شرح غزل شماره 60
حضرت خیال، محل رؤیت محبوب ازلی
بسم الله الرحمن الرحیم
صبا اگر گذرى افتدت به كشورِ دوست
بيار نفحه از گيسوى معنبر دوست
****
به جان او كه به شكرانه جان بر افشانم
اگر به سوى من آرى پيامى از برِ دوست
-----
و گر چنانكه در آن حضرتت نباشد بار
براى ديده بياور غبارى از درِ دوست
-----
منِ گدا و تمناى وصلِ او ، هيهات
مگر به خواب ببينم خيال منظرِ دوست
-----
دل صنوبريم همچو بيد لرزان است
ز حسرت قد و بالاى چون صنوبر دوست
-----
اگر چه دوست به چيزى نمیخرد ما را
به عالمى نفروشيم مويى از سرِ دوست
****
چه باشد ار شود از بند غم دلش آزاد
چو هست حافظ مسكين غلام و چاكر دوست
========================
صبا اگر گذرى افتدت به كشورِ دوست
بيار نفحه از گيسوى معنبر دوست
جناب حافظ در راستای نظر به جلال حضرت دوست که در آن حالت سالک را به قبض گرفتار میکند و به آتش فراق میکشاند، با باد صبا سخن میگوید که اگر به کشور حضرت دوست گذر کرد از گیسوی سراسر خوشبوی او نفحهای بیاورد تا جان حافظ به نور نفحات الهی به سوی حضرت محبوب گشوده شود و اُنس به معنای حقیقی آن سر برآورد. زیرا اُنسی که حاصل آن نفحات باشد آنچنان جان انسان را فرا میگیرد که زندگی به معنای واقعیِ خود میرسد.
========================
به جان او كه به شكرانه جان بر افشانم
اگر به سوى من آرى پيامى از برِ دوست
قسم به جان دوست اگر از جانب او پیامی بیاوری، به شکرانهی یافتن آن پیام، جان خود را نثار میکنم. زیرا تمامی معنای زندگی در چنین ارتباطی است. ارتباطی که صبا بتواند نفحهای از مقام جامع انوار الهی به قلب انسان بوزاند.
========================
و گر چنانكه در آن حضرتت نباشد بار
براى ديده بياور غبارى از درِ دوست
اگر چنانکه اجازهی ورود به حضرت جانان نداشته باشی تا نفحهای از آن مقام برگیری، لاأقل از غبار درِ دوست توتیائی برای چشم من بیاور تا به چنان بصیرتی دست بیابم که او را در هر منظری به تماشا بنشینم، زیرا که راههای رجوع به حضرتاش همواره گشوده است، وقتی چشمها گشوده باشد.
========================
منِ گدا و تمناى وصلِ او، هيهات
مگر به خواب ببينم خيال منظرِ دوست
چگونه ممکن است انسان در موطن فقرِمطلق و با نظر به خود، به وصال محبوب برسد محبوبی که وجود او کرانهای ندارد که انسان در آن کرانه قرار گیرد؟ مگر آنکه من از هوشیاریِ نظر به خود به در آیم و در خوابِ بیخودی در موطن خیال که محل تجلی انوار حضرت محبوب است، به وصال او نایل شوم. زیرا که بهترین محلِ تجلی انوار حضرت محبوب، موطن خیال است و اساساً وصال حقیقی که همراه با تعیّن انوار حضرت محبوب باشد حضرت خیال است زیرا در مقام تعقل تنها میتوان به معنای او فکر کرد و نه آنکه بتوان به جمال او نظر نمود مگر در حضرت خیال. به گفتهی هانری کربن؛ در ظرف خیال است که «روح»، جسمانی و «جسم»، روحانی میشود.[1]
خیال فعّال، ادراکِ حسّی را هدایت میکند و آن را به رمز تبدیل میکند لذا از درخت مشتعل در وادی اَیْمَن ندایی میشنود که: «يا مُوسى إِنِّي أَنَا اللَّه»(قصص/30) که آن نوعی تجلی در خیال فعّال است به همان صورتی که جبرائیل برای حضرت محمدf در هیئت «دحیهی کلبی» ظاهر شد. قوهی خیال، اندام ادراکی خاصی است که حالت تجلی دارد و قادر است دادههای حسی را به رمز و حوادث تاریخی را به سرگذشتهای رمزی تبدیل کند.
خیال فعّال، علمی است که نه به براهین عقلی تن میدهد و نه به قضایای هندسی، نوعی تشرف به شهود است و نه چیزی مثل خیالپردازی. مشاهدهای است خاص با نظر به آنچه اگر در مکانی نبود، مشاهده نمیشد به همان معنایی که شهودهای تجلیگونه و شهودهای جذبهآمیز در حالتِ رؤیا و یا در حالت بیداری راهیابی به عالمی با ساحت دیگر میباشند. مثل آنکه در خبرها مییابیم که پیامبران و یا اولیاء الهی با شیطان برخوردهای تندی دارند و او را از خود میرانند. این وقایع در تاریخی که دارای زمانی خاص باشد، واقع نمیشود بلکه وقوع آن در ساحت دیگری است به نام خیال فعال.
پیامبر خداf فرمودند: «أَنَّهُ قَالَ رَأَيْتُ رَبِّي لَيْلَةَ الْمِعْرَاجِ فِي أَحْسَنِ صُورَةٍ فَوَضَعَ يَدَهُ بَيْنَ كَتِفَيَّ حَتَّى وَجَدْتُ بَرْدَ أَنَامِلِهِ بَيْنَ ثَدْيَي»(عوالي اللئالي العزيزية في الأحاديث الدينية، ج1، ص: 53) من پروردگارم را به زیباترین صورتش مشاهده کردم. این راز خیال است که خدای متجلیشده بر نفس پیامبر را بر او آشکار کرد مبتنی بر آنکه «هرکس خود را بشناسد، پروردگارش را شناخته است».
انسان در شهودی که توسط خیال فعّال پیش میآید پروردگار خود را میبیند به رؤیت پروردگارش، در این شهود جذبهآمیز که به قوای درونیاش اعطا شده است، واقف است و فقط میتواند حضرت او را فقط به خاطر خود حضرتش دوست بدارد. با نظر به این نکته جناب حافظ میگوید: «مگر به خواب ببينم خيال منظرِ دوست».
========================
دل صنوبريم همچو بيد لرزان است
ز حسرت قد و بالاى چون صنوبر دوست
وقتی پای دیدن تجلیات انوار حضرت دوست در موطن خیال در میان باشد، عطش رؤیت جمال او آنچنان انسان را شیفته میکند که ندا سر میدهد! دل صنوبری و قلب همچون صنوبرم، از حسرتِ قد و بالای دوست مثل بید لرزان است. زیرا صحنه، صحنهی رؤیت است در حضرت خیال و نه باور به او در موطن فکر.
========================
اگر چه دوست به چيزى نمىخرد ما را
به عالمى نفروشيم مويى از سرِ دوست
وقتی با نفحهی او تمام عالم به سوی ما گشوده میشود و وقتی غبار در دوست، بصیرتی را به میان میآرود که او را در هر منظر و مظهری میتوان دید، دیگر گلهای در میان نیست که دوست ما را به چیزی نمیخرد، با اینهمه ما یک تار موی دوست را با تمام عالم سودا نمیکنیم. زیرا در همین نسبت که با او برقرار کردهایم، تمام زندگی به معنای حقیقی آن به ما برگشته و جایی برای تنهایی و پوچی نمانده است.
========================
چه باشد ار شود از بند غم دلش آزاد
چو هست حافظ مسكين غلام و چاكر دوست
چه جای تعجب و چه جای ناامیدی است که دل حافظ از بند غم آزاد باشد، زیرا که حافظ مسکین غلام و چاکر دوست است و به بزرگترین سرمایهی ممکن در این عالم دست یافته است. لذا جایی برای غمِ تنهایی و بیکسی نمیماند.
والسلام
[1] - کتاب «تخیّل خلاّق در عرفان ابن عربی».