شرح غزل شماره 66
صاحب عشق در این تاریخ
بسم الله الرحمن الرحیم
یا رب این شمعِ دلافروز ز کاشانهی کیست؟
جان ما سوخت، بپرسید که جانانهی کیست؟
****
حالیا خانه براندازِ دل و دین من است
تا در آغوش که میخسبد و همخانهی کیست؟
-----
باده لعلِ لباش کز لب من دور مباد
راحِ روح که و پیمان دهِ پیمانهی کیست؟
-----
دولت صحبت آن شمع سعادت پرتو
باز پرسید خدا را، که به پروانهی کیست؟
-----
میدهد هر کساش افسونی و معلوم نشد
که دل نازک او مایل افسانهی کیست؟
-----
یا رب آن شاهوشِ ماهرخِ زهرهجبین
دُرّ یکتایِ که و گوهرِ یکدانهی کیست؟
****
گفتم آه از دل دیوانهی حافظ بیتو
زیر لب خندهزنان گفت که دیوانهی کیست
=========================
یا رب این شمعِ دلافروز ز کاشانهی کیست؟
جان ما سوخت، بپرسید که جانانهی کیست؟
جناب حافظ در مسیر سلوکِ خاص خود که در پرتو عشق جلو میرود، با نورانیتی روبهرو شده است. نورانیتی که بیمقدمه خود را برای او به میان آورده و جان و روان جناب حافظ را فراگرفته و مثل همهی خطورات قلبی معلوم نیست منشاء آن کجا است، و لذا است که سالک ندا سر میدهد خدایا! این شمع دلافروز از کدام کاشانه سر برآورده که جان ما را اینچنین آتش زده و از خود بیخود کرده؟ کار عشق جز این نیست، از گوشهای سر برمیآورد و زاویهی دید انسان را تغییر میدهد به طوری که انسان ماورای هرگونه فکری و غرضی، فقط به دوستداشتن منوّر میشود، در آن حدّ که در بیت بعدی در وصف آن حالت میگوید:
=========================
حالیا خانه براندازِ دل و دین من است
تا در آغوش که میخسبد و همخانهی کیست؟
آن شمع فروزان آنچنان افقِ نظر به حقیقت را بر من گشوده است و مرا از خود بیخود کرده که دل و دین که در حین خودآگاهی میتوان آنها را در اختیار داشت، از من ربوده. سپس به این فکر میکند که راستی! چنین درخششی تا به کجا ادامه مییابد و بر چه کسی فرود میآید تا او بتواند آن را از آنِ خود کند و با آن قرار گیرد؟ صاحب اصلی این شور و عشق و محبت، این لطیفترین ساحت معنوی انسان، کیست؟
=========================
باده لعلِ لباش کز لب من دور مباد
راحِ روح که و پیمان دهِ پیمانهی کیست؟
امید است که بادهی لعل لبِ آن درخشش عرفانی که تجلیّات اولیهاش اینچنین بیخودی و مستی را به همراه دارد، از لب من دور نشود و همواره بتوانم از انوار آن بهرهمند گردم. با اینهمه این مقام، صاحب دارد و اوست که تماماً صاحب این تجلیات است و از انوار آن بهرهی کامل میگیرد. خدای را صاحب آن مقام چه کسی میتواند باشد تا عظمت او را در این دنیا، که همهچیز میتواند حقیر باشد، جز عشق؛ پاس دارم؟
=========================
دولت صحبت آن شمع سعادت پرتو
باز پرسید خدا را، که به پروانهی کیست؟
دولت و بهرهمندی از آن اشراق سعادت پرتو، که پرتو انوار او انسان را سعادتمند میکند، حقیقتاً از آن کیست؟ و بر قلب چه کسی اصالتاً اشراق شده که به تبع آن ما نیز اینچنین از آن بهرهمند میشویم. انسانها سعادت را در کجا جستجو میکنند؟ چرا بعضی گمان میکنند برای رستگاری، راهی جز راهِ عشق هست؟ ما انسانیم و باید زندگی کنیم و زندگی بدون محبت و عشق، شورهزاری بیش نیست. دولت صحبت شمعِ فروزانِ عشق و محبت، سعادتپرور است، باید به دنبال راهی رفت که به آن ختم شود.
=========================
میدهد هر کساش افسونی و معلوم نشد
که دل نازک او مایل افسانهی کیست؟
پرتو اشراق صاحبِ اصلی این شمع فروزان بر جان هرکس که برخورد کند، او را افسون میکند و از خود بیخود مینماید و سرو جان را فدای آن پرتو میکند. با این حال حقیقتاً صاحب اصلی این اشراق، دلِ چه کسی است که به این اشراق مایل است و این اشراق به آن دل تمایل دارد؟
چرا بعضی برای رستگاریِ خود عشق را و زندگی را میفروشند و از افسون عشق غافلاند و به دنبال آن صاحبِ دلِ شفافی نیستند که این عشق مایل به اوست؟ عشقی که ما را به فراسوی نیک و بد میبرد، ساحتی که در آن ساحت کینهای نیست.
=========================
یا رب آن شاهوشِ ماهرخِ زهرهجبین
دُرّ یکتایِ که و گوهرِ یکدانهی کیست؟
خدای را آن شمع دلافروز و درخشش روحانی بر حال چه کسی بالإصاله اشراق شده که بالتبع به ما رسیده و چنین شاهگونه و ماهرُخ و زهرهجبین است.
بعضی خیال میکنند اگر چشم و دل از خاک برگیرند و خدای را فقط در آسمان بجویند، روح خود را نجات دادهاند. غافل از اینکه: «وَ هُوَ الَّذي فِي السَّماءِ إِلهٌ وَ فِي الْأَرْضِ إِله»(زخرف/84) او همانی است که هم در آسمان معبود است و هم در زمین و مسلّم این اشراق، در همین زمان صاحب دارد و خداوند او را معرفی مینماید. لذا در بیت آخر میگوید:
=========================
گفتم آه از دل دیوانهی حافظ بیتو
زیر لب خندهزنان گفت که دیوانهی کیست
جناب حافظ در گفتگویی معنوی به آن تجلیات الهی خطاب میکند که چه اندازه سخت است در این تاریخ بی تو بهسربردن. آه و افسوس از دل دیوانهی حافظ که بخواهد بی تو بهسر ببرد و در این حالت آن شمع فروزان و آن ماهرُخِ زهرهجبین اشاره کرد که منشاء این اشراق کجا است و دیوانهی چه کسی است.
زیرا در هر تاریخی خداوند به حکم «كُلَّ يَوْمٍ هُوَ في شَأْن»(الرّحمن/29) اشراق خاص دارد و قلبی خاص که به نحوی صاحب آن زمان و یا نایب صاحب زمان است، محل اصلی آن اشراق است. در تاریخ انقلاب اسلامی صاحب و کاشانهی شمع دلافروزِ آن تاریخ، قلب مبارک حضرت روح اللّه خمینی«رضواناللّهتعالیعلیه» است و پرتو آن اشراق، قلب سالکانِ راستین بهخصوص شهداء را فرا گرفت و بدین لحاظ آن کسی که در معرض چنین درخششی قرار میگرفت همهچیز را در إزاء آن فدا میکرد و میگفت: «حالیا خانه برانداز دل و دین من است / تا در آغوش که میخسبد و همخانهی کیست؟» آن حال که دل و دین را از رهپویان صحنههای نبرد گرفت، همانی بود که در آغوش حضرت روح اللّه«رضواناللّهتعالیعلیه» آرام داشت و از شخصیت او به قلبهای آماده سرازیر شد، قلبهایی که حضرت روح اللّه«رضواناللّهتعالیعلیه» در وصف آنان میگوید:
«همین تربت پاک شهیدان است که تا قیامت، مزار عاشقان و عارفان و دلسوختگان و دارالشّفاءِ آزادگان خواهد بود».
همان امام خمینی که تربت شهیدان را تا قیامت، مزار عاشقان و عارفان و دلسوختگان و دارالشّفاءِ آزادگان میداند: در سال 1312 یعنی در سال هایی که تماما دل خود را به عرفان سپرده است تا خدا را در دل جایگزین همه چیز کند، عازم سفر حج شد و در بین راه نامه عاشقانه ای برای همسرش نوشته با این کلمات:«تصدقت شوم؛ الهی قربانت بروم، در این مدت که مبتلای به جدایی از آن نور چشم عزیز و قوّت قلبم گردیدم متذکر شما هستم و صورت زیبایت در آئینه قلبم منقوش است. عزیزم امیدوارم خداوند شما را بسلامت و خوش در پناه خودش حفظ کند. [حالِ] من با هر شدتی باشد میگذرد ولی بحمدالله تا کنون هرچه پیش آمد خوش بوده و الآن در شهر زیبای بیروت هستم؛ حقیقتاً جای شما خالی است فقط برای تماشای شهر و دریا خیلی منظره خوش دارد. صد حیف که محبوب عزیزم همراه نیست که این منظره عالی به دل بچسبد..... خیلی سفر خوبی است جای شما خیلی خیلی خالیست. .... من از قِبَل همه نایب الزیاره هستم.
و بدین لحاظ میتوان گفت: صاحب اصلی عشق در این تاریخ، حضرت روح اللّه«رضواناللّهتعالیعلیه» است. و این اول بحث است برای یافتنِ عشق گمشده.
والسلام