شرح غزل شماره 62
فغان حافظ
بسم الله الرحمن الرحیم
روى تو كس نديد و هزارت رقيب هست
در غنچهای هنوز و صدت عندليب هست
****
هرچند دورم از تو كه دور از تو كس مباد
ليكن اميد وصل توام عنقريب هست
-----
گر آمدم بكوى تو چندان غريب نيست
چون من درين ديار فراوان غريب هست
-----
عاشق كه شد كه يار به حالش نظر نكرد
اى خواجه درد نيست وگرنه طبيب هست
-----
در عشق خانقاه و خرابات فرق نيست
هر جا كه هست پرتو روى حبيب هست
-----
آنجا كه كار صومعه را جلوه ميدهند
ناقوسِ دير و راهب و نام صليب هست
****
فرياد حافظ اين همه آخر به هرزه نيست
هم قصه غريب و حديث عجيب هست
==========================
روى تو كس نديد و هزارت رقيب هست
در غنچهای هنوز و صدت عندليب هست
در خطاب به جانان خود ميفرمايد: اگرچه روى تو را كسى نديده است و همواره در مقام غیب خود مستقر هستی، با این حال، هزاران هزار افراد هستند که به سوی تو گردن میکشند تا نظری به جمالات بیندازند و با اینکه هنوز در غنچهای و در پشت پرده قرار داری، صدها بلبل به امید شکفتن گل رؤیت گرداگردت میگردند.
این قصهی رجوع به حضرت معبود است، وقتی آن رجوع قلبی باشد، در آن حالت در عین آنکه حقیقت هیچگاه به صورت کامل آشکار نمیشود، اندک تجلیِ انوار او موجب شده تا هزارانهزار عاشقِ دلداده به او نظر کنند و در امید به هرچه بیشتر شکفتهشدن او بهسر برند.
==========================
هر چند دورم از تو كه دور از تو كس مباد
ليكن اميد وصل توام عنقريب هست
هرچند كه از تو دورم كه خدا نكند كسى از تو دور باشد، اما اميد وصل تو، وصلی عنقریب و هرچه زودتر، برایم هست و امید دارم که عنقريب به وصال تو برسم.
این قصهی هرکسی است که وقتی با حضرت معبود نسبتِ اُنس برقرار کند برایش پیش میآید که از یک طرف دوریاش خود از محبوب ازلی او را آزار میدهد و از طرف دیگر حقیقتاً احساس وصل برایش چندان دور نیست.
==========================
گر آمدم بكوى تو چندان غريب نيست
چون من درين ديار فراوان غريب هست
اگر من به كوى تو آمدهام، اين كاری غريب و عجيب نيست، زيرا در اين ديار چون من فراوان هست. اساساً کوی تو مقام غرباست. تمام عالم سرگشته و شیدای کوی تو هستند، تو اگر از یک طرف محبوب من هستی، از طرف دیگر محبوب همهی عالم میباشی و همهی انسانها خود را در عشق به تو میجویند و این قصهی حاضرشدن در محضر حقیقی است که همه در آن محضر حاضرند و انسان در نوعی از یگانگی با همهی عالم قرار میگیرد.
==========================
عاشق كه شد كه يار به حالش نظر نكرد
اى خواجه درد نيست وگرنه طبيب هست
چه کسی عاشق شد و یار به او توجه ننمود و نظر نکرد؟! چنین چیزی ممکن نیست که حضرت محبوب به عاشقِ واقعی نظر خاصی نداشته باشد. مشکل، نبودِ دردِ عاشقی است و إلاّ طبیب هست. حضرت جانان طبيبى است كه اهل درد و عشق را ميشناسد.
جناب حافظ متذکر این امر هستند که مشکلِ بیتوجهی حضرت محبوب به ما، نبودن عشق حقیقی و محبتِ جهتدار است که باید شور عاشقی، جان ما را متوجهی حضرت محبوب کند و اگر این محبتِ جهتدار که انسان به کمک آن صرفاً نظر به حضرت محبوب داشته باشد، در میان آید، بدون هرگونه تأخیری، جواب آن از طرف حضرت محبوب سر میرسد و عاشق به جواب خود خواهد رسید همچنان که قصهی عاشقی مولا در چیزی مثل دعای کمیل به ظهور آمد. آیا ادعیهای چون «دعای عرفه» و «مناجات شعبانیه» چیزی جز به میانآمدنِ جریان جوابگویی به عشق خالص است؟ چنین معاشقهای که در «مناجات خمس عشر» امام سجاد ( علیه السلام ) به جریان آمده تا معلوم شود چگونه خداوند در جواب به عاشقِ خود راه مناجات با محبوبش را بر زبان محبوب جاری میکند.
==========================
در عشق خانقاه و خرابات فرق نيست
هر جا كه هست پرتو روى حبيب هست
عمده وجود عشق است که با نظر به حضرت محبوب و نظرِ محبوب به عاشق، به ظهور میآید. حال این عطیهی الهی در هرکجا ممکن است به ظهور آید، چه در مسجد و چه در صومعه، هرجا عشق در میان آمده باشد، آنجا پرتو روی محبوب در میان است، مهم آن است که انسان جهت جان خود را به سوی او بیندازد تا او را بیابد. فرمود: «فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّه»(بقره/115) هرکجا رو کنید آنجا وَجه اللّه و جمال محبوب را مییابید. شهدای ما با زمزمهی حضرت روح اللّه«رضواناللّهتعالیعلیه» متوجهی حضور محبوب در محل نفی هرگونه أنانیت، یعنی در جبههها شدند، و طوری قصهی اُنس با حضرت محبوب را سرودند که یک لحظه هم نتوانستند روی برگردانند و به دنیا نظر کنند.
==========================
آنجا كه كار صومعه را جلوه ميدهند
ناقوسِ دير و راهب و نام صليب هست
آنجایی که به جای گشودن چشم جان، سعی دارند صومعه را جلوه دهند و به ظاهرِ مساجد بپردازند، عملاً آنچه میماند همین ظواهر است و ما مشغول ناقوس و دیر و راهب و صلیب میشویم. این نوعی راهگمکردن است. راه حقیقی، نظر به محبوب است در هر جلوهای و در هر جایی. عمده برداشتن نظر از خود و أنانیت خود است و عشق را جستجوکردن، که تنها در دلدادگی به محبوب ازلی ظهور میکند و انسان را در بر میگیرد. تمرین عشقبازی در نفی جلوهدادن هرچیزی است که خود آن چیز مدّ نظر باشد و عبور از آن چیز و توجه به حضرت محبوب که خودش عین تجلی است شرط راه است، با جلوهدادن صومعه، مخلفاتِ دست و پا گیر، اهمیت پیدا میکنند. باید حضرت محبوب به جلوه آید که عین تجلی است.
==========================
فرياد حافظ اين همه آخر به هرزه نيست
هم قصه غريب و حديث عجيب هست
فرياد و فغانى كه حافظ در قصهی عشق جانان ميكند، بیهوده و عبث نيست، بلكه گزارشی است بس عجیب و غریب و جدّی، یعنی یک موضوع بسیار مهمی در میان است و نمیتوان آن را ساده گرفت و در این سادهگرفتن، یا در طلب آن عشق نبود و یا گمان کرد بهراحتی بدون نفی ذرّهذرّه أنانیت بهدست میآید. محرومیت از عشق در همهی دورانها بزرگترین محرومیت است. این بود راز آنکه شهدا سر از پا نشناختند و در اُنس با حضرت محبوب در این تاریخ تا سرزمین طلائیه و حتی تا سرزمین حلب طیّ طریق کردند.
والسلام