شرح غزل شماره 63
معجزه زبان
بسم الله الرحمن الرحیم
اگر چه عَرض هنر پيش يار بى ادبياست
زبان خموش و ليكن دهان پر از عربياست
****
پرى نهفته رخ و ديو در كرشمهی حُسن
بسوخت عقل ز حيرت كه اين چه بوالعجبياست
-----
سبب مپرس كه چرخ از چه سفله پرور شد
كه كام بخشى او را بهانه بى سببى است
-----
درين چمن گل بىخار كس نچيد آرى
چراغ مصطفوى با شرار بولهبي است
-----
به نيم جو نخرم طاق و خانقاه و رباط
مرا كه مصطبه، ايوان و پاى خُم طنبي[1]است
-----
جمال دختر رز نور چشم ماست مگر
كه در نقاب زجاجى و پرده عنبياست
-----
دواى درد خود اكنون از آن مفرِّح جوى
كه در صراحى چينى و شيشه حلبياست
-----
هزار عقل و ادب داشتم من ای خواجه
کنون که مست و خرابم صلاح بیادبی است
****
بيار مىّ كه چو حافظ هزارم استظهار
به گريهی سحرىّ و نياز نيم شبياست
===================
اگر چه عَرض هنر پيش يار بى ادبياست
زبان خموش و ليكن دهان پر از عربياست
جناب حافظ با نظر به فصاحت و بلاغتی که در سخن رسول خدا«صلواتاللّهعلیهوآله» در میان است میگوید: اگر چه در حضور يار یعنی پیامبر«صلواتاللّهعلیهوآله» اظهار هنر و طرح سخن بلیغ بىادبي است، آری! زبانم ساكت است و عرض اندام نميكنم اما دهانم پر از عربي یعنی سخن فصیح است. عربی به معنای سخن روشن و فصیح است.
گویا میخواهد بگوید در راستای اظهار حقایق در این دوران، سخنانی شبیه معجزهی محمدی دارد ولی دهانش خاموش است. زیرا انسان های وارسته تلاش میکنند تا به حقیقت گوش بسپارند تا حقیقت از طریق آن ها به گفت درآید، جناب حافظ متذکر چیزی است که او را فرا گرفته تا سخن مربوط به زمانهی خود را بر زبان آورد ولی گله دارد از آنکه دیوان جای چنین انسانهایی را گرفتهاند، لذا در بیت بعدی میگوید:
===================
پرى نهفته رخ و ديو در كرشمهی حُسن
بسوخت عقل ز حيرت كه اين چه بوالعجبياست
در حالتی از سخنگفتن باز ایستادهام که پری روی و صاحبِ رُخ زیبا پنهان است و در عوض دیوِ زشترو در حال نشاندادن کرشمهی حُسن است و جای رخ زیبا را گرفته و زیباییهای دروغینِ خود را به رخ میکشد و دیده از حیرت متعجب میشود كه اين چه بوالعجبى است، يعنى بسيار عجيب است كه دیوهای زمانه در کرشمهی حُسناند و حُسن در غیاب بهسر میبرد، وقتی زبانی چموش است که تواناییهایی بسیار برای گفتن دارد آنقدر توانایی گفتن در میان است که آن گفتنیها پهلو میزند به بلاغت رسول خدا«صلواتاللّهعلیهوآله» ولی دیو در کرشمهی حُسن است. و ورّاجیهای او مانع میشود تا حافظ ندای حقیقت را که با گوش جان شنیده است، به گفت آورد.
قوامِ اندیشه یک ملت به زبان است از آن جهت که اندیشه ، نسبتها را بیان میکند که اطراف ما چه میگذرد. اثر هنری خودش یک زبان میشود. زبان چیزی است که موجب توسعهی وجودی منِ انسان میگردد و موجب توسعهی عالمِ منِ انسان میشود. و لذا زبان، شکلدهندهی عالم ما است. پس زبان میشود مجموعهی نسبت های وجودیِ ما و به جهت رابطهی حقیقت با زبان است که ظهور حقیقت به صورتهای مختلف در زبان صورت میگیرد و بدین لحاظ جناب حافظ که گفت اش گفت حقیقت است ،گله میکند از این که دیو در رسانه های زعوام پسند در کرشمهی حُسن است و وراجی می کند.
===================
سبب مپرس كه چرخ از چه سفله پرور شد
كه كام بخشى او را بهانه بى سببى است
سبب مپرس که چرا فلک سفلهپرور شد، زیرا کامبخشیِ فلک به افراد سفله، بهانهی بیسببی است. آری! اینکه زمانه مجال میدهد تا سفلگان به کامی برسند، آنها بهانهای را به میان آوردهاند که آن بیسببی است و سفلهگان بیسببی عالم را بهانه میکنند و فکر میکنند حسابی در عالم نیست و این را بهانه میکنند و به کار خود ادامه میدهند با این تصور که گویی سببی در عالم کار نیست. و این است راز آنکه آنکس که باید سخن بگوید دم فرو میبندد و یا میدانی برای سخنگفتن او گشوده نیست.
===================
درين چمن گل بىخار كس نچيد آرى
چراغ مصطفوى با شرار بولهبياست
آری! در این دنیا قصه از همین قرار است که سفلگان نیز به هر بهانهای که باشد در عیش و نوش هستند هرچند که این در حکم خاری باشد در نظامی که بر اساس حکمت خلق شده، این همانند شرارتهای بولهب است در مقابل نور حیاتبخش حضرت مصطفی«صلواتاللّهعلیهوآله». و مائیم و تلاش در چنین فضایی، در فضایی که سفلگان چون خار در کنار گل لمیدهاند ولی نه مصطفی به جهت شرارتهای ابولهب از فعالیت دشت کشید و نه ما از جایگاهی که بنا است در آن مستقر شویم و فریاد مستانهی خود را به گوشها برسانیم، عقب مینشینیم.
===================
به نيم جو نخرم طاق و خانقاه و رباط
مرا كه مصطبه، ايوان و پاى خُم طنبي[2]است
در بیارزشی طاقِ خانقاه و رباط را به نيم جو نخرم، زیرا در منزلتی هستم که مصطبه[3] ايوان من است و از خُم محبت مینوشم و سرمستیام ایجاب میکند که به چیز دیگری دل نبندم و رباط و خانقاه را به چیزی نگیرم و از آنها مستغنی باشم. راه متذکرشدن به حقیقت را با هیچچیزی عوض نمیکنم و در گفتِ مستانهی خود راه خاصی را پیشه کردهام.
===================
جمال دختر رز نور چشم ماست مگر
كه در نقاب زجاجى و پرده عنبياست
در موطن تجلیات انوار مثالی، آنچنان میّ محبت به ظهور میآید که جناب حافظ میگوید: مگر آن شراب و به تعبیر حافظ مگر دختر زر، نور چشم ما است که مثل چشم در نقابِ زجاجیه و پردهی عنبیهی چشم قرار دارد و تا این اندازه آن شراب آرامشبخش، مثل نور چشم من شده.
مراد از نور چشم، اينجا مردمکِ ديده است، زيرا نور و ضياء به وسیلهی مردمك چشم دیده میشود.
میگوید: جمال دختر رز يعنى جمال شراب - به همان معنای تجلیات انوار الهی که در بیت آخر غزل آن را حاصل گریهی سحری میداند- گويا نور چشم ماست، كه آن در نقاب زجاجى و در پرده عنبى است يعنى گاه در درون شيشه محفوظ است و زمانى در داخل عنب مستور است. هرچه هست نظر به شرابی دارد که با تجلیاتش نور چشم حافظ گشته.
===================
دواى درد خود اكنون از آن مفرِّح جوى
كه در صراحى چينى و شيشه حلبياست
میفرماید دوای درد خود را که درد پوچی و بیثمری و جدایی از حقیقت است، در آن شراب فرحبخش جستجو کن، که تنها در مظاهر به ظهور میآید، مظاهری مثل ظرف شراب چینی و یا شیشهی شرابِ منسوب به شهر حلب. زیرا حقیقت چیزی نیست که بدون مظاهرِ خاصِ خود بتواند بر جان انسان تجلی کند.
===================
هزار عقل و ادب داشتم من ای خواجه
کنون که مست و خرابم صلاح بیادبی است
جناب حافظ با توجه به اینکه اشارات او از مرز سخن متشرعین خارج شده، بنا دارد راز بزرگی را آشکار کند، راز اشارات سالکانی که متوجه شدهاند دیگر کلمات عرفی و مندرس توانایی گزارشدادن احوالات عارفان را که مست دیدار هستند، ندارد. لذا میفرماید در حالتی که انسان در وادی دیدار قرار میگیرد و در آن حالت مستی که جمال دختر رز نور چشماش میشود، صلاح کار آن نیست که با کلماتی سخن بگوید که کلمات عاقلان هوشیار است و نهایتِ بُرد آنها تنها در مفاهیمی است بیروح و این است راز آنکه او و آنهایی که همچون او مست و خراباند باید با اشاره به صراحی چینی و شیشهی حلبی آنچه بر آنها میرود را گزارش دهند تا در عین خموشی سخن گفته باشند.
===================
بيار مىّ كه چو حافظ هزارم استظهار
به گريهی سحرىّ و نياز نيم شبياست
با توجه به آنچه در بیت قبل گفت، در این بیت روشن میکند که ریشهی آن مستی و خرابی در کجا است. میگوید بیار میّ که افرادی چون حافظ که اینچنین سخن میگویند به جهت پشتگرمیشان به گریهی سحری و راز نیاز نیمه شب است که میتوانند اینطور سخن بگویند، زیرا همهی آن سخنان گزارش احوالاتی است که گریههای سحری موجب شده، پس ای محبوب ازلی من! میّ بیار و مرا از آن میّ مستانه محروم مکن تا باز سخن بگویم و از آن طریق بانک روح القدس را به جانها برسانم.
والسلام
[1] - طنبي يا پستو محل تدارک تنقلات پذيرائي .
[2] - طنبي يا پستو محل تدارک تنقلات پذيرائي .
[3] - مصطبه جایگاه غرباء است و جناب حافظ میگوید در جایگاهی هستم که همان مصطبه برای من حکم ایوان و جایگاهی بس رفیع دارد.