شرح غزل شماره67
عشق گمشده ما
بسم الله الرحمن الرحیم
ماهم این هفته برون رفت و به چشمم سالی است
حال هجران، تو چه دانی که چه مشکل حالی است
****
مردم دیده ز لطف رخ او در رخ او
عکس خود دید گمان برد که مِشکین خالی است
-----
میچکد شیر هنوز از لب همچون شکرش
گرچه در شیوهگری، هر مژهاش قتالی است
-----
ای که انگشتنمایی به کرم در همه شهر
وَه که در کار غریبان عجبت اهمالی است
-----
بعد از اینم نَبُوَد شائبه در جوهرِ فرد
که دهان تو در این نکته خوش استدلالی است
-----
مژده دادند که بر ما گذری خواهی کرد
نیّت خیر مگردان که مبارک فالی است
****
کوهِ اندوه فراقت به چه حالت بکشد
حافظِ خسته که از ناله تناش چون نالی است
===========================
ماهم این هفته برون رفت و به چشمم سالی است
حال هجران، تو چه دانی که چه مشکل حالی است
در فضای حضور در شور عشق و محبّت، هجرانِ محبوب که برای جناب حافظ بیش از هفتهای نیست که رُخ داده ، جناب حافظ را از تجلیات حضور محبوب محروم کرده، لذا بیتابانه میگوید: با اینکه یک هفته بیشتر نیست که از اُنس با او محروم شدهام، ولی به چشم من و بر جان من سالی گذشته است. زیرا قصهی هجران را کسی درک میکند که در وادی محبت و اُنس قدم گذارده و معنای زندگی را تنها در اُنس با محبوبی میداند که تمام وجود انسان را در گرو محبت خود قرار میدهد.
جناب حافظ گزارشگرِ وادی محبّت است تا انسانها بدانند گمشدهشان را باید در کجا پیدا کنند. آنهایی که ارزش محبت و دوستداشتن را یافتهاند إبا دارند از آن وادی گزارش ندهند و آنچه بر آنها میگذرد را در میدان دیدِ جان بقیه قرار ندهند. لذا در ادامه میفرماید:
===========================
مردم دیده ز لطف رخ او در رخ او
عکس خود دید گمان برد که مِشکین خالی است
با توجه به لطافت رخ محبوب، آن رُخ آنچنان آینهگونه صاف و زلال است که مردمک چشم من در رُخ او، عکس خود را دید و گمان کرد آن خال سیاهی است بر روی چهرهی محبوباش، آری! از بس آن چهره درخشان بود آن مردمک عکس خود را بر آینهی رخ آن محبوب دید. پس در واقع معشوق در رخ محبوب، خود را دیده و اساساً انسان در نظر به حضرت حق، تنها میتواند خود را در آینهی ربوبیت او بنگرد و به عشق حقیقی نایل آید و با هجران او در قبضی که در هر حال بعد از هر بسطی پیش میآید، ناله سر دهد و با زیبایی تمام در قبض و بسط او زندگی کند.
===========================
میچکد شیر هنوز از لب همچون شکرش
گرچه در شیوهگری، هر مژهاش قتالی است
در آن رؤیت ملکوتی و در آن زندگیِ با قبض و بسطِ با او، از لب مانند شکرش هنوز شیر شیرین میچکد، هرچند با عشوهگری و شیوهگریاش آنچنان با نور جلالِ خود به ظهور میآید که هر مژهی او انسان را تا مرز نابودی و فانیشدن جلو میبرد، درست برعکس وجه جمالی او که از لبِ همچون شکرش انسان، سرمستِ شیر شیرین تجلیات او میگردد و در جان خود به شعفی خاص نایل میگردد. این است راز محبوب ملکوتی که چگونه در یک مواجهه هم انسان را سرمست جمال خود میکند و هم مقهور هیبت و جلال خود مینماید.
===========================
ای که انگشتنمایی به کرم در همه شهر
وَه که در کار غریبان عجبت اهمالی است
ای محبوبی که کرمات همهجا را گرفته، ولی چه شده که در کار غریبان اهمال کاری میکنی و آنطور که نسبت به بقیه نظر مینمایی، بر غریبان نظر نداری و آنچنان با تجلیات جلالیات دلها را آب میکنی که جز ناله و فریاد از آن هجرانِ بس شیرین چیزی برای انسان نمیماند.
===========================
بعد از اینم نَبُوَد شائبه در جوهرِ فرد
که دهان تو در این نکته خوش استدلالی است
با دیدن جمال تو و لب و دهانی آنچنان یگانه، دیگر هیچ شک و شبههای نسبت به وجود «جوهر فرد» یعنی جزء لایتجزی ندارم، زیرا دهان تو در این نکته بهترین استدلال بر وجود «جزء لایتجزی» است که متکلمین بر وجود آن تأکید دارند و معتقدند که عالم از ذراتی تشکیل شده است که آن ذرات قابل تقسیم نیستند. دهان تو عیناً شبیه «جوهر فرد» چون غنچهای است در کمال یکدستی و یگانگی که گشوده نمیشود تا من را از این هجران رهایی بخشد.
===========================
مژده دادند که بر ما گذری خواهی کرد
نیّت خیر مگردان که مبارک فالی است
انبیاء و اولیاء به حکم «إِنَّ لِرَبِّكُمْ فِي أَيَّامِ دَهْرِكُمْ نَفَحَاتٍ ألا فَتَعَرَّضُوا لَهَا» به ما مژده و بشارت دادند که بر ما گذر خواهی کرد و قبض را به بسط تبدیل میکنی. این نیّت خیر خود را تغییر مده و ما را شامل آن تجلیات بگردان که این فال مبارکی است و میتوان به آن امید بست، امیدی که هجران به قرب تبدیل شود.
===========================
کوهِ اندوه فراقت به چه حالت بکشد
حافظِ خسته که از ناله تناش چون نالی است
حافظ، چگونه کوهِ اندوه فراق تو را تحمل کند، در حالیکه تناش از فرط خستگی مانند یک رشته مو شده. آیا جایی برای این فراق برای چنین کسی هست؟
آری! قصهی قدمگذاردن در وادی محبّت، یعنی گمشدهی این دوران چنین است و تنها در متن آن هجران و امید به قرب است که زندگی معنی خود را مییابد و انسانها میتوانند زندگی خود را معنا کنند و با محبوب حقیقیشان که حضرت محبوب است، مأنوس گردند. شایسته است در دوران گمشدگی محبوب و محبّت، ندا سر دهیم: «اللّهُمَّ ارْزُقنی حُبَّک وَ اجْعَلْ حُبَّکَ اَحَبُّ اِلیَّ مِنَ الماءِ الْبارِد» خدایا حبّ و محبّت به خودت را رزق من گردان و حبّ خودت را برای من، دوستداشتنی تراز آب خنک قرار ده.
والسلام