بلند مرتبه شاهى كه نُه رواق سپهر
نمونهاى زِخَم طاق بارگه دانست
میفرمایدک آنچه من بدان اشاره دارم، شاهی است غیر از آن شاهی که در کنار محتسب و شحنه قرار دارد. شاهی است که نُه آستانهی عوالم وجود را در مقابل حقیقتی که ظهور کرده و در بنیان وجود همهی انسانها جای گرفته، به چیزی نمیگیرد، آن را نمونهای از قوس طاق بارگهاش میداند زیرا آنچه امروز به صورت حقیقت رخ گشاده است صورت فعلیتیافتهی همهی حقیقتی است که امکان ظهور دارد و بیجهت نیست که شهداء، این آگاهترین و حساسترین به مسائل زمانه برای رجوع به آن سر از پا نمیشناسند.
والسلام