شرح غزل شماره 61
در دام دوست
بسم الله الرحمن الرحیم
مرحبا اى پيك مشتاقان بده پيغام دوست
تا كنم جان از سر رغبت فداى نام دوست
****
واله و شيداست دايم همچو بلبل در قفس
طوطى طبعم ز عشق شكّر و بادام دوست
-----
زلف او دامست و خالش دانهی آن دام و من
بر اميد دانهای افتاده ام در دام دوست
-----
سر ز مستى بر نگيرد تا به صبحِ روزِ حشر
هركه چون من در ازل يك جرعه خورد از جام دوست
-----
من نگفتم شمهاى از شرح شوق خود از آن
درد سر باشد نمودن بيش از اين إبرامِ دوست
-----
ميل من سوى وصال و قصد او سوى فراق
ترك كام خود گرفتم تا برآيد كام دوست
-----
گر دهد دستم كشم در ديده همچون توتيا
خاك راهى كان مشرف گردد از اقدام دوست
****
حافظ اندر دردِ او ميسوز و بىدرمان بساز
زانكه درمانى ندارد دردِ بىآرامِ دوست
======================
مرحبا اى پيك مشتاقان بده پيغام دوست
تا كنم جان از سر رغبت فداى نام دوست
ای پیک مشتاقان! چه خوش آمدی تا پیغام دوست را برای مشتاقانِ حضرت معبود بیاوری، بده آن پیغام را تا جان خود را از سر رغبتی که نسبت به آن پیغام دارم، فدای دوست کنم. زیرا معنای حقیقی زندگی جز یافتنِ نفحات حضرت دوست نیست، تنها در پرتو آن نفحات است که سراسر وجود انسان در شعف حقیقی قرار میگیرد. جناب حافظ در این غزل نظر به چنین پیغام و نفخهای دارد که بعضاً سراغ سالکان میآید و گشودگی بینظیری را در مقابل روح و روان انسان میگشاید.
======================
واله و شيداست دايم همچو بلبل در قفس
طوطى طبعم ز عشق شكّر و بادام دوست
طوطی طبعام که باید از او سخن بگویم و در پرتو پیغام دوست خود را زنده نگه دارم، از عشقِ شکر و بادام دوست، حیران و شیدا است از بس نفحات او همچون شکر و بادام که برای طوطی غذای مسرتبخشی است، برای من مسرّتبخش است تا آن حدّ که برای گزارشدادن از آن احساس میکنم در قفس گرفتارم و توان سخنگفتن از آن برایم میسر نیست.
======================
زلف او دامست و خالش دانهی آن دام و من
بر اميد دانهای افتاده ام در دام دوست
زلف او و تجلیات گوناگوناش همچون دام است و خال او که تعیّن نحوهای از جمال اوست و جذبهی خاصی را به همراه دارد، مثل دانهای که در دام میگذارند تا پرندهای را شکار کنند؛ میباشد و من به امید یافتنِ دانهای از انوار تجلیات او در دام دوست افتادهام، اما دامی بس دلگشا. لذا در بیت بعدی در وصف آن حالت می گوید:
======================
سر ز مستى بر نگيرد تا به صبحِ روزِ حشر
هركه چون من در ازل يك جرعه خورد از جام دوست
هركس چون من در ازل از جام دوست يك جرعه نوشيد، تا صبح قيامت از مستى سر بلند نكند، زیرا آنكه وجودش در ازل با شراب عشق و محبت سرشته شد، تا صباح روز حشر مست شراب عشق است و این مربوط به انتخابی است که انسان در زندگی خود انجام میدهد، انتخابی که انسان از اول بنا را بر این بگذارد که با دوستی حضرت حق زندگی خود را معنا بخشد. لذا از طرف حضرت حق فراخوانده میشود و به سرمستی میرسد و دیگر حضرت محبوب است که از طریق آن شخص سخن میگوید، آن هم سخن شاعرانه.
======================
من نگفتم شمهاى از شرح شوق خود از آن
درد سر باشد نمودن بيش از اين إبرامِ دوست
من از شرح شوق خود به جانان و انتخابی که در مسیر دوستی حضرت حق برایم پیش آمد، نگفتم جز شمهای، زیرا شرحی بیش از آن باعث إبرام و دردِ سر میشود و حضرت دوست را به تکلّف و سختی میاندازد. زیرا در مسیر محبّت، اِصرار بیش از حدّ موجب ملالت محبوب میگردد. اظهار محبت براى نمودن شوق و اشتياق خود نسبت به جانان كافى است، اِصرار نیاز نیست.
======================
ميل من سوى وصال و قصد او سوى فراق
ترك كام خود گرفتم تا برآيد كام دوست
مراد من وصال حضرت محبوب است، ولی گویا حضرت جانان قصد فراق و دوری دارد و لذا من مراد و ميل خود را که وصال بود، ترك كردم تا مراد حضرت دوست كه فراق و هجران است حاصل شود. این بهترین نحوهی عبودیت راستین است که انسان را از یأس و سرگشتگی رها نمیکند.
======================
گر دهد دستم كشم در ديده همچون توتيا
خاك راهى كان مشرف گردد از اقدام دوست
در راستای باقیماندن بر محبت دوست، اگر دستم دهد و بتوانم، آن خاكى را كه زير قدمهای دوست مشرف شده است را چون توتيا به چشم ميكشم و در این محبّت زندگی خود را به راهی میبرم که باید برود، یعنی به راه محبّت به حضرت معبود.
======================
حافظ اندر دردِ او ميسوز و بىدرمان بساز
زانكه درمانى ندارد دردِ بىآرامِ دوست
جناب خواجهی شیراز که در مسیر عشق و دلدادگی به کمال لازم رسیده، رازی از عشق را میگشاید که عاشقان عالم بتوانند در مسیر عشق از آن بهره گیرند، لذا میگوید حافظ! در درد و الم جانان بسوز و بساز، با بىدرمانىِ درد عشق بساز، زیرا این درد، درمان ندارد و حضرت دوست همین سوز و گداز را میخواهد و فرار از عطای دوست رسم مروّت نیست - دوست دارد یار این آشفتگی- چرا باید از آن راه گشوده فرار کنی. به قول حضرت روح اللّه«رضواناللهتعالیعلیه»: «مگر بيش از اين است كه فرزندان عزيز اسلامِ ناب محمدى در سراسر جهان بر چوبههاى دار مىروند؟ مگر بيش از اين است كه زنان و فرزندان خردسال حزب الله در جهان به اسارت گرفته مىشوند؟ بگذار دنياى پست ماديت با ما چنين كند ولى ما به وظيفهى اسلامى خود عمل كنيم.»[1]
آری! وقتی انسان از طرف حضرت دوست فراخوانده شد و سرمست اشارات او گردید، بهخوبی وارد چنین معرکههایی میشود تا هرگز از رابطهی عاشقانهی خود با محبوب ازلی محروم نماند.
والسلام
[1] ( 1)- امام خمينى« رضوان الله تعالى عليه»، در تاريخ 8/ 1/ 68.