شرح غزل پنجاه و نهم
اُنس با خدای حاضر
بسم الله الرحمن الرحیم
آن پيك نامور كه رسيد از ديار دوست
و آورد حِرز جانْ ز خطِ مُشكبارِ دوست
****
خوش ميدهد نشان جمال و جلال يار
خوش ميكند حكايت عزّ و وقار دوست
-----
دل دادمش به مژده و خجلت همى برم
زين نقدِ قلب خویش كه كردم نثار دوست
-----
شكر خدا كه از مدد بخت كار ساز
بر حسب آرزوست همه كار و بار دوست
-----
سير سپهر و دور قمر را چه اختيار
در گردشند بر حَسَب اختيار دوست
-----
گر باد فتنه هر دو جهان را به هم زند
ما و چراغ چشم و رَهِ انتظار دوست
-----
كُحْل الجواهرى[1] به من آر، اى نسيم صبح
زان خاك نيكبخت كه شد رهگذار دوست
-----
مائيم و آستانهی يار و سر نياز
تا خواب خوش كرا بود اندر كنار دوست
****
دشمن به قصد حافظ اگر دم زند چه باك
منّت خداى را كه نِيَم شرمسار دوست
==================================
آن پيك نامور كه رسيد از ديار دوست
و آورد حِرز جانْ ز خطِ مُشكبارِ دوست
وقتی انسان راه رجوع به حق را پیدا کرد، همواره با نفحات الهی که موجب گشودگی جان او میشود روبهرو خواهد شد و جناب حافظ از وجود آن نفحات و نقشی که آن نفحات به همراه دارند خبر میدهد و میگوید: آن پیک نامور به عنوان پیکی ازلی و غیبی که از دیار و سرزمین دوست برای من آمد، پیامی آورد که حِرز جان است و از خط مشکبارانِ دوست با خود ایمنی به همراه میآورد. گزارش سالکی است که در مسیر سلوک خود با چنین احوالاتی روبهرو شده و معارف فکری و حصولی در این مسیر جای خود را به نسیم ارتباط با خدا میدهد و از این طریق، حقیقت به استقبال انسان میآید.
«حِرز» یعنی آنچه موجب نگهداریِ انسان از بلا میشود به یک معنا همان است که مردم به آن «حمایل» میگویند. مشکبار، یعنی بارندهی مشک.
==================================
خوش ميدهد نشان جمال و جلال يار
خوش ميكند حكايت عزّ و وقار دوست
در راستای سلوک، کار سالک به جایی میرسد که در جان خود با نفحاتی روبهرو میشود که آن نفحات به زیباییِ تمام جمال و جلال یار را نشان میدهد و بهترین وصف از حضرت یار را به جان سالک القاء میکند که آن حکایت عزّ و وقار دوست است و با ذکر اوصاف کامل جانان موجب ترغیب و تشویق عشاق در مسیر طلب وصل جانان میباشد تا همدمیِ بین «عبد» و «ربّ» به انتها برسد. زیرا حضرت معبود عبد را از آنِ خود میکند تا از طریق او خود را بنمایاند.
==================================
دل دادمش به مژده و خجلت همى برم
زين نقدِ قلب خویش كه كردم نثار دوست
در مقابل آن پیکِ جانافزا در راستای سپاس از او، در عین آنکه دل خود را دادم، ولی باز شرمندهام از آن جهت که چیزی جز نقدِ قلب و دل حاضر و آماده نداشتم تا نثار دوست کنم که اینهمه به من لطف کرد و با انوار جمال و جلالِ خود آشنا نمود.
==================================
شكر خدا كه از مدد بخت كار ساز
بر حسب آرزوست همه كار و بار دوست
ضمن آن شرمندگی، خدا را شکر که به مدد بخت کارسازی که نصیب من شد، همهی آنچه حضرت محبوب به میان آورده بر حَسب آرزوی من است و درست همان چیزی است که من در طلب آن بودم. جناب حافظ از این طریق گزارش میدهد که اگر مسیر عرفای بزرگ را سایر انسانها پیشه کنند از بنبستِ ناامیدی و پوچی رهایی مییابند.
==================================
سير سپهر و دور قمر را چه اختيار
در گردشند بر حَسَب اختيار دوست
آری! باید در این راه تنها در انتظار پیک نامورِ حضرت محبوب باشیم که نسیم خود را بر جان ما میوزاند، وگرنه هیچچیز دیگر در عالم مؤثر نیست و اساساً سير و گردش افلاك و نجوم به ميل و اختيار خودشان نيست، بلكه تابع اراده و اختيار دوست بوده و به امر دوست در حركتاند، نه به اختيار و ارادهی خود، لذا نباید ما ناامید باشیم و از انتظار الطاف او دست برداریم.
==================================
گر باد فتنه هر دو جهان را به هم زند
ما و چراغ چشم و رَهِ انتظار دوست
چون همهچیز در ید قدرت اوست، اگر باد فتنه، دو عالم را بر هم زند، ما با چراغِ چشم در انتظارِ پیک نامورِ او خواهیم ماند و اگر تمام عالم را فتنه و آشوب فرا بگيرد، ما باز چشممان را از انتظار دوست بر نمىداريم و میدانیم اوست که در همهی این میدانها در صحنه است و میخواهد انوار جمال و جلال خود را در منظر ما قرار دهد.
==================================
كُحْل الجواهرى[2] به من آر، اى نسيم صبح
زان خاك نيكبخت كه شد رهگذار دوست
هان ای نسیم صبح! برای من سرمهای جواهرنشان آور، آنهم از خاکی که دوست از کنار آن گذشته تا به کمک آن چشمم منوّر به جمال دوست شود و او را در هر منظری بنگرم و اُنس خود با او را جاودانه نمایم.
جناب حافظ متذکر این امر نیز هست که رابطهی انسان با خداوند بیش از آنکه در محدودهی یک باور و یک فکر باشد، باید رابطه با حقیقت در میان آید تا وزش نسیمی از طریق حضرت محبوب بر جان انسان برسد، وگرنه انسان در عین باور به خداوند فرد را تنها احساس میکند.
==================================
مائيم و آستانهی يار و سر نياز
تا خواب خوش كرا بود اندر كنار دوست
سرمایهی ما چیزی جز آستانهی یار و روی نیاز به او بردن نیست، حال باید دید در این مسیر چه کسی در کنار دوست به خواب خوش نایل میشود. از آن جهت که خواب، ادامهی بیداری است و تنها کسانی به خوابی خوش دست مییابند که در دبستان عشقِ به محبوبِ ازلی پروریده شده باشند و معنای عشق و دلدادگی به او را که همان سرمایهی نیاز به درگاه اوست، آموخته باشند.
==================================
دشمن به قصد حافظ اگر دم زند چه باك
منّت خداى را كه نِيَم شرمسار دوست
دشمن اگر دربارهی حافظ و بر عليه راه و روش او حرف میزند، چه باک، شکر خدا که در مسیر عشق و دلدادگی به او که شایستهی چنین جایگاهی است شرمندهی دوست نيستيم وقتى مقبول دوست واقع باشیم، دشمن هرچه ميخواهد بگويد، ما و همان پیک نامور و نفحات روحانی بس. از آن جهت شرمسار دوست نیست که تنها با خدای غایب باور ندارد ، بلکه با خدای حاضر مرتبط است.
والسلام
[1] - كُحْل الجواهری؛ سرمهاى گويند كه با مرواريد سوده مىآميختند و براى ازدياد بينائى در چشم ميكشيدهاند.
[2] - كُحْل الجواهری؛ سرمهاى گويند كه با مرواريد سوده مىآميختند و براى ازدياد بينائى در چشم ميكشيدهاند.